هدایت شده از حرم
monjatae-ameral-momenen1.mp365005.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه
🌹
😔الهم انی اسئلک الاماااان
التماس دعا
▪️ @haram110
حرم
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_چهل_وششم🎬 روزای آخر منوچهر بیشتر حرف می زد🗣 و
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_چهل_وهفتم 🎬
ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زرد آب بالا آورد. به دکتر شفاییان زنگ زدم.
گفت: "زود بیاریدش بیمارستان"
عقب ماشین نشستیم.
به راننده گفت: "یه لحظه صبر کنید "
سرش روی پام بود. گفت: "سرمو بگیر بالا"
خونه رو نگاه کرد.
گفت: "دو سه روز دیگه تو بر می گردی"
نشنیده گرفتم....
چشماش و بست.
چند دقیقه نگذشته بود که پرسید: " رسیدیم؟ "
گفتم: "نه، چيزی نرفتیم "
گفت: "چقدر راه طولانی شده. بگو تندتر بره "
از بیمارستان نفرت داشت.
گاهی به زور می بردیمش دکتر.
به دکتر گفتم: «چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمیشه. یه سرم بزنید بریم خونه"
منوچهر گفت: "منو بستری کنید "
بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده.
توی اتاق چشمش که به تخت افتاد، نفس راحتی کشید و خدا رو شکر کرد که رو به قبله است.
تا خوابوندیمش رو تخت سیاه شد. من جا خوردم.
منوچهر تمام راه و توی خونه خودش رو نگه داشته بود.
باورم نمیشد آنقدر حالش بد باشه....
انگار خیالش راحت شد تنها نیستم. شب آروم تر شد.
گفت: "خوابم میاد ولی انگار یه چیز تیز فرو میره تو قلبم"
صندلی رو کشیدم جلو.
دستم رو بالای سینش گرفتم و حمد خوندم تا خوابید.
《هیچ خاطره ی خوشی به ذهنش نمی آمد. هر چه با خودش کلنجار می رفت، تا می آمد به روزهایی فکر کند که می رفتند کوه، با هم مچ می انداختند، با عصا دور اتاق دنبال هم می کردند و سر به سر هم می گذاشتند، تفال دایی می آمد در دهانش...
منوچهر خندیده بود، گفته بود: "سه چهار روز دیگر صبر کنید "
نباید به این چیز ها فکر می کرد. خیلی زود با منوچهر بر می گشتند خانه ....》
از خواب که بیدار شد، روی لباش خنده بود. ولی چشماش رمق نداشت....
گفت: "فرشته، وقت وداعه"
گفتم: "حرفش رو نزن"
گفت: "بذار خوابم رو بگم،
خودت بگو، اگه جای من بودی می موندی توی این دنیا؟"
روی تخت نشستم. دستش رو گرفتم...
گفت: "خواب دیدم ماه رمضونه و سفره ی افطار پهنه.
رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، همه ی شهدا دور سفره نشسته بودن.
بهشون حسرت می خوردم که یکی زد روی شونم.
حاج عبادیان بود. گفت: "بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمون رو منتظر گذاشتی"
بغلش کردم و گفتم: "منم خسته ام "
حاجی دست گذاشت روی سینم...
گفت: "با فرشته وداع کن.
بگو دل بکنه.
اون وقت میای پیش ما... ولی به زور نه "
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
حرم
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_چهل_وهفتم 🎬 ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زرد آ
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_چهل_وهشتم🎬
اما من آمادگیشو نداشتم....
گفت: "اگه مصلحت باشه خدا خودش راضیت میکنه"
گفتم: "قرار ما این نبود"
گفت: "یه جاهایی دست ما نیست. منم نمی تونم دور از تو باشم"
گفت: "حالا میخوام حرفاي آخرو بزنم. شاید دیگه وقت نکنم. چیزي هست روي دلم سنگینی میکنه. باید بگم... تو هم باید صادقانه جواب بدی"
پشتش رو کرد ....
گفتم: "میخوای دوباره خواستگاری کنی؟ "
گفت: "نه، اینطوري هم من راحت ترم. هم تو"
دستم رو گرفت....
گفت: "دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی "
کسی جاي منوچهر رو بگیره؟! محال بود....
گفتم: "به نظر تو، درسته آدم با کسی زندگی کنه، اما روحش با کس دیگه ای باشه؟"
گفت: "نه"
گفتم: "پس براي منم امکان نداره دوباره ازدواج کنم"
صورتش رو برگردوند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا رو شکر کرد....
اونم قول داد صبر کنه...
گفت: "از خدا خواستم مرگم رو شهادت قرار بده، اما دلم میخواست وقتی برم که تو و بچه ها دچار مشکل نشید. الان میبینم علی براي خودش مردي
شده. یخیالم از بابت تو و هدي راحته..."
نفساش کوتاه شده بود. یکم راهش بردم. دست و صورتش رو شستم و نشوندمش و موهاش رو شونه زدم. توی آیینه نگاه کرد و به ریشاش که یکمی پر شده بودن و تک و توك سیاه بودن دست کشید. چند روز بود آنکادرشون نکرده بودم. تکیه داد به تخت و چشمهاش رو بست. غذا رو آوردن....
میز روکشیدم جلو....
گفت: "نه اون غذا رو بیار"
با دست اشاره میکرد به پنجره. من چیزی نميدیدم.
دستم رو گذاشتم روي شونه اش.
گفتم: "غذا اینجاست. کجا رو نشون میدی؟"
چشماشو باز کرد.
گفت: "اون غذا رو میگم. چه طور نمیبینی؟"
چیزایی میدید که نمیدیدم و حرفاشو نمیفهمیدم...
به غذا لب نزد....
دکتر شفاییان رو صدا زدم.
گفت: "نمیدونم چطور بگم، ولی آقاي مدق تا شب بیشتر دووم نمیاره. ریه ي سمت چپش از کار افتاده. قلبش داره بزرگ میشه و ترکش داره فرو میره توي قلبش"
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🔵 مشاجره شما را به این بیماریها مبتلا میکند!
فشار روحی و استرس ناشی از مشاجره میتواند زمینهساز بروز بیماریهای روحی و جسمانی شود.
بخشی از مشکلات روانپزشکی ناشی از بیماریهای روحی هستند که به وسیلهی محرکهای بیرونی مانند جر و بحث، بیزاری از شغل و خستگی زیاد پدیدار میشوند.
مشاجره یکی از عوامل محرک محیطی است که میتواند باعث آشکار شدن بیماریهای نهفته در درون فرد شود. مثلا در افراد مبتلا به بدبینی این حالت را آشکار یا موجب تشدید این حس در فرد میشود.
جر و بحث بیشتر باعث اختلالهای اضطرابی میشود. در اکثر موارد پرخاشگری بیماریهای خفیفی را ایجاد میکند و در افراد میتواند باعث ترسهای فوبیک شود مثلا با ایجاد هراس اجتماعی مانع فعالیتهای اجتماعی و گوشهگیری شود، همچنین در افراد بدبین باعث ایجاد حس انتقامجویی میشود.
مشاجره در افراد دارای زمینهی وسواس باعث تشدید آن یا ایجاد زمینهی بروز آن میشود، همچنین جرو بحث میتواند موجب روشن شدن فازهایی از بیماری اضطرابی شود، در حالت پیشرفته با ایجاد اضطراب منتشر میتواند فرد را از فعالیتهای روزانه باز دارد که درمان این عارضه به طول خواهد انجامید اما در اکثر موارد علائم ناشی از آن تاثیر کوتاه مدت دارد.
افسردگی با استرس آشکار میشود و عصبانیت باعث تشدید آن و در حالت پیشرفته باعث ایجاد حالت انزوای اجتماعی و افکار منفی نسبت به خود و محیط پیرامون بیمار میشود.
مشاجره در افراد مبتلا به فشارخون و امراض قلبی باعث تشدید بیماری آنها میشود، جر وبحث به تنهایی عامل هیچ بیماری نیست، همه در طول زندگی با این حالت روبه رو میشوند، علائم بروز بیماری در این حالت با توجه شرایط روحی افراد متفاوت است. مشاجره با کودکان و نوجوانان با ایجاد احساس ناامنی، حس گریز از خانه را در آنها تقویت و مشکلات عدیدهای ایجاد میکند، فریاد زدن بر سر کودکان ممکن است باعث ایجاد لکنت زبان در آنها شود، همچنین جرو بحث با نوجوانان آثار مخربی برجای میگذارد. نوجوانان نسبت به شرایط استرسزا آسیب پذیرتر هستند که به دلیل نداشتن برداشت درست از واقعیت باعث تقویت حس خشونت در آنها میشود.
افراد با توجه به استعداد وتواناییهای خود میتوانند از راهکارهای متفاوتی در این زمینه استفاده کنند.
گفتنی است؛ دوری کردن از محیط استرس زا و انجام تنفس عمیق می تواند به کاهش احساس خشم کمک کند. همچنین تمرین کنترل خشم، استراحت کافی، تفکر قبل از انجام هر عمل، ورزش، مثبتاندیشی و یادگیری مهارتهای تمدد اعصاب میتواند در این زمینه بسیار موثر باشد.
هفت قانون منطقی🔻🔻🔻
1⃣ با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.
2⃣ آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی ندارد.
3⃣ گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی فرصت دهید.
4⃣ کسی دلیل و مسئول خوشبختی شما نیست؛ خودتان مسئولید.
5⃣ زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی آنها برای چه و چگونه است.
6⃣ زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی چیزها را ندانیم.
7⃣ لبخند بزنید؛ شما مسول حل تمام مشکلات دنیا نیستید
@haram110
اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخترین لحظات زندگی مشترکتان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است. نه شما و نه شریک زندگیتان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانوادههای هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقامگرفتن از او استفاده کنید.
اگر همسرتان با شما بد رفتار کرده، چرا باید همه حرفهای ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید: "تو هم بچه همون مادری!" مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان خوشایندترین جملات را در مقابلتان به زبان میآورد، به او یادآوری میکنید که خوبحرفزدن و مهربانیکردن را از چه کسی یاد گرفته است؟
پس بهخاطر عصبانیت حرفی نزنید که حرمتها را از بین برود و شکافی میان شما ایجاد کند که بعداً از پس ترمیمکردنش برنیایید.
🌹🌴🌹
انصاف داشته باشیم ...
همه ی آدم هایی که به هر دلیلی در زندگیمان کمرنگ می شوند ، بد نیستند !
گاهی رابطه ها به مشکل می خورَد ، چون چگالیِ وجودِ آدم ها با هم سازگاری ندارد ...
مثلا ؛
بعضی ها کفه ی محبتشان سنگین است و چگالیِ وجودشان بالا ...
بعضی ها حجمِ دغدغه هایشان زیاد است و چگالیِ وجودشان پایین ...
آدم هایِ با چگالیِ پایین ، در سطحِ رابطه ، شناور و حیران می مانند و آدمهایِ چگالی بالا ، عمیقاً غرق در رابطه می شوند ...
از سطح یک ارتباط تا عمقِ آن ، فاصله ی زیادیست ...
نمیتوان از این افراد توقعِ مجاورت و همراهی داشت ، نه دستِ خودشان است و نه ایرادِ هیچ کدامشان ...
وقتی سازِ ارتباطاتتان ناکوک شد ، دنبالِ دلیل هایِ احمقانه برای توجیهِ خود یا بدجلوه دادنِ طرف مقابل نگردید ...
گاهی یک "تفاهم نداریم"ِ ناقابل ، هزار بار منطقی تر است از دلیل تراشی هایِ عجیب و غریب ...
با خودتان و با دیگران رو راست باشید ...
وقتي براي انجام كارهاي فرزندانمان غر ميزنيم منت ميگذاريم، آنها را غرغرو، طلبكار و ناراضي بار مي آوريم و کودک این رفتار را باخود به زندگی مشترک هم می برد.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊
🥀
🌷بسم الله الرحمن الرحيم🌷
#آشنايي با قرآن كريم
#ويژه كودكان و نوجوانان
بخش اول،جزء سي
🌿سوره نازعات🌿
اين سوره در مكه نازل شده است و چهل و شش آيه دارد.نازعات يعني فرشتگاني كه جان ها را به سختي مي گيرند.نام اين سوره از آيه اول آن گرفته شده است.
فرشتگان بين خدا و جهان مادي واسطه هستند و هر كدام مأموريتي دارند كه در انجام آن،مطيع و فرمانبردار خداوند يگانه اند.بعضي مامور به جا آوردن وحي ،برخي مامور ياري رساندن به مؤمنين و گروهي مأمور طلب آمرزش براي مردم هستند و....
خداوند مهربان خبر مي دهد كه با زلزله اي وحشتناك،تمام موجودات در زمين و آسمان ها مي ميرند-به جز كساني كه خدا بخواهد.سپس با لرزه اي ديگر ،همه به پا مي خيزند و منتظر حساب مي شوند و
ادامه دارد....
🗒منبع:مجموعه آشنايي با قرآن كريم براي نوجوانان؛فرزانه زنبقي
نشر تاريخ و فرهنگ
🥀
🕊🥀🕊
🥀🕊🥀🕊🥀
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
4_5812431773421799092.mp3
4.33M
❤️ #دین_زیباست
⏰ کلاسهای سهدقیقه ای برای نوجوانان
جلسه 43
⁉️ کودکان بعد از مرگ چه عاقبتی دارند؟
#معاد
@haram110
🌺✨اشتباهاتم را دوست دارم..
آن ها همان تصمیماتی هستند که خودم گرفته ام
و نتیجه اش را هر چه باشد می پذیرم
🌸💫اشتباهاتم را گردن کسی نمی اندازم می پذیرم که انسانم و اشتباه می کنم
نه فرشته ام و نه شیطان و نه انسان کامل
تا زنده ام برای انتخاب راه درست فرصت است..
🌺✨وقتی زمین میخورم ،بلند میشوم خود را می تکانم و ادامه می دهم
اشتباهاتم را دوست دارم….
آنها حباب شیشه ای غرورم را می شکنند
هر زمان به اشتباهاتم پی بردم بزرگتر شده ام
🌸💫اشتباهاتم را دوست دارم…
آنها گران ترین تجربه هایم هستند
چرا که برایشان هزینه گزافی پرداختم...
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌دمنوش بسیار عالی و مناسب برای باز کردن افطار ماه مبارک رمضان از جناب استاد دکتر یوسفی ✅
#دمنوش
#ماه_رمضان
#افطار
#دکتر_یوسفی
#سلسله_کلیپهای_سلامتی
#کلیپ_۷
#فیلم
🌴لطفا برای توسعه فرهنگ درمان سالم و ایرانی منتشر کنید.
4_5852706429080700901.mp3
9.82M
این متن را باید طلا گرفت
"خانه پدر و مادر"🏠
بعد از خانه خدا،
تنها خانه ای است که :
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر میشود.
خانه ای که برای رفتن
نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت
می توانی کلید بیندازی و
وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته
تا تو را ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت
به پدر و مادر عبادت محسوب میشود و گفتگویت با آنها
ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی
دل صاحبخانه میگیرد و
غمگین می شود
خانه ای که قهر با آن
قهر با خداست
خانه ای که دو تا شمع
سوخته اندتاروشنی به مابدهند
و تا وقتی سوسو میزنند
شادی و حیات در وجودت
جریان دارد
خانه ای که سفره هایش
خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش
با خنده و شادمانی تقدیم تو
میشود
خانه ای که .........
چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد
"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر میشود
تقدیم به همه آنهایی که به این خانه عشق ورزیده و میورزند اگر در قید حیاتند
سایه شان بالای سرمان
و اگر در بین ما نیستند
روحشان شادویادشان گرامی😯