eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
235.7هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
45 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمدخمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 فروشگاه‌ها😊، مشاوره حضوری، تبلیغات و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ بروی چشم، ... ❣ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام صادق عليه السلام: در ميان انسان ها، از اوّلين تا آخرين، هيچ كس نيست، مگر آن كه به شفاعت محمّد صلى الله عليه و آله در روز قيامت، نياز دارد ما أحَدٌ مِنَ الأوَّلِينَ والآخِرِينَ إلّا وهُو يَحتاجُ إلى شَفاعةِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله يَومَ القِيامَةِ المحاسن جلد1 صفحه293 @hamsaranekhoob
سلام استاد من یک مشکلی دارم کع خیلی برام ناراحت کنندس اونم اینکه پسر 6ساله ام زود عصبی میشه وپرخاشگری می کنه وصبرش کمه مثلا از دست خواهرش ناراحت میشه میزنه خواهرش رو که از خودش 2سال کوچیک تره من آدم صبوری هستم شاید قبلا تر هاکمی زودتر عصبانی میشدم ودعواش می کردم به خاطر فشار های خیلی زیادی که روم بود اما الان همه هواسم هست خیلی کاراش رو می زارم به حساب بچه گیش وباهاش مهربونم متعصفانه اخلاقش به پدرش رفته کلا ظاهرشم به پدرش رفته اصلا دوست ندارم این طوری باشه یکی دیگه ام دخترم خیلی به من وابسته است ومن رو خیلی دوست داره اما پسرم بیشتر به پدرش تمایل نشون میده دوست ندارم منش پدرش رو پیش بگیره دوست دارم به طرف من متمایل بشه اخلاقش ورفتارش چه کار کنم که بیشتر بیاد طرفم ومن رو بیشتر دوست داشته باشه آخه خیلی برام مهمه چون من توی زندگیم فقط دلم به بچه هام خوشه واقعا ممنونم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
💓 سال ١٣۵٩ امام خمینی تویِ پیامِ نوروزی به مردم فرمودند: عیدتون رو با جنگ‌زدگان تقسیم کنید. رضا با شنیدنِ پیامِ امام خمینی رفت و کفشی که برا عید خریده بود رو داد به ستادِ کمک به جنگ‌زده‌ها... بعد به پدرش گفت: من همین کفش‌های کهنه‌ای که دارم برام کافیه ؛ مهم اینه که حرفِ امام خمینی اجرا بشه... 🌷خاطره‌ای از زندگی شهید سید رضا حجازی 📚 کتاب سیرت شهیدان، صفحه۵١ 🌸🍃 زن همانند گل است... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت بیستم سعید هم از همون پشت در، بلند جواب مریم رو داد و گفت: _
❤️ رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 انتشار رمان، با ذکر صلوات بلامانع است. ❣ @hamsaranekhoob
💚 قسمت ٢١ ❣خانه مریم و سعید❣ مسئولیت های بچه ها تغییراتی کرده بود. بردن زباله ها به بیرون از خانه، خریدهای خونه مثل نون و سبزی و تخم مرغ، جمع کردن سفره و تکاندن زیر سفره ای جزء مسئولیت های علی شده و فاطمه هم مسئول پهن کردن سفره و زیر سفره ای و آوردن وسایل از آشپزخونه و چیدن اونها. محمد هم مسئول مرتب کردن کفش ها جلوی در خونه شده. علی سیزده سالش تموم شده و داره به سن بلوغ می رسه. فاطمه هم همین طور. نه سالش میشه و به سن تکلیف می رسه. محمد پنج ساله و میثم سه ساله هم حالا حسابی هم بازی های خوبی برای هم شدن. مریم هنوز اون گلی که سعید چند ماه قبل براش خریده بود رو نگه داشته بود. سعید اون رو به مناسبت سال روز ازدواج شون برای مریم گرفته بود. مریم، گل هایی رو که سعید براش میاره نگه می داره. حتی اگه خشک بشن. تا دفعه ی بعد که سعید براش گل تازه می گیره، جایگزینش کنه. اما پنج ماهی می شد که دیگه سعید براش گلی نخریده بود. مریم دلیل این قضیه رو مشغله ی کاری زیاد سعید می دونه. وگرنه اوضاع اقتصادی هر طوری باشه یه شاخه گل رو میشه خرید. اما خب کلاً مدتی بود که از این کار غافل شده بود. فاطمه وسایل سفره رو چیده بود که مریم با صدایی نسبتاً بلند و صد البته سرشار از نشاط و مهربانی همه رو برای صرف صبحانه دعوت کرد به پای سفره. مریم به آشپزخونه برگشت تا دمنوش مخصوص روز رو بیاره. مریم و سعید به جای چای، هر روز یک نوع دمنوش از گیاهان طبیعی و محلی رو که به راحتی و ارزونی در هر منطقه ای به دست میاد، دم می کنند. معمولاً از این ور و اون ور به دستشون می رسه یا نهایتاً از عطاری تهیه می کنند. دمنوش هایی مثل گل گاوزبون، آویشن، اسطوخدوس، بهارنارنج، به لیمو، زنجبیل، دارچین و گاهی اوقات هم زعفرون. علی صبح ها قبل از رفتن برای خرید نون، کتری رو آب می کنه و می ذاره رو اجاق. وقتی هم که برگشت دمنوش روز رو دم میکنه. اون روز انگار خیلی زیادی دارچین دم کرده بود. مریم به تعداد اعضای خانواده، تو استکان، دمنوش ریخت و گذاشت کنار نعلبکی ها تو سینی. سینی رو گذاشت سر سفره و نشست. رو کرد به علی و با لبخند و مهربونی گفت: _مامان جان ممنون. عجب دارچین خوش رنگی دم کردی ولی فکر کنم یه جوری دم کردی که تا آخر شبم تموم نشه. علی لبخندی زد و گفت: _تو خواب و بیداری دم کردم حواسم نبود زیاد شد. سعید دنبال بحثو گرفت که: _دستپخت پسرم خوشمزه ست و اگه به من باشه حاضرم فردا هم دمنوش امروز رو بخورم. مریم گفت: _حالا خوبی این دمنوشا اینه که حتی اگه سردم بشه دورریز نداره. میشه باز آبجوش بریزیم روشون و بخوریم یا اینکه موقع پخت غذا ازشون استفاده کنیم. سعید گفت: _دقیقاً. بعد هم رو به بچه ها ادامه داد: _صبحانه تون رو بخورید که امروز کلی کار داریم. باید همه ببینند تو وسایلاشون چیزی هست که باید خمسش رو پرداخت کنیم. آخه فردا سال خمسی مونه. فاطمه پرسید: _بابا چرا باید خمس بدیم؟ ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💓 پیامبر مهربانی‌ها صلوات الله علیه و آله و سلم فرمودند: به زن خود خدمت نکند، مگر صدیق یا شهید یا مردی که خداوند خیر دنیا و آخرت او را بخواهد.❣ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💦امام هـادی علیه السلام: همانا خداونــد، را جایگاه بلاها و امتحانات و مشکلات قرار داد، و را جایگاه نتیجه گیــری زحمات 📚تحف العقول ،ص۳۵۸ @hamsaranekhoob
سلام پسر من 15 سالشه و از بچگی ترسهایی رو داشت مثلا ترس از تاریکی سوسک و عنکبوت که هنوز هم این ترسها رو داره اما به نسبت قبل کمتر شده ولی الان با توجه به صحبتهای دوستانش در مدرسه ویا معلمها و دیدن بعضی از کلیپها در مدرسه به شدت از جن شیطان و... می ترسه طوری که دیگه حاضر نیست تنهایی حتی توی اتاقش باشه و سعی میکنه همش جایی باشه که ما اونجا باشیم و شب اگه برادر کوچیکش پیشش نباشه توی اتاقش نمی خوابه ممنون می شم برای حل این مشکل من رو راهنمایی کنین 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
✍️ نوجوانی که با خیلی از همسالانش فرق داشت : روزِ اولِ عید نوروز غلامحسین هزار تومان عیدی جمع کرد. قرار بود من و خواهرم هر کدوم برا خودمون چیزی بخریم. برا همین به غلامحسین گفتیم: تو با عیدی‌ات چی می خواهی بگیری؟ گفت: من هیچ چیز برا خودم نمی خوام بگیرم ، پولِ عیدی‌ام رو می‌خوام بدم به یک مستضعف تا برا بچه‌هاش کفش و لباس نو بخره و از بچه هاش خجالت نکشه... این حرفِ غلامحسین چنان من رو لرزاند ، که پول های خودم رو بهش دادم تا به فقرا کمک کنه... 🌷خاطره‌ای از زندگی شهید غلامحسین تیمورزاده حصاری 📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران استان‌های خراسان @hamsaranekhoob