#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_هجدهم
صدای عثمان سکوتم را بهم زد ( سارا.. اگه حالت خوب نیست.. بقیه اشو بذاریم برای یه روز دیگه)
با تکان سر مخالفتم را اعلام کردم..
دختر آرامشی عصبی داشت (بار سفر بستم.. و عجب سوپرایزی بود.. رفتیم مرز. از اونجا با ماشینها و آدمهای مختلف که همه مرد بودن به مسیرمون ادامه میدادیم.. مسیری که نمیدونستم تهش به کجا میرسه و تمام سوالهام از دانیال بی جواب میموند.. ترسیده بودم، چون نه اون جاده ی خاکی و جنگ زده شبیه مکانهای توریستی بود نه اون مردهای ریش بلند و بد هیبت شبیه توریست..
میدونستم جای خوبی نمیریم.. و این حس با وجود دانیال حتی یک لحظه هم راحتم نمیذاشت.. چند روزی تو راه بودیم.. حالا دیگه مطمئن بودم مقصد، جایی عرب زبان مثله سوریه ست.. و چقدر درست بود و من دلیل این سوپرایز عجیب شوهرم را نمیفهمیدم..
بالاخره به مقصد رسیدیم.. جایی درست روی خرابه های خانه ی مردم در سوریه.. نمیدونستم این شوهر رذل چه نقشه ای برام داره.. اون شب دانیال کنار من بود و از مبارزه گفت.. مبارزه ای که مردِ جنگ میخواست و رستگاری خونه ی پُرش بود.. اون از رسالت آسمانی و توجه ویژه خدا به ما و انتخاب شدنمون واسه انجام این ماموریت الهی گفت.
اما من درک نمیکردم. و اون روی وحشی وارشو وقتی دیدم که گفتم: کدوم رسالت؟ یعنی خدا خواسته این شهر رو اینطور سر مردمش خراب کنید؟؟ و من تازه فهمیدم خون چه طعمی داره، وقتی مزه دهنم شه.. منه کتک نخورده از دست پدر.. از برادرت کتک خوردم.. تا خود صبح از آرمانهاش گفت از شجاعت خودشو و هم ردیفاش، از دنیایی که باید حکومت واحد اسلامی داشته باشه..
اون شب برای اولین بار به اندازه تک تک ذرات وجودم وحشت کردم.. ببینم تا حالا جایی گیر افتادی که نه راه پس داشته باشی، نه راه پیش؟؟ طوری که احساس کنی کل وجودت خالیه؟؟ که دست هیچ کس واسه نجات، بهت نمیرسه؟؟ که بگی چه غلطی کردم و بشینی دقیقه های احتمالی زندگیتو بشماری..؟؟
من تجربه اش کردم.. اون شب برای اولین بار بود مثله یه بچه از خدا خواستم همه چی به عقب برگرده.. اما امکان نداشت. صبح وقتی بیدار شدم، نبود.. یعنی دیگه هیچ وقت نبود.. ساکت و گوشه گیر شده بودم، مدام به خودم امید میدادم که برمیگرده و از اینجا میریم.. اما..)
نفسهایم تند شده بود.. دخترِ روبه رویم، همسره دانیالی بود که برای مراسم ازدواجش خیال پردازی های خواهرانه ام را داشتم؟؟ در دل پوزخند میزدم و به خود امیدی با دوز بالا تزریق میکردم که تمام اینها دروغهایی ست عثمانی تا از تصمیمم منصرف شوم..
عثمان از جایش بلند شد ( صوفی فعلا تمومش کن..) و لیوانی آب به سمتم گرفت (بخور سارا.. واسه امروز بسه..)
اما بس نبود.. داستان سرایی های این زن نظیر نداشت.. شاید میشد رمانی عاشقانه از دلش بیرون کشید.. ای عثمان احمق..
چرا در انتهای دلم خبری از امید نبود؟؟؟ خالی تر از این هم میشد که بود؟؟ ( من خوبم.. بگو..)
لبهای مچاله شده صوفی زیر دندانهایش، باز شد ( زنهای زیادی اونجا بودن که….)
ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
#سلام_صبحتون_پر_از_عطر_خدا 🌺
به بیست و پنجمین روز ماه مبارک رمضان
خوش آمدید🌸🍃
شنبه تون پر از ارامش😇
زندگیتون پر از معجزه الهی 💫
وروزتون پر از نور اميد✨🙏
رمضانتون زیبا و ناب🌙
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
@hamsardarry 💕💕💕
امام على عليه السلام:
المَرءُ بِهِمَّتِهِ لا بِقُنيَتِهِ
🙏[ارزش] انسان به اندازه همّت اوست
❌ نه به ثروتش
📚غررالحكم حدیث 2167
http://eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#آقایان_بدانند
🧕 #زن، نقشِ اولِ #سریال_زندگی... 🕶
✅زنْ در مرد تاثیر فراوان داشته است.
⏪تاثیرِ زن در مرد از تاثیر مرد در زن بیشتر بوده است.
🚹مرد بسیاری از
🔻هنر نمایی ها
🔻شجاعت ها
🔻 دلاوری ها
🔻 نبوغ ها
🔻و شخصیت های خود را
👌 مدیون #زن و #خودداری_های_ظریفانه_ی_زن است
👌مدیون #حیا و #عفاف_زن است
👌 مدیون #شیرین_فروشی
_ راحت بدست نیامدن _
زن است.
📚شهید مطهری.
نظام حقوق زن در اسلام-ص 185
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#خانومانه
دنیای زنها،دنیای توصیفِ جزئیات است
برخلاف مردها که بدنبال حل مشکلات درسکوت هستند،
زنها دوست دارند درمورد مشکلاتشان صحبت کنند واحساس همدردی دریافت کنند
دنیای متفاوت یکدیگر رادرک کنید
@hamsardarry 💕💕💕
1_543658326.mp3
2.5M
❤️🍃❤️
#مجردها_بخوانند
✍سنتهای الهی در امر #ازدواج
#حاج_آقا_پناهیان
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#60رازهمسرداری_موفق
✅✅✅✅
۴۱. از کارهایی که در منزل انجام می دهد، تشکر کنید.
۴۲. پیش از تصمیم گیری های مهم با او مشورت کنید.
۴۳. توانایی های او را دست کم نگیرید.
۴۴. حرفتان را مستقیم بزنید و از حاشیه رفتن بپرهیزید.
۴۵. حتی اگر از هم فاصله دارید، توجه تان را به او نشان دهید.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرداری
👈یه جاهایی که بحث مردونه هست
حتی اگه اطلاعات زیادی دارین
‼️ خودتون رو قاطی نکنین و به روی خودتون نیارین.
👈 دقت کنید که این فرق داره با اینکه توی ذوقش بزنین!
👈اگه همسرتون به اون موضوع خیلی علاقه داره
👌با دقت به حرفهاش گوش بدین و با هیجاناتش همراهی کنید
❌ولی هی اظهار فضل نکنید ...
❓چه عیبی داره؟
بذارین احساس دانا بودن بکنه
👌چون نتیجه این حس دانایی در دراز مدت به نفع زندگی خودتونه.
🔻اصطلاحات کوچه بازاری جزو مسائل مردونه هستن و مخصوص خود مردها!
‼️پس اونهاروبه هیچ عنوان توی حرفاتون به کار نبرید.
چون به شدت جذابیت زنونه تون روازبین میبره.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_نوزدهم
صدای آرام عثمان بلند شد (کمی صبرکن صوفی..) و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت. ( بخورید.. سارا داری میلرزی..) من به لرزیدنهاعادت داشتم.. همیشه میلزیدم.. وقتی پدر مست به خانه می آمد.. وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد.. وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم.. وقتی مسلمان شد.. وقتی دیوانه شد.. وقتی رفت.. پس کی تمام میشد؟؟ حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟؟
صوفی زیبا بود.. مشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه رنگش، چشم را میزد.. چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید.. چرا چشمانش نور نداشت؟؟ شاید..
صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد.. فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم.. گرمایش زود گم شد.. و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات باران روی شیشه بخار گرفته ی کنارم، بود..
و باز صوفی (صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم.. فقط خرابه و خرابه.. جایی شبیه ته دنیا.. ترسیدم.. منطقه کاملا جنگی بود.. اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند، و تیر و تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن ، فهمید..
اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام.. اما نبودم.. تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داوطلب.. یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود. رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم. خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیرِ یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه..
حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود. منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن.. اولش همه چی خوب بود.. یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود.. هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که، برای این مبارزه انتخاب شدم..
کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت.. افتخار میکردم که همسر دانیال، یه مرد خدا هستم.. از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم..
دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم رو حالا با عشق و فکر به ثواب و رضایت خدا انجام میدادم. اونجا مدام تو گوشمون میخوندن که جهاد شما کمتر از جهاد مردانتون نیست و من ساده لوحانه باور میکردم.. و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها، چیزی ناراحتم نمیکرد.. هر روز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده.. )
ادامه دارد..
#کپی_باذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
سلام 😊✋
🌸به آخرین یکشنبه اردیبهشت ماه
🍀خوش آمدید
🌸امروزتون زیبا
🍀یه روزقشنگ
🌸یه روزه ناب
🍀یه نماز سروقت
🌸یه خدای همیشه همراه
🍀یه سفره پرمحبت
🌸ازطرف خدا و
🍀یه دعای مستجاب توشه ی
🌸امروزتون باشه
#سلام_صبحتون_زیبا🌸
http://eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237
@kodaknojavan