eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀شهید «عباس امیدی» فرزند حاج عیسی امیدی اهل روستای چشمه رشید بخش کارزان شهرستان سیروان در سال ۱۳۴۶ در منطقه «الثوره» بغداد به دنیا آمد. 💢خانواده وی اصالتا از عشایر مرزنشین بخش کارزان و از ایل «خزل» بوده و سال ها قبل از تولد عباس جهت پیدا کردن شغل و درآمد بهتر به کشور عراق مهاجرت کرده بودند. 💢پس از اخراج ایرانی های مقیم عراق در سال ۱۳۵۰ خانواده وی نیز از طریق مرز خسروی به قصر شیرین منتقل شدند و تا سال ۱۳۵۵ در این شهر ساکن و مشغول ادامه تحصیل گردید تا بالاخره پدرش توانست آنها را به شهرک «کلیشاد» شهر اصفهان ببرد و قبل از پیروزی انقلاب برای همیشه به ایلام مهاجرت کردند و در مدارس ایلام مشغول به تحصیل گردید. 💢 ۱۸ آذر سال ۶۰ عباس چهارده ساله در بمباران هوایی جنگنده های ارتش عراق در شهر ایلام به درجه رفیع شهادت نایل آمد. 💢 پیکر پاک و بی گناهش در میان شعله های خودخواهی صدام و حامیانش به گونه ای سوخت که تنها از روی دندان هایش شناسایی شد. 🕌مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح(ع) قرار دارد. 🌹گفتنی است برادر بزرگترش شهید «صادق امیدی» هفتم مهرماه ۱۳۵۹ در جبهه مهران براثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نایل آمده است. 🌹شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ(ص) ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌷شهید احمد کریمی شهیدی که دوست داشت اربا اربا شود ✍حاج احمد هیکل درشتی داشت. بچه ها سر به سرش می گذاشتند. با این هیکل درشت چطور می خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟ 🔸می خندید و می گفت: همین قبرها هم برای من زیاد است. آرزویش این بود که اربا اربا شود.فرستاده بود دنبالم. رفتم سنگر فرماندهی.گفت: می خواهم شعر کبوتر بام حسین (ع) را برایم بخوانی. گفتم: قصد دارم دیگر این شعر را برای کسی نخوانم. برای هر کسی که خواندم شهید شده. 🔹گفت: حالا که این جوری است حتما باید بخوانی. ●دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من ○فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من ●دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم ○مدال افتخار نوکری از او بگیرم ●دلم می‌خواد چو لاله‌ای نشکفته پرپربشم ○شهد شهادت بنوشم مهمون اکبر بشم 🔻وقتی در ابتدای عملیات کربلای پنج، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. ترکش های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می خواست؛ اربا اربا. 🖋راوی:حسین یکتا و علی مالکی ...🌷🕊 شادی روح پاک همه شهدا صلوات ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
✍کلام سردار شهید علی ماهانی شهید مستجاب‌الدعوه و عارف لشکر ۴۱ ثارالله... 🔹راه را که انتخاب کردی دیگر آه و ناله نکن... 🔸راه را که انتخاب کردی دیگر مال خودت نیستی... 🔹اگر قرار است درد بکشی بکش ولی آه و ناله نکن... 🔸اگر آه و ناله کردی متعلق به دردی نه راه... 🌱 ‎‎‌‌‎‎‎ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
💠شهید محسن حججی : 🔸از همه‌ی مردان امت رسول الله می‌خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید! همیشه علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید... 🔸خودتان را برای ظهور روحی لک الفدا و جنگ با کفار به ویژه اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. همیشه برای خدا بنده باشید، که اگر چنین شد عاقبت همه شما به خیر ختم می‌شود... ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
یکی از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازی فرارکرده بود و پرونده‌اش رو فرستاده بودند دادگاه نظامی، دادگاه هم به زندان محکومش کرد. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه ، این پسر جوونه ، گناه داره.... بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟ مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه! پرسیدم: چرا؟ مادر صیاد : علی خودش زنگ زد و گفت: عزیز جون! فامیل وقتی برام محترمه که آبروی نظام رو حفظ کنه و آبروی من رو نبره ... امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
شش درس از شش شهید :🌷 شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم. :🌷 به برادر برادر گفتن نیست، به شبیه شدنه. :🌷 ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم. :🌷 (شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند. :🌷 سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد. :🌷 در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید. ⚘یادشهدا_باصلوات⚘ اللهم‌صل‌علي‌محمدﷺوآل‌محمدﷺوعجل‌فرجهم ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ پاسخ دادم نمی دانم پس دوباره شروع میکنند بعد می ایستند و او همان سؤال را میپرسد و من همان جواب را می دهم پس دوباره شروع می.کنند سپس می ایستد و از ابراهیم میپرسند آیا اعتراف کرد که چه اتفاقی افتاده است؟ بگو حسن کجاست؟ جواب دادم نمیدانم و بارها تا زمانی که مطمئن شدند که نمیدانم او ،کجاست مرا رها کردند و سرباز بیرون را صدا زدند تا مرا ببرد و او مرا به کنار دیوار برد و من .نشستم سعی کرد من را بکشد و ،بزند اما من از دیشب تصمیمم را گرفته بودم. صدای داد و فریاد ابراهیم را شنیدم و به نظر میرسید که برای وی نیز از همین روش استفاده میکنند. اما در نهایت او را بیرون آوردند و کنار دیوار متوقف کردند چند روز بعد مرا در حالی که چشمانم بسته بود و دستانم را از پشت بسته بودند و پاهایم را بسته بودند سوار موتر کردند. موتر حدود یک ساعت ما را دور زد سپس ایستاد و مرا پایین آوردند و من را کشیدند و هر بار که از یکی از پله ها یا درها رد میشدیم تلو تلو میخوردم مدتی مرا کنار یکی از دیوارها متوقف کردند، بعد کمی مرا ،کشیدند صدای باز شدن در آهنی را شنیدم و مرا به داخل سلول هل دادند دیوارها سیاه بود که کیسه را از روی سرم بر داشتند. در سلول نشستم پس از مدتی در باز شد و جوان دیگری را به داخل سلول هل دادند و کیف را از روی سرش برداشتند و بعد از مدتی کنار من نشست و خود را به نام و محل سکونت و اینکه دارد دو ماه تحت تعقیب بوده است خود را برایم معرفی کرد. ناهار و شام آوردند و بعد از خوردن غذا صدایی شنیدیم در باز شد و آنها را به داخل اتاق هل دادند پنج جوان با لباس قهوه ای زندان آنها را با قنداق زدند و جوانها از خود دفاع کردند. جوان نشست و شروع کرد به معرفی خود و احکام بسیار سنگینشان و اینکه ده سال است در زندان بودند و یکی از ماموران را گیر کرده او را با تیغ زدهاند و پلیس آمد و وی را گرفتار کرده سپس نام ما و علت حضور ما در اینجا را جویا شدند، جوانی که با من بود شروع به صحبت در مورد خودش و پرونده اش و آنچه پنهان میکند و اعلام می کند، از او خواستند صدایش را پایین بیاورد و به او اطمینان دادند که بیرون از زندان این اطلاعات را در اختیار انقلاب می. گذاشتند تا مواظب باشند. سپس رو به من کردند تا جزئیات را از من بپرسند یاد صحبت دوستان محمود افتادم از پرندگان صحبت کرده بودند و من تأیید کردم که آنها تله .هستند از دانش آموزان بودند ولی آنچه من دارم و حقیقت این است که اصلاً چیزی برای پنهان کردن نداشتم. من خیلی کوتاه جوابشان را دادم و آنها داشتند می پرسیدند و بررسی می کردند که آیا چیزی برای مخفی کردن دارم یا نه بعد از مدتها در دوباره باز شد و زندانبان مرا صدا زد و کیسه را روی سرم گذاشت و مرا بیرون کشید و من مطمئن بودم که آنها اکنون گزارش خود را در مورد تحقیق و بررسی من به یک افسر ارائه می کنند. پس از مدتی پلیس مرا به اتاق بازپرسی برد و در آنجا یکی از بازپرسان را پیدا کردم که به من :گفت آنها مطمئن شده اند که من هیچ اطلاعاتی برای پنهان کردن ندارم اما من را به مدت سه ماه به زندان اداری منتقل کردند و بازجویی با من تمام شده بود زندانبان مرا گرفت و مسافتی را پیاده طی کرد و به مغازه لباس فروشی بردند و وسایل را به من دادند که آن را به طور کامل به هر زندانی تحویل میدادند و سپس مرا بردند به بخشی از زندان که چندین اتاق و ده ها زندانی دارد. یک زندگی زندانی کامل و کاملا عادی زندانیان به گرمی از من پذیرایی کردند و با من معرفی شدند. مرا به یکی از اتاق ها بردند و تخت و وسایلم را برایم مرتب نمودند و برایم چای آماده کردند و دستشویی را برایم آماده کردند و دوش گرفتم و استراحت کردم و غذای خود را .خوردم غروب همه نشستند آنها برای شناختن همدیگر ما جشن گرفتند و از من تجلیل کردند و در پایان مهمانی ناظم اتاق پیش من آمد و به من گفت که در این مورد صحبت نکن پرونده تو با هرکسی که باشد فردا مسئول سازمان و مامور امنیتی شهر می آید برای اینکه من همه چیز را بفهمم و صحبت با دیگران در این مورد برای من مطلقاً ممنوع شد. فردای آن روز آن دو مسئول ،آمدند با هم در گوشه ای از اتاق ،نشستیم آنها مرا شناختند و شروع کردند به ذکر اینکه برادرم محمود برادرم حسن و همسایه ما عبد الحفیظ را میشناسند و اطلاعات دیگری که باعث شد مرا بشناسند. صد در صد به آنها اعتماد کنم، 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار ـ 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ سپس از من در مورد پرونده من دلیل تحقیق و دلیل دستگیری من سؤال کردند؟ مفصل گفتم مرا به دلیلی که نمیدانم دستگیر کردند و از حسن پسر عمویم میپرسند و من نمیدانم کجاست و نمی دانم چرا این سوالات چیست؟ خوب او با ما زندگی نمی.کند سالها پیش او را از خانه بیرون کردیم و نمی دانیم کجاست و پیگیرش نیستیم. بارها و بارها سؤالات را تکرار کردند سپس تشکر کردند و رفتند. بعد از چند روز زندانبان آمد و اسمم را صدا زد و مرا به انبار برد و وسایلی را که به من دادند از من گرفتند و وسایل و لباس هایم را پس دادند و گفتند که مرا آزاد می کنند و مرا از زندان بردند بیرون رها کردند دوباره هوای تازه نفس کشیدم و باورم نمیشد که رها شده ام و هنوز در تعجبم که چه بلایی سر حسن آمده است؟ چرا این سوالات در مورد او و این تحقیق؟ من نمیتوانم پاسخی پیدا کنم. به خانه رسیدم و خبر آنجا پیشی گرفته بود مادرم به استقبال من پرواز کرد در حالی که صدایش از خوشحالی بلندتر میشد. و همسایهها به خاطر سلامت من به من تبریک میگفتند و خدا را شکر میکردند مادرم پرسید ابراهیم کجاست؟ :گفتم نمیدانم او روزهای اول در جریان تحقیقات با من بود بعد از او چیزی نشنیدم و یک هفته بعد در حالی که در جایی نشسته بودیم اتفاقی که برایم افتاد را به خانواده ام .گفتم بعد از ظهر خانه با اشتیاق در را زدند و صدای البشیر آمد که ابراهیم آزاد شد ما به استقبال او پریدیم و همه او را تبریک گفتند او از من پرسید که چه اتفاقی برای من افتاده است بنابراین من به او گفتم و او آنچه برای او در جریان تحقیقات به او افتاده بود گفت که چه چیزی اتفاق افتاده بود دقیقاً همان چیزی بود که در طول شب برای من اتفاق افتاده بود. و چه توضیحی برای آن وجود دارد؟ :گفت نمیدانم اما گویا حسن از دستشان فرار کرده یا مفقود شده از او پرسیدم: آیا می دانی کسانی که وارد شدند جاسوس بودند و دامی بود که بدانی چه چیزی داری؟ خندید و گفت: آه احمد این تله بود آ؟ با تعجب گفتم: چی؟ او گفت این یک تله معروف برای افتادن در دام واقعی است. با تعجب گفتم: چطور؟ من نمی فهمم؟ گفت: آنها می دانند که ما از تله ها و جاسوسان در تحقیق شنیده ایم. بنابراین شخص را به اولین تله آشکار میبرند تا زمانی که آن را کشف کنند و هشدار دهند. بعد او را به آن بخش دیگر میبرند تا در آنجا درگیر شود، این تله واقعی است. تعجب کردم منظورت اینه که اداره و اونایی که در آن هستند جاسوس هستند و ....؟ او حرف من را قطع کرد و گفت بله بله خدا را شکر کردم که اولاً اطلاعاتی برای پنهان کردن نداشتم زیرا قرار بود به آنها بگویم زیرا نداشتم اما من به آنها شک داشتم. او به من گفت که وقتی نزد آنها بوده و از او پرسیدند منکر هرگونه اطلاعی از موضوع ،شد گویی آنها چیزی احساس کرده اند که به ابراهیم شک کردهاند و به همین دلیل او را تهدید کردند و گفتند که به او مشکوک به ماموریت و جاسوسی هستند. آن ها در اتاق وضعیت اضطراری اعلام کردند بر او به گونه ای با او برخورد کردند که گویی جاسوس است و او متوجه شد که با این کار قصد ایجاد تصور در او را دارند از خود دفاع کند و برای اینکه ثابت کند جاسوس نیست شروع می کند. او با صحبت از رازهایی که دارد و اوراقی با امضای مسئولان نهضت با مهر سرخ و چیزهای دیگر برای او آورده اند، حقیقت را با آنها میگوید و چیزی را از آنها پنهان نمیکند و تأیید میکند که به آنها گفته است. حقیقت این است که او اصلاً چیزی را از آنها پنهان نمیکند و اگر حرفی میزد بیرون نمی آمد پس با دقت نگاهش کردم پرسیدم نگفتی حسن کجاست؟ او با بی تفاوتی پاسخ داد: فراموش کن 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
مـــولای مــن... 🌱شنيدم قصد برگشت از سفر داري، خدا را شكر.... شنيدم خواهي از رخ پرده برداري، خدا را شكر... 🌱هميشه در فراقت اشك ريزم ، يوسف زهرا..‌. از اينكه نوكري با چشم تر داري، خدا را شكر.... 🌱نيازي بر طبابت نيست بيمار قديمي را... همين كه از من و حالم خبر داري، خدا را شكر. ... ♥️ وقتت بخیر حضرت صاحب دلم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
✨بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ شهیدی که مدت بیشتری کنار ضریح امام رضا(ع) ماند🌷 🏮 برادرم وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند تابوت اورا مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خادم ها موضوع را اطلاع دادیم اما به دلیل ازدحام جمعیتی که وجود داشت  قبول نکردند و مارا قانع کردند که چون حرم شلوغ است پیکر ایشان همان طور که با بقیه شهدا وارد می شود همراه بقیه هم خارج خواهد شد. آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی برگزار شد و بعد شهدا را طواف دادند. اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خادم ها را خبر کردیم. به خاطر این که آب خون روی فرش ها می ریخت از تکان دادن پیکر خودداری کردند. حدود 25 دقیقه طول کشید تا پیکر را داخل دو لایه پلاستیکی قرار دادند . به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که در وصیت نامه اش گفته بود رسید. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124