eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.7هزار ویدیو
640 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرم
4_435750524105523510.mp3
5.16M
همہ هسٺ آرزویـم ڪہ ببینـم از تـو رویـی 😍 دعاے امشب فراموش نشود❤️ 🎤 حاج مهدی میرداماد @haram110
4_6044096687255849114.mp3
1.46M
آیا قیاس حضرت امام عصر(عج)و حضرت ابولفضل ع صحیح است؟ 💡پاسخ: @harm110
۱ 🔅 ره : 🔺"چه مصائبی (سختی هایی) بر که مالک همه کره زمین است، وارد می شود و آن در چه حالی است و ما در چه حالی؟ او در زندان است و خوشی ندارد و ما چقدر غافلیم" 📚 در محضر بهجت ج ۱ ص ۱۰۶ 🔸 ای دوست، در غربت مولایت اندیشه کن که دنیا با این همه بزرگی برای او زندان شده🥀🍃 🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀
4_5906633428563921402.m4a
26.5M
🎤 کلید رابطه ⚠️ نجات رابطه!! 👈 شناخت مردان : ♦️ خیانت های زناشویی ♦️ حریم خصوصی ✅ حتما گوش کنید لطفا در نشر این پست ما را حمایت کنید
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سبک از‌دواج اسلامی - ایرانی بخش پنجم چگونگی زندگی مشترک در غرب بعد از ازدواج
4_5778414064774416911.mp3
2.06M
توصیه جهت در آخرالزمان متناسب با فرهنگ مهدوی؟! 💡پاسخ:
حرم
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊 🥀 🌷بسم الله الرحمن الرحيم🌷 #آشنايي با قرآن كريم #ويژه كودكان و نوجوانان
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊 🥀 🌷بسم الله الرحمن الرحيم🌷 با قرآن كريم كودكان و نوجوانان بخش اول،جزء سي 🌿سوره بلد🌿 ((عقبه چيست؟)) بعضي از افراد،ادعاي مسلماني مي كنند اما وقتي به آنان گفته شود در راه دين انفاق كنند و كار خيري انجام دهند،از روي مال دوستي اعتراض مي كنند و حاضر نيستند پولي خرج كنند. مي گويند:((حارث بن عامر)) مرتكب گناهي شده بود. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله فرمودند((بايد كفاره بدهد)) او اعتراض كرد و گفت:((از روزي كه مسلمان شده ام،أموال زيادي تباه كرده ام.)) خداوند مهربان مي فرمايد: به نام خداوند بخشنده مهربان سوگند به اين شهر و تو كه در اين شهر زندگي مي كني.سوگند به پدر و فرزند*،به راستي كه انسان را در رنج آفريده ايم.آيا گمان مي كند كه هيچ كس بر او قادر نيست.مي گويد مال فراواني تباه كردم.آيا گمان مي كند كه هيچ كس بر او قادر نيست.مي گويد مال فراواني تباه كردم.آيا مي پندارد كسي او را نديده است.آيا به او دو چشم نداديم؟و زبان و دو لب؟و به هر دو راه او را هدايت نكرديم؟ پس او وارد عقبه* نشد و تو چه مي داني عقبه چيست؟ بنده اي را آزاد كردن يا غذا دادن در روزِ گرسنگي به يتيمي از خويشان يا درمانده اي محتاج.آن گاه از كساني است كه ايمان آورده و به صبر سفارش كرده و به مهرباني سفارش كرده.اينان ياران مباركي هستند و كساني كه به آيات ما كافر شدند،آنان ياراني نامباركند.بر آنان آتش فراگير و پوشاننده است. آيات ١ الي ٢٠ * : گفته اند منظور از پدر و فرزند حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت اسماعيل عليه السلام است. * : عقبه:گردنه،راه سخت و دشوار،كار دشوار 🗒منبع:مجموعه آشنايي با قرآن كريم براي نوجوانان؛فرزانه زنبقي نشر تاريخ و فرهنگ 🥀 🕊🥀🕊 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
4_6028271708455045125.mp3
7.94M
تاریخ دشمنان خدا 10 (برای نوجوانان) 🔔 زنگوله را به صدا در خواهم آورد!!! ✅ نامه تهدیدآمیز به ! قصیده‌ای که هر شیعه‌ای باید آن را بشناسد و بخواند! 🔗 متن قصیده جُلجُلیه از مجموعه 👈 این فایلها را به گوش نوجوانان شیعه برسانید و تبری را در دل آنان نهادینه کنید!
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦🍃اسهال دو نوع است ✨اسهال از سردی ✨اسهال از گرمی 📚‌‌حکیم خیراندیش
💢 چه کسانی سبب در جامعه مسلمین شدند؟؟ ✅ حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند: أمّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَکُوا الْحَقَّ عَلى أهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَهَ نَبیّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَف، وَ خَلْفٌ بَعْدَ خَلَف، حَتّى یَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) 💫 به خدا سوگند، اگر حقّ ـ یعنى خلافت و امامت ـ را به اهلش سپرده بودند ، و از عترت و اهل بیت پیامبر (صلوات اللّه علیهم) پیروى و متابعت کرده بودند ✔️حتّى نفر هم با یکدیگر درباره خدا ـ و دین ـ اختلاف نمى کردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یکى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد عجّل اللّه فرجه الشّریف مى گردید که او نهمین فرزند از حسین (علیه السلام) مى باشد. 📚بحارالأنوار: ج ۳۶، ص ۳۵۲ 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
ربیع الاول و الثانی ۱۴۴۰ شماره 34 از 40 👊
حرم
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_صد_پنج 🎀ازدحام يک مسير مستقيم چشم هام رو بستم ... حتي نفس کشيدن آرا
📝 💟 🎀و علیک السلام مرتضي منتظر شنيدن جوابي از طرف من بود ... و من با چشمان کودکي ملتمس به اون زل زده بودم ... زبانم سنگين بود و قلبم براي تک تک دقيقه ها، التهاب سختي رو تحمل مي کرد ... چشم هام رو از مرتضي گرفتم و نگاهم در امتداد مسير حرکت کرد ... در اون شب تاريک، التماس ديدن ديوارها و مناره هاي مسجد رو مي کرد ... دستم بين زمين و آسمان مونده بود ... اومدم بکشمش عقب که مرتضي برگه رو از دستم گرفت ... از توي قباش خودکاري در آورد و شروع به نوشتن کرد ... شماره خودش رو هم نوشت ... ـ ديدي کجا ماشين رو پارک کردم؟ ... اگه برگشتي اونجا بود که هيچ، منتظرمون بمون ... اگه نه که همون مسير رو چند متر پايين تر بري، هر ماشيني که جا داشته باشه سوارت مي کنه ... برگه رو گرفتم و ازشون جدا شدم ... در ازدحام با قدم هاي سريع ... و هر جا فضاي بيشتري بود از زمين کنده مي شدم ... با تمام قوا مي دويدم ... تمام مسير رو ... تا جايي که مسجد از دور ديده شد ... تمام لحظات اين فاصله در نظرم طولاني ترين شب زندگي من بود ... دوباره به ساعتم نگاه کردم ... فقط چند دقيقه تا 2 صبح باقي بود ... جلوي ورودي که رسيدم پاهام مي لرزيد و نفس نفس مي زدم ... چند لحظه توي حالت رکوع، دست به زانو، نفس هاي عميقي کشيدم ... شايد همه اش از خستگي و ضعف نخوردن نبود ... هيجان و التهاب درونم حد و حصري نداشت ... قامت صاف کردم ... چشمم بي اختيار بين جمعيت مي چرخيد ... هر کسي که به ورودي نزديک مي شد ... هر کسي که حرکت مي کرد ... هر کسي که ... مردمک چشم هاي منتظر من، يک لحظه آرامش نداشت ... تا اينکه شخصي از پشت سر به من نزديک شد ... به سرعت برگشتم سمتش ... خودش بود ... بغض سنگيني دور گلوم حلقه زد و چشم هام گر گرفت و پشت پرده اشک مخفي شد ... دلم مي خواست محکم بغلش کنم اما به زحمت خودم رو کنترل کردم ... دلم از داخل مثل بچه گنجشک ها مي لرزيد ... کسي باور نمي کرد چه درد وحشتناکي در گذر اون ثانيه ها، به اندازه قرن برمن گذشت ... و حالا اون واقعا بين اون جمعيت، من رو پيدا کرده بود ... به شيوه مسلمان ها به من سلام کرد ... و من براي اولين بار با کلمات عربي، جواب سلامش رو دادم ... ـ عليک السلام شايد با لهجه من، اون کلمات هر چيزي بود الا جواب سلام ... اما نهايت وسع و قدرت من بود ... ـ منتظر که نمونديد؟ در ميان تمام اون دردها و التهاب هاي پر سوز ... لبخند آرام بخشي از درون قلبم به سمت چهره ام جاري شد ... منتظر بودم اما نه پشت ورودي مسجد ... ساعت ها قبل از حرکت، شوق اين ديدار بي تابم کرده بود ... ـ نه ... دقيق راس ساعت اومدید ... لبخند زد و با دستش به سمت ورودي اشاره کرد ... ـ بفرماييد ... مثل ميخ همون جا خشکم زد ... ـ من مسلمان نيستم نمي تونم وارد مسجد بشم ... آرام دستش رو بازوي من گذاشت ... و دوباره با دست ديگه به سمت ورودي اشاره کرد ... ـ حياط ها حکم مسجد ندارن ... بفرمایید داخل ... قدم هاي لرزان من به حرکت در اومد ... يک قدم، عقب تر ... درست مقابل ورودي ... ... ✍نویسنده : 🍃 🌸 🎉🌺🍃