eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
239.7هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمد_خمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 تبلیغات،فروشگاه‌ها😊،مشاوره حضوری و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 قسمت چهاردهم ❣خانه مریم و سعید❣ بچه ها بعد از چند ماه توی پارک حسابی بازی کردند. دیگه نای قدم برداشتنم نداشتند. اون قدری خسته که سمت مسواکم نرفتند. مامان رو کرد به بچه ها و با یه اخم ساختگی و شیرین گفت: _مسواک فراموش نشه. دیشبم یادتون رفتا. فاطمه جواب داد: _مامان من حال ندارم. خیلی خسته ام. اما علی تندی پاشد و مسواک و پودر مسواکش رو برداشت و رفت سمت روشویی. مریم جواب فاطمه رو داد که: _باشه مامان جان اگه حال نداری فردا صبح بزن. فاطمه هم با بی حالی تمام و لحن کشداری گفت: _باشه من صبح مسواک می زنم. محمد و میثم اما طبق معمول خستگی رو خسته کرده بودند. با اینکه به خاطر بازی های بسیار توی پارک دیگه رمقی براشون نمونده بود اما بازم به روی خودشون نمی آوردند و توی اتاق در حال جست و خیز و ماشین بازی بودند. صدای خنده شونم رو به آسمون. سعید لباساشو عوض کرد. اومد پیش بچه ها. با صدایی رسا گفت: _خب بچه ها کی دوست داره من امشب براش قصه بگم؟ این پیشنهاد بابا گویی انرژی دوباره ای بود که در کالبد بچه ها دمیده شد. جیغ همه شون رفت هوا: _من...... من........ من........ حرص مریم حسابی در اومده بود.گفت: _یه کم یواش تر. همسایه ها خوابند. آقا سعید پاشو برو تو اتاق بچه ها تا بقیه هم زودتر بیان بخوابن. شیطنت سعید اما گل کرده بود. با اینکه می دونست مریم از اذیت شدن همسایه ها ناراحت میشه ولی باز رو کرد به بچه ها و گفت: _خب چه قصه ای بگم براتون؟ دوباره فریاد بچه ها بلند شد. هرکی شروع کرد بلند بلند پیشنهاد دادن. فاطمه گفت: _بابا قصه جنگل گلستان رو بگو. علی گفت: _بابا خاطره بگو. محمد هم گفت: _بابا قصه شنگول و منگول رو بگو. مریم حسابی ناراحت بود. هم خیلی خسته بود هم این شیطنت های سعید کلافه ش کرده بود. ولی این رفتار سعید رو ندید گرفت. این طور مواقعی تغافل می کنه. برای اینکه ماجرا ادامه پیدا نکنه و سعید باز صدای بچه ها رو در نیاره، پاشد رفت تو آشپزخونه و مشغول مرتب کردن ظرف ها شد. بچه ها به قصه گویی بابا خیلی علاقه دارند. چون سعید خیلی با هیجان و شور و نشاط تعریف می کنه. از همه مهم تر اینکه حدود چهار ماهی میشد که بابا قصه نگفته بود. بچه ها حسابی دلشون برای قصه گفتنای شبانه بابا تنگ شده بود. علی انتهای اتاق می خوابه و محمد وسط اتاق. ابتدای اتاقم جای خواب فاطمه ست. بین رخت خواب بچه ها بین نیم تا یک متر فاصله ست. تشک و پتوی هرکدوم هم جداگانه و مختص خودشه. سعید رو به بچه ها گفت: _خب بیاید یواش با همدیگه تک بیاریم ببینیم که کی بگه چه قصه ای بگم؟ همه با هم با هیجانی زیاد دستاشونو بلند کردند و با هم خوندند: _هرکی تک بیاره اون میگه بابا چه قصه ای بگه. قرعه به نام علی افتاد. قرار شد سعید یه خاطره از دوران کودکی خودش تعریف کنه تا بچه ها کم کم خوابشون ببره. تا همین چند ماه گذشته که سعید برای بچه ها بیشتر وقت میذاشت و براشون قصه میگفت و باهاشون بازی می‌کرد، بعضا خاطرات کودکی و نوجوانی اش رو برای بچه ها تعریف می‌کرد و با نشاط و هیجان یکسری الگوهای صحیح رفتاری رو از همین طریق به بچه ها منتقل می‌کرد. الگوهایی مثل دوست شدن با بچه های خوب و مودب و دور شدن از بچه هایی که حرفهای بدی میزنن و کارهای زشت میکنن. یا کمک کردن به مامان و بابا یا به موقع خوابیدن و خیلی کارهای دیگه. اما مریم در شرایط روحی و جسمی مناسبی نیست و موعد تغییرات هورمونی ماهانه اش رسیده. درد دل و کمرش از یک طرف، شیطنت ها و اذیت های اینچنینی سعید هم از طرف دیگه قوز بالای قوز شده و حسابی مریم رو عصبی کرده... اما سعید هنوز از شروع این شرایط ماهانه مریم اطلاعی نداره. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌸🍃 لیست اسامی کانال تربیتی 👇👇 ١. سرکار خانم بیات ⏰ روزهای یکشنبه، ساعت ١٧ تا ١٨.٣٠ ⏰ روزهای سه شنبه، ساعت ٩ تا ١١.٣٠ و ساعت ١٧ تا ١٨.٣٠ ⏰ روزهای پنجشنبه، ساعت ٩ تا ١١.٣٠ ٢. سرکار خانم نیازی ⏰ روزهای یکشنبه ساعت ١۶ تا ١٧ ⏰ روزهای چهارشنبه ساعت ١۶ تا ١٧ ٣. جناب آقای سلیمانی نسب ⏰ روزهای یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه ⏰ ساعت ١٠ تا ١١ صبح ⏰ ساعت ١۶ تا ١٧ ⏰ ساعت ٢٠ تا ٢١ ۴. سرکار خانم رضایتمند ⏰ روزهای یکشنبه ساعت ١٠ تا ١٢ ⏰ روزهای سه شنبه ساعت ١٠ تا ١٢ ۵. سرکار خانم بهروزبیاتی ⏰ روزهای یکشنبه ساعت ٨ تا ١٠ صبح ۶. سرکار خانم اصلانی ⏰ روزهای سه شنبه ساعت ١۴ تا ١۶ ٧. سرکار خانم بدیع زادگان ⏰ روزهای شنبه تا پنجشنبه ساعت ١١.٣٠ تا ١٢.٣٠ ٨. سرکار خانم رضوانی ⏰ روزهای یکشنبه ساعت ١۶ تا ١٧ ⏰ روزهای چهارشنبه ساعت ١۶ تا ١٧ ✅ شرایط با مشاوران امین کانال همسران خوب👇 https://eitaa.com/joinchat/1560543239Cb368fd3513 💠 کانال تربیتی همسران خوب 💠 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob
امام حسن عسکری علیه ‌السلام: إنَّ اَلْوُصُولَ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لاَ يُدْرَكُ إِلاَّ بِامْتِطَاء اَللَّيْلِ رسيدن به خداوند عزّوجلّ، سفرى است كه جز با مركب شب زنده دارى به دست نمى آيد. بحارالأنوار ج75 ص380 @hamsaranekhoob
سلام شبتون بخیر استاد حدود۷سال ازدواج کردم و حاصل این ازدواج یه پسر ۴ساله هست همسرم خیلی مشتاق هستن بچه بیاریم ولی من اصلا امادگیشو ندارم و میترسم از بچه دوم..البته این ترس من از بدنیا اومدن بچه دوم خواهرم شروع شد که ایشون خیلی اذیت شدن هم برا بچه هم برا زایمان و بخودم میگم وقتی خواهرم انقد اذیت شد منکه اصلا مثل ایشون رفتارام خوب نیست چجوری میتونم بچه بیارم..اینم بگم که برخوردم با پسرم زیاد خوب نیست چون زود عصبانی میشم و رفتار خوبی ندارم و همه بهم میگن اصلا فکر بچه دوم نباش حالا نمیدونم الان چکار کنم؟؟؟از طرفی همسرم خیلی دوست دارن و میگن بازم بهم تو بچه داری کمک میکنن و تنهام نمیذارن..واقعا نمیدونم هرکسی بهم ی چیزی میگ و میگن بچه نیارم و اشتباه نکنم چون تو تربیت پسرم کم کاری کردم و میگن تو تنبلی نمیتونی و از پَسِش برنمیای 😕خیلی پرحرفی کردم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
حکیمی گفت: من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از "محبت " نیست تا فرصت هست! به یکدیگر محبت کنیم @hamsaranekhoob
سلام و خسته نباشید بنده عضو گروه هنر زن بودن ،بودم میخواستم بگم من قبلا عضو چندکانال و گروه زناشویی بودم ک راهکارهای خوشبختی و ...یاد میدادن.همشونو استفاده میکردم.اما مدتی بود با شوهرم مشکل داشتم و هرکاری میکردم فایده نداشت.خیلی خسته و دلگیر بودم و از خدا میخواستم یه راهی جلو پام بذاره ک بدونم چیکار کنم.چون شوهرم مشاوره نمیمدن و هزینه ش رو هم نداشتیم. به لطف خدا با این کانال آشنا شدم و تمام صوت ها رو کامل گوش دادم و حتی تو دفتری نوشتم. واقعا معجزه بود برام.خدا خیرشون بده آقای پوراحمد رو،حرفایی زدند که من خیلی به خود اومدم و متوجه شدم چقدر مشکلات از خودم بوده.سعی کردم رو اخلاقم کار کنم و الان که چندماهی میگذره واقعا نتیجه ش رو دیدم و زندگیم آروم شده. واقعا ازتون ممنونم. یه مورد دیگه هم که نکته مثبت این کانال بود اینه که هزینه کلاسها رو میشه دیر و زود پرداخت کنیم و اجبار نیست همون اول بدیم. خدا خیرتون بده.در پناه امام زمان باشید 🌹 👆 💜💜💜 و فایل صوتی کلاسهای آموزشی و مهارتی استاد پوراحمدخمینی 👇👇 🌸 @hamsaranclass 🌸 @hamsaranclass 🌷 تسهیلات ثبت نام 👇 ١. اگر امکان پرداخت هزینه کامل کلاس را ندارید، میتوانید با احتساب 70 درصد از کلاسها استفاده کنید. ٢. هیچ عجله‌ای برای پرداخت هزینه کلاس نیست و شما میتوانید وارد لینک کلاسها شوید و از مطالب کلاس استفاده نمایید و بعدا هر وقت امکانش رو داشتید هزینه مربوطه را واریز کنید و اطلاع دهید. 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
بسم الله الرحمن الرحیم یا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَ ذِکرُهُ شِفاءٌ از همه اعضای محترم تقاضای دعای خیر برای همه مریضها را دارم. متاسفانه مادر بزرگ بنده در بخش مراقبت های ویژه بستری هستند و نیازمند دعای بندگان خوب خدا می‌باشند. برای همه مریض ها و ملتمسین دعا و مادر بزرگ بنده حقیر دعا بفرمایید 🌷 توکلت علی الله ارادتمند، محسن پوراحمد خمینی
🌷 نزدیک ماه رمضونه... بیشتر هوای همو داشته باشیم 😔 💓 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام حسن عسکری علیه ‌السلام: لا يَشغَلْكَ رِزقٌ مَضمونٌ عن عَمَلٍ مَفروضٍ مبادا [سرگرم شدن به] روزى ضمانت شده، تو را از كار واجبى باز دارد ميزان الحكمه جلد4 صفحه430 @hamsaranekhoob
سلام آقای دکتر خواهش میکنم پاسخ سوال من رو بدین چند روز پیش غذایی رو که ریخته بود زمین(برنج) جمع کردم و گذاشتم یخچال و بعد فردای اون روز اون غذارو گذاشتم همسرم برد سر کار برای ناهارش از اون روز کینه کرده تو دلش که من چرا غذایی رو که از زمین جمع کردم گذاشتم برد برای ناهارش میگه مگه من آشغال خورم میدونم که کارم اشتباه بوده ولی باور کنین که منظوری نداشتم فکر کردم که روی غذارو جمع کردم زیرشم انداختم پس دیگه کثیف نیست شاید بچه گی کردم ولی خب هیچ جوره راضی نمیشه که ببخشه منو اصلا هم غذا نمیخوره و کاملا بی اعتماد شده بهم نمیدونم چیکار کنم هر جوری هم معذرت خواهی میکنم درست نمیشه کینه کرده....😞😞😞 خدا خیرتون بده خواهش میکنم جواب بدید 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
آدم شیشه کثیف رو پاک میکنه حسش خوب میشه ببین دلو پاک کنی چی میشه از هر کی بدی دیدی همین الان ببخش و کینه رو بریز دور @hamsaranekhoob
🌷🌷 چه کار خیر قشنگی 😍😍 ❇️ شرایط ثبت سفارش و دریافت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1827864673C8aa2705a10 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌷 این کار در افزایش عزت نفس و اعتماد بنفس بچه ها بسیار تاثیرگذاره 💓 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 وسیله عاقبت بخیری 💓 (حتما ببینید) ✅ استاد عالی ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام هادى عليه السلام : سرزنش كردن بهتر است از كينه به دل گرفتن العِتابُ خَيرٌ مِن الحِقْدِ ميزان الحكمه ج 3 ص 137 @hamsaranekhoob
سلام ممنون از کانال عالیتون واقعا خسته نباشین🌹🌹🌹🌹 استاد اگه میشه لطفا در ارتباط بارفتار با مرد خجالتی وویس بزارین .. من بتازگی نامزد کردم نامزدم اقای 31 ساله هستن خیلی خجالتی هستن چیکار کنم که این خجالتی بودنشون کمتر بشه ممنون🌹🌹🌹 من چجوری میتونم کمکشون کنم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
تأمل 🌾مثل گندم باش زیرخاک می برندش باز می روید پرتر ☄زیرسنگ می برندش آرد میشود پر بهاتر 🔥آتش می زنندش نان میشود مطلوب تر 🦷به دندان می جوندش جان می شود نیرومندتر به داشته ها و مال ومکنت طرف ننگر❌ 👌ذات طرف باید ارزشمند باشد. @hamsaranekhoob
🌙 حلول ماه مبارک رمضان مبارک‎باد 🌷🌷آغاز ماه بندگی ☺️☺️ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
قسمت چهاردهم 👆 🌷 رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با توجه بخوانند و برای دیگران هم نشر دهند👇 ❣ @hamsaranekhoob
💚 قسمت پانزدهم ❣خانه مریم و سعید❣ خاطره گویی سعید تمام شد. بچه ها کم کم داشت خوابشون می برد. سعید گونه ی بچه ها رو یکی یکی بوسید. بعد طبق معمول یه مولودی شاد در مدح امام علی علیه السلام از تو گوشی پیدا کرد و گذاشت جلوی در اتاق تا برای بچه ها پخش بشه. از اتاق اومد بیرون. دید که مریم تکیه داده به دیوار و غمگین. عجیب چهره ی پر نشاط همیشگیش حالا سرشار از حزن و ناراحتی بود. انگاری کشتی هاش غرق شده باشه. نزدیک تر که رفت دید داره گریه می کنه. گونه هاش خیس اشک بود. تعجب کرد. دستشو انداخت دور گردن مریم. به آرومی پیشونیش رو بوسید. پرسید: _چرا گریه می کنی مریم جان؟ یه لحظه به یاد کار خودش افتاد. اینکه به شوخی صدای بچه ها رو درآورده بود و مریم رو عصبانی کرده بود. مریم رو تنگ تر به بغل گرفت و با اندکی تواضع گفت: _ببخشید که ناراحتت کردم. البته ته دلش می دونست مریم سرشار از انرژی مثبت او، صرفاً به خاطر سر و صدای بچه ها یا شیطنت های این چنینی سعید هیچ وقت اینجوری گریه نمی کنه. اما باز نگران بود. نگران اینکه چه رفتاری انجام داده که اینقدر مریم رو به هم ریخته. مریم اما هم چنان ساکت بود. با قطره قطره اشک هایی که هم چنان جاری بود. این وضع مریم، سعید رو حسابی کلافه کرده بود. بلند شد برای مریم یه بالشت آورد. بعد بهش گفت: _اگه بخوابی بهتر میشی ان شا الله. مریم با همون ناراحتیش جواب داد: _نه خوابم نمیاد هنوز. سعید از رو نرفت و با بذله گویی ادامه داد: _آهان فهمیدم باید آزمایش خون بدی. فکر کنم سعید خونت کم شده و مریض شدی. آخ که چقدر دلم برای ماساژ دادن خوشگل ترین خانم دنیا تنگ شده. مریم نفس عمیقی کشید. اشکاشو پاک کرد و گفت: _آقا سعید به خدا این طرز رفتار با این بچه ها گناهه. سعید یک لحظه مبهوت شد. با تعجب روی تک تک کلماتی که از دهان مریم بیرون اومد سخت تمرکز کرد. به آرومی از مریم پرسید: _مگه چی کار کردم؟ ما که همین امشب رفتیم پارک و این همه به خودمون و بچه ها خوش گذشت. همین الانم براشون قصه گفتم تا بخوابن. مریم صاف تر نشست و گفت: _آقا سعید ازت خواهش می کنم منطقی باش. این بچه ها چهار ماهه باباشون رو درست و حسابی ندیدن.بابایی که قبلاً هر روز باهاشون بازی می کرد، اصلاً دیگه وقت بازی نداره و بدتر از اون دیگه براش مهم هم نیست که بچه ها به بازی با پدرشون نیاز دارن. اصلاً حواست هست که علی وارد دوران نوجوونی شده و بیشتر از هر زمانی به رفاقت با باباش نیاز داره؟ وقتی به جای رفاقت و صمیمت با باباش، جذب دوستاش شد و کار از کار گذشت دیگه توجه کردن بهش چه فایده ای داره؟ ندیدی امشب بچه ها چطور التماس می کردن بابا با ما بازی کن، بابا شبا زودتر بیا خونه؟ عزیزم این بچه ها عصبی شدن تو این وضعیت کرونا. تعطیلی مدرسه ها و خونه موندن و دعواهای هر روزه شون که اونم از سر کلافگیه، هم بچه ها و هم منو عصبی کرده. شما هم که سرت به کارت گرمه. باز بغض مریم ترکید و اشکش جاری شد. کلی گریه کرد. کمی که آروم تر شد ادامه داد: _اصلاً یادت میاد آخرین بار که بهم گفتی دوستت دارم کی بوده؟ می دونی دلم تنگ شده برای اینکه شب ها سرم رو بذارم رو بازوت و با نهایت آرامش به خواب برم؟ متوجهی که چند وقته شبها قبل خواب منو نبوسیدی؟ اصلاً خبر داری که این شب ها از سر دلتنگی ساعت ها گریه می کنم و دارم افسرده میشم؟ سعید جان همه چیز که کار نیست.یه کم حواست به زندگیتم باشه. دلم برای سعیدم تنگ شده. همون سعیدی که هرشب منو نوازش می کرد و بهم توجه نشون می داد. تو این مدت تا اونجا که تواناییشو داشتم گفتم اشکال نداره. بذار مانع پیشرفتش نشم. بذار به خواسته ش برسه و من مزاحمش نشم. ولی الان می بینم اونقدری حواست به کارت پرت شده که به کل از من و بچه ها غافل شدی. آقا سعید ما حاضریم شب ها نون خشک بخوریم ولی تو کنارمون باشی. اصلاً اگه ده برابر درآمد الانتو داشته باشی ولی حال دلمون اینی باشه که الان هست واقعاً ارزشش رو داره؟؟؟ سکوت محض همه فضای اتاق رو گرفته بود. فقط صدای آروم تیک تیک عقربه های ساعت بود که گذر زمان رو فریاد می زد. سعید سراپا گوش شده بود. خیلی کم پیش اومده بود که مریم در این حد صریح از سعید انتقاد کنه. اما طعم انتقادهای مریم از سعید اصلا رنگ و بوی بی احترامی و سرزنش نداشت. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷دعای زیبای بنیان گذار انقلاب اسلامی، امام راحل رحمة الله علیه در‌ آستانه ورود به 🌷سلام بر ماه میهمانی خدا ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6