eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
آنقدر‌منتظر‌امدنت‌خواهم‌ماند کز‌مزارم‌‌گلِ‌نرگس‌‌به‌ثمر‌‌بنشیند..🕊 سلام، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان 🌺 أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق الحسین علیه السلام. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 _ چرا غیبت امام عصر(عج) اینقدر طولانی شده و اساسا دلیل غیبت حضرت چیه؟ حجت الاسلام حائری پور چشم به راه ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌷 ! ✨فیسبوکی هـاهم به بهشت میروند!✨😊 ✍ به خاطر اینکه تو فیس‌بوک فعالیت می‌کرد و همیشه آنلاین بود و در جهت نشر فرهنگ مقاومت، در شبکه‌های اجتماعی فعالیت می‌کرد، دوستاش اسمشو گذاشته بودند: فیس‌بوک‌چی … ایشون معروف به کاظم هستند که در منطقه قنیطره واقع در جولان سوریه، به همراه و و جمعی دیگر از ، توسط تیم تروریستی اسرائیل به رسیدند.😭😭 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 ســـلام بـر آنـان کـه اول از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن... ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق.. به نیابت از همه شهداء اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ...☘ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
_ سه ماه قبل از شهادت: من را ترور کنند عکس العمل شما آن وقت چیست؟ سردار حاجی زاده: به یکی از دوستان گفته بود که اگر یک روزی من را زدند چکار می‌کنید؟ سر به سر هم می‌گذاشتیم، رفیق ما گفته بود که حتماً ما اعلان عزای عمومی می‌کنیم، : دیگر چکار می‌کنید؟ احتمالاً محکوم می‌کنیم، و از این شوخی ها، و باز سوال کرده بود! سه ماه قبل از شهادتشان، گفته بود که دیگر چکار می‌کنید؟ (گفتیم)می‌سپاریم محور مقاومت انتقام شما را بگیرند، 👈گفته بود نامرد یعنی نمی‌خواهید انتقام خون من را بگیرید؟ این عملیات(عین الاسد) عملیاتی بود که دیگر حاج قاسم نبود، سخت بود یعنی این که توفیق انتقام یعنی شروع انتقام بود. شروع انتقام بود، به نظر من شروع مهمی هم بود و هیمنه امریکا ریخت و از بین رفت، ولی این که تمام شده باشد، نه. 💢 _برنامه بدون تعارف احتمالا مراد سردار حاجی زاده از رفیق ما، خود ایشان است، یعنی گفت و شنود میان خود ایشان و سردار شهید بوده. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 _ _آقا رو همه باید بشناسیم و الّا ضرر خواهیم کرد... توصیه‌میکنم‌ حتما ببینید ...🌸 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🇮🇷 _تصویری که در هیچ جای دنیا ندیدید... مادران صبور و با صلابتی که خود زیر تابوت فرزندان خود را می گرفتند و تشییع می کردند... 💔 ... ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حجت الاسلام حسینی قمی 🔸دستورالعملی برای سعادت و خوشبختی 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتماً ببینید و نشردهید. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
‌∞♥∞بسم‌الله الرّحمن الرّحيم 💚✋هر روز یک سلام به مولا جان امام زمان ارواحنا له الفداء 🌹✋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ 🌹✋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ اللَّهِ ❣ ❣ ✨✨°💚💚💚 هر روز... روز ِتوست هر ثانیه وُ دقیقه ... بهِ بهانه‌ی نام وُ یادت نان بر سفره‌مان است و دل‌ِمان ... قُرصِ قرص است از این‌که امام زمان داریم! از پدر مهربان‌تَر... از مادر دل‌سوزتَر... و رفیقی شَفیق ؛ خوش ‌بحال ما که |تو| را داریم.❤️❤️❤️❤️ ❣ 🌼سلام وقت شما خوبان بخیر ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❤️ شهید محمد مهدی لطفی نیاسر هشتم دی ۱۳۶۱ در خانواده‌ای در شهر مقدس قم به دنیا آمد. پدرش آیت الله لطفی کاشانی از اساتید حوزه علمیه قم، و مادرش از سلاله سادات و خواهر شهید و دو جانباز است.چهلمین روز تولد وی با شهادت دایی‌اش سیدحسین میرصیفی در عملیات والفجر مقدماتی مصادف شده بوداز علاقه‌مندی‌های شخصی این شهید می‌توان به مطالعه سرگذشت شهدا، شعر و کتاب‌های استراتژیک، تدریس در دانشگاه، شرکت در هیأت‌های مذهبی، خوش‌نویسی، معاشرت با خانواده و بازی با فرزندان، تیراندازی و آموختن زبان‌های مختلف مانند انگلیسی ، عبری و عربی در گویش‌های مختلف عراقی و شامی و… اشاره کرد. همان دوران شدیدا به دنبال شهادت می گشت… همیشه سعی می کرد فرمایشات و سخنرانی های حضرت آقا را خوب گوش کند،خوب بفهمد،در زندگی و کارش به خوبی عملی کند و برای دیگران به خوبی تبیین کند. 🌺مقام معظم رهبری پس از شهادت ایشان در دیدار خانواده شهید فرمودند: این جوان را من چندباری دیده بودم، جوانی پویا و سرزنده بودند و ارزش کار ایشان و شهدای مدافع حرم در این است که بر خلاف زمان جنگ تحمیلی که صداوسیما و همه جامعه درباره جنگ صحبت می‌کردند، الان فضای جنگی در کشور حاکم نیست و صدای توپ‌ها شنیده نمی‌شود ولی این شهید، خانواده و فرزندان کوچکش را رها کرد و جان خود را فدای هدف و دفاع از حرم کرد. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._
یکی از همکاران شهید محمد مهدی لطفی نیاسر میگفت، دختر دوم مهدی تازه به دنیا اومده بود و خیلی ذوق داشت که زود بره خونه، بعد از ساعت‌ها کار مدام، که گاهی ناهار هم نمیخوردیم، موقع رفتن به خانه، من ماشین نداشتم ولی می‌اومد و من را تا مترو می‌رساند، بهش می‌گفتم؛ مهدی تو وقت زیادی نداری تا خانواده‌ات را ببینی ، چرا اینقدر وقت می‌گذاری و سوخت مصرف می‌کنی تا من را برسانی؟ شهید لطفی میگفت: همون طوریکه مدیر به گردن نیرو حق داره و باید دستورات و کارهایی که می‌گه درست انجام بده؛ نیرو هم به گردن مدیر حق داره که به فکر رفاهش باشه، اگر الان من تورو نرسونم، تو فردا خسته به محل کار می‌آیی و از طرف دیگه فردا هم تا آخر وقت به این فکر می‌کنی چطور توی سرما و گرما خودتو به خونه برسونی، اینطوری نه من به دردت میخورم و نه تو به درد من... ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._
🌹 (۵۱) 🌹 آقای لطفی نیاسر چون دیر اومدی به دادسرا معرفی میشی و اخراجی ... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._
🌹 🌹 گاهی اوقات انسان باید بتونه از دنیاش بگذره و خودش رو نبینه و وقتی میبینه که کاری در یک سیستم مقدس روی زمین مونده ، اونو دست بگیره و به بهترین شکل انجامش بده ... وقتی اینجور باشه کم کم درهای معرفت الهی به روی انسان باز میشه و تا جایی پیش میره که خداوند عاشق انسان میشه و ذات اقدس خود را خون بهای اون فرد قرار میده ... چند وقت پیش یکی از مسئولین منابع انسانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میگفت : سال ۸۶ ستاد نیروی هوایی سپاه در پادگان ولیعصر عجل الله فرجه الشریف واقع بود و من در مرکز عملیات معاونت نیروی انسانی پیگیر معرفی دانشجویانی بودم که تحصیلشان پایان یافته و جهت خدمت به نیرو معرفی می شدند. محمدمهدی لطفی نیاسر شش ماه پس از فارغ التحصیلی مراجعه کرد و من هم نامه ای تنظیم کردم که شش ماه غیبت داشته و باید به دادسرا معرفی و اخراج شود ، اما ایشان اصرار داشت که من تو دانشگاه بودم و من هم حرف هاش رو قبول نکردم به کار خودم مصمم بودم .... بالاخره او با شرمساری و کمال آرامش و تواضع مدارکی را ارائه کرد که پس از پایان تحصیل بنا به درخواست دانشکده اطلاعات با حداقل حقوق بر روی یک پروژه کار کرده و آن را به اتمام رسانده و می خواست این ایثار و از خودگذشتگی اش پوشیده بماند..... وقتی کارنامه رزم انفرادی مهدی را دیدم ، یه جورایی افتخار می کردم که همچین نیروهائی رو جذب کردیم و یه کمی هم به حالش غبطه خوردم که چرا من تو دوره آموزشی نتونستم نمره تیراندازی ۹۵ از ۱۰۰ بیارم .... دوستی ما ۱۰ سال ادامه داشت و ایشان بازهم در حال ایثارگری به شهادت رسید. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 این چندمین باری بود که کاغذ کادوی هدیه حمید را عوض میکردم خیلی وسواس به خرج دادم دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمید میدهم برای همیشه در ذهنش ماندگار ،باشد زنگ خانه را که زد سریع چسب و قیچی و کاغذ کادوها را داخل کمد ،ریختم پایین پله ها منتظرم بود، هر کاری کردم بالا نیامد. کادو را زیر چادرم پنهان کردم و رفتم ،پایین حمید گفت: «مامان برای فردا ناهار با خانواده دعوتتون کرده اومدم خبر بدم که برای فردا برنامه نچینید تشکر کردم و :گفتم: حمید» چشماتو ببند»، خندید و گفت چیه میخوای با شلنگ آب خیسم کنی؟ :گفتم کاری نداشته باش چشماتو ببند، هر وقت گفتم باز کن وقتی چشمهایش را بست گفتم «کلک نزنی، خوب چشماتو ببند زیر چشمی هم نگاه نکن چندثانیه ای معطلش کردم کادو را از زیر چادر بیرون آوردم و جلوی چشمهایش گرفتم گفتم حالا میتونی چشماتو باز کنی، چشمش که به هدیه افتاد خیلی خوشحال ،شد اصلا انتظارش را نداشت همانجا داخل حیاط کادو را باز کرد برایش یک مقدار خاک مقتل یک شهید گمنام گذاشته بودم که کنارش تکه ای از کفن شهید بود این تربت و تکه کفن را سفر جنوب به ما داده بودند خیلی برایم عزیز بود، آرامش خاصی کنارش داشتم حمید کلی تشکر کرد و :گفت هیچ وقت اولین هدیه ای که به من دادی رو فراموش نمیکنم بعد هم تربت را داخل جیب پیراهنش گذاشت :گفت دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه قول میدم هیچ وقت از خودم جدا نکنم داخل حیاط کنار باغچه تازه چانه هر دوی ما گرم شده بود از همه جا حرف زدیم، مخصوصاً حمید روی مهمانی فردایشان حساس بود، چون اولین باری بود که من به عنوان عروس به خانه عمه میرفتم حمید گفت: «اونجا اومدی یوقت ،نشینی ما رسم داریم عروس ها کمک میکنن پیش عروسهای دیگه خوب نیست شما بشینی، جواب دادم: چشم شما نگران نباش من خودم حواسم هست استاد این کارهام نم نم باران پاییزی باعث شد برای بیشتر خیس نشدن دل به خداحافظی بدهیم قطره های لطیف باران روی برگ گلها و درخت های داخل باغچه می نشست و صورت هر دوی ما را خیس کرده بود همین که از چارچوب در بیرون رفت قبل از اینکه در را ببندم برای اولین بار گفتم: حمید دوستت دارم .بعد هم در را محکم بستم و به در تکیه دادم قلبم تند تند میزد چشمهایم را بسته بودم از پشت در شنیدم که حمید :گفت فرزانه من هم دوستت دارم. از خجالت دویدم داخل خانه این اولین باری بود که من به حمید و حمید به من گفتیم دوستت دارم فردای آن روز با خانواده به خانه عمه ،رفتیم استرسی که از دیشب گرفته بودم با رفتار صمیمانه و شوخیهای دختر عمه ها و جاری هایم از بین رفت پدر حمید که از بعد صیغه محرمیت او را بابا صدا میکردم با مهربانی به من خوش آمد گفت و عمه هم مدام قربان صدقه ام میرفت. بعد از ناهار حرف از زمان عقد ،شد قرار بود بیست و ششم مهرماه سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا(س) برای عقد دائم به محضر برویم اما حمید گفت اگه اجازه میدین عقد رو کمی عقب بندازیم چون تقویم رو نگاه کردم دیدم اون روز قمر در عقربه و کراهت داره عقد کنیم. بعد از مهمانی حمید من را به دانشگاه رساند و خودش برای گرفتن جواب آزمایش ،رفت از شانس ما استادمان نیامد و کلاس هم تشکیل نشد، با دوستان مشغول صحبت بودیم که اسم «همسر عزیزم تاج سرم حمید» روی گوشی افتاد. یکی از دوستانم که متوجه پیام شد با شوخی گفت: «بچه ها بیاید گوشی فرزانه رو ببینید به جای اسم شوهرش انشاء نوشته. حمید شده بود مخاطب خاص ،من نه توی گوشی که توی قلبم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 زندگیم آینده ام و همه دار و ندارم! پیامک داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است به شوخی نوشتم مطمئنی همه چیز حله؟من معتاد نبودم که؟ حمید گفت نه شکر خدا هر دو سالم هستیم. چند دقیقه بعد پیام داد از هواپیما به برج مراقبت، توی قلب شما جا هست فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم»، من هم جواب دادم: «فعلاً یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه، دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم بلافاصله بعدش نوشتم تشریف بیارید قلب ما مال شماست فقط دست و پاهای خودتون رو بشورید مثل اون روز روغنی نباشه سر همین چیزها بود که به من میگفت خانم بهداشتی چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم و به این چیزها هم خیلی حساس بودم ولی حمید زیاد سخت نمیگرفت، اهل رعایت بود ولی نه به اندازه یک خانم بهداشتی بعد از گرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعد عقد کنیم که این قسمت ظنشد، خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود دومین قرار عقد هم به سرانجام نرسید. چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبار نداشت حمید دلواپس و نگران بود که این به تأخیر افتادنها من را ناراحت کند به من پیام داد: «عزیزم تو دلت دریاست یه وقت ناراحت نشی خیلی زود جور میکنم میریم برای عقد» همان موقع تقویم را نگاه کردم و به حمید پیام دادم «روز دهم آبان میلاد امام هادی(ع) هستش نظرت چیه این روز عقد کنیم؟» حمید بلافاصله جواب داد عالیه همین الآن با پدر و مادرم صحبت میکنم که قطعی کنیم روز پنجشنبه مشغول اتو کردن لباسهایم بودم که زنگ خانه درآمد. لحظاتی بعد مادرم به اتاق آمد و گفت: «حمید پشت دره، می خواد بره هیئت برای همین بالا ،نیومد مثل اینکه باهات کار داره چادرم را سر کردم و با یک لیوان شربت به حیاط رفتم. حمید زیر درخت انجیر ایستاده بود تا من را دید به سمتم آمد، بعد از سلام و احوال پرسی لیوان شربت را به او دادم وقتی شربت را خورد تشکر کرد و گفت: «الهی بری ،کربلا» بعد در حالی که یک کیسه به دستم می داد :گفت مامان برات ویژه گردو فرستاده». تشکر کردم و پرسیدم: برای عقد کاری کردی؟» سری تکان داد و گفت: «امروز رفتم محضر قطعی برای دهم آبان نوبت گرفتم، گفتم حالا چرا بالا نمیای؟ :گفت میخوام برم هیئت، می دونی که طبق روال هر هفته پنجشنبه ها برنامه داریم بعد هم در حالی که این پا و آن پا میکرد گفت: «فرزانه یه چیزی بگم نه نمیگی؟» با تعجب پرسیدم چی شده حمید، اتفاقی افتاده؟ گفت میشه یه تک پا با هم بریم هیئت؟ باور کن کسایی که اونجا میان خیلی صمیمی و مهربونن، الآن هم ماشین رفیقم بهرام رو گرفتم که با هم بریم تو یه بار بیا اگه خوشت نیومد دیگه من چیزی نمی گم. قبلاً هم یکی دو بار وقتی حمید میخواست هیئت برود اصرار داشت همراهیش کنم اما من خجالت میکشیدم و هر بار به بهانه ای از زیر بار هیئت رفتن فرار میکردم از تعریفهایی که حمید میکرد احساس می کردم جو هیئتشان خیلی خودمانی باشد و من آنجا در بین بقیه غریبه باشم. این بار که حرف هیئت را پیش کشید نخواستم بیشتر از این رویش را زمین بیندازم برای همین این بار راهی هیئت شدم با این حال برایم سخت بود چون کسی را آنجا نمیشناختم حتی وسط راه گفتم: «حمید منو برگردون خودت برو زود بیا اما حمید عزمش را جزم کرده بود هر طور شده من را با خودش ببرد اول مراسم احساس غریبگی میکردم و یک گوشه نشسته بودم، ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند باعث شد خودم را از آنها با آنکه کسی را نمیشناختم کم کم با همه خانوم های مجلس دوست شدم.فضای خیلی خوبی ،بود جمع دوستانه و صمیمی داشتند. فردای آن روز دانشگاه کلاس ،داشتم بعد از کلاس، حمید طبق معمول با موتور دنبالم آمده بود ولی این بار یک دسته گل قشنگ هم در دست داشت گلها از دور در آفتاب رو به غروب پاییزی برق میزدند، بعد از یک خوش و بش حسابی گل را به من ،داد تشکر کردم و در حالی که گلها را بو میکردم پرسیدم ممنون حمید جان خیلی خوشحال شدم مناسبت این دسته گل به این قشنگی چیه؟». 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل سوم:هستم ز هست تو،عشقم برای تو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 گفت :این گلها که قابلتو ،نداره اما از اونجا که این هفته قبول کردی بیای هیئت برای تشکر این دسته گل رو برات گرفتم. از خدا که پنهان ،نیست نیت من از رفتن به هیئت فقط این بود که حمید دست از سرم بردارد ولی همین رفتار باعث شد آن شب برای همیشه در ذهنم ماندگار شود و از آن به بعد من هم مانند حمید پای ثابت هیئت خيمه العباس شوم، حمید خیلیهای دیگر را با همین رفتار و منش هیئتی کرده بود. 0000 با هم خودمانی تر شده بودیم دوست داشتم به ،سلیقه خودم برایش لباس بخرم اول صبح به حمید پیام دادم که زودتر بیاید تا برویم بازار و برایش لباس بخریم تاریخ ارسال پیامک روی گوشی که افتاد دلم غنج رفت، امروز روز وعده ما برای محضر و خواندن عقد دائم ،بود روز دهم آبان ماه مصادف با میلاد امام هادی (ع) دل توی دلم نبود، عاقد گفته بود ساعت چهار بعد از ظهر محضر باشیم که نفر اول عقد ما را بخواند حمید برای ناهار خانه ما بود هول هولکی ماکارونی را خوردیم و از خانه بیرون ،زدیم سوار پیکان مدل هفتاد به سمت بازار راه افتادیم وقت زیادی نداشتیم باید زودتر بر میگشتیم تا به قرار محضر برسیم نمی خواستم مثل سری قبل خانواده ها و عاقد معطل بمانند. حمید کت داشت، برایش یک پیراهن سفید با خط های قهوه ای همراه شلوار خریدیم. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._