eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
18.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
18 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
: همراز علی حسابی جا خورد و خنده اش کور شد😟 ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...📃 - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ...😳 - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ... با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها📑 رو از دستم گرفت ... - هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...😑 با عصبانیت گفتم😠 ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 😤 نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود😧... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک😢 خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت... خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش😚 ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ... - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم😔 ... دیگه نمیارم شون خونه... 😣 زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ... - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ... خنده اش گرفت😃 ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه👶 چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨🍮🍮   صدای آرام عثمان بلند شد (کمی صبرکن صوفی..) و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت. ( بخورید.. سارا داری میلرزی..) من به لرزیدنهاعادت داشتم.. همیشه میلزیدم.. وقتی پدر مست به خانه می آمد.. وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد.. وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم.. وقتی مسلمان شد.. وقتی دیوانه شد.. وقتی رفت..  پس کی تمام میشد؟؟ حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟؟ صوفی زیبا بود.. مشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه رنگش، چشم را میزد.. چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید.. چرا چشمانش نور نداشت؟؟  شاید.. صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد.. فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم.. گرمایش زود گم شد.. و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات باران روی شیشه  بخار گرفته ی کنارم، بود.. و باز صوفی (صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم.. فقط خرابه و خرابه.. جایی شبیه ته دنیا.. ترسیدم.. منطقه کاملا جنگی بود.. اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند، و تیر و تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف  از کنارت رد میشدن ، فهمید.. اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام.. اما نبودم.. تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داوطلب.. یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود. رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم. خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیرِ یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه.. حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود. منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن.. اولش همه چی خوب بود.. یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود..  هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که، برای این مبارزه انتخاب شدم.. کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت.. افتخار میکردم که همسر دانیال، یه مرد خدا هستم.. از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم.. دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم رو حالا با عشق و فکر به ثواب و رضایت خدا انجام میدادم. اونجا مدام تو گوشمون میخوندن که جهاد شما کمتر از جهاد مردانتون نیست و من ساده لوحانه باور میکردم..  و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها، چیزی ناراحتم نمیکرد.. هر روز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده.. ) ادامه دارد.. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕