خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
قرعه کشی
#قسمت_چهل_و_شش_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
نمی شه فقط اونایی می رن جلو که تو جنگ بدر شرکت کردن و علیه کفارو
منافقین بدتر از کفار،شمشیر زدن
با آن بینش و با آن سطح فکر حق هم داشت گریه کند به حال خودم افسوس می خوردم
وقتی همه اسم ها را نوشتند قرعه کشی شروع شد.اسم او و بیست و چهار نفر دیگر در آمد. من هم جزو آن هایی بودم که توفیق پیدا نکردند.
سی و چهار پنج روز بعد برگشتند با بقیه ی بچه های عملیات رفتیم پیشواز ،اول بنا نبود عمومی باشد. کم کم مردم جریان را فهمیدند خیابان تهران هر لحظه شلوغ تر می شد و رفتن ما مشکل تر ،به هر زحمتی بود رسیدیم صحن امام، دیگر جای سوزن انداختن نبود. یکدفعه دیدم عبدالحسین رفت تو جایگاه سخنرانی. کلاه آهنی سرش بود. از این بند حمایل ها هم سرشانه انداخته بود با لباس سبز سپاه، بچه های صدا و سیما هم آمده بودند برای فیلمبرداری ،شروع کرد به صحبت
حرف هاش بیشتر از قرآن بود و احادیث، همان ها را خیلی ،مسلط ربط می داد به جریان کردستان. مردم عجیب خیره اش شده بودند هر چه بیشتر حرف می زد آدم را بیشتر جذب می کرد اوضاع کردستان را خوب جا انداخت از خیانت بعضی ها پرده برداشت و آخر کار مردم را تشویق کرد به رفتن کردستان و جنگیدن با ضد انقلاب و قطع کردن ریشه فتنه.
تقریباً بیست دقیقه طول کشید صحبتش. جالبی اش این جا بود که آقای هاشمی نژاد و چند تا دیگر از علما هم تو
آن سخنرانی بودند.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_چهل_و_شش_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
و ابواحمد هر از گاهی زیر لب می گفت: این همه زیر سر توست تو مقصر ،استی ما آنجا در امنیت بودیم. ام احمد می گفت اینجا میان بچه هایم و خانواده هایشان با وجود خطر برایم راحت تر از این است که آنجا مثل هزاران نفر منتظر بمانم یک بار دیگر غر زد باشه باشه خدا تماممش کند ای خدای پوشاننده ای محافظ...
وقایع جولای جراش و عجلون به پایان رسید و انقلاب به لبنان منتقل شد و به محض آرام شدن اوضاع، ابواحمد و همسرش به الخلیل بازگشتند و ابواحمد به مغازه خود بازگشت و از وحشتهای واقعی را گزارش .می داد وحشتی که او با چشمان خود دیده بود و خدا را به خاطر امنیتش شکر کرد حضار به او تبریک می.گفتند که او سالم است یک بار دیگر خدا را به خاطر امنیت او و ام احمد، بچه ها و وابستگانشان شکر کردند چیزی نگذشت که رادیوها خبر مرگ جمال عبدالناصر را دادند صاعقه بر سر توده های فلسطینی که اکثریت آنها رهبری و امید ملت عرب را در او می دیدند تظاهرات گسترده ای در سراسر کشور در اردوگاه ها شهرها و روستاهای آن به راه افتاد.
در اردوگاه ساحل مدارس برای چند روز به حالت تعلیق درآمد اعتصاب غذای اعلام شد و مغازهها باز نشدند، تظاهراتی به رهبری تعدادی از معلمان و روشنفكران در اردوگاه برگزار شد شعارهایی برای وحدت اعراب، سردادن فضایل اقدامات رئيس جمهور فقید و تجلیل از وی .
تصاویر و بنرهای او با شعارهای ناسیونالیسم عربی و همدردی با عبدالناصر همه در اردوگاه با اکثریت قریب به اتفاق آنها به این تظاهرات پیوستند مردان و زنان گریه میکردند و ناله هایشان بلندتر میشد تظاهرات در اوج شور و هیجان خارج از کمپ به سمت جاده های اصلی شهر به راه افتاد که به سمت مرکز شهر و خیابان عمر المختار می رفت.
ما به عنوان دانش آموز مدرسه پیر و جوان، دختر و پسر به آن ملحق شدیم و همه شعار میدادند زنده باد اتحاد عرب... فلسطين روح و خون عرب است فدای تو می شویم ،جمال در اولین تماس تظاهرات در خیابان عمر المختار، خیابان اصلی شهر غزه، نیروهای بزرگی از ارتش اشغالگر منتظر آن بودند و شروع به تیراندازی کردند و برای ایجاد وحشت روی سر تظاهر کنندگان آتش گشودند و مجبورشان کردند متفرق شوند و به راه خود ادامه ندهند.
تظاهر کنندگان شروع به پرتاب سنگ به سمت آنها کردند و تیراندازی از ناحیه پاها شروع ،شد مجروحان سقوط کردند و آنها به بیمارستان دارالشفا و یک درمانگاه سازمان خیریه که از زمان اشغال 1967 در این مدت معالجه می کرد منتقل شدند. نیروهای اشغالگر و ادارات آنها اقدامات متعددی را برای کنترل مناطق توقف جنبش مقاومت و تلاش برای سرکوب آن انجام داده بودند و سرشماری شهروندان را آغاز کردند و برای بزرگسالان مرد و زن کودکان ثبت نام شده، شناسنامه شخصی صادر کردند.
ثبت ولادت و اداره پاسپورت و مجوزها که بر این مناطق و سایر مناطق نظارت دارد افتتاح کردند که از امور عمرانی شهروندان و ساکنان آن پیگیری کنند راه های ارتباطی و تفاهم با مختاران و سرشناسان مناطق آغاز شد، زیرا فرماندار نظامی منطقه هر از گاهی آنها را احضار می کرد تا در مورد مسائل زندگی مردم با آنها گفتگو کند و آنچه را که می خواستند از طریق آنها به اطلاع مردم برسانند.
عده ای از این مختارها خوانین، ملک(ها یا سرشناسان را می دیدید که با عبایی و سبیل (بروت) چرخان به سمت مقر فرمانداری نظامی در شهر می روند و وارد اتاق فرماندار نظامی می شوند که معمولاً با احترام با آنها برخورد می شد، مگر هنگامیکه تظاهرات عملیات یا امثال اینها می،شد آنها عصبانی میشدند، شروع به داد و فریاد بالای این خوانین میکردند که ای خائین ...و. اگر یکی از آنها صحبت میکرد به فرماندار اشغالگر چاپلوسانه می گفتند جناب حاکم، جناب استاندار و ....
این مختارها و خوانین همچنان مهر مختاری داشتند که برای شهروندان و اهالی در هنگام معامله بود و اگر یکی از آنها می خواست به خارج از کشور سفر کند یا مجوز افتتاح پروژه یا ساخت و ساز یا معامله رسمی می خواست باید نزد مختار منطقه خود می رفت مهر او روی آن کاغذ میشد و معمولاً چند سکه برای آن می گرفت.
گشت های اشغالگر با حمل نقشه های نظامی در مناطق پرسه می زدند و بر اساس آن حرکت می کردند، تا شبانه روز، با پای پیاده و سواره در دشت ها و دره ها و کوه های شهرها و روستاها از اسرار مناطق و جزئیات دقیق آن مطلع باشند. ده ها سرباز
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._