eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
 📞 صدای زنگ تلفن 📞   صدای زنگ تلفن           صدای آشنائيه   تو خلوت خانه ما    رفيق خوش صدائيه تا تلفن زنگ می زند      گوشی رو من بر می دارم با اشتياق گوشی رو من        کنار گوشم می ذارم   بعد سلام بفرمائيد            منتظر صدای ام برای حرف و گفتگو      عاشق يک پيامی ام   مادر بزرگ با خنده هاش    صدای خوب و نازيه برای من صدای اون                صدای دل نوازيه  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸رسوایی 🚫اعتراف عجیب پسرها به دخترها😳😱😢 «💕🍃دخترای ما خیلی چیزا نمیدونن💕--•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌
4_5944973965960153253.mp3
10.07M
مخصوص نوجوانان 👉 مخصوص معلمین مدارس 👉 🔻در پاسخ به این سوال که : از کجا بدانیم احادیثی که به دست ما رسیده است از اهل بیت علیهم السلام رسیده و دروغین و جعلی نیست! قسمت : 8 پنج شاهد تاریخی برای کتابت حدیث در صدر اسلام لطفا برسانید به دست آنکه میشناسید
4_5985302845581167583.mp3
11.17M
✦‍ 0️⃣4⃣ 🎤 ⚜ به انصاف نزدیک ترند آنان که ؛ ۱- برای اهل خانه‌ی خود بهترینند. ۲- برای خانواده‌ی آسمانی خود، بهترینند. ← کسی که در حق ریشه‌های زمینی و آسمانی خود انصاف را رعایت میکند؛ به رعایت انصاف در حق همه‌ی مخلوقات دیگر ، نزدیک‌تر و موفق‌تر است. ┄┅═✦‍═┅┄
4_5897917140329039954.mp3
6.54M
✍ توجه توجه توجه ✍ قابل توجه خانمهای محترم ✍ خانمهایی که از (واجبی)برای موهای زیر بغل استفاده نکردند و گرفتن!!! ✍ کلیه موبرهای موجود در بازار به روشهای شیمیایی تهیه می شود و برای مواد افزودنی انها از سولفات باریوم و یا مواد شیمیایی دیگر استفاده می شود که طبیعتاً در مدت زمان طولانی اثرات شیمیایی آنها در بدن بروز خواهد کرد.  ✍ آنها موبر هستند. نه واجبی!!!
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_بیست_و_سه ***************** چادرش را محکمتر گرفت و سر به زیر به د
"رمان _چه خبری بینمون هست؟ یه روز بی بی و سید اومدن مغازه و ازم خواستن به این دختر کار بدم! گفتن دوره ی قنادی دیده و کارش خوبه، گفتن دانشجوئه ومراعات حال مادر مریضشو بکنم؛ گفتم باشه! قرار شد شبا بیاد کارای فرداش رو انجام بده که بتونه به دانشگاهش برسه! که بتونه هم درسشو تموم کنه هم خرج خونه رو در بیاره که با آبرو زندگی کنه؛، چیزی که شما هیچی ازش نمیفهمین؛ دیشب سفارش زیاد داشتیم برای امروز... این دختر هم میخواست خواهر برادرشو امروز ببره حرم زیارت، برای همین تا این وقت صبح سرکار بود. منم که رسیدم قنادی دیدم روی پا نیست، اصرار کردم و رسوندمش؛ اگه میدونستم شما اینجوری میکنید هرگز این کارو نمیکردم که شما اینجوری آبروی یه آدم آبرودار رو ببرید، خدا از سر تقصیراتتون بگذره! دخترک چادرش را محکمتر دور خود پیچید. زهرا را به خود چسباند و دست محمدصادق را گرفت و به سمت خانه میرفت که صدای زن همسایه بلند شد: _کجا... کجا؟ خودم چندبار دیدم که رفت قنادی و با حاجی رفت پشت ساختمون؛ باید زن حاجی بیاد و بفهمه! زن بیچاره تو خونه بشور و بساب میکنه و تو قنادی کار میکنه و این دختره برای شوهرش دلبری میکنه، اگه راست میگی زنتو بیار حاجی! حاج یوسفی لااله الالله زیر لبی گفت و گوشی تلفن را از جیبش بیرون کشید و شماره گرفت: _سلام حاج خانم... نه اتفاقی نیفتاده... یه سوءتفاهمی پیش اومده که اگه شما جواب سوال منو بدی انشاءالله که حل میشه! من گوشی رو میذارم روی پخش صدا که اینایی که اینجا جمع شدن جوابتون رو بشنون... صدای حاج خانم پخش شد: _خیره حاجی! حاج یوسفی: یادته گفتم سید و بی بی اومد و خواستن که خانم رضوی تو قنادی کار کنن؟ حاج خانم: آره حاجی، یادمه! گفتن دانشجوئه و شبا بیاد کار کنه؟ من خودم میرفتم درو براش باز میکردم میرفت داخل و وقتی کارش تموم میشد در رو قفل میکردم! بیشتر وقتا هم پیشش میموندم و ازش یاد میگرفتم! حاج یوسفی: گاهی روزا میومد قنادی برای چی بود؟ که میرفتیم پشت فروشگاه؟ حاج خانم: برای حساب کتاب بود. صندوقدار از صندوق میدزدید. بهمون کمک کرد حسابرسی کنیم! حسابداری میخونه دیگه، ماشاءالله فوق لیسانس داره و کارشم خوبه! حاج یوسفی: شما تو این مدت رفتاری از من یا خانم رضوی دیدی که... حاج خانم: این چه حرفیه؟! من همیشه تو قنادی بودم، بیشتر به کار قنادا رسیدگی میکردم، به خاطر همین زیاد تو فروشگاه نبودم؛ اما هروقت خانم رضوی میومد، منو صدا میزدی که یه وقت معذب نباشه! حاج یوسفی: دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام قنادی برات میگم چی شده. خداحافظ! تماس را قطع کرد و منتظر به مردم نگاه میکرد کسی حرف نمیزد اما نگاهها هنوز هم پر از کینه و نفرت بود. دخترک آرام از حاج یوسفی تشکر کرد و به درون خانه رفت. زهرا هنوز بغ کرده گوشه ای نشسته بود. صدای مادر را میشنید که ناله میکند. وقت داروهایش بود و حتما گرسنه اش هم شده بود. به آشپزخانه رفت و صبحانه را آماده کرد. سفره را پهن کرد و کنار بستر مادر نشست و آرام نان خشکی که در شیر گرم ریخته بود را به خوردش میداد. بعد از آسمانی شدن پدر، قلب مادر هم ایستاد! یکسال بعد هم آلزایمرش شروع شد. مادر از کار افتاده، گوشه ی خانه در بستر بود و تمام حقوقی که از بنیاد شهیدمیگرفتند خرج داروهای قلب مادرمیشد ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_بیست_و_چهار _چه خبری بینمون هست؟ یه روز بی بی و سید اومدن مغازه و از
"رمان از روزی که مشغول کار شده بود، کمی آب زیر پوست زهرا و محمدصادق رفته بود؛ طفلی ها از همه ی لذت های دنیا محروم شده بودند و شکایت نمیکردند؛ این هم بدبختی دیگری که بر سرشان آمده بود. -آبجی مریم! صدای زهرایش بود. خواهرکش! ِ -جان آبجی؟ زهرا: امروز میریم حرم؟ مریم به فکر رفت. مادر را به که میسپرد؟ میشد چند ساعتی تنها باشد؟ داروهایش را که میخورد، چند ساعتی میخوابید: _مامان که خوابید میریم. زهرا با شوق کودکانه اش دوید و از کمد کوچک کنار اتاق، لباسهایش را آورد و مقابل مریم گذاشت. باآن چادرسیاهی که به سرداشت مقابل گنبد که قرار گرفت، زانو زد. زهرا کنارش نشست. محمد صادق پشت سرشان ایستاده بود. مرد که باشی، سن و سالت مهم نیست دیگر! غیرت داشت روی ناموسش! در هر سنی که باشی، غیرتی میشویروی خواهر هایت! مرد ک باشی شش دنگ حواست پی ناموس میدود، مهم نیست چند سالت باشد! نگاه مریم به گنبد طلایی امام رضا(ع) دوخته شد در دل زمزمه کرد "السلام علیک یا غریب الغربا! سلام آقا!. سلام پناه بی پناه ها! سلام انیس جان! اذن دخول میدی؟ اذنم بده که خسته آمده ام سوی مرقدت! اذنم بده که شکسته پر امده ام سوی گنبدت! آقای شهر بی سروسامان روزگار! آقای خسته تر ز من و همرهان من! ای صحن تو شده سامان قلب من! آقا نگاه میکنی که چگونه شکسته ام؟ آقا نگاه میکنی که مرا زخم میزنند؟ در شهر تو روی دلم پنجه میکشند؟ آقای ضامن آهو مرا ببین! آقا فقط تو مرا ببین! آقای شهر بی سروسامان روزگار! بنگر که چادر مادرت حرمت شکن نبوده به سر دارم! ببین کنار نامم تو را دارم! ام که مرا هجمه کرده اند! بی آبرو نبودم و رسوای عالم و آدم نموده اند! آقای خستگی من و اهل خانه ام! دردانه‌ی صدیقه کبری، دلم شکست! من آمدم که حق بستانم به دست تو! ضربی زنم به طبل انوشیروانی ات!" صدای نقاره ها بلند شد. مریم چشم های خیسش را گرداند. لبخند بر لبش آمد! یکی دیگر شفا گرفت! این صدای نقاره ها ندای شفا یافتن بود؛ شاید هم صدای ضرب طبل انوشیروان بود! "آقا! چگونه با دلم بازی میکنی؟ این همزمانی و این هم آوایی ات! آقا به من خسته اشاره میکنی؟ حقم بگیر ای تو تمنای بی کسان! حقم بگیر ای که نوایت مرا نشان! آقای خسته تر ز من و روزگار من! از روسیاهی من رو سیه گذر!" مریم که اشک میریخت، زهرا به کبوترهای روی گنبد نگاه میکرد.محمدصادق اخم کرده و برای امام، از امروز مریم میگفت، از دردهای مادر میگفت، از اشکها و هق هق های زهرا میگفت! امروز جمعه بود... جمعه های دلگیر! امروز جمعه بود... جمعه ای که بوی انتظار میداد؛ جمعه ای که بود درد میداد، بوی درد بی کسی! بوی درد نبود تو... تویی که منجی بشریتی! تویی که اگر بیایی دیگر زخم زبان نمیزنند! تویی که بیایی دیگر تهمت نمیزنند! تویی که بیایی دیگر یتیمی معنا ندارد؛ مگر تو پدرهمه ی امت پدرت نیستی؟ مگر تو درمان درد کل جهان نیستی؟ پس بیا... مگر تو درمان دردبی درمان امت جدت نیستی؟ مگر تومصلح کل جهان نیستی! بیا که حرف های زیادی با تو دارم اگر بیایی! ادامه دارد... نویسنده:
حرم
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 14 _ با امام حسین دوست شو وقتی که با امام حسین دوست میشوی ،راب
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 15 _ صلوات و درود بفرست برای امام زمان به آیت الله بهجت گفتن میخوایم مشرف بشیم خدمت حضرت ،چیکار کنیم ؟ گفت به همین نیت به امام هدیه کنید. ▫️ هم صلوات عادی با ذکر وعجل فرجهم ▫️ هم میتونید صلوات ویژه برای حضرت ( قسمت صلوات بر حجج طاهره ) در کتاب مفاتیح الجنان را مطالعه کنید و به حضرت درود بفرستید.  🌺 «ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وعجل فرجهم ٍ» 🌺
حرم
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 15 _ صلوات و درود بفرست برای امام زمان به آیت الله بهجت گفتن می
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 16_ دستور امام صادق در آخر الزمان را رعایت کن.👇 مداومت بر خواندن وقتی که ایمانت حفظ بشه در آخرالزمان ،این خودش دوستی با امام زمانه. ❄️ « یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ» 17 _ همواره درآخرالزمان دعای معرفت بخوان ،با امام زمان رفیق میشی همان دعای اللهم عرفنی نفسک ..... شناخت تو رو نسبت به حضرت بیشتر میکنه.
✴️ دوشنبه 👈 6 اردیبهشت / ثور 1400 👈 13 رمضان 1442👈 26 آوریل 2021 🕌 مناسبت های دینی اسلامی . 🔥مرگ حجاج بن یوسف ثقفی " 95 ه" . 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 🌓شب سه شنبه ساعت 20:49 قمر وارد برج عقرب میشود. 📛 تقارن نحسین و صدقه اول صبح رفع نحوست کند . 📛از منازعه و کشمکش و دعوا پرهیز شود. 📛 انواع دیدارها . 📛 و کوتاه کردن و تراشیدن سر خوب نیست . 🤕 مریص ان خوب گردد. ان شاءالله ✈️ مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 👩‍❤️‍👩حکم مباشرت امشب . امشب :قمر در عقرب است 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز:قمر در برج میزان است و انجام امور زیر نیک است . ✳️ فروختن جواهرات . ✳️ نو پوشیدن . ✳️ و آغاز درمان نیک است . 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب ملال می شود . 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد . 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود . ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد . 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 14 سوره مبارکه " ابراهیم علیه السلام " است . و لنسکننکم الارض من بعدهم ذالک لمن خاف مقامی ..... و از مفهوم ان استفاده می شود که کسی که از دوستان و یا دشمنان خواب بیننده باشد به او برسد . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . 🌸زندگیتون مهدوی🌸
joze 13.mp3
3.89M
🔺تحدیر (تندخوانی) جزء سیزدهم قرآن کریم 👤 استاد معتز آقایی
parhizgar__j13_Tartil.mp3
12.12M
🔺ترتیل جزء سیزدهم قرآن کریم 👤 استاد شهریار پرهیزگار
4_5854973214035280190.mp3
177.7K
🌷دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷 بسم الله الرّحمن الرّحیم  اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ على کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین.  خدایا در این روز مرا از پلیدی و کثافات پاک‌ ساز و بر آنچه مقدّر است شدنی‌ها صبر عطا کن و بر تقوی و مصاحبت نیکوکاران موفق دار به یاری خود ای روشنی چشم مسکینان روز سیزدهم
🌺😝🌺 روز سیزدهم ماه رمضان، روز هلاکت حجّاج بن یوسف ثقفی، مبارک باد از همه شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام تقاضا می شود، پس از خواندن متن زیر، به نیابت از مولایمان، حضرت صاحب الزّمان علیه السلام، حجّاج را لعنت کنیم. مسعودی در «التنبیه و الإشراف»، مرگ حجّاج را در ماه رمضان سال 95 هجری می داند. (التنبيه ‏و الإشراف ،ص296) به نقل از مرحوم محدّث قمی در «وقایع الایام»، در روز سیزدهم ماه رمضان، حجاج بن یوسف ثقفی به هلاکت رسیده است. (وقایع الایام ، ص32) پنجمین خلیفه بنی امیه، عبدالملک بن مروان(۲۶-۸۶هجری) خونخوارترین خلیفه اموی بود. وقتیکه عبدالله بن زبیر حاضر به بیعت با عبدالملک بن مروان نشد، عبدالملک فرمان کشتن او را داد، ولی وی برای نجات جان خود به خانه کعبه پناه برد و در آنجا بست نشست. با اطلاع بر این موضوع، عبدالملک، حجاج ابن یوسف ثقفی والی بصره را برگزید و از او خواست که به هر صورت که مقتضی بداند عبدالله را بکشد و سرش را برای او به شام بفرستد و برای انجام این مأموریت سپاه کارآمدی را نیز در اختیار او قرار داد. با دریافت این فرمان حجّاج مردم بصره را برای برگزاری نماز جمعه به مسجد بزرگ شهر فرا خواند، و در خطبه نماز، گفت: دانسته باشید که خلیفه، سفاک ترین والی خودش را برای انجام ماموریتی بزرگ برگزیده ‌است و این برگزیده او منم. هم ‌اکنون میان شما سرهای بسیاری را می ‌بینم که آماده بریده شدنند، اگر نخواهید از جمله آنها باشید، باید بی‌ چون‌ و چرا آماده همکاری با سپاه خلیفه باشید و در غیاب من نیز هوس سرکشی نکنید. چند روز بعد عازم مکه شد و خانه کعبه را به محاصره گرفت، و آن را به منجنیق بست تا سپاهیانش وارد شوند. چند روزِ تمام، دیوار کعبه با منجنیق کوبیده شد تا سرانجام حصار شکست و سپاهیان حجّاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبیر را در آنجا سر بریدند؛ و در آنجا تمامی خدّام مسجدالحرام را کشتند و حجرالاسود معروف را چهار پاره کردند و مسجدالحرام را آتش زدند. سپس دامنه کشتارها را به داخل شهر کشاندند و درهای خانه قریشیان را سوزاندند و نقاب از صورت زنان قریش کشیدند و به آنان تجاوز کردند و هرچه را که آنان داشتند به غارت گرفتند؛ و چون کار مکه به پایان رسید به مدینه تاختند و همه غارتگری ها و آتش افروزی ها و کشتارها را در آنجا تکرار کردند. به پاداش این خدمتگزاری، عبدالملک حکومت مکه و مدینه و طائف را به حجّاج داد و عراق را نیز که در آن شورش برخاسته بود، ضمیمه قلمرو حکومتی او کرد. حجاج به دستور عبدالملک بن مروان، برای ایجاد خفقان و ساکت کردن معترضان، همراه چند جلاد وارد کوفه شد مستقیماً به مسجد شهر رفت و مردم را دعوت کرد و به آنها گفت: «ای مردم! نه به کودکانتان رحم می‌کنم و نه به پیرانتان! بیگناهانتان را به جای گناهکار مواخذه خواهم کرد وکافی است به کسی ظنین شوم. تحویل جلادانش خواهم داد، همه اینها از اختیارات من است و هر چه من مصلحت بدانم عین شرع است.» حجاج به کوچک‌ترین ظنّ و تهمتی، شیعیان را بازداشت می‌کرد. وی، پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام شیعه بودن می‌کشت. به فرموده حضرت باقر علیه السلام، در عصر حجاج اگر به کسی کافر و زندیق می‌گفتند ، بیشتر راضی بود تا اینکه به او شیعه بگویند. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بی گناه کشته شدند، قنبر، غلام امیرالمؤمنین علیه السلام، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم می‌خورد. حجاج این موارد را از فضائل خود بر می شمرد: «در مجالس ما هیچگاه از عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین علیه السلام کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد می‌گوید.» حجاج پس از عمری جنایت در ۵۴ سالگی مبتلا به دل ‌درد شدیدی شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم کردن با بیماری و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردی اندام _ که هر چه آتش در اطرافش برمی ‌افروختند باز گرم نمی ‌شد - سرانجام به هلاکت رسید. او را در «واسط» (میان راه بصره و کوفه) دفن کردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفی کردند تا کسی جای قبر او را نداند و نبش قبر نکند. ولید، پسر عبدالملک بن مروان، برایش مجلس عزا به پا کرد. حجاج ۱۲۰ هزار نفر را در بیرون از میدان جنگ قتل ‌عام کرد. وقتى وی به درک واصل شد، پنجاه هزار مرد و سى هزار زن در زندان او بودند، زندان او سقف نداشت و چيزى نبود كه زندانیان را از گرما و سرما محفوظ دارد. به آن زندانیان، آب آلوده به خاكستر مي دادند. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن می‌ خورد رنگ چهره‌اش سیاه می ‌شد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 نماز شب چهاردهم ماه رمضان قال امیرُالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى لَيْلَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ سِتَّ رَكَعَاتٍ، يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ إِذَا زُلْزِلَتْ ثَلَاثِينَ مَرَّةً، هَوَّنَ اللَّهُ عَلَيْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ وَ مُنْكَراً وَ نَكِيراً. (بحارالأنوار، ج97، ص383 به نقل از اربعین شهید) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب چهاردهم ماه رمضان 6 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک حمد و سی بار سوره زلزال، خداوند سکرات موت و حضور نکیر و منکر را بر او آسان می سازد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼🗣 دعای شب چهاردهم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب چهاردهم ماه رمضان عبارت است از: يَا أَوَّلَ الْأَوَّلِينَ وَ آخِرَ الْآخِرِينَ، وَ يَا جَبَّارَ الْجَبَابِرَةِ وَ يَا إلَهَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ، أَنْتَ خَلَقْتَنِي وَ لَمْ أَكُ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَ أَنْتَ أَمَرْتَنِي بِالطَّاعَةِ فَأَطَعْتُ سَيِّدِي جُهْدِي، وَ إنْ كُنْتُ تَوَانَيْتُ أَوْ أَخْطَأْتُ أَوْ نَسِيتُ، فَتَفَضَّلْ عَلَيَّ يَا سَيِّدِي، وَ لَا تَقْطَعْ رَجَائِي، وَ امْنُنْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله وَ اغْفِرْ لِي إنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ‏. (بحارالأنوار، ج98، ص77 به نقل از البلدالامین) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
*آرزوهای_غلط_در_میدان_جهاد* 💠 اگر از فردی که دارد در میدان مبارزه با دشمنان خدا و در رکاب امام زمانش نبرد و می‌کند سوال شود در دنیا چه آرزویی داری و او در جواب بگوید: "آرزو دارم تحصیلی دکترا بگیرم یا بگوید آرزو دارم حافظ قرآن شوم و یا فلان شغل را داشتم و یا بگوید کاش درآمد خوب و زیادی داشتم!" حتماً به او خواهیم گفت چه ارزشی بالاتر از جهاد در راه خدا چه گوهری ناب‌تر از همین کاری که داری انجام می‌دهی؟ و اگر بخواهد از موقعیّت خود گلایه کند که چرا به جایی نرسیده‌ام مورد عقلا قرار می‌گیرد. 💠 گاه در زندگی مشترک جنس گلایه‌ی زن یا مرد این است که چرا مشغله‌ی من در زندگی بابت همسرداری، فرزند‌داری و خانه‌داری مانع رشد و پیشرفت من شده و نتوانستم از لحاظ تحصیلی، معنوی، شغل و درآمدزایی به جایی برسم. 💠 ریشه‌ی اینگونه توقّعات، ملاک ما در معنای پیشرفت است و فکر می‌کنیم یعنی شغل، درآمد، ثروت، مدرک تحصیلی و جایگاه اجتماعی ویژه در حالیکه ملاک پیشرفت و ارزش در دین (که در روز قیامت نیز همان ملاک مورد بازخواست قرار می‌گیرد) چیزی جز انجام متناسب با شرایط فرد نیست. 💠 وقتی روایت داریم که "جهاد زن، خوب کردن است" یعنی بالاترین ارزش و پیشرفتی که در نزد خدا برای یک زن خانه‌دار وجود دارد خوب همسرداری کردن است و ارزش و وظیفه‌ای بالاتر از آن برای او وجود ندارد و مانند یک است که دارد در وسط معرکه، مبارزه و نبرد می‌کند و در حال حاضر چیزی باارزش‌تر و بااولویت‌تر‌ از این وجود ندارد تا در حسرت آن باشد.
☎تلفن☎ بابام و خيلی دوست دارم     عزيز و دوست داشتنيه   برای ما کار می کنه                     صورت اون ديدنيه توی محل کار اون   دستگاههای عجيبيه   سيمهای جور وا جور داره   حال و روز غريبيه   سيمهای رنگ به رنگ اون    با تلفن کار می کنه   صدای زنگ تلفن                آ د م و بيدار می کنه   تا تلفن زنگ می زنه   دلم براش پر می زنه فکر می کنم که پشت در   بابا م داره در می زنه  
4_5945147710272178385.mp3
11.49M
مخصوص نوجوانان 👉 مخصوص معلمین مدارس 👉 🔻در پاسخ به این سوال که : از کجا بدانیم احادیثی که به دست ما رسیده است از اهل بیت علیهم السلام رسیده و دروغین و جعلی نیست! قسمت : 9 نوشتار سیاه بر کاغذ سپید لطفا برسانید به دست آنکه میشناسید
4_6008071334800656301.mp3
10.9M
✦‍ ️⃣4⃣ 🎤 ▫️چگونه می‌توانیم از مراتب مختلف ظلم در حقّ دیگران، دور شده ... و به مقام اَمنِ انصاف برسیم؟ [همانجا که دیگران، در کنارمان، احساس امنیت کنند!]
4_5897854167518546342.docx
95.8K
حجامت،نوره و...
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_بیست_و_پنج از روزی که مشغول کار شده بود، کمی آب زیر پوست زهرا و محم
"رمان گریه هایش که تمام شد، به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود. حرم مثل همیشه آرام بود؛ حرم مثل همیشه آرامش بود. حرم مثل همیشه پر از حاجتمند بود... حرم مثل همیشه بود. مثل همیشه هایی که با پدرمی آمد. مثل همیشه هایی که ویلچر را با عشق هُل میداد! مثل همیشه هایی که می آمد و میرفت. دلش زیارتنامه میخواست. دلش دو رکعت نماز زیارت میخواست. دلش سر بر شانه ی ضریح گذاشتن میخواست. دلش دو رکعت نماز بالاسر میخواست. زیارتنامه امین الله میخواست. دلش فقط امامش را میخواست. اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی از بالا نگاهش نمیکرد. اینجا همه یکرنگ میشدند. مثل لباس احرام مکه میشدند. دلش که سبک شد. دلش سوی مادر پر میکشید! تنها بودن مادر برایش درناک بود... آمدم مادر! آمدم! به خانه که رسید غذا درست کرد. دلش خواب میخواست. غذای مادر را که داد، سفره را پهن کرد و غذایشان را خوردند. رفت که بخوابد... فردا کلاس داشت. بعدش هم میرفت قنادی حاج یوسفی برای حسابداری! دیروز حاج یوسفی گفته بود که برود پشت دخل، آخر صندوقدار قبلی را اخراج کرده بودند، گفته بود که بیمه اش میکند. گفته بود حقوق هر کاری که انجام میدهد را جداگانه میدهد؛ میگفت دیگر نمیشود راحت به کسی اعتماد کرد و مال و اموال را دستش سپرد. مریم که کیک های سفارشی را میپخت، حسابرسی سالانه میکرد، حالا صندوقدار هم بود. حاج یوسفی مرد خوبی بود. زنش هم خانم خوبی بود، چقدر مریم دوستشان داشت! روزها پشت هم میآمد و میرفت. مریم زیر نگاههای سنگین همسایه ها روزهایش را میگذراند. آنقدر درگیر روزهایش بود که خودش را از خاطر برده بود. به پدرش قول داده بود درس بخواند! به مادرش قول داده بود مواظب خواهر و برادرش باشد. این قولها بسیار سنگین بود روی شانه های نحیفش! پشت دخل نشسته بود... باران سختی میبارید. صبح که می آمد لباسهایش خیس شده بود و تا الان با همان لباسهای خیس نشسته بود درون میلرزید، لرز کرده بود. حرارت بدنش بالا رفته بود. سرش سنگینی میکرد که صدایی آمد: _ببخشید خانم! حاج یوسفی هستن؟ مریم نگاهش را به مرد روبه رویش دوخت: _بله! کاری داشتین؟ مرد: اگه امکان داره میخوام ببینمشون، منو میشناسن! میشه بهشون اطلاع بدید؟ مریم سری تکان داد و آرام گفت: _بفرمایید بشینید من بهشون اطلاع میدم! مرد روی صندلی نشست و مریم بلند شد. سرش گیج رفت و دستش را روی میز گذاشت که زمین نخورد. مرد: حالتون خوبه خانم؟ مریم دوباره سر تکان داد و به سمت یکی از کارکنان رفت و چیزی گفت. چند دقیقه از رفتن آن کارگر و نشستن مریم روی صندلی اش نگذشته بود که حاج یوسفی آمد و سری در میان مشتریان گرداند و نگاهش خیره ی مرد روی صندلی نشسته افتاد. لبخند زد و رو به همان کارگر کرد و گفت: _برو به حاج خانم بگو مهمون داریم! نویسنده:
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_بیست_و_شش گریه هایش که تمام شد، به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود
"رمان به سمت مرد جوان رفت و آغوش گشود: _به به! ببین کی اینجاست؟! چطوری ارمیا خان؟ ارمیا در آغوش حاج یوسفی رفت و گفت: _سلام مرد خدا! حاج یوسفی خندید: مرد خدا که تویی مومن، چه عجب از اینورا؟ باز هوای امام زد به سرت و راهت اینوری افتاد؟ ارمیا: حاجت روا شدم و اومدم دستبوس آقا! حاج یوسفی هیجان زده شد و دوباره ارمیا را در آغوش گرفت: _مبارک باشه، واقعا تونستی راضیش کنی؟ ارمیا: من نه، کار خود سید مهدی بود! حاج خانم که رسید لبخند روی لبانش نشست: _خوش اومدی پسرم، ایندفعه عروس قشنگتو آوردی ببینیم یا هنوز باید صبر کنیم؟ ارمیا شرمگین سرش را به زیر انداخت: _آوردمش با خودم حاج خانم، بالاخره تاج سرم شد! حاج خانم: خب خدا رو شکر؛ مبارکه!مریم از حال رفت، از روی صندلی به زمین افتاد و صدای بلندی در فضاپیچید. حاج خانم به صورتش زد و به سمت او دوید. ارمیا تلفنش را درآورد و تماس گرفت. حاج یوسفی و کارکنان و چند مشتری دور مریم بودند که صدایی آمد: _برید کنار لطفا، راه رو باز کنید ببینم چی شده؛ آقا برو کنار، من دکترم! َمرد گفت: جمعیت کنار رفت و زن و مردی جلو آمدند. ارمیا رو به مرد گفت: _بیا اینجا محمد، یکدفعه از حال رفت، حالش خوب نبود؛ انگار سرگیجه داشت، نمیتونست خوب حرف بزنه. محمد جلو آمد و کیفش را باز کرد. دماسنج را در دهان دختر گذاشت. از برافروختگی صورتش مشخص بود که تب دارد: _لباساش خیسه، احتمالابا همین لباسا چند ساعت مونده و سرما خورده، تبش رفته بالا! فشارش را که گرفت رو به ارمیا کرد: _براش نسخه مینویسم سریع برو بگیر بیار! محمد مشغول نوشتن نسخه بود، دختری که همراهش وارد شده بود گفت: _حالش خیلی بده محمد؟ محمد با لبخند به او نگاه کرد: نه سایه جان، چیزی نیست؛ فشارش افتاده که با یه سرم خوب میشه، تبشم الان میاریم پایین؛ فقط خانوما کمک کنن ببریمش یه جای مناسب! نویسنده:
حرم
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 16_ دستور امام صادق در آخر الزمان را رعایت کن.👇 مداومت بر خوان
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 18 _ حاجت خواستن مداااوم از امام زمان🌺 اصلا جزء درکتاب مکیال المکارم هست. این حاجت خاستن تورو رفیق حضرت میکنه ،و اصرار و پافشاری کن برحاجت هات، هرچند که حاجت نگرفتی خلاصه در خونه امام زمانو ول نکن و این دوستیه ما رو باحضرت مستحکم تر میکنه.