وقتی میثم از سفر حج به سوی کوفه برمی گشت، ابن زیاد دستور دستگیری او را داده بود. این در آستانه حوادث پیش از قیام امام حسین (علیه السلام) و عاشورا و اوضاع بحرانی کوفه بود. گماشتگان والی، در (حیره) میثم را پیش از آن که به کوفه و خانه خود برسد، دستگیر کردند. وی هنگام دستگیری، سالخورده و نحیف بود و جز پوستی بر استخوان هایش نمانده بود. هر چند قلبی شجاع و دلی نیرومند داشت.
او را پیش ابن زیاد بردند. حرف هایی میان او و ابن زیاد ردّ و بدل شد. والی کوفه از او پرسید: پروردگارت در کجاست؟ میثم تمار جواب داد: در کمین ستمگران، که تو نیز یکی از آنانی.
گفت: باید از علی بن ابی طالب (علیهما السلام) بیزاری بجویی و به او ناسزا بگویی، و گرنه دست ها و پاهایت را بریده، بر دار خواهم آویخت.
میثم گفت: مولایم علی (علیه السلام) به من خبر داده که مرا به دار می آویزی و زبانم را می بُری.
ابن زیاد برای ابراز دشمنی خود، گفت: دست و پایت را می برم و رهایت می کنم تا دروغ مولایت آشکار شود.
دستور داد او را به دار آویختند. میثم تمار بر فراز دار هم از فضایل علی بن ابی طالب (علیهما السلام) می گفت و اعلام می کرد: ای مردم! هر کس دوست دارد حدیثی از سخنان علی (علیه السلام) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان خبر می دهم. مردم مشتاقانه برای شنیدن سخنانش گرد آمدند و او از فراز دار بر ایشان سخن گفت و فضایل خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به گوش مردم می رساند.
سرانجام، دشمنان این سخنان را تاب نیاوردند، از این رو به دستور ابن زیاد، زبان او را بریدند و وی را با ضربت نیزه ها بر فراز دار به شهادت رساندند. #حوزه_نت
#میثم_تمار رحمه الله
@haqshenas110
روزی مأمون به امام رضا (علیه السلام) عرض کرد: مرا خبر بده از بزرگترین فضیلت امیر مؤمنان (علیه السلام) که قرآن بر آن دلالت میکند. امام رضا (علیه السلام) در پاسخ از فضیلت ایشان در مباهله سخن گفتند: خداوند عزّوجل میفرماید: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ: از آن پس که به آگاهی رسیده ای، هر کس که درباره او با تو مجادله کند، بگو: بیایید تا حاضر آوریم ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را ما زنان خود را و شما زنان خود را ما خود و شما خود آنگاه دعا و تضرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم» پس رسول خدا (صلی الله علیه و اله) حسن و حسین را فراخواند که دو پسرش بودند و فاطمه را فراخواند که در اینجا زنانش بود و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را فراخواند که به حکم خداوندِ عزّوجل، نفسِ پیامبر بود. ثابت شده که کسی افضل از رسول خدا نیست پس طبق حکم خداوندِ عزّوجل، کسی افضل از نفسِ رسول خدا نیست.
حق، وصف علی را به پیمبر گوید
جبریل به انبیا مکرر گوید
دانید کدام خودستایی حسن است؟
آنجا که رسول مدح حیدر گوید
#سید_محمد_رضا_یعقوبی_آل
پ.ن: واقعه #مباهله در روز ۲۴ ذی الحجة روی داد.
#علی_نفس_پیامبر #فضائل_امام_علی #مدح_امام_علی علیه السلام
منبع روایت: الفصول المختارة (شیخ مفید) ص38
@haqshenas110
دکترعبدالحسین زرینکوب (زاده ۲۷ اسفند ۱۳۰۱ – متوفی به ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) ادیب، تاریخنگار، منتقد ادبی، نویسنده، و مترجم ایران معاصر است. آثار او بهعنوان مرجع عمده در مطالعات ادبی بخصوص مولویشناسی شناخته میشود. وی از تاریخنگاران ایران است و آثار معروفی در تاریخ ایران و نیز تاریخ اسلام دارد. این آثار بهدلیل بیان ادبی و حماسی تاریخ از آثار پراستفاده در میان ایرانیان هستند. دکتر زرینکوب بیش از چهار دهه در دانشگاه تهران، ادبیات فارسی، تاریخ اسلام و تاریخ ایران تدریس کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، با مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی همکاری کرد. از جمله این که ۶۵۰۰ کتاب و مجله را به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی اهدا نمود. از دکتر زرینکوب خاطرهای زیبا از یک سخنرانی در روز عاشورا نقل شده که در آستانه اربعین حسینی و همچنین سالروز بزرگداشت خواجه شمسالدین حافظ شیرازی تقدیم خوانندگان گرامی روزنامه میشود.
***
«روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی. نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشهای نشستم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم میگشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمیخواستم فعلاً کسی متوجه حضورم بشود، هر چه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم، ذهنم واقعاً مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد:
ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟
گفتم: استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم.
خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. همینطور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش میکردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟ پیرمردی روستایی با چهرهای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین و باوقار. میگفت مکتب رفته و عم جزء خوانده، و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را میخواند.
پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سوالی داشتم. گفتم: بفرما.
پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد. گفت: ولی من اعتقاد ندارم.
پرسیدم: من چه کاری میتوانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی بر میآید؟ (عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت میبردم)
گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من میکشید؟ گفتم: اگر از دستم بر بیاید، حتماً، چرا که نه؟
گفت: یک فال برایم بگیرید. گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم. بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما.
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید. فاتحهای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمیخواهم، میخواهم ببینم حافظ در مورد امروز (روز عاشورا) چه میگوید؟ برای لحظهای کپ کردم و مردد در گرفتن فال. حافظ، عاشورا! اگر جواب نداد چه؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چه میشود؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت: چه شد استاد؟ گفتم: هیچ، الان، در خدمتتان هستم. چشمانم را بستم و فاتحهای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحهای را باز کردم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برونآی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین علیهالسلام و وقایع روز و شب یازدهم محرم نباشد، پس چه میتواند باشد؟ سالها خود را حافظ پژوه میدانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل، ویژه برای همین مناسبت سروده شده. بیت اولش را خواندم، از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه با من کرد و از حفظ با من
همخوانی میکرد و گریه میکرد. طوری که چهار ستون بدنش میلرزید، انگار داشتم روضه میخواندم و او هم پای روضه من بود. متوجه شدم عدهای دارند ما را تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده، حالا دیگر میدانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم. بلند شدم، دستم را گرفت. میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم. گفت معتقد شدم استاد. معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد. گریه امانش نمیداد. آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضهای به قول خودشان گریه نکرده بودند. پیشنهاد میکنم هر وقت حال خوشی داشتید، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد، این غزل را بخوانید.»
@haqshenas110
https://www.instagram.com/tv/CGYP5gqhtGz/?utm_medium=copy_link
بازخوانی علمی یک ترور بیولوژیک (ترور امام حسن مجتبی علیه السلام)
@haqshenas110
🔴 سه نکته مهم از سخنان امام صادق علیه السلام در عرفه
بر پایه روایتی که در «الکافی:4/466» شریف نقل شده، #امام_صادق علیه السلام در #عرفه که جمعیت کثیری از مسلمانان از هر فرقه و با هر عقیدهای در موسم #حج در آن جمع می شوند با صدای بلند میفرماید:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ الْإِمَامَ ثُمَّ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع ثُمَّ هَه.
یعنی: ای مردم! به تحقیق که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امام بود سپس علی بن ابیطالب سپس حسن سپس حسین سپس علی بن الحسین سپس محمّد بن عَلی سپس هَه.
راوی میگوید: امام صادق علیه السلام، این مطلب را سه بار به مردم پیش رو، سمت راست، سمت چپ و پشت سرشان گوشزد کردند که در مجموع میشود دوازده بار. راوی سپس معنای لغت «هَه» را از اعراب میپرسد که آنان میگویند یعنی «أنا».
به این ترتیب، امام ششم به امامت خودشان نیز دعوت کردهاند. از این دعوت علنی سه مطلب برداشت میشود:
1. بیان معیار برای امامت با اعلام امامت و رهبری رسول خدا.
مردم با این بیان میفهمند که #امامت_و_خلافت دنباله #نبوت است و اگر دنبال امام و خلیفه هستند باید کسی را برگزینند که بیشترین شباهت را به رسول خدا داشته باشد همانگونه که رسول خدا امامِ مردم بودند. شبیهترینِ افراد به رسول خدا در عصر امام صادق نیز خود ایشان است. در واقع، مردم نباید خلافت را یک امر ظاهری و کم اهمیت بدانند.
2. امام صادق علیه السلام تعمّدا نام امامان پیشین خود را نیز میآورند تا سلسله امامت پس از رسول الله را به مردم معرفی کنند و از این طریق نیز، خلافت خلفای سه گانه، اموی و هر خلیفه دیگری را نفی کنند. گر چه با بیان معیار امامت پیامبر اکرم، خلافت آنان نیز مردود اعلام میشود.
3. استفاده از فرصت تبلیغ در جمعیت عظیم حاجیان. پیشتر رسول خدا و برخی از امامان نیز از این فرصت بهره برداری کرده بودند. در واقع، هر کجا که جمعیت زیاد و امکان تبلیغ وجود داشته باشد، باید از آن استفاده کرد. به جز فضاهای واقعی مثل مساجد و هیئت ها، در زمان حاضر، مبلغان در فضای مجازی و به ویژه در #صدا_و_سیما که مخاطبان فراوانی دارد نیز باید از این فرصتها، حداکثر بهره برداری را بکنند. #اینستاگرام و کانال های تلگرامی و... نیز از جمله این فرصت ها هستند.
نکته آخر اینکه طبیعتا با وجود مأموران حکومتی در #صحرای_عرفات این اقدام امام، یک حرکت بسیار شجاعانه بود.
پ.ن: اولین بار این روایت و توضیح آن را در کتاب #انسان_250_ساله که برگرفته از سخنرانیها و مکتوبات آقای خامنه ای است، خواندم. #روزنامه_اطلاعات نیز در مقالهای بخشی از سخنان ایشان در شرح این حدیث را با عنوان «امام صادق و تبیین و تبلیغ امامت» بازتاب داده که مورد استفاده اینجانب قرار گرفت.
@haqshenas110