❤️#هر_روز_را_بایاد_شهداء_
سید مصطفی خمینی (۱۳۰۹-۱۳۵۶ش) از مجتهدان و فقیهان شیعه و فعالان انقلاب اسلامی ایران. او فرزند ارشد امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی است.
🌺 او از ابتدای حرکت امام خمینی علیه حکومت پهلوی، وارد فعالیتهای سیاسی شد و مدتی پس از دستگیری و تبعید پدرش، او نیز به اتهام اقدام علیه امنیت ملی ایران به دست ساواک دستگیر و به ترکیه و سپس به همراه پدرش به عراق تبعید شد.
🌺نگاه سیاسی وی از جمله حمایت از جنبش آزادیبخش فلسطین و نیز رویکرد نقادانۀ علمی او در زمینۀ علوم اسلامی، جایگاه قابل توجهی را در حوزه علمیه نجف برای او رقم زد.
🌺مصطفی خمینی آثار متعددی در فقه، اصول و تفسیر نگاشته است. تفسیر القرآن الکریم، تحریرات فی الاصول و تعلیقات علی الحکمة المتعالیة از آثار اوست. او داماد مرتضی حائری یزدی است. مصطفی خمینی در ۴۷ سالگی بر اثر مسمومیت شهید شد. مزارش در حرم امیرالمومنین است.
🌺او در تمام طول زندگی ساده زیستی را سرلوحه خود قرار داده بود. از خصوصیات بارز اخلاقی او که در میان اطرافیان حسن خلق بود و صراحت، شهامت، زهد، خودساختگی، استقلال رأی و... را می توان از دیگر ویژگی های برجسته آن شهید برشمرد.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡
دشمنان حاج آقا مصطفی به خوبی دریافته بودند که وی مانند کوهی استوار در برابرشان ایستاده است و از تهدیدها و تبعیدها خم به ابرو نمی آورد، بلکه پیوسته پنجه در پنجه آنان افکنده و برای شکستشان کمر همت بسته است. آنان برای پیشگیری از شکست و حفظ مقام و موقعیت خود، درصدد ترور آن عالم بزرگ برآمدند سید مصطفی در ۴۷ سالگی در ۱ آبان ۱۳۵۶ ش در نجف اشرف و به طور ناگهانی درگذشت پزشکان علت وفات او را مسمومیت دانستند و برای روشن شدن امر پیشنهاد کالبد شکافی دادند که امام خمینی با آن مخالفت کرد
امام خمینی بعد از درگذشت فرزندش در پیامی کوتاه چنین نوشت: «در روز یکشنبه نهم ذی القعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد. اللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنة بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوة والسلام ».
امام خمینی در سخنرانی روز ۱۰ آبان ۱۳۵۶ در نجف اشرف، درگذشت سید مصطفی را از الطاف خفیه الهی دانست . شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در اول آبان 1356 موجی گسترده از مبارزات انقلابی ایجاد کرد و روح تازهای در مبارزه و ضدیت با رژیم پهلوی دمید به طوری که در بسیاری از استانها و شهرهای مختلف کشور مراسمات بزرگداشت فرزند ارشد امام با اعلام حمایت از نهضت اسلامی و مخالفت علنی با رژیم پهلوی برگزار شد
حوزه علمیه نجف از همان روز شهادت حاج آقا مصطفی خمینی (ره) تا روز سه شنبه دهم آبان، به مدت ده روز تعطیل بود؛ بازار نجف نیز روز تشییع جنازه وی تعطیل بود.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
اول آبان ماه سال ۵۶ بود که حاج آقا مصطفی خمینی به شهادت رسید، اما این ماجرا برای همسر امام بسیار دردناک بود، دکتر سید علی قادری آن را اینگونه روایت کرده است:
دردناک ترین خبری که خانم در طول عمر شنید، درگذشت مصطفی(۱) اولین فرزندش بود که او را به تبع بچه هایش داداش صدا می کرد. او را در همان شب های اول ازدواج وقتی که هنوز به قم نرفته بود، باردار شد و وقتی به قم رفت چون در آن شهر احساس غربت می کرد گاه با جنینی که در رحم داشت سخن می گفت. برای او خیلی زحمت کشیده بود. بالاخص در طول چهار سالی که او هنوز خوب زبان باز نمی کرد و وی را به این دکتر و آن دکتر می برد، چنین زحماتی پیش چشمش می آمد. وقتی او زبان باز کرد، آنقدر لطیفه می گفت که مادر از لطف لطیفه های بانمکش انرژی می گرفت. اگر چه مانند مادر به درس های دبستانی علاقه نشان نمی داد اما وقتی طلبه شد و پدر متوجه استعداد شگفت او شد، روان مادر را به عرش می برد، وقتی می دید این جوان هنرمندانه با پدر در مباحثات علمی گلاویز می شود و آقا را به شوق می آورد. زمانی که ازدواج کرد و برای خود مردی شده بود، زمانی وارد اتاقش شد و مادر در خواب بود، احساس کرد کف پایش گرم شده، بیدار شد؛ دید مصطفی لب بر پای مادر گذاشته است. پرسید مصطفی این چه کاری است؟ گفت وقتی بیدارید خجالت می کشم پایتان را ببوسم. مصطفی عاشق علم و تقوای پدر و عاشق مهر بی دریغ مادر بود. مادر می دانست که مصطفی چقدر او را دوست دارد. چون در حدیثی از امام صادق (ع) خوانده بود اگر می خواهی بدانی دیگری تو را چقدر دوست دارد، به دل خودت بنگر که چقدر او را دوست داری. به همین جهت به رغم تحمل و صبری که در کوران زندگی یافته بود وقتی دانست دیگر مصطفی نمی تواند با او سخن بگوید، از حال رفت.
این روز برای آقا سخت تر از خانم بود. چرا که هم خود داغ بر دل داشت و هم می دانست که خانم خواهد دانست که از دست رفتن این گوهر، به سبب فعالیت سیاسی پدر است اما نباید جزع و فزع می کرد که می دانست اگر در انظار اشک بریزد، دشمن از آن سود می برد.(۲)
۱. آیت الله سید مصطفی خمینی، فرزند ارشد امام که از همراهان امام در سال های تبعید در نجف بود، در تاریخ اول آبان ماه سال 56 به طرز مشکوکی به شهادت رسید.
۲. برشی از کتاب یک قرن زندگی پرماجرا (سال شمار زندگی بانو خدیجه ثقفی همسر امام خمینی بر اساس خاطرات و خیال)، جلد دوم به کوشش سید علی قادری.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
سلام بر دوستان گرامی کانال
دیروز سالگرد شهادت
حاج آقا مصطفی خمینی پسر بزرگوار امام خمینی رحمة الله علیه بود.
۵ گل صلوات رو هدیه میدیم به روح این شهید بزرگوا وهمه شهداء
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
إنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ
حزبالله شهادت سید هاشم صفیالدین را تایید کرد.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥وداع با شهیده معصومه کرباسی در حرم امام رضا
💥مراسم وداع با پیکر اولین بانوی ایرانی شهیده محور مقاومت شهیده «معصومه کرباسی» در حرم مطهر رضوی برگزار شد.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥رهبر انقلاب: اگر امثال شهید سنوار پیدا نمیشدند که تا لحظهی آخر بجنگند، سرنوشت منطقه یک جور بود، حالا که پیدا شدند یک جور دیگر است
💥اگر بزرگانی مثل شهید سیدحسن نصرالله پیدا نمیشدند که جهاد و عقل و شجاعت و فداکاری و از خودگذشتگی را باهم مخلوط کنند و به میدان بیاورند، حرکت یک جور بود، حالا که پیدا شدند، حرکت یک جور دیگر است.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هفتم_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
صدای ضربه های در می آید برادرم محمود بیرون میرود تا ببیند چه کسی در میزند و گروهی از همسایه ها صدای جیغ و زاری را شنیده بودند و از این خبر مطلع شدند و آمده بودند که در غم شریک شوند.
اتاق پر از زنانی شد که ایستاده بودند و من در میان جمعیت گم شده بودم روزها گذشت و از سرنوشت پدرم خبری نشد، آخرین افرادی که او را دیده بودند، تایید کردند که او و گروهی از مردان مقاومت مردمی در زمان اشغال شهر توسط یهودیان زنده بوده و به سمت جنوب عقب نشینی کرده اند.
پدربزرگم پس از روزها سوگواری برای عمویم رحمه الله دوباره سفر خود را برای جستجوی خبر سرنوشت پدرم آغاز کرده بود و با گذشت روزها به این نتیجه رسید که باید صبر کند. او از گرفتن هرگونه خبر جدید منصرف شده بود و تصمیم گرفت منتظر بماند. شاید اخبار به تنهایی بیاید و همه باید منتظر بمانند تا خبری .بیاید این تنها چیزی بود که به دست آورده بود که باید صبر کند پدرم موقعیت ما را می فهمید و ما موقعیت او را نمی دانستیم با گذشت روزها زندگی باید مسیر همیشگی خود را طی می کرد و همه باید خود را با واقعیت جدید و داده های آن وفق میدادند. مدارس دوباره بازشدند و برادران خواهران و پسر عمویم که بزرگتر بود شروع کردند به رفتن مدرسه صبح مادرم و زن عمویم از خواب بلند می شدند تا آنها را برای مدرسه آماده کنند بنابراین آنها با هم میرفتند و من بچه ها و پسر عمویم ابراهیم نزد خواهرم می ماندیم و با پیشروی ساعات روز پدربزرگم از خانه بیرون می رفت و گاهی با چند دسته ،سبزی مقداری بادمجان رومی یا (دمه) اسفناج (تره معروف) یا چند کچالو (سیب زمینی) برمی گشت تا مادرم یا زن عمویم بپزد و آماده زمانی باشد که بچه ها از مدرسه بازگردند و غذا بخورند.
مادرم با زن عمویم هر روز صبح کوزههای آب سفالی و آبگرمکن آهنی را بیرون می آورد تا در ردیف وسایل مشابه جلوی شهر آبیتل (آب که سازمان خیریه در حیاط محله قرار داده بود) قرار دهند. آب روزی دو سه ساعت می آمد و به نوبت هر شخص ظرفهایش را پر میکرد و هرکس به آن نمی رسید باید تا روز بعد صبر میکرد و از همسایه ها آب قرض می گرفت.
و روز دیگر ظروف او را در اولین صف قرار میداد همیشه سعی میکردند نوبت همسایه ها را بدزدند، با قرار دادن ظروف یکدیگر به شکل بی نوبت این موضوع فاش میشد و دعوا شروع میشد نزاعی که با عبارت (نوبت من است و نوبت من است) شروع میشد و سپس به مشت زدن و کشیدن احساسات و سخنان ناپسند و حتی گاهی به شکستن کوزه های سفالی هم می رسید و گسترش پیدا میکرد آنجا کف سر شیر ،آب با یک لایه سفال پوشانده شده بود، وقتی برادرانم و بچه های همسایه از مدرسه برمی گشتند و بعد از خوردن غذای چاشت برای انجام بازی هفت شقف بیرون می رفتند. تکه های سفال از محل شیر آب و از آن هفت قطعه مدور هر کدام بزرگتر را می شمردند و روی هم می گذاشتند، بزرگ ترین را زیر بعد کوچک ترین سپس یک عدد میآورند. گلوله پارچه ای که از یکی از جورابهای فرسوده تهیه میکردند. لباسهایی که سالی دو بار از وسایل سازمان خیریه برایمان میدادند آن را با پارچه پر میکردند، سپس آنرا می بستندو آن را به شکل توپی که آن را پر میکند میدوختند و با دست به دو تیم تقسیم میشدند بازیکنی از یک تیم در چند متری انبوهی از قطعات سفالی می ایستاد و توپی را به سمت آن پرتاب میکرد و سعی میکند آن را به زمین بزند. اگر موفق نشد بازیکنی از تیم دیگر او را تعقیب میکند و اگر موفق شود او و اعضای تیم به دنبال یکی از اعضای تیم که مهره ها را رها کرده می دویدند و بازیکنی که روی مهره ها ایستاده به رهنمایی شروع میکند که توپ را به سمت اعضای تیم دیگر رهنما .کنند و سعی میکند به آن ضربه بزند اگر ضربه خورد به نوبت تیمش بازی میکند تا مهره ها را رها کند، اگر ضربه نخورد منتظر میماند تا اعضای تیمش توپ را به زمین برگردانند.
در اینجا اعضای تیم اول حمله می کنند و سعی می کنند مهره ها را دوباره مرتب کنند اگر موفق شدند دوباره بازی می کنند و اگر موفق نشدند و وقتی توپ را در مسیر خود به مرکز بازی به برگشت می دیدند، دوباره سعی می کنند که فرار کنند تا توپ به آنها اصابت نکند و دخترها هایسکاچ (یک نوع بازی محلی اطفال) بازی میکردند و یک تکه کاشی یا سنگ می آوردند که باید یک طرف آن صاف میبود و سه مربع پشت سر هم روی زمین میکشیدند که طول هر کدام حدود یک متر بود. و عرض آن یک متر سپس یک دایره در بالای مربع سوم می کشیدند.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هشتم_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
بازیکن تکه سنگی را به مربع اول پرتاب می کند در آن میپرد به طوری که روی یکی از پاهای خود ایستاده می ماند و با نوک پا به مربع دوم سنگ میزند و در حالی که هنوز روی آن است به سمت آن میپرد یکی از پاهایش را به سنگ می زند و به مربع سوم میزند و به سمت آن می غلتد و آن را به دایره میزند و به سمت آن میپرد که با هر دو پا بتواند روی آن بایستد، سپس سنگ را به مربع سوم می زند و به سمت آن روی یک پا بالا می رود. بنابراین اگر بیفتد یا پایش سر یکی از خطوط بیاید شکست خورده است و نوبت به شریک زندگی و رقیب او می رسد. بعضی اوقات دخترها طناب زدن بازی هم میکردند.
گاهی پسران عرب و یهودی بازی می کردند و به دو تیم تقسیم می شدند: تیم عرب، تیم یهودیان که هر گروه تکه های چوب یا هیزم به شکل تفنگ حمل میکردند و از آنها به سوی یکدیگر شلیک میکردند و فریاد میزدند: به جرات میگم بهت خیانت کردم و دیگری فریاد میزد نه به جرات میگم بهت خیانت کردم قبل از این در بسیاری از موارد تبدیل به نزاع
می شد، زیرا دومی قبل از دیگری (تخات) می کرد اما به احتمال زیاد تیم عرب باید تیم یهودی را شکست می داد. قوی ترین پسرها بزرگسالان آن بودند که اعضای هر تیم را مشخص میکردند . پدر بزرگم ماهی یک بار به مرکز عرضه می رفت و با خود غذا می آورد کارت بیمه من و کارت ما و کارت خانواده عمویم تا بعد از ظهر ناپدید می شد، سپس او و سایر زنان و مردان محله برمیگشتند با یک گادی مرکب جلوی آنها و پر از کیسههای ،آرد گیلنهای تیل پاکت روغن و بسته از گوشت ریزه شده، روغن سرخ کردنی و چند سبد حاوی کیسه ها انواع کوچک حبوبات مانند نخود و عدس می بود.
گادی که می رسید جلوی خانه ما می ایستاد و بچه ها میپریدن تا سوار آن شوند گادی ران با تکان دادن چوب بر سر آنها فریاد میزند و آنها میرفتند و بعد از اینکه پدربزرگم به آنها اشاره میکند وسایل ما را داخل خانه میبردند. پدربزرگم چند سکه از کیسه پارچه ای که از جیبش در میآورد به او میداد و گادی ران آنها را میپذیرفت و در کیفش میگذاشت گفت: خدا رحمتت کند و الاغش را می کشید و می رفت و بچه ها دنبال گادی می دویدند و بزرگترها تلاش می کردند مانع آنها شوند.
مادرم هر از چند گاهی خواهرام (مریم) را به درمانگاه آژانس سلامتی... سویدی. بطرف اردوگاه می برد او در آنجا در بخش مراقبت از مادر و کودک کلینیک معاینه و وزن میشد جایی که تعداد زیادی از زنان به همراه فرزندانشان برای معاينه جمع میشدند زنان در سالن روی آن چوکیهای چوبی بلند( صفحه)( سفید رنگی می نشستند. و تعدادی از آنها روی زمین مینشینند و شروع به صحبت میکردند هر کدام در مورد مشکلات و نگرانیهای خود با دیگران صحبت می کردند و شکایات خود را با دیگران شریک میساختند بنابراین یکی از روی دیگری آگاه میشد و در می یافت که نگرانی دیگران کمتر از خودش نیست.
مادرم من را بارها در سفرهایش به شفاخانه سویدی برده بود ،آنجا درب خانه السويدی چند دستفروش خیابانی ایستاده بودند و اقلام مختلف میفروختند از شیرینی هایی که برای امرار معاش فامیلشان درست میکردند من شروع به کشیدن لباس مادرم به سمت فروشنده کردم و از او خواستم تا یک تکه الناموره (نوعی شیرینی برایم بخرد و در مقابل اصرار من
مجبور شد با وجود غیبت طولانی پدرم و ناتوانی پدربزرگم آنچه را که می خواستم بخرد.
به دلیل سختی فرصتهای شغلی در آن دوره برای کسب درآمد کار برای جوانها و افراد صحتمند .نبود. اما وضعیت مالی ما نسبت به بقیه همسایه ها خوب بود پدربزرگم یا فامیل ما مقداری پول داشتیم دقیقاً نمیدانستم از کجا آمده بود، اما قبل از جنگ گاهی اوقات دستهای مادرم را چند دستبند طلا میدیدم اما از زمان جنگ آنها را ندیدم و مامایم صالح را میدیدم هر از گاهی به ما سر می زد و به مادرم پول می داد و به ما یا پسر عموهایم چند سکه میداد و برای خرید شیرینی از مغازه ابو جابر نزدیک بیرون می رفتیم مامایم صالح خیلی خوش شانس بود، او یک کارخانه نساجی داشت که حاوی چندین ماشین نساجی برقی بود که قبل از اشغال نوار غزه از مصر آورده بود این کارخانه بعد از اشغال نیز به کار خود ادامه داد و مقدار زیادی پارچه تولید میکرد و می فروخت.
پس از جنگ (1967) در زمانی که جنبش به تدریج بین کرانه باختری و نوار غزه پنهان شد او شروع به فروش بخشی از تولیدات خود در جنوب کرانه باختری در منطقه الخلیل کرد و چون وضع مالیش خوب بود مشتاق بود هر از چند گاهی سهمی از پول را به مادرم بدهد مادرم سعي مي کرد که امتناع کند پس او بر مادرم خشمگین میشد و میگفت اگر به تو
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨🌺آداب قبـــل از خواب🌺✨
🌸✨قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری
🌺✨تلاوت آیة الکرسی
🌺✨تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
🌸✨ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید.
🌺✨ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:
ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ
🌺✨ ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.
🌺✨ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم:
ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.
🌸✨تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق)
🌺✨آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
⭐️✨ قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف
🌺✨سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ⭐️حَتَّى زُرْتُمُ
الْمَقَابِرَ⭐️كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ⭐️ثُمَّ
كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ⭐️كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ
عِلْمَ الْيَقِينِ⭐️لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ⭐️ثُمَّ
لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ⭐️ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ
يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ⭐️
🌺✨ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز
یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
🌺✨پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
⭐️{آل عمران آیه «۱۸»} :
⭐️✨شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ✨⭐️
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷