خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_پنجم_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
مردم شروع به ماندن در خانه های خود کردند و جیپ های نظامی که بلندگو حمل می کردند این را اعلان کردند که هرکسی از سن 18 بالا باشد به مدرسه برود.
و اگر نرفت او خود را در معرض خطر مرگ قرار می دهد کشته می شود.
پدر و عمویم برنگشتند و برادرم محمود بزرگتر از ما کوچکتر بود.
وقتی پدربزرگم به مدرسه رفت یکی از سربازها با فریاد از او خواست که به خانه برگردد.
وقتی پیری و سن و سال و ناتوانی اش را دید او را نگذاشت به مدرسه برود پس از مدت کوتاهی تعداد زیادی از سربازان اشغالگر دسته دسته شروع به جستجو کردند و با تفنگهای خود خانه به خانه هجوم آوردند و به دنبال مردانی بودند که به مدرسه نرفته بودند و چون تعدادی از آنها را یافتند بدون تردید به آنها شلیک کردند.
مردان محله در مدرسه مجاور جمع شدند جایی که سربازان آنها را در حیاط مدرسه در ردیفهای فشرده روی زمین نشاندند و سربازان از هر طرف آنها را محاصره کرده بودند و اگر آنها دستی تکان میدادند . اسلحه هایشان را گرفته و به سمتشان نشانه رفتند. پس از اتمام ماموریت جمع آوری افراد یک جیب نظامی سرپوشیده به مدرسه آمد و مردی که لباس غیر نظامی پوشیده بود پیاده شد، اما او از نیروهای اشغالگر بود همه سربازان به طرز قابل توجهی از او اطاعت می کردند.
او به آنها دستور داد و طبق دستور او خود را سامان دادند و شروع به راهنمایی مردان کردند تا روی زمین راه بروند و یکی یکی ایستادند طوری راه افتادند که از جلوی جیبی که آخرش بود .گذشتند.
و مردان شروع کردند به بلند شدند و طبق علامت رد شدن یکی از سربازها هر از گاهی که یکی از مردان همسایه رد می شد هارند می کردد و سربازها به سمت او هجوم می آوردند و با خشونت او را می گرفتند در حیاط مدرسه او را زده و به تحقیر و توهین اش می پرداختند مشخص شده بود که هر کس در هنگام عبور هارند ،بزند تصادف او رخ داده است، او را مرد خطرناکی تشخیص داده اند و به همین ترتیب همه چیز ادامه داشت تا اینکه آخرین آن مرد بلند شد، هر از گاهی هارند به صدا در می آمد و با کسانی که از جلوی موتر رد می شدند ملاقات می کردند و هرکس در حین عبور هارند نمیزد انتهای موتر می نشست.
هنگامی که مأموریت به پایان رسید آن افسر با لباس غیرنظامی برخاست و با کسانی که نشسته بودند به زبان عربی صحبت کرد، به زبانی که سنگین بود اما برای آنها کاملاً قابل درک بود و خود را ابو الديب» افسر اطلاعاتی اسرائیل برای منطقه معرفی کرد. سپس سخنرانی طولانی در مورد واقعیت جدید پس از شکست اعراب داشت و اینکه او آرامش می خواهد و نظم و انضباط میخواهد و نمی خواهد مشکلاتی در منطقه وجود داشته باشد و هرکس جرأت کند امنیت را دستکاری کند خود را افشا خواهد کرد و اعدام و زندانی می شود و اینکه دفترش به روی هرکسی که از نیروهای امنیتی ارتش اسرائیل چیزی بخواهد باز است و در نهایت از حاضران خواست که یکی یکی بروند آنها یک به یک بی سر و صدا و بدون هرج و مرج رفتند، بنابراین مردان شروع به بلند شدن کردند و دور شدند که از مدرسه به خانه های خود باز می گردند و هرکسی آنجا را ترک می کرد احساس می کردد که از مرگ اجتناب ناپذیر فرار کرده است آنها حدود صد مرد از محله را مرتب کرده بودند آن افسر با جیبی که قبلاً با آن آمده بود به میدان رفت و آن مردها را جمع کرد و از آنها خواست که یکی یکی بلند شوند و دوباره از جلوی جیب رد شوند و در حالی که صورتش به سمت آنها چرخیده بود کنار دیوار نزدیک به دیوار ایستاد. در حالی که دیگران در لبه میدان نشسته بودند.
از آن گروه 15 نفر انتخاب شدند و در کنار دیوار ایستادشان نمودند و آن افسر به تعدادی از سربازان در که مقابل آنها بود دستور داد آنها تفنگ های خود را بیرون کشیدند و روی زانوهای خود نشستند و سپس آنها را نشانه گرفته و تیراندازی کردند. بقیه از سر و روی شان عرق می چکید دست هایشان را از پشت بسته بودند چشم هایشان را بسته بودند و سوار یکی از اتوبوس ها نموده که آنها را به مرز مصر برساند و سربازانی که همراهی آنها را می کردند دستور دادند که از مرز مصر عبور کنند هر کس جلو بیاید یا برگردد به ضرب گلوله کشته خواهد شد.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_ششم_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
فصل دوم
روزها گذشت و پدر و عمویم برنگشتند و ما هیچ خبری از آنها نشنیدیم پدربزرگ و مادرم و زن عمویم حتی یک نفر را به جا نگذاشتند که از آنها نپرسیده باشند اما از آنها خواسته می شد که منتظر باشند و این نگرانی ما مانند نگرانی بسیاری از همسایگانمان بود مفقودین از سربازان ارتش آزادیبخش فلسطین یا مردان مقاومت مردمی بودند این محله مانند تمام مناطق
کرانه باختری و نوار غزه در حالت ناامیدی یاس و هرج و مرج بودند و مردم نمی دانستند با آنها چی می شود. پدربزرگم هر روز صبح عصایش را بر می داشت و دنبال دو پسرش می رفت چه کسانی را می شناخت و چه کسانی را نمی شناخت از آنها می پرسید تا اینکه خسته و کوفته شده بر می گشت مادرم و زن عمویم که ما را ترک نکرده بود از پایان جنگ به خانه خود بازگشتند و کنار در نشسته و منتظر خبرهای جدید پدر بزرگم می بودند و از ترس و نگرانی از سرنوشت نامعلوم همسر و برادران و خواهرانم و پسران عمویم می سوختند
به خوبی از اتفاقاتی که در حال رخ دادن بود آگاه بودم اما من هنوز خیلی طفل بودم که متوجه شوم دقیقاً چه اتفاقی در اطرافم می افتد.مادرم و همسر عمویم مشغول مراقبت از ما بودند بنابراین خواهر بزرگترم (فاطمه) برخی از کارهای تهیه کردند غذا و نظافت را انجام می داد.
با غروب آفتاب در یکی از آن روزها وقتی پدر بزرگ از جستجوی دو پسرش برگشت مادرم در را باز کرد و منتظر آمدن او از ابتدای خیابان بود و پس از مدت کوتاهی پدربزرگ با تکیه بر عصایش ظاهر شد عصایش به سختی می توانست از او حمایت کند در حالی که پاهایش را با نیرویی می کشید که نشان می داد خبری که دارد می آورد بر او سنگینی می کند. مادرم سر برادرم (محمود) فریاد زد محمود به استقبال پدربزرگش دوید و به او کمک کرد محمود به نگاه کردن به صورت پدربزرگ که پر از اشک بود علیرغم تلاش هایش برای بیرون کشیدن حرفی از دهن ،پدربزرگ موفق نشد تا به درب خانه رسیدند،
پدربزرگ به دیوار تکیه داد و پاهای او دیگر توان حمل او را نداشتند پس از اینکه وارد پله شد افتاد، مادرم و زن عمویم ایستادند و از او پرسیدند قضیه چیست؟ او چه می داند؟ چه چیزی اتفاق افتاده؟ آنها از ترس و وحشت از خبری که آورده بود شروع به لرزیدن کردند و پدربزرگ اصلاً قادر به صحبت کردن و حتی تکان خوردن ،نبود بنابراین هرکسی که توان داشت او را به داخل اتاق کشانیدن و او را روی تختش نشاندن و همه در خانه دور او جمع شدند و منتظر بودند تا کلمه ای از بین لب هایش بیرون بیاید مادرم یک کوزه سفالی پر از آب را به پدر بزرگم داد و او نمی توانست آن را بلند کند، بنابراین به او کمک کرد تا آن را بلند کند و او جرعه ای .بنوشد نگاه پدر بزرگ بیشتر به سمت زن عمویم می چرخد که نشان می دهد اخباری که او دارد بیشتر به عمویم مربوط می شود تا پدرم ،زن عمویم بیشتر مضطرب می شود و با التماس می پرسد ابو ابراهیم چی شده؟ چه خبره ان شاء الله خیرتی است؟
بعد اشک های پدربزرگ سرازیر شد و سعی کرد خود را آشتی دهد و بر احساساتش مسلط شود که زن عمویم گریه کرد و فهمید که پدر بزرگ نمی تواند بگوید و فریاد زد آیا محمود مرده؟پدر بزرگ برای تایید این موضوع سرش را تکان داد و ناله و فریاد او بیشتر شد و شروع به کندن موهایش کرد مادرم هم شروع به گریه کرد اما آرام بود و سعی می کرد درد اش را تسکین دهد.
زن عمویم که مدام می گفت«محمود مرده محمود مرده» برایش گفتند او نمرده ام حسن او شهید شده...
پسرعموهایم گریه می کردند و خواهران و برادرانم همگی گریه کردند در حالی که من سر جای خود مانده بودم و نمی دانستم چه خبر است.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
❣بسم الله الرّحمن الرّحيم ❣
❤️#هر_روز_یک_سلام_به_حضرت #مولا_علیه_السلام
✋🍀ألسّلام علیک یا مُبِيدَ الْعُتَاةِ وَ الْمَرَدَةِ
✋🍀السلام علیک یا ابْنَ الْخَضَارِمَةِ الْمُنْتَجَبِينَ
✋🍀سلام برتو ای آنكه متكبران سركش عالم را هلاك و نابود مى گردانی
✋🍀سلام برتو اى فرزند جوانمردان برگزيدگان
«یاد دائمی امام زمان»
🔸 در روز، حضرت هزاران بار برای ما دعا میکنند تا از بلایا محفوظ بمانیم، پس کمترین کاری که میکنیم، تقدیم کردن صلوات با "وعجل فرجهم" به محضر ایشان است.
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
☀️اللّهم عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
✋🌺سلام برهمه عاشقان مولا
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
❤️#هر_روز_را_بایاد_شهداء_
سید مصطفی خمینی (۱۳۰۹-۱۳۵۶ش) از مجتهدان و فقیهان شیعه و فعالان انقلاب اسلامی ایران. او فرزند ارشد امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی است.
🌺 او از ابتدای حرکت امام خمینی علیه حکومت پهلوی، وارد فعالیتهای سیاسی شد و مدتی پس از دستگیری و تبعید پدرش، او نیز به اتهام اقدام علیه امنیت ملی ایران به دست ساواک دستگیر و به ترکیه و سپس به همراه پدرش به عراق تبعید شد.
🌺نگاه سیاسی وی از جمله حمایت از جنبش آزادیبخش فلسطین و نیز رویکرد نقادانۀ علمی او در زمینۀ علوم اسلامی، جایگاه قابل توجهی را در حوزه علمیه نجف برای او رقم زد.
🌺مصطفی خمینی آثار متعددی در فقه، اصول و تفسیر نگاشته است. تفسیر القرآن الکریم، تحریرات فی الاصول و تعلیقات علی الحکمة المتعالیة از آثار اوست. او داماد مرتضی حائری یزدی است. مصطفی خمینی در ۴۷ سالگی بر اثر مسمومیت شهید شد. مزارش در حرم امیرالمومنین است.
🌺او در تمام طول زندگی ساده زیستی را سرلوحه خود قرار داده بود. از خصوصیات بارز اخلاقی او که در میان اطرافیان حسن خلق بود و صراحت، شهامت، زهد، خودساختگی، استقلال رأی و... را می توان از دیگر ویژگی های برجسته آن شهید برشمرد.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡
دشمنان حاج آقا مصطفی به خوبی دریافته بودند که وی مانند کوهی استوار در برابرشان ایستاده است و از تهدیدها و تبعیدها خم به ابرو نمی آورد، بلکه پیوسته پنجه در پنجه آنان افکنده و برای شکستشان کمر همت بسته است. آنان برای پیشگیری از شکست و حفظ مقام و موقعیت خود، درصدد ترور آن عالم بزرگ برآمدند سید مصطفی در ۴۷ سالگی در ۱ آبان ۱۳۵۶ ش در نجف اشرف و به طور ناگهانی درگذشت پزشکان علت وفات او را مسمومیت دانستند و برای روشن شدن امر پیشنهاد کالبد شکافی دادند که امام خمینی با آن مخالفت کرد
امام خمینی بعد از درگذشت فرزندش در پیامی کوتاه چنین نوشت: «در روز یکشنبه نهم ذی القعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد. اللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنة بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوة والسلام ».
امام خمینی در سخنرانی روز ۱۰ آبان ۱۳۵۶ در نجف اشرف، درگذشت سید مصطفی را از الطاف خفیه الهی دانست . شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در اول آبان 1356 موجی گسترده از مبارزات انقلابی ایجاد کرد و روح تازهای در مبارزه و ضدیت با رژیم پهلوی دمید به طوری که در بسیاری از استانها و شهرهای مختلف کشور مراسمات بزرگداشت فرزند ارشد امام با اعلام حمایت از نهضت اسلامی و مخالفت علنی با رژیم پهلوی برگزار شد
حوزه علمیه نجف از همان روز شهادت حاج آقا مصطفی خمینی (ره) تا روز سه شنبه دهم آبان، به مدت ده روز تعطیل بود؛ بازار نجف نیز روز تشییع جنازه وی تعطیل بود.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
اول آبان ماه سال ۵۶ بود که حاج آقا مصطفی خمینی به شهادت رسید، اما این ماجرا برای همسر امام بسیار دردناک بود، دکتر سید علی قادری آن را اینگونه روایت کرده است:
دردناک ترین خبری که خانم در طول عمر شنید، درگذشت مصطفی(۱) اولین فرزندش بود که او را به تبع بچه هایش داداش صدا می کرد. او را در همان شب های اول ازدواج وقتی که هنوز به قم نرفته بود، باردار شد و وقتی به قم رفت چون در آن شهر احساس غربت می کرد گاه با جنینی که در رحم داشت سخن می گفت. برای او خیلی زحمت کشیده بود. بالاخص در طول چهار سالی که او هنوز خوب زبان باز نمی کرد و وی را به این دکتر و آن دکتر می برد، چنین زحماتی پیش چشمش می آمد. وقتی او زبان باز کرد، آنقدر لطیفه می گفت که مادر از لطف لطیفه های بانمکش انرژی می گرفت. اگر چه مانند مادر به درس های دبستانی علاقه نشان نمی داد اما وقتی طلبه شد و پدر متوجه استعداد شگفت او شد، روان مادر را به عرش می برد، وقتی می دید این جوان هنرمندانه با پدر در مباحثات علمی گلاویز می شود و آقا را به شوق می آورد. زمانی که ازدواج کرد و برای خود مردی شده بود، زمانی وارد اتاقش شد و مادر در خواب بود، احساس کرد کف پایش گرم شده، بیدار شد؛ دید مصطفی لب بر پای مادر گذاشته است. پرسید مصطفی این چه کاری است؟ گفت وقتی بیدارید خجالت می کشم پایتان را ببوسم. مصطفی عاشق علم و تقوای پدر و عاشق مهر بی دریغ مادر بود. مادر می دانست که مصطفی چقدر او را دوست دارد. چون در حدیثی از امام صادق (ع) خوانده بود اگر می خواهی بدانی دیگری تو را چقدر دوست دارد، به دل خودت بنگر که چقدر او را دوست داری. به همین جهت به رغم تحمل و صبری که در کوران زندگی یافته بود وقتی دانست دیگر مصطفی نمی تواند با او سخن بگوید، از حال رفت.
این روز برای آقا سخت تر از خانم بود. چرا که هم خود داغ بر دل داشت و هم می دانست که خانم خواهد دانست که از دست رفتن این گوهر، به سبب فعالیت سیاسی پدر است اما نباید جزع و فزع می کرد که می دانست اگر در انظار اشک بریزد، دشمن از آن سود می برد.(۲)
۱. آیت الله سید مصطفی خمینی، فرزند ارشد امام که از همراهان امام در سال های تبعید در نجف بود، در تاریخ اول آبان ماه سال 56 به طرز مشکوکی به شهادت رسید.
۲. برشی از کتاب یک قرن زندگی پرماجرا (سال شمار زندگی بانو خدیجه ثقفی همسر امام خمینی بر اساس خاطرات و خیال)، جلد دوم به کوشش سید علی قادری.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
سلام بر دوستان گرامی کانال
دیروز سالگرد شهادت
حاج آقا مصطفی خمینی پسر بزرگوار امام خمینی رحمة الله علیه بود.
۵ گل صلوات رو هدیه میدیم به روح این شهید بزرگوا وهمه شهداء
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
إنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ
حزبالله شهادت سید هاشم صفیالدین را تایید کرد.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥وداع با شهیده معصومه کرباسی در حرم امام رضا
💥مراسم وداع با پیکر اولین بانوی ایرانی شهیده محور مقاومت شهیده «معصومه کرباسی» در حرم مطهر رضوی برگزار شد.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷