🌺مخالفت با نفس
❇️مرد کافری روزها به بازار بغداد می آمد، مردم گرد او جمع می شدند و او به آنها خبر می داد از آنچه در منزل داشتند یا در نیت خود می گرفتند..این جریان را به امام موسی بن جعفر(ع) عرض کردند، حضرت با وضع ناشناسی به آن محل حاضر شد..
به یکی از همراهان خود فرمود: چیزی در نیت بگیر، و بعد از آن کافر پرسید؟ مرد کافر از آنچه او در نظر گرفته بود خبر داد.
🔸حضرت موسی بن جعفر(ع) او را به کناری برده فرمود: به واسطه چه عملی این مقام را پیدا کردی با این که این کار از مقام پیامبران است؟
🔹گفت: به این درجه نرسیدم مگر به واسطه مخالفت با خواهش نفس، حضرت فرمود: اسلام را بر نفس خود عرضه بدار ببین چگونه می یابی آن را؟ عرض کرد: نفسم راضی به اسلام آوردن نیست!
🔸حضرت فرمود: مگر نه این است که به این مقام در اثر مخالفت نفس رسیده ای پس اکنون با آن مخالفت کن؟! مرد کافر، مقداری فکر کرد و بعد ایمان آورد، ایمانش نیکو شد، پس از این جریان گاه گاه به مجلس حضرت موسی بن جعفر(ع) حاضر می شد.
🔹روزی یک نفر درخواست کرد، از نیتش خبر دهد، هر چه فکر نمود چیزی نتوانست بگوید، آنگاه عرض کرد: من وقتی کافر بودم از امور پنهان اطلاع داشتم ولی حالا که مسلمانم چرا نمی توانم؟
🔸حضرت فرمود: خداوند عمل هیچ بشری را بی پاداش نمی گذارد، چون تو در آن موقع مخالفت با نفس می کردی خداوند جزای آن را در دنیا داد؛تو را قدرت اطلاع بر اسرار پنهان مردم عنایت کرد، زیرا کافر در آخرت بهره ای ندارد، اکنون که اسلام آوردی خداوند پاداش آن را ذخیره برای آخرتت کرده و جزای دنیا را قطع نموده است.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @haram110 📚✾•
حرم
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_هشت
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_نهم 🎬
هرچی من از بلندي می ترسیدم، منوچهر عاشق بلندي و پرواز بود...
باورش نمی شد من بترسم می گفت: "دختري که با سه چهار تا ژ_سه و یک قطار فشنگ دوشکا ده دوازده تا پشت بام رو می پره چه طور از بلندی می ترسه؟"
کوه که می رفتیم، باید تله اسکی سوار میشد روی همین تله اسکی ها داشتم حافظ قرآن می شدم! من رو میبرد پیست موتورسواري می رفتیم کایت سواري. اگه قرار به دیدن فیلم بود، من رو می برد فیلم هاي نبرد کوبا و انقلاب الجزایر...!
برام کتاب زیاد میاورد به خصوص رمان هاي تاریخی با هم می خوندیمشون... منوچهر تشویقم می کرد به درس خوندن. خودش تا دوم
دبیرستان بیشتر نخونده بود. برام تعریف می کرد وقتی بچه بود و می رفت مدرسه، با دوستش،علی، برادر خونده شده بود، فقط به خاطر اینکه علی روی پشت بوم خونه شون یه قفس پر از کبوتر داشت! پدرش براي اتمام حجت سه بار از منوچهر می پرسد: "می خوای درس بخونی یا نه؟"
منوچهرم می گه "نه" براي اینکه سر عقل بیاد، میذارتش سر کار توي مکانیکی. منوچهر دل به کار میده و درس و مدرسه رو میذاره کنار...!!
به من می گفت "تو باید درس بخونی."
می نشست درس خوندنم رو تماشا می کرد. دوست داشتیم همه ي لحظه ها رو کنار هم باشیم .نه براي اینکه حرف بزنیم، سکوتش رو هم دوست داشتیم.
توي همون محله مون یه خونه اجاره کردیم . دو سه روز مونده بود به امتحانات ثلث سوم. شبا درس می خوندم منوچهر ازم می پرسید، می رفتم امتحان می دادم.
بعد از امتحانات رفتیم ماه عسل. یه ماه و نیم همه ي شمال رو گشتیم. هر جا میرسیدیم و خوشمون میومد، چادر می زدیم و میموندیم. تازه اومده بودیم سر زندگیمون که جنگ شروع شد....
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
💍
💞💍
💍💞💍
حرم
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_نهم 🎬
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_دهم
اول دوم مهر بود. سر سفره ي ناهار از رادیو شنیدیم سربازای منقضی پنجاه و شش رو ارتش براي اعزام به جبهه خواسته...
از منوچهر پرسیدم: "منقضی پنجاه و شش یعنی چی؟"
گفت: "یعنی کسایی که سال پنجاه و شش خدمتشون تموم شده."
داشتم حساب میکردم خدمت منوچهر کی تموم شده که برادرش رسول اومد دنبالش و رفتن بیرون...
بعد از ظهر برگشت، با یه کوله خاکی رنگ...
گفتم: " اینا رو برای چی گرفتي؟"
گفت: "لازم میشه.... آماده شو با مریم و رسول میخوایم بریم بیرون."
دوستم مریم با رسول تازه عقد کرده بودن ...
شب رفتیم فرحزاد. دور میز نشسته بودیم که منوچهر گفت: "ما فردا عازمیم ".
گفتم : "چی؟ به این زودي؟"
گفت:"ما جزو همون هایی هستیم که اعلام شده باید بریم ".
مریم پرسید : "ما کیه؟"
گفت: "من و داداش رسول".
مریم شروع کرد به نق زدن که «نه رسول، تو نباید بري. ما تازه عقد کردیم اگه بلایی سرت بیاد من چی کار کنم؟"
من کلافه بودم، ولی دیدم اگر چیزی بگم، مریم روحیه اش بدتر میشه.
تازه دو ماه بود عقد کرده بودند. باز من رفته بودم خونه ي خودم.......
《چشم هایش روي هم نمی رفت. خوابش نمیبرد. به چشم هاي منوچهر نگاه کرد. هیچ وقت نفهمیده بود چشم هاي او چه رنگی اند، قهوه اي میشی یا سبز؟انگار رنگ عوض میکردند. دست هاي او را در دستش گرفت و انگشتانش را دانه دانه لمس کرد. خنده ي تلخی کرد. دو تا شست هاي منوچهر هم اندازه نبودند. یکی از آنها پهن تر بود. سرکار پتک خورده بود. منوچهر میگفت: "همه دوتا شست دارند من یک شست دارم یک هفتاد!".
می خواست همه ي آنها را در ذهنش نگه دارد. لازمش می شد. منوچهر گفت: "فقط یک چیز توی دنیا میتواند مرا از تو جدا کند ... یک عشق دیگر، عشق به خدا، همین".
فرشته بغضش را قورت داد، دستش را زیر سرش گذاشت و گفت: "قول بده زیاد برایم بنویسی."
اما منوچهر از نوشتن زیاد خوشش نمی آمد. جنگ هم که فرصتی برای این کارها نمی گذاشت. آهسته گفت: "حداقل یک خط".
منوچهر دست فرشته را که بین دست هایش بود فشار داد. قول داد که بنویسد،تا آن جا که می تواند...》
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
💞💍
💍💞💍
📢 آخرین نور از چهارده نور الهی، نابود کننده ظلم و جور.
📝عَن اَلمُفضَّل بن عُمَرَ قَالَ: قَالَ: اَلصَّادِقُ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليهِما السّلام إِنَّ اَللَّهَ تبارك وَ تعالَى خَلَقَ أَربَعَةَ عَشَرَ نُوراً قَبلَ خَلقِ اَلخَلقِ بِأَربَعَةَ عَشَرَ أَلفَ عَامٍ فَهِيَ أَروَاحُنَا. فَقِيلَ لَهُ: يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ مَنِ اَلأَربَعَةَ عَشَرَ؟ فَقَالَ: مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَينُ وَ اَلْأَئِمَّةُ مِن وُلدِ اَلْحُسَينِ، آخِرُهُمُ اَلْقَائِمُ اَلَّذِي يَقُومُ بَعْدَ غَيبَتِهِ فَيَقتُلُ اَلدَّجَّالَ وَ يُطَهِّرُ اَلْأَرضَ مِن كُلِّ جَورٍ وَ ظُلمٍ.
✍مفضّل بن عمر گويد: امام صادق(عليه السّلام) فرمود: خداى تعالى، چهارده هزار سال پيش از آنكه خلقش را بيافريند، چهارده نور آفريد كه ارواح ما بود. گفته شد: يا ابن رسول اللَّه! آن چهارده تن چه كسانى هستند؟ فرمود: محمّد و علىّ و فاطمه و حسن و حسين و ائمّه از فرزندان حسين(علیهم السلام)و آخرين آنها قائمى است كه پس از غيبتش قيام كند و دجّال را بكشد و زمين را از هر جور و ظلمى پاك سازد.
📘کمال الدین،صدوق ره ص۳۳۶
15.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ویدئو کلیپ قدرت پنهان/
کرونا چه حقیقتی را فاش می کند که می تواند چراغِ راهِ خدمتگزاران نیمه شعبان باشد؟!
حتماً ملاحظه فرموده و در حدّ امکان ناشر باشید🌹
«اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِکَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»
4_139446365351575959.mp3
767.3K
🔹 #فایل_صوتی
❓شوهرم حرف شنوی زیادی از مادرش دارد...؟؟
✅ استاد الهی
خیلی از دختران و پسران جوان این سوال را مطرح می کنند که : " وقتی وارد رابطه ای می شوم چه کار کنم تا طرف مقابلم را جذب خودم کنم⁉️
❌ هشدار
🔴این فکر را در ذهنتان کاملا تغییر دهید، شما نباید طرف مقابل را جذب کنید بلکه باید خود واقعی تان باشید تا اگر شخصیت شما با این فرد همخوانی دارد رابطه را جدی تر کنید و در نهایت به ازدواج ختم کنید.
🔴اگر تلاش شما در جهت جذب کردن طرف مقابل تان باشد، شما به فردی تبدیل می شوید که طرف مقابلتان دوست دارد، نه آدمی که واقعا هستید و این در طولانی مدت شما را خسته می کند و رابطه را به سمت شکست می کشاند
🔴پس اجازه بدهید که هر دوی شما شناختی واقعی از یکدیگر پیدا کنید تا بتوانید بهترین انتخاب را داشته باشید، به این ترتیب ریسک شکست را بسیار پایین می آورید.
#دکتراذرتاش_مشاورخانواده
⚠️والدینی که فرزندانشان را بیمار می کنند!
آنها با تزريق نگراني هاي شديد در ذهن فرزندشان او را به خود وابسته ميكنند...
در واقع آنها به نوعي بال و پر فرزند خود را ميچينند تا فرزندشان براي هميشه زمينگير شود و هوس پريدن از لانه به سرش نزند !
آنقدر در مورد خواب او از وي سئوال ميكنند كه او به خواب خود وسواس پيدا ميكند ،
آنقدر او را از عوارض سرماخوردگي مي ترسانند كه او با اولين نشانههاي يك سرماخوردگي خفيف بهشدت احساس ناتواني ميكند !
آنگاه همين والدين بيماري زا از ضعف و ناتواني فرزند خود مينالند و شكوه ميكنند كه فرزندشان قادر به مراقبت از خود نيست و آنها ناچارند بار پرستاري از او را به دوش بكشند !
این افراد در هر چه بوي جدايي از مادر را بدهد دچار ترديد و دودلي ميشوند . در واقع هنوز « بند ناف» آنها بريده نشده است !
اينچنين افرادی در ازدواج دچار ترديد حيرت آوري هستند ،
افراد متعددي را براي ازدواج مورد بررسي قرار ميدهند و با وجود ارزيابي هاي مكرر ، مشورت هاي متعدد و دوران آشنايي طولاني نميتوانند به راحتي براي ازدواج تصميم بگيرند .
این کودکان بزرگسال در نهايت پس از ازدواج, مكررا به آغوش مادر ميروند و از بدرفتاري همسرشان به او شكايت ميكنند .
4_5998931395286664654.mp3
5.62M
❤️ #دین_زیباست
⏱ کلاس های سه دقیقه ای برای نوجوانان
جلسه 24
آیا امامان به دنیا برمیگردند؟!
آیا ما میتوانیم دوباره زنده شویم؟!
رجعت چیست؟!
#رجعت
هدف ما آموزش نوجوانان است 👉
شما معلّم اعتقادات یک نوجوان باشید
این فایل را به دستش برسانید.