فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم
#قسمت_صد_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
لحظه تحویل سال ۹۳ منزل پدرم بودیم شام هم همان جا ماندیم نوروز اولین سال متأهلی، حمید برای من یک شاخه گل همراه عطر خریده بود که تا مدتها آن را داشتم دلم نمی آمد از آن استفاده کنم. عید سال ۹۳ مصادف با ایام فاطمیه بود به حرمت شهادت حضرت زهرا(س) آجیل و شیرینی ،نگرفتیم به مهمانها میوه و چای می دادیم چون کوچکتر بودیم اول ما برای عید دیدنی خانه فامیل ،رفتیم، از آنجایی که تازه عروس و داماد بودیم همه خاص تحویل می گرفتند و کادو می دادند اکثر جاها برای اولین بار به بهانه عید خانه فامیل و آشنایان رفتیم و پاگشا شدیم از روز سوم عید تماس های موبایل من و حمید شروع شد،
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
#اسمتومصطفاست
#قسمت_صد_و_چهار
((سمیه نمیدونی چه شوقی توی وجود این بچه هاست! مطمئنم ماهم نباشیم اونا هستن و حرم بی دفاع نمیمونه!))
حالا که کنارم بودی راحت تر می شد از زیر زبانت کشید که آنجا چه می کردی؟
در زیر زمین حرم حضرت رقیه پخت و پر می کردیم. آمریکا که تهدید به حمله کرد مسئولان تصمیم گرفتن آشپزخانه رو تعطیل کنن تا اگه حمله شد کسی آسیب نبینه.
از گروه خواستن همگی برگردن که من و دوستم پاسپورتامون رو برداشتیم و مخفی شدیم.
بعد شنیدیم به گیت های بازرسی سوریه سپردن اگه کسانی رو با این مشخصات دیدن دستگیر کنن و به اونا تحویل بدن.
ما هم خودمون رو به رزمنده های عراقی رسوندیم. رزمنده هایی که 24ساعت توی خط بودن و 48 ساعت استراحت می کردن. اونا عملیات شبانه نداشتن و فقط روزا عملیات می کردن.
هوا که تاریک می شد تغییر قیافه می دادن، لباسا را عوض می کردن و دور هم می نشستن و قلیان و سیگار می کشیدن. گل می گفتن و گل می شنیدن!
مدتی پیش اونا موندیم، اما از ساعت ها لم دادن و ول گشتن اونا کفری شدیم و رفتیم بین بچه هایی که تو خط بودن.
آموزش نظامی دیدیم و یه شب که عراقیا خواب بودن بهشون خشم شب زدیم و حسابی گوشمالی شون دادیم. طوری که بعد از این زهر چشم، عملیات شبونه رو هم گذاشتن تو برنامه ها و ماهارو هم به عنوان رزمنده های شجاع معرفی کردن.
#مامقتدریم
#خادممثلِقاسم
#ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...👇
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔻کمیته خادمین شهداء استان تهران
@khademinostantehran