4_5832333569539705260.mp3
11.07M
❤️ #دین_زیباست
❤️ #امام_شناسی
قسمت 5۲
علم امام
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
✅ لطفا برسانید به دست نوجوانِ شیعه
در کانال خودتان منتشر کنید
بدون ذکر منبع
4_5884371251564121289.mp3
10.53M
"❁"
#کارگاه_انصاف 5⃣2⃣
#استاد_شجاعی 🎤
✿ اولین رفتار منصفانهی هر انسان، که زمینهی رعایت انصاف در حق دیگران است؛
گم نکردن، رها نکردن، و کم نکردن تغذیهی بخش انسانی در لابلای فعالیتهای بخش حیوانی ماست.
💥کسی که میتواند خود حقیقیاش را بدون آب و غذا رها کند؛
حتما از حق دیگران هم راحت میگذرد.
5_6095698820941742622.m4a
11.71M
🔹 سخنان دکتر امیر اشرفی
پاتولوژیست و متخصص آسیب شناسی، مدیر گروه آناتومیکال پاتولوژی سیدنی استرالیا
استادیار دانشگاه سیدنی
حرم
"رمان #از_روزی_که_رفتی #قسمت_پنجاه_و_هفت آخر هفته بود که آیه بازگشت، سنگین شده بود. لاغرتر از وقتی
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت_پنجاه_و_هشت
_چی شده رها؟! صدرا!
صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت:
_چی شدی تو؟ حالت خوبه؟
رها: بریم... بریم خونه صدرا!
"چطور میشود وقتی اینگونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان میرانی دست رد به سینه ات بزنم؟"
رها چنگ به بازوی صدرا انداخت، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت:
_بریم!
"اینگونه نکن بانو... تو امر کن! چرااینگونه بی پناه مینمایی؟"
صدرا: باشه بریم.
همین که خواستند از خانه بیرون بروند صدای هلهله بلند شد.
"خدایا چه میکندمردش با دیدن داماد این عروسی
خدایا... این کِل کشیدنها را خوب میشناخت! عمه هایش در کِل کشیدن
استاد بودند، نگاهش را به صدرا دوخت. آمد به سرش از آنچه میترسیدش!
" رنگ صدرا به سفیدی زد و بعد از آن سرخ شد. صدایش زد:
_صدرا! صدرا!
صدای آه محبوبه خانم نگاه رها را به سمت دیگرش کشید. دست محبوبه
خانم روی قلبش بود:
_صدرا... مادرت!
صدرا نگاهش را از رامین به سختی جدا کرد و به مادرش دوخت. مهدی را دست رها داد و مادرش را در آغوش کشید و از بین مهمانها دوید!
جلوی سی سی یو نشسته بودند که صدرا گفت:
_خودم اون برادر نامردت رو میکشم!
رها دلش شکست! رامین چه ربطی به او داشت:
_آروم باش!
صدرا: آروم باشم که برن به ریش من بخندن؟ خونبس گرفتن که داماد آینده شون زنده بمونه؟ پدر با تو، دختر با اون ازدواج کنه؟ زیادیش میشد!
رها: اون انتخاب خودشو کرده، درست و غلطش پای خودشه! یه روزی باید جواب پسرشو بده!
صدرا صدایش بلند شد:
_کی باید جواب منو بده؟ کی باید جواب مادرم رو بده؟ جواب برادر ناکامم
رو کی باید بده؟
رها: آروم باش صدرا! الان وقت مناسبی نیست!
صدرا: قلبم داره میترکه رها! نمیدونی چقدر درد دارم!
محبوبه خانم در سی سی یو بود و اجازه ی بودن همراه نمیدادند. به خانه بازگشتند که آیه و زهرا خانم متعجب به آنها نگاه کردند. صدرا به اتاقش رفت و در را بست. رها جریان را که تعریف کرد زهرا خانم بغض کرد...
چقدر درد به جان این مادر ریخته بودنداین پدرو پسر
آیه در اتاقش نشسته بود و به حوادث امشب فکر میکرد."اصلا رامین به چه چیزی فکر کرده بود که بازن مقتول ازدواج کرده بود؟ یادش بود که رهاهمیشه از رفت و آمد زیاد رامین با شریکش میگفت، از اینکه اصلا از این
شرایط خوشش نمی آید! میگفت رامین چشمانش پاک نیست، چطورهمکارش نمیداند! امشب هم همین حرفها را از صدرا شنیده بود! صدرا هم همین حرفها را به سینا زده بود. حالا که در یک نزاع با سینامرده بود، معصومه بهانه ی شرکت را گرفته و زن قاتل همسرش شده بود!"
آیه آه کشید... خوب بود که صدرا، رها را داشت، خوب بود که رها مهربانی را بلد بود، همه چیز خوب بود جز حال خودش! یاد روزهای خودش افتاد:
حرم
"رمان #از_روزی_که_رفتی #قسمت_پنجاه_و_هشت _چی شده رها؟! صدرا! صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغو
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت_پنجاه_نه
"یادت هست که وقتی دلشکسته بودی، وقتی ناراحت و عصبانی بودی، میگفتی تمام آرامش دنیا را لبخندم به قلبت سرازیر میکند! یادت هست که تمام سختیها را پشت سر میگذاشتیم و دست هم را میگرفتیم وفراموش میکردیم دنیا چقدر سخت میگیرد؟ حالا رها یاد گرفته که آرامش مردش باشد!"
َ به عکس روبه رویش خیره شد
"نمیدانی چقدر جایت خالی رد...
مرد من جایت کنارم خالیست
َ چقدر زود پر کشیدی! به دخترکت سخت میگذرد! چه کنم که توان زندگی کردن ندارم؟ چه کنم که گاهی سر نقطه ی صفر می ایستم؟ روزهای آیه بعد از رفتنت خوب نیست!
روزهای دخترکت بعد از رفتنت خوب نیست... راستی موهایم را دیده ای
که یک شبه سپید شده اند؟ دیده ای که خرمایی خرمن موهایم را خاکسترپاش کرده و رفته ای؟ دیده ای که همیشه روسری بر سر دارم که کسی نبیند آیه یک شبه پیر شده است؟ دیدهای پوستم از سپیدی درآمده و زردی بیماری را به
خود گرفته؟ دیدهای ناتوان گشتهوام؟ دیده ای شانه های خم شدهام را؟
چگونه کودکت را به دندان کشم وقتی تو رفته ای؟ از روزی که رفتی آیه هم رفت! روزمرگی میکنم دنیا را تا به تو برسم... دنیایم تو بودی! دنیایم را گرفتی و بردی! چه ساده فراموش کردی و گفتی فراموشت کنم! چطور مرا شناختی که با حرفهای آخرت مرا شکستی؟ اصلا من کجای زندگی ات بودم که رفتی؟ دلت آمد؟ از نامردی دنیا نمیترسیدی؟"
َ دلش اندکی خواب و بیخبری میخواست مردش را میخواست.وهواخواه شده بود. دلش لبخند از ته دل آیه رامیخواست، نگاه مشتاق صدرا به رها را میخواست، دلش کمی عقل برای رامین میخواست، شادی زهرا خانم و محبوبه خانم را میخواست،اینها آرزوهای بزرگ آیه بود... آیه ای که این روزها زیادی زیادهوخواه شده بود.
نفس گرفت "چه کنم در شهری که قدم به قدم پر است از خاطراتت! چه کنم که همه ی شهر رنگ تو را گرفته است؟ چگونه یاد بگیرم بیتو زندگی کردن را؟ مگر میشود تو بروی و من زندگی کنم؟ تو نبض این شهر بودی!
حالاکه رفتی، این شهر، شهرِمردگان است!
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #از_روزی_که_رفتی #قسمت_پنجاه_نه "یادت هست که وقتی دلشکسته بودی، وقتی ناراحت و عصبانی بودی، می
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت_شصت
سه ماه گذشته بود. سه ماه از حرفهای ارمیا با حاج علی و آیه گذشته بود... سه ماه بود که ارمیا کمتر در شهر بود... سه ماه بود که کمتر در خانه
دیده شده بود... سه ماه بود که ارمیا به خود آمده بود!
ِ کلاه کاسکتش را از سرش برداشت. نگاهش را به درخانه ی صدرا دوخت.
چیزی در دلش لرزید. لرزه ای شبیه زلزله! "چرا رفتی سید؟ چرا رفتی که من به خود بیایم؟ چرا داغت از دلم بیرون نمیرود؟ تو که برای من غریبه ای بیش نبودی! چرا تمام زندگیام شدهای؟ من تمام داشته های امروزم را از تو دارم."
در افکار خود غرق بود که صدای صدرا را شنید: _ارمیا... تویی؟!
کجا بودی این مدت!
ارمیا در آغوش صدرا رفت و گفت:
_همین حوالی بودم، دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت!
ِن ارمیا نگفت گوشه تنها شده
ِن ز
ای از دلش نگرا ی سید مهدی است.
نگفت دیشب سید مهدی سراغ آیه را از او گرفته است، نگفت آمده دلش
را آرام کند.
وارد خانه شدند، رها نبود و این نشان از این داشت که طبقه ی بالا پیش آیه است!
صدرا وسایل پذیرایی را آماده کرد و کنار ارمیا نشست:
_کجا بودی این مدت؟ خیلی بهت زنگ زدم؛ هم به تو، هم به مسیح و یوسف؛ اما گوشیاتون خاموش بود!
ارمیا: قصه ی من طولانیه، تو بگو چی کار کردی بارها خانم،جنس اون شدی؟
یا اونو جنس خودت کردی؟
صدرا: اون بهتر از این حرفاست که بخواد عقبگرد کنه مثل من بشه!
ارمیا: خب چیکار کردی؟
صدرا: قبول کرد دیگه، اما حسابی تلافی کردها!
ارمیا: با مادرت زندگی میکنید؟
صدرا: همسایه ی آیه خانم شدیم، یکماهی میشه که رفتیم بالاو مستقل
شدیم!
ارمیا: خوبه، زرنگی؛ سه ماه نبودم چقدر پیشرفت کردی، حالا خانومت کجاست؟
صدرا: احتمالا پیش آیه خانومه، دیگه نزدیک وضع حملشه، یا رها پیششه یا مادرم یا مادر رها! حاج علی و مادرشوهر آیه خانمم فردا میان!
ارمیا: چه خوب، دلم برای حاج علی تنگ شده بود.
صدای رها آمد: صدرا، صدرا!
صدرا صدایش را بلند کرد:
_من اینجام رها جان، چی شده؟ مهمون داریما! یاالله...
در داشت باز میشد که بسته شد و صدای رها آمد:
_آماده شو باید آیه رو ببریم بیمارستان، دردش شروع شده!
صدرا بلند شد:
_آماده شید من ماشین رو روشن میکنم.
ارمیا زودتر از صدرا بلند شده بود.
"وای سید مهدی... کجایی؟! جای خالی تورا چه کسی پُر میکند؟
صدرا کلید خودرواش را برداشت.محبوبه خانم با مادر رها برای پیاده روی رفته و مهدی را هم با خود برده بودند. رها مادرانه خرج میکرد برای آیه اش!
آیه فریادهایش را به زور کنترل میکردو این دل آزرد رها را بیشتر کرده بود
ردش را کرده بود، هوای سید مهدی را کرده بود!هوای مردش را...عزیز دلش
زیر لب مهدی اش را صدا میکرد...
ارمیا دلش به درد آمده بود از مهدی مهدی کردن های آیه...کجایی مرد؟
کجایی که آیه ی زندگی ات مظلومترین آیه ی خدا شده است.
ارمیا دلش فریاد میخواست.
"سید مهدی! امشب چگونه بر آیه ات
میگذرد؟ کجایی سید؟ به داد همسرت برس!"
آیه را که بردند، ارمیا بود و صدرا. انتظار سختی بود. چقدر سخت است که مدیون باشی تمام زندگیات را به کسی که زندگیاش را در طوفانهای سخت، رها کرد تا تو آرام باشی!"
چه کسی جز تو میتواند پدری کند برای دلبندت؟ چطور دخترک یتیم شده ات را بزرگ کند که آب در دلش تکان نخورد؟ شبهایی که تب میکند دلش را به چه کسی خوش کند؟ چه کسی لبخند بپاشد به صورت خسته ی همسرت که قلبش آرام بتپد؟ سید مهدی! چه کسی برای آیه و دخترکت، تو میشود؟!"
صدرا میان افکارش وارد شد:
_به حاج علی زنگ زدم، گفت الان راه میافتن.
ارمیا: خوبه! غریبی براشون اوضاع رو سختتر میکنه!
صدرا: من نگران بعد از به دنیا اومدن بچه ام!
ارمیا: منم همینطور، لحظهای که بچه رو بهش بدن و همسرش نباشه بیشتر عذاب میکشه!
صدرا: خدا خودش رحم کنه؛ از خودت بگو، کجا بودی؟
ارمیا: برای ماموریت رفته بودیم سوریه!
صدرا: سوریه؟! برای چی؟
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
4_6008027951335999955.mp3
3.69M
✦
#صوت_مهدوی
قاعدهٔ فرج چیست ؟ باید چه اتفاقی رخ بده تا فرج اتفاق بیفته؟
حجتالاسلام امینی خواه
استاد پناهیان ؛ استاد عالی
4_6005871955062819308.mp3
5.43M
چه کنیم که دست عنایت امام عصر علیهالسلام بر سرمان باشد؟
🎤آیتالله وحید خراسانی؛
🌸پیشنهاد دانلود و نشر🌸
🙏🏼👌 نماز بسیار ساده شب بیست و چهارم ماه شعبان
عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الرَّابِعَةِ وَ الْعِشْرِينَ رَكْعَتَيْنِ، بِالْحَمْدِ وَ النَّصْرِ عَشْراً، أُعْتِقَ مِنَ النَّارِ، وَ نَجَي مِنْ عَذابِ القَبْرِ، وَ حاسَبَهُ اللهُ حِساباً يَسِيراً، وَ أكْرَمَهُ اللهُ تَعَالَى بِزِيارَةِ آدَمَ وَ النَّبِيِّينَ عَلَیهِمُ السَّلامُ وَ الشَّفَاعَةِ. (البلدالأمين، ص173)
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب بیست و چهارم ماه شعبان دو رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد و ده بار سوره نصر؛ از آتش و از عذاب قبر نجات می یابد، و خداوند اعمال او را به آسانی محاسبه می کند، و زیارت حضرت آدم و انبیاء الهی و شفاعت را به وی کرامت می کند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
#ســــــلام_علیــــــکم
#أین_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا
اي منجي رهاييِ دين خدا بيا
جبران دردهاي دل هل اتا بيا
اي آخرين سلاله ي مظلوم اهل بيت
آقا تو را به آبروي مصطفي بيا
از چاههاي كوفه چه داري خبر ؟ بگو!
اي باخبر ز درد دل مرتضي بيا
ام الائمه النُّجَبا منتظر تُراست
اي آشناي مصحف زهرا بيا بيا
از غربت غريب مدينه بگو به ما
اي باخبر ز سرّ دل مجتبي بيا
سنگين ترين مصيبت تو داغ كربلاست
اي منتقم به خامس آل کسا بيا
احياگر صحيفه ي سجاديه تويي
اي شرح حال واقعه ي نينوا بيا
بي تو دم از وصيت باقر نمي زنيم
اي ميزبان روضه ي صحن منا بيا
شيخ الائمه گفت: كه خدمتگذار توست
اي مقتداي صادق آل عبا بيا
باب الحوائجي كه دخيل تو بسته است
از چاه خواند ، يوسف زهرا تو را بيا
تو نور چشم عالم آل محمدي
سوگند بر پيمبر و جان رضا بيا
از كودكي جواد الائمه به ياد توست
آقا! قسم به گريه ي ابن الرضا بيا
تبعيدگاه هادي دين يك بهانه ماند
ديگر تو بر نجات امام الهدي بيا
حاجت به غير تو حسن عسگري نداشت
اي مانده از قديم ز بابا جدا بيا
سرداب سامرا ز سحر تا سحر به سوز
سر داده اين صلا به صباح و مساء بيا
عالم ز جور و ظلم پر است اي امير عدل
اي ضامن حقيقي عهد و وفا بيا
آقا قسم به درد اسيري عمه ات
با ذوالفقار حضرت مولای ما بيا
💖اللهم عجل لولیک الفرج💖
✴️ چهارشنبه 👈 18 فروردین/ حمل 1400
👈 24 شعبان 1442 👈7 آوریل 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند .
📛 برای دیدار و ملاقات خوب نیست .
👶 مناسب زایمان نیست .
🚘مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج دلو است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✳️ درختکاری .
✳️ و پیمان گرفتن از رقیب خوب است.
📛 برای ازدواج خوب نیست .
📛 و برای جابجایی نیز خوب نیست .
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه ) ، برای سلامتی مفید است و فرزند عالمی از عالمان یا حاکمی از حاکمان گردد . ان شاءالله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث دفع صفرا می شود .
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث اصلاح امور می شود .
😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 25 سوره مبارکه " فرقان " است .
و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا ..
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت و گوی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود . ان شاء الله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید .
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
ای گروهی که ایمان آوردهاید، هر که از شما از دین خود مُرتَد شود به زودی خدا قومی را که بسیار دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند (به نصرت اسلام) برانگیزد که در راه خدا جهاد کنند و (در راه دین) از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند. این است فضل خدا، به هر که خواهد عطا کند و خدا را رحمت وسیع بیمنتهاست و (به احوال همه) دانا است.
سوره مائده آیه 54
...
- پناھ برخدا ؛ از شر گناهے کہ
+ لذتـش مے رود اما . .
حسابو کتاب و ناراحتےِامامزمان
همچنان،خواهـــد مآند •⏳|❞
...
🔘پیروے از اهلبیت علیهم السلام....
◽️ از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده ڪه پیامبر اڪرم فرمود: خداوند ذریه تمام پیامبران را از نژاد خودش قرار داده، ولے ذریه مرا از نژاد علے بن ابے طالب و فاطمه دخترم قرار داده است. خداوند آنها را مانند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران بر جهانیان برگزیده است. پیرو ایشان باشید؛ شما را به راه راست هدایت می ڪنند. آنها را مقدم دارید، ولے بر ایشان مقدم نشوید، زیرا آنها در ڪوچڪے از همه شما باحلم ترند و در بزرگے از تمام شما عالم ترند. پیرو آنها باشید ڪه گمراهتان نخواهند ڪرد و از هدایت خارجتان نمے ڪنند.
📘بحارالانوار ج ۲۳، ص ۱۴۴.
🔘پیروے از اهلبیت علیهم السلام....
◽️ از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده ڪه پیامبر اڪرم فرمود: خداوند ذریه تمام پیامبران را از نژاد خودش قرار داده، ولے ذریه مرا از نژاد علے بن ابے طالب و فاطمه دخترم قرار داده است. خداوند آنها را مانند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران بر جهانیان برگزیده است. پیرو ایشان باشید؛ شما را به راه راست هدایت می ڪنند. آنها را مقدم دارید، ولے بر ایشان مقدم نشوید، زیرا آنها در ڪوچڪے از همه شما باحلم ترند و در بزرگے از تمام شما عالم ترند. پیرو آنها باشید ڪه گمراهتان نخواهند ڪرد و از هدایت خارجتان نمے ڪنند.
📘بحارالانوار ج ۲۳، ص ۱۴۴.
#یا_امام_رضا(ع)🌹
رواق و مرقد خلوت به تو نمی آید
حرم بدون طراوت به تو نمی آید
بیا دوباره دعا کن دوباره برگردیم
ز راه دور زیارت به تو نمی آید
چهارشنبه های امام رضایی💖
*همه بخونن*
زنی که از صبح تا شب در خانه تنها بوده و بیشتر وقت خود را در آشپزخانه گذرانده است، حوصله اش از تنهایی سر می رود و نیاز بیشتر به روابط و مصاحبت دارد. لذا وقتی شوهرش شب به خانه می آید و یک راست پای تلویزیون می نشیند، زن شروع می کند به صحبت (یا از نظر شوهر "وراجی") کردن از شهین خانوم زن همسایه و دیگر وقایع... اما این مطالب گاه از نظر شوهر پیش پا افتاده می آید و او حوصله شنیدنش را ندارد. چرا؟ عموما بدین علت که شوهر در طول روز بیش از حد با مردم سر و کله زده و روابط زیاد داشته است. نیاز او ارضا شده است، اما زن احساس کمبود می کند و این یکی از منابع مهم اختلاف ها و تضادها در زندگی خانوادگی است.
#مجردان_بدانند
💚یکی از #موضوعاتی که ذهن بسیاری از دختران را به خود مشغول کرده این است که آیا می شود با مرد #غیر متدین ازدواج کرد در صورتی که خود دختر خانم متدین است؟
💛پاسخ بسیاری از #کارشناسان در این مورد این است که چنین ازدواجی را توصیه نمی کنند زیرا این دو نفر از نظر #سبک زندگی شباهتی به هم ندارند .
💢مثلا #شوهر خیلی بد دهن است یا تقیدی به انجام تکالیف دینی ندارد
حال سوالی که پیش می آید این است که#دختر خانم ها می گویند ما توان اصلاح طرف مقابل را داریم و می توانیم او را عوض کنیم...
💢باید در جواب بگوییم که این کار شما #ریسک بسیار بزرگی دارد.اگر بعد از ازدواج با چنین فردی شما نتوانستید او را تغییر دهید چه کار خواهید کرد؟
💚البته شما می توانید در #دوران عقد تلاش خود را بکنید و ببینید که مرد تغییر می کند یا نه اما ممکن است مرد در این دوران برای اینکه دل شما را به دست بیاورد خودش را اصلاح کند.
💚از طرفی #تجربه های مشاوره نشان داده است که بیشتر عکس این ماجرا اتفاق می افتد یعنی مرد اصلاح نمی شود.
#انتخاب_همسر
🔴هشدار🔴
🛁مسئولیت حمام کردن فرزندتان را
به هیچکس واگذار نکنید ⛔️
دستشویی بردن،
حمام کردن،
تعویض پوشک،
تعویض لباس فرزندتان را
به کسی محول نکنید. ⛔️
اینگونه نیازهای کودک حتماً باید توسط والدین انجام گیرد. با رعایت این نکات
به فرزندمان میآموزیم که بدن او حریم خصوصی اوست.
#آهوی_گردن_دراز :
یه دشتی بود پر از چشمه های پر آب و علفهای سبز . توی این دشت آهوهای زیادی زندگی میکردند . کنار هر چشمه ای یه گله آهو اطراق کرده بودند و روزگار میگذروندند . اونها همگی خیلی خوب و ... 👇
4_5837079023070480881.mp3
12.76M
❤️ #دین_زیباست
❤️ #امام_شناسی
قسمت 5۳
مقایسه علمای اسلام
با امام معصوم
#قیاس_با_معصوم [11]
#علمای_صالح
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
✅ مخاطب اصلی مجموعه #دین_زیباست نوجوانان هستند؛ شما معلم اعتقاد یک نوجوان باشید و این فایلها را به او برسانید!
4_5906943705591319628.mp3
12.47M
"❁"
#کارگاه_انصاف 6⃣2⃣
#استاد_شجاعی 🎤
▪️بیخیالی و بیتفاوتی دربرابر ظلمهایی که به انسانهای دیگر در گوشه گوشهی دنیا میشود،
آژیر خطریست که نشان میدهد؛
💥فاصله این فرد تا انصاف بسیار زیاد است.
5_6106899833656705396.m4a
20.7M
🔹 سخنان دکتر امیر اشرفی
پاتولوژیست و متخصص آسیب شناسی، مدیر گروه آناتومیکال پاتولوژی سیدنی استرالیا
استادیار دانشگاه سیدنی
حرم
"رمان #از_روزی_که_رفتی #قسمت_شصت سه ماه گذشته بود. سه ماه از حرفهای ارمیا با حاج علی و آیه گذشته ب
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت_شصت_و_یک
ارمیا: همه برای چی میرن؟
صدرا: باورم نمیشه!
ارمیا: راهیه که سید مهدی و زنش جلوم گذاشتن!
صدرا: اونجا چه خبر بود؟
ارمیا: میخوای چه خبری باشه؟ جنگ و مرگ و خاک و خون! راستی...
آیه خانم کسی رو ندارن؟ هیچوقت ندیدم کسی دور و برشون باشه جز
رها خانم!
صدرا: منم تو این سه چهار ماه کسی رو جز پدرش و مادرشوهرش و سیدمحمد ندیدم، یه روز از رها پرسیدم! این دختر عجیب تنهاست ارمیا!
رها میگفت آیه خانم مادرشو چند سال پیش از دست داد، یه برادر داشته که چهار ساله بوده تو یه تصادف عجیب میمیره! مثل اینکه میخواستن برن مسافرت،آیه خانم و برادرش تو کوچه کنار ماشین بودن که مادرشون صداش میزنه. همون لحظه حاج علی میخواسته ماشین رو جابه جا کنه. ماشین که روشن میشه برادرش میدوئه بره پیش پدرش،
حاج علی که داشته دنده عقب میرفته، نمیبینه و برادر آیه خانم تو اون حادثه میمیره! همسر حاج علی هم که افسرده میشه و مجبور به عوض کردن خونه میشن! بعد از فوت همسرش هم خونه رو فروخته و یه خونه کوچیکتر گرفته و باقی پولشو داد به دامادش که بتونه خونه ی بهتری کرایه کنه!
ارمیا: روز اولی که خونه شون رو دیدم فکر کردم بچه پولدار بوده، همه ش اشتباه فکر کردم!
صدرا: همه اشتباه میکنن.
ارمیا: تو که زندگینامه ی خانوادهش رو درآوردی، نفهمیدی عمویی، عمه ای، خاله ای، داییای چیزی نداره؟
صدرا ابرو بالا انداخت:
_نکنه قصد ازدواج داری؟
لحنش شوخ بود و لبخند بدجنسی روی لبانش بود.
ارمیا هم ادامه داد:
_قصد ازدواج دارم، مورد خوبی داری؟
صدرا: متاسفانه مادر آیه خانم یه دونه دختر بوده و دخترخالهای در کار نیست! از طرف پدر هم که دوتا عمو داشته که تو جنگ شهید شدن و اصلا زن نداشتن که دختری داشته باشن، روی فامیلای آیه خانم حساب نکن!
ارمیا: رو فامیلای تو چی؟
صدرا آه کشید. هنوز زخمی که معصومه زد، درد داشت:
_فامیل من لیاقت نداره!
ارمیا: چرا پکر شدی؟
صدرا: زن داداشم با برادر رها ازدواج کرد!
ارمیا ابرو در هم کشید. مقداری حساب کتاب کرد و گفت:
_متاسفم!
ِ من، پای شریک و رفیق رو به خونه
صدرا: هزار بار بهش گفتم برادرزندگیت باز نکن! رفت و آمد حدی داره، لااقل طرف رو بشناس و زندگیت رو بپا! با کسی رفت و آمد کن که چشمش پاک باشه و پی ناموست نباشه، هرچی رها پاک و نجیب و بی آلایش و با ایمانه، رامین بویی از آدمیت نبرده! گاهی نمیتونم باور کنم خواهر برادرن!
ارمیا: شاید چون رها خانم کسی مثل آیه خانم رو کنارش داشت.
صدرا: آره! دوست میتونه زندگیها رو زیر و رو کنه!
ارمیا به دوستی خود با مردی اندیشید که بعد از مرگش سر دوستی را با او باز کرده بود. چقدر دوست خوبی بود سید مهدی! چیزی مثل آیه و رها! ارمیا را از مرداب زندگی گذشته اش بیرون کشید و دریا را به همه وسعت و عظمتش پیش رویش گشود.
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #از_روزی_که_رفتی #قسمت_شصت_و_یک ارمیا: همه برای چی میرن؟ صدرا: باورم نمیشه! ارمیا: راهیه
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت_شصت_و_دو
آیه به سختی چشم باز کرد. به سختی لب زد: مهدی!
صدای رها را شنید:
_آیه... آیه جان! خوبی عزیزم؟
آیه پلک زد تا تاری دیدش کم شود:
_بچه؟
لبخنِد رها زیبا بود:
ِ _یه دختر کوچولوی جیغ جیغو داری! یه کم از پسر من یاد نگرفت که...
پسر دارم آروم، متین! دختر توجغجغهست؛ اصلا برای پسرم نمیگیرمش!
آیه: کی میارنش؟
رها: منتظرن تو بیدار بشی که جغجغه رو تحویلت بدن، دخترت رو نخ همه رفته!
صدای در آمد. حاج علی و فخرالسادات، محمد، صدرا، ارمیا وارد شدند. با گل و شیرینی! سخت جای تو خالیست مرد... چرا نیستی!
آیه که تازه به سختی نشسته بود و رها چادر گلدارش را روی سرش گذاشته بود. با بیحالی جواب تبریکها را میداد. مادر شوهرش گریه میکرد، جایت خالیست مرد... خیلی خالیست.
صدای گریه ی نوزادی آمد و دقایقی بعد پرستار با دخترِک آیه آمد.
رها: دیدید گفتم جغجغهست؟ صداش قبل از خودش میاد وروجک! همه سعی داشتند جو را عوض کنند!
صدرا: رها جان قول پسر ما رو ندیا! بچه بیچارهم دو روزه کَر میشه!
حاج علی: حالا کی به تو دختر میده؟ همین دختر بیچاره حیف شد، بسه دیگه!
صدرا: داشتیم حاجی؟
حاج علی: فعلا که داریم!
سیدمحمد: ای قربون دهنت حاجی! حالا فکر میکنه پسر خودش چیه، خوبه همین یک ماه پیش دیدمش! پسرهی تنبل همهش یا خوابه یاخمار خوابشه هی خمیازه میکشه... انگار معتاده!
صدای خنده در اتاق پیچید. طولی نکشید که خندهها جمع شد و آیه لب
زد:
_بابا...
حاج علی: جان بابا؟
آیه بغض کرد:
_زیر گوش دخترکم اذان میگی؟ دخترکم بابا نداره!
فخرالسادات هقهقش بلند شد. رها رو برگرداند که آیه اشکش را نبیند.
چیزی میان گلوی ارمیا بالا و پایین میشد.
حاج علی زیر گوش دخترک اذان گفت و ارمیا نگاهش را به صورتش دوخت
"چقدر شیرینی دختر سید مهدی!" نتوانست تحمل کند، بغض گلویش را گرفته بود. از اتاق آرام و بیصدا خارج شد.
وقتی اذان را گفت، صدرا سعی کرد جو را عوض کند:
_حالا اسم این جغجغه خانم چی هست؟
آیه: به دخترم نگید جغجغه، گناه داره! اسمش زینبه!
فخرالسادات: عاشق دخترش بود. اینقدر دوستش داشت که انگار سالها با این بچه زندگی کرده، چه آرزوها داشت برای دخترش!
فخرالسادات نگاهی به افراد اتاق کرد و گفت:
_شبیه مادرشه، مهدی همهش میگفت دخترم باید شبیه مادرش باشه!
وقت ملاقات تمام شد و همه رفتند، قرار بود رها پیش آیه بماند. رها برای بدرقهشان رفت و وقتی برگشت، نفس نفس میزد.
آیه: چی شده چرا دویدی؟
رها: باورت نمیشه چی شنیدم!
آیه: مگه چی شنیدی؟
رها: داشتم میرفتم که دیدم حاج خانم، آقا ارمیا رو کشید کنار و یه چیزی بهش گفت.
نشنیدم چی گفت اما آخرش که داشت میرفت گفت تو مثل مهدی منی! ارمیا هم رو زانو نشست و چادر حاج خانم رو بوسید!
آیه: گوش وایستادی؟
رها: نه... داشتم از کنارشون رد میشدم! اونا هم بلند حرف میزدن!
همهی حرفاشونو که نشنیدم!
آیه: حالا کی مرخص میشم؟
رها: حالا استراحت کن، تا فردا
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #از_روزی_که_رفتی #قسمت_شصت_و_دو آیه به سختی چشم باز کرد. به سختی لب زد: مهدی! صدای رها را شن
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت_شصت_و_سه
یک هفته از آن روز گذشته بود. دوستان و همکارانش به دیدنش آمدند و رفتند. سیدمحمد دلش برای کسی لرزیده بود. سایه را چندباری دیده بود و دلش از دستش سُر خورده بود!
آیه را واسطه کرد، وقتی فخرالسادات ر
فهمید لبخند زد. مهیای خواستگاری شده بودند؛ شاید برکت قدمهای کوچک زینب بود که خانه رنگ زندگی گرفت. حاج علی هم شاد بود. بعد از مرگ همسرش، این دلخوشی کوچک برایش خیلی بزرگ بود؛ انگار این دختر جان دوباره به تمام خانوادهاش داده است"
ساعاتی از اذان مغرب گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاج علی در را گشود و از ارمیا استقبال کرد:
_خوش اومدی پسرم!
ارمیا: مزاحم شدم حاج آقا، شرمنده!
صدای فخر السادات بلند شد:
_بالخره تصمیم گرفتی بیای؟
ارمیا: امروز رفتم قم سرخاک سید مهدی ، من جرات چنین جسارتی رو
نداشتم!
حاج علی به داخل تعارفش کرد. صدرا و رها هم بودند.
همه که نشستند، فخر السادات گفت:
_یه پسر از دست دادم و خدا یه پسر دیگه به من داد تا براش خواستگاری برم!
حاج علی: مبارکه انشاءالله، امشب قراره برای سیدمحمد برید خواستگاری؟
فخرالسادات: نه؛ قراره برای ارمیا برم خواستگاری!
حاج علی: به سلامتی... خیلی هم عالی! دیگه دیر شده بود، حالا کی هست؟
آیه از اتاق بیرون آمد و بعد از سلام و خیر مقدم کنار رها نشست.
ِ فخرالسادات: یه روزی اومدم خونهتون با دسته گل و شیرینی برای پسر بزرگم. حالا اومدم برای ارمیا، که جای مهدی رو برام گرفته از آیه خواستگاری کنم!
آیه از جا برخاست:
_مادر! این چه حرفیه؟ هنوز حتی سال مهدی هم نشده، سال هم بگذره من هرگز ازدواج نمیکنم!
حاج علی: آیه جان بابا... بشین!
آیه سر به زیر انداخت و نشست.
فخرالسادات: چند شب پیش خواب مهدی رو دیدم! دست این پسر رو گذاشت تو دستم و گفت:
"بیا مادر، اینم پسرت! خدا یکی رو ازت گرفت و یکی دیگه رو به جاش بهت داد. بعد نگاهشو به تو دوخت و گفت مامان
مواظب امانتم نیستید، امانتم تو غربت داره دق میکنه!"
دخترم، تنهایی از آن خداست، خودتو حروم نکن!
آیه: پس چرا شما تنها زندگی میکنید؟
فخرالسادات: از من سنی گذشته بود. به من نگاه کن... تنها، بی هم زبون!
این ده سال که همسرم فوت کرده، به عشق پسرام و بچه هاشون زندگی کردم، اما الان میبینم کسی دور و برم نیست! تنها موندم گوشهی اون خونه و هرکسی دنبال زندگی خودشه،
یه روزی دخترت میره پی سرنوشتش و تو تنها میمونی، تو حامی میخوای، پشت و پناه میخوای!
آیه: بعد از مهدی نمیتونم!
حاج علی: اول با ارمیا صحبت کن، بعد تصمیم بگیر، عجله نکن!
آیه: اما... بابا!
حاج علی: اما نداره دختر! این خواستهی شوهرت بوده، پس مطمئن باش بهش بی احترامی نمیشه!
آیه: بهم فرصت بدید، هنوز شش ماه هم از شهادت مهدی نگذشته!
ارمیا: تا هر زمان که بخواید فرصت دارید، حتی شده سالها!
اگه امروز اومدم به خاطر اینه که فردا دارم برای ماموریت میرم سوریه و معلوم نیست کی برگردم، فقط نمیخواستم اگه برگشتم شما رو از دست داده باشم! حقیقت اینه که من اصلا جرات چنین جسارتی رو نداشتم! حاج
خانم گفتن، رفتم سر خاک سید مهدی تا اجازه بگیرم! الانم رفع زحمت میکنم، هر وقت اراده کنید من در خدمتم! جسارتم رو ببخشید!
فخرالسادات با لبخند ارمیا را بدرقه کرد. آیه ماند و حرفهای ارمیا... آیه ماند و حرفهای فخرالسادات... آیه ماند و حرف مردش... آیه ماند و بیتابی های زینبش...
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای برای فرج امام زمان علیه السلام یک وظیفه است- حجةالاسلام بندانی نیشابوری
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما حجة بن الحسن داریم- مرحوم حاج قدرت الله لطیفی نسب
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»