eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
239.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمدخمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 فروشگاه‌ها😊، مشاوره حضوری، تبلیغات و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی عليه السلام: بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى نصيب نگردد. وبسا نمازگزارى كه از ايستادنش به نماز جز بيدارى وزحمت سود نگيرد حکمت 145نهج البلاغه @hamsaranekhoob
سلام وقتتون بخیر جناب پور احمد.من با همسرم چهار سال ازدواج کردیم و من بعد ازدواج تهران زندگی میکنم یعنی خانواده شوهرم تهران بودن و خانواده خودم قم هستن من و همسرم یه مشکلی که با هم داریم در مورد رفت و آمد خانواده و فامیل هستش خانواده همسر من یعنی حتی خواهر و برادر پدر ومادرشون بدون دعوت جایی نمیرن حتی خانه هم دیگه یعنی ممکن فقط سالی یک دفعه خونه همدیگه بریم اونم با دعوت البته به جز خانه پدرش ولی خانواده من ممکن تو سال سه چهار دفعه بیان و یک شب هم بمونن و من خواهر و برادر مجرد هم دارم و اونا هم تو سال ممکنه یک یا دو دفعه مهمون بیان خونم سه چهار روزه و همسرم مخالف این موضوع هست میگه من راحت نیستم با پدر و مادرتون بیان با هم برن و در مورد اقوام هم که میگن کلا نیان مثلا من یکی از دائیهام سالی یه دفعه اومده یه شب مونده رفته یا عموم بعد دو سال یه شب اومد و رفت میگه چرا میان من نمیرم که اونا هم نیان و از من هم میخوان که این موضوع رو به خانواده ام بگم منم غیر مستقیم به اقوام گفتم که خانواده شوهرم دعوتی هستن ولی مستقیم نمیتونم بگم که خونم نیایید و یا به خانواده ام که چطوری بیایید خونه من و این موضوع واقعا مسئله شده و اذیتمون میکنه ایشون هم چند بار گفتن یا خودت بگو یا خودم به خانواده ات میگم ومن هم میترسم اگه خودش بگه دلخوری پیش بیاد و خودمم واقعا نمیدونم چیکار کنم واقعا درمانده ام ممنون میشم راهنمائیم کنید 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
❤️🥀شـــــ‌هدا نـگاه هایتـاݩ گاهـے نگراݩ استـــ گاهـے ناراحتـــ شایـد هم دݪگیـر اما هر چه هستـــ هیچگاه سایـه ے چشمهایتاݩ را از سـرماݩ برندارید نـگاهماݩ ڪنید 🥀شهدا گاهی نگاهی @hamsaranekhoob
📣🌷 شرایط کلاسهای آموزشی و مهارتی استاد محسن پوراحمدخمینی (روانشناس و کارشناس خانواده) 👇👇 ✅ عناوین کلاسها 🌼 کلاس شماره ۱ (۵ جلسه صوتی) 🌸 کلاس شماره ۲ (۴ جلسه صوتی) 🌼 کلاس شماره ۳ (۴ جلسه صوتی) 🌸 کلاس شماره ۴ (٩ جلسه صوتی) (تولد تا ٩ سالگی) 🌼 کلاس شماره ۵ (١٠ جلسه صوتی) (١٠ تا ١٩ سالگی) 🌸 کلاس شماره ۶ (۴ جلسه صوتی) (با عروس و داماد خانواده و بستگان آنها) 🌼 کلاس شماره ۷ (٩ جلسه صوتی) در تعامل با شوهر 🌸 کلاس شماره ۸ (۵ جلسه صوتی) در تعامل با همسر 🌼 کلاس شماره ۹ (۵ جلسه صوتی) 🌸 کلاس شماره ۱۰ (۵ جلسه صوتی) (گوشی و تبلت، تلویزیون و بازی های رایانه ای) 🌼 کلاس شماره ١١ (۶ جلسه صوتی) (تولد تا ٢٠ سالگی) 🌸 کلاس شماره ١٢ (٧ جلسه صوتی) آشنایی با و 🌼 کلاس شماره ١٣ (٧ جلسه صوتی) 😡 و 🌸 کلاس شماره ١۴ (۵ جلسه صوتی) ٢ 🥰 💚 قیمت هر کدام👆 از ١۴ کلاس آموزشی و مهارتی بالا، 100 هزار تومان است. 😍💜 تسهیلات ثبت نام کلاسها 💜😍 ١. افرادی که شرایط پرداخت هزینه کامل کلاس را ندارند، می‌توانند با احتساب 70درصد (یعنی ٣٠ هزار تومان) وارد لینک کلاسها شوند☺️ ٢. برای پرداخت هزینه کلاس عجله ای نیست و شما میتوانید از طریق لینک زیر👇هر کلاسی که میخواهید را دانلود کنید و از مطالب آن استفاده نمایید و سپس هر وقت امکانش رو داشتید هزینه مربوطه را واریز کنید☺️ 👇👇 🌸 @hamsaranclass 🌸 @hamsaranclass 💠 کانال تربیتی همسران خوب 💠 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 ✅ نشر دهید...
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
💚 قسمت شانزدهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ جمعه؛ وقت نماز صبح بود. مریم سعید رو برای نماز بیدار
قسمت شانزدهم 👆 🌷 رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با توجه بخوانند و برای دیگران هم نشر دهند👇 ❣ @hamsaranekhoob
💚 قسمت هفدهم ❣خانه مریم و سعید❣ فاطمه هم بالاخره بیدار شد. اما نه کاملاً بیدار. از کنار مامان و بابا که رد شد هنوز داشت چشماشو می مالید بلکه یه ذره خوابی که تهش مونده بریزه بیرون. متوجه نشد که سلام کنه. رد شد که بره وضو بگیره. مامان و بابا اما سلام کردند و قربون صدقه ش رفتند. بابا گفت: _قربون دخترم برم. چه دختر خوشگلی دارم من.... مامان هم با لحنی سرشار از محبت گفت: _مامان جان نمازتو خوندی دوباره بخواب. فاطمه که انگار تازه چشماش باز شده و مامان رو دیده بود، اومد سمتش. کنار مریم ایستاد و گفت: _سلام. داری چی می نویسی مامان؟ مریم فاطمه رو در آغوش گرفت، گونه ش رو بوسید و گفت: _فردا سر سال خمسی مونه. دارم چیزایی که تو خونه داریم رو حساب می کنم. یه بوس دیگه چاشنی صحبتاش کرد و ادامه داد: _حالا پاشو نمازتو بخون و بخواب. وقتی بیدار شدی یه نگاهی بکن اگه چیزی داری که باید خمسش حساب کنیم بگو تا یادداشت کنم. مدتی بود که مریم می خواست با سعید درباره موضوعی صحبت کنه. درباره ی علی. اینکه نزدیک سن بلوغه و سعید به عنوان پدرش باید یه سری مسائل مربوط به این دوران حساس و البته احکام دینیش رو برای علی توضیح بده. حدودای 9 صبح بود که بچه ها بیدار شدند. طبق معمول، مستقیم رفتند پشت در اتاق مامان و بابا. در زدند و حسابی سر و صدا راه انداختند. دیگه خواب آلوده نبودند. در واقع منگی خواب از سرشون پریده بود و سرحال، آماده ی بازی و حرکت بودند. مریم بیدار بود. اما نتونست از جاش بلند بشه. حالش خیلی خوب نبود. یواش به سعید گفت: _آقا سعید لطفی کن محمد رو ببر دستشویی. الان جیش داره. سعید به سختی از جا بلند شد. بعد یه هفته، تازه یه روز فرصت خوابیدن پیدا کرده بود. در اتاق رو که باز کرد، چهره ی سرشار از نشاط بچه ها رو دید. لبخند بر لبهاش نشست. سلام گرمی به بچه ها داد. رو کرد به محمد: _بابا جیش داری؟ محمد که در مرحله ی انفجار مثانه بود، طبق معمول جواب داد: _نه ندارم. مریم با صدایی بلندتر گفت: _آقا سعید، محمد جیش داره. حتماً ببرش. سعید هم محمد رو بغل کرد و بوسید و بردش دستشویی. علی دست و صورتشو شست. زیر کتری رو روشن کرد. لباساشو پوشید که بره برای صبحانه نون بگیره. فاطمه هم دراز کش با کتاب داستاناش مشغول بود. بالاخره مریم تونست بلند بشه. موهاشو شونه و مرتب کرد. هم زمان خوابی که دیده بود داشت تو ذهنش مرور می شد. خواب اینکه علی داشت فاطمه رو اذیت می کرد. تو یه جایی شبیه دشت بودند. علی یه هو افتاد توی یه دره و پاش شکست. خدار رو شکر کرد که فقط خواب بوده و بچه ها شکرخدا صحیح و سالمند. یه مبلغی هم صدقه کنار گذاشت. مسئولیت فاطمه مدیریت پهن کردن زیرسفره و سفره و آوردن وسایل سفره ست. جمع کردن سفره و تکوندن زیر سفره هم با علی هستش. بعد صبحانه، علی و فاطمه رفتند سراغ تکالیف مدرسه شون. محمد و میثم هم مشغول بازی شدن. مریم فرصت رو مغتنم شمرد. نزدیک سعید نشست و یواش بهش گفت: _آقا سعید چند وقته قراره احکام بلوغ رو برای علی بگی. دیر نشه. مگه پسر داییش، مرتضی، شش ماه بیشتر از علی بزرگه؟ خب به بلوغ رسیده. لطفی کن هرکاری داری بذار کنار برو با علی صحبت کن. سعید با بی حوصلگی جواب دادکه: _حالا میگم. دیر نمیشه. مریم دستشو گذاشت رو سر سعید و شروع کرد به نوازش موهاش. با ملایمت ادامه داد: _آقا سعید ممکنه دیر بشه. خواهش می کنم الان برو باهاش صحبت کن. بخدا همه ش نگران علیم. می ترسم قبل اینکه شرایط و خصوصیات بلوغ رو یاد بگیره زمان بلوغش برسه. اون وقت دیگه دیره. سعید قبول کرد که بره و با علی صحبت کنه. بلند شد . رفت سمت اتاق بچه ها. چون علی اونجا بود و داشت تمرینای ریاضیشو حل می کرد. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 قسمت شانزدهم (مهارت های تربیت کودک و نوجوان) ⛔️ حواستون به خط قرمزهای زندگی تون باشه... 😳 پدر به بچه ش میگه زنگ بزن به 118 شماره فلان جا رو بگیر... میگه نمی‌تونم 😢 ⭕️ (ویژه پدر و مادرها) 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام على عليه السلام: اِسمَعوا النَّصيحَةَ مِمَّن أهداها إلَيكُم، و اعقِلوها على أنفُسِكُم نصيحت را از كسى كه آن را به شما هديه مى كند بشنويد و آن را با جان و دل بپذيريد غررالحكم حدیث2494 @hamsaranekhoob
سلام عرض میکنم‌ خدمت استاد گرامی و پیشاپیش تشکر میکنم‌از وقتی که برای پاسخ به سوال بنده میگذارید من۲۹ سالمه و یه دختر ۱۰‌ماهه دارم قبلا معلم بودم ولی وقتی باردار شدم دیگه کار نکردم اطرافیان بهم‌میگن که باید از الان یا حتی قبلتر دخترت رو چند وقت یکبار پیش مادرت یاکسی که بهش اطمینان داری بزاری تا عادت کنه و وابسته نباشه بهت و بعدا برای مدرسه رفتن دچار مشکل نشید آیا حرفشون درسته؟؟؟ 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob