👫👭👬 فرزندان ایران 👬👭👫
ما گلهاي خندانيم
فرزندان ايرانيم
ايران پاك خود را
مانند جان مي دانيم
ما بايد دانا باشيم
هشيار و بينا باشيم
از بهر حفظ ايران
بايد توانا باشيم
آباد باشي اي ايران
آزاد باشي اي ايران
از ما فرزندان خود
دلشاد باشي اي ايران
4_5956055320886249228.mp3
7.6M
#دین_زیباست
#دفاع_از_حدیث
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین مدارس 👉
🔻در پاسخ به این سوال که : از کجا بدانیم احادیثی که به دست ما رسیده است از اهل بیت علیهم السلام رسیده و دروغین و جعلی نیست!
قسمت : 10
کتاب جامعه امیرالمومنین
کتاب حضرت فاطمه
سلام الله علیهم
#مصحف_فاطمه
لطفا برسانید به دست آنکه میشناسید
4_6001116215085370100.mp3
10.95M
✦
#کارگاه_انصاف 📵2️⃣4⃣
#استاد_شجاعی 🎤
▪️کسی نمیتواند انصاف را رعایت کند، مگر آنکه ؛
در درون خود یک شرط مهم ، و یا یک نیروی واجب را داشته باشد!
- چه نیرویی ؟
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_بیست_و_هفت به سمت مرد جوان رفت و آغوش گشود: _به به! ببین کی اینجاست
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو
#قسمت_بیست_و_هشت
سایه به کمک حاج خانم و دو تا از کارکنان ز فروشی، مریم را به سمت راه پله بردند. طبقه ی بالا خانه ی حاج یوسفی بود که از درون قنادی هم پله میخورد به درون خانه راه داشت.
حاج یوسفی نسخه را از دست محمد گرفت و به یکی از کارگران داد و مقداری پول هم دستش داد تا نسخه را بگیرد. بعد رو کرد به ارمیا:
_شرمنده شدیم، دوستاتن؟
_یه جورایی برادرمن!
محمد با حاج یوسفی دست داد:
_خوشوقتم حاج آقا، تعریف شما رو زیاد شنیدم!
ارمیا: ارمیاخان به من لطف داره؛ حالا خانومت کو پسرم؟
محمد ناگهان گفت:
_آخ یادم رفت بهت بگم... زینب بیدار شده و گریه میکنه، فکر کرده بازم
رفتی؛ برو که فکر کنم تا حالا خودشو کشته.
ارمیا ابرو در هم کشید:
_خدانکنه، این چه حرفیه!
رو کرد به حاج یوسفی:
_برم ببینم چی شده، با اجازه!
سایه به محمد نزدیک شد:
_تبش خیلی بالاست محمد چیکار کنیم؟
محمد گوشه ی چادر سایه را در دست گرفت:
_الان داروها رو میارن؛ سرمشو آماده میکنم تو براش وصل کن. چندتا آمپول داره که باید تو سرم بریزم.
َ حاج خانم با سینی شربت وارد پذیرایی شد. مریم را در اتاق خواب خوابانده بودند. شربت را روی میز گذاشت و دوباره رفت. حاج یوسفی شربت را تعارف میکرد که حاج خانم با ظرف شیرینی وارد شد. پشت سرش ارمیا همراه با زنی جوان ودخترکی که در آغوش داشت وارد خانه شدند:
_اینم همسرم آیه خانوم و دختر خوشگلم زینب سادات!
حاج یوسفی ابرو در هم کشید اما حاج خانم با خوشرویی آیه را در آغوش گرفت، بوسید و تبریک گفت و تعارف کرد. شیرینی را مقابل زینب سادات کوچک گرفت و بوسهای روی گونه اش گذاشت. حاج یوسفی هم به خود مسلط شد و تبریک گفت.
ارمیا همانطور که کنار آیه با فاصله مینشست، رو به محمد گفت:
_بچه ها میگن اگه کارت زیاد طول میکشه برن دنبال پیدا کردن یه خونه برای شب، اگه که زود تموم میشه، منتظر بمونن!
حاج یوسفی بلند شد:
_پاشو پسر، مهمون رو دم در نگه داشتی؟
رو به حاج خانم کرد و گفت:
_خانم، بساط شام رو حاضر کن؛ اتاقا رو هم آماده کن!
حاج خانوم بلند شد. مهمان نوازی در خون مردم این کشور است.
آیه مداخله کرد:
_ما زحمت نمیدیم، تعدادمون یه کمی زیاده!
سایه تایید کرد:
_راست میگه، زحمت نمیدیم! آقا ارمیا گفت میخواست شما رو ببینه، این شد که اومدیم تا بعدش بریم دنبال کارای دیگه!
حاج یوسف به دنبال مهمانان رفت و ارمیا همراه زینبش به دنبالش رفت تا مانع شود.
حاج خانوم دست آیه را گرفت:
_خوشحالم که اومدی، خوشحالم که این پسر بالاخره تونست دلتو نرم کنه؛ خیلی میومد اینجا، تو رو از امام رضا (ع) میخواست. همیشه دلش گرفته بود، امروز دلش شاد بود. امروز چشماش میخندید؛ پیشمون بمونید، من و حاجی هیچوقت بچه دار نشدیم، تنهاییم، بذارید یکبار هم خونه ی ما رنگ و بوی زندگی بگیره، بذارید ما هم صدای خنده ی بچه توی خونه مون بپیچه؛ دوتا اتاق هست، یکی برای خانوما یکی برای آقایون، اگه تعدادتون خیلی هم زیاد باشه، زنا تواتاقا، مردا تو پذیرایی!
خونه ی ما رو قابل بدونید!
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_بیست_و_هشت سایه به کمک حاج خانم و دو تا از کارکنان ز فروشی، مریم را
" رمان #شکسته_هایم_بعدتو
#قسمت_بیست_و_نه
آیه لبخند زد به روی زن مقابلش:
_نمیخوایم مزاحمتون بشیم!
حاج خانم: شما مراحمید، بمونید!
سایه مداخله کرد:
_به شرطی که ما رو مثل دخترتون بدونید، نمیخوایم سربار باشیم!
آیه توبیخگرانه صدایش کرد:
_سایه!
سایه: حاج خانوم نمیذاره ما بریم، بهتره تعارف نکنیم!
آیه: اونوقت تو از کجا فهمیدی؟
سایه پشت چشم نازک کرد:
_ایش... جاریبازی در نیار!
آیه: مثل اینکه باید به دکتر صدر بگم،زیادی دکتر شدی و پیش بینی
میکنی؟!
سایه: نه بابا... پیشبینی کجا بود؟
آیه از سایه رو برگرداند و به حاج خانم گفت:
_ببخشیدش، خیلی رُکه وتعارف هم سرش نمیشه، آخه با تنها کسایی که معاشرت داره ما هستیم که با هم بی تعارفیم، اینه که عادت کرده!
حاج خانم: پس خوبه، بی تعارف آشپزخونه مال سایه جان!
سایه آه از نهادش بلند شد:
_زحمت نمیدیما، بریم هتلی جایی... نه آیه؟
آیه و حاج خانوم به قیافه ی سایه میخندیدند که صدای یاالله گفتن محمد
آمد.
سایه به سمت شوهرش دوید:
_چیشد؟ داروها رو آوردن؟
محمد: آره؛ بیا سرم رو براش وصل کن!
محمد به همراه سایه به اتاقی که مریم در آن بود رفتند.
حاج خانوم: سایه جان پرستاره؟
آیه: نه... کارشناسی ارشد روانشناسی داره، از وقتی با محمد نامزد کرد، به خواسته ی محمد رفت دوره ی تزریقات آموزش دید!
حاج خانوم: خدا حفظشون کنه،خوشبخت بشن الهی!
آیه: انشاءالله!
ارمیا به دنبال حاج یوسفی میرفت:
_حاج آقا صبر کنید، به خدا من فقط میخواستم خانواده م رو نشونتون بدم و برم؛ قرار نیست که مزاحم شما و خانواده بشیم!
حاج یوسفی: این کارت زشت بود ارمیا، مهمون رو دم در نگه داشتی؟ خدا رو خوش میاد؟
ارمیا: ما رو شرمنده نکنید حاجی!
حاج یوسفی: شرمنده چیه؟ من شرمنده شدم که مهمون پشت در خونه م مونده!
دو ماشین پارک شده جلوی قنادی بود. سه مرد و یک زن و یک پسربچه در پیاده رو ایستاده بودند که با دیدن ارمیای زینب به بغل، لبخند زده و نگاهشان را به او دوختند. حاج یوسفی به سمتشان رفت:
_سلام؛ به خدا شرمنده ام! تازه فهمیدم شما رو دم در نگه داشتن، بفرمایید بالا... بفرمایید.
همه یک به یک سلام کرده و تعارف کردند که مزاحم نمیشوند، اما با اصرار فراوان حاج یوسفی دعوتش را قبول کرده و پا به خانه اش گذاشتند.
حاج خانم از مهمانانش پذیرایی میکرد و ارمیا مشغول معرفی خانواده اش شد:
_حاجی، مسیح و یوسف روکه میشناسی؟ صدرا، باجناقم و همسرشون
رها خانم، خواهر زنم؛ این آقا کوچولو هم مهدی پسرشون
محمد هم برادرمه و خانمشونم سایه خانم،
همسر و دخترمم که معرفی کردم
خدمتتون!
حاج یوسفی و همسرش به همه خوش آمد گفتند و اظهار خوشوقتی کردند.
صدرا رو به ارمیا پرسید:
_چی شده بود که زنگ زدی محمد و احضار کردی؟
ارمیا: یکی از کارکنان حاج آقا، حالش بد شد و از حال رفت؛ الان تو اتاقن و زیر نظر دکتر!
حاج یوسفی: آقا محمد خیلی به ما لطف کردین!
مسیح: این آقاسیدمحمد ما کلا دستش تو کار خیره حاجی!
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✦
#کلیپ_مهدوی
قرن جدید؛ به سوی مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف💚✨
در دوران غیبت هستیم.فتنه ها زیاده و زیادتر میشه
حواست هست؟؟؟!
خدا میخواد برسونت به جایی که نه از برای رهایی از مشکلات اقتصادی؛ بلکه با تمام وجود، حضور امام زمانت رو بخوای💔
4_5922362182917425002.mp3
2.16M
کریم بودن امام حسن علیه السلام و ادب حضرت سیدالشهدا علیه السلام نسبت به ایشان/
🎤استاد معاونیان؛
❇️ عامّه و خاصّه روايت كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: « حسن و حسين دو آقا و سرور جوانان بهشت هستند.»
جوانانى كه يكى از آنان حضرت عيسى بن مريم علیهالسلام است.
مگر می شود مقام او را درک کرد؟
حسن بن علی علیهماالسلام شخصیتی است که آقای این جهان و خاتم پیامبران، او را آقا و سرور نامیده است؛ پس او آقا و سید بر تمام عالمیان است؛ این است که قابل درک نیست...
📚برگرفته از کتاب زینت عرش خدا، آیت الله وحید خراسانی
✴️ چهارشنبه 👈 8 اردیبهشت / ثور 1400
👈 15 رمضان 1442 👈 28 آوریل 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌹میلاد با سعادت سبط اکبر رسول اکرم علیه السلام امام مجتبی علیه السلام " 3 ه.ق " .
🐪 حرکت مسلم بن عقیل به سمت کوفه " 60 ه"
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
🌓امشب ساعت 20:13 قمر از برج عقرب خارج می شود.
👶 مناسب زایمان نیست .
🚘مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️ بذر افشانی .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ جراحی چشم .
✳️ خرید باغ و زمین .
✳️ درختکاری .
✳️ استعمال دارو .
✳️ معجون گذاشتن .
✳️ و حمام رفتن خوب است .
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه )امشب ساعت ۲۰:۱۳ قمر از برج عقرب خارج می شود.
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث قولنج می شود.
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث سرور و شادی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 16 سوره مبارکه " نحل " است .
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون .
و مفهوم آن این است که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده وارد گفتگوی باطل شود ولی راه به جایی نبرد و کار وی روبراه شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
15 ماه رمضان
1 ـ ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
شب نیمه ی ماه رمضان سال سوّم هـ دوّمین امام شیعیان، حضرت ابو محمّد حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام در شهر مدینه به دنیا آمدند. (1)
القاب آن حضرت :
سیّد، سبط، امین، حجّت، برّ، نقی، زکیّ، مجتبی، زاهد.
رنگ مبارکش سرخ و سفید، دیدگان مبارکش گشاده و چشمانش مشکی بود. گونه ی مبارکش هموار و محاسنش انبوه و موی سرش مجعد بود.
گردن مبارک در نور و صفا مانند نقره ی صیقل زده، میانه بالا و شانه هایی گشاده داشت و از همه ی مردم خوشروتر بود. خضاب بسیار می کرد و بدن شریفش در نهایت لطافت بود. (2)
در روز هفتم ولادت آن حضرت، مادرش فاطمه زهرا علیها السلام آن مولود مبارک را در پارچه ی حریری که جبرئیل علیه السلام آن را برای پیامبر صلّی الله علیه و آله از بهشت آورده بود، پیچید و خدمت رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله آورد، و آن حضرت نام مبارکش را «حسن» نهاد و گوسفندی برای حضرتش عقیقه نمود. (3)
📚 منابع :
1. دلائل الأمامة : ص 159. و ... .
2. بحار الأنوار : ج 43، ص 255، 303. و ... .
3. ارشاد : ج 2، ص 5. و ... .
هدایت شده از حرم
#دلنوشته_رمضان
سحر پانزدهم....
✍ و..... وعده دیدار رسید....
❄️سلام مادر....
برای عرض تبریک آمده ام....
قدم نو رسیده ات... مبارک....
❄️همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو... لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام....
چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود....
و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن در خانه ات....
❄️هلال رمضان... به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود....
ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟؟
❣صدای نوزدات... خواب را از چشمان مان ربوده است...
نوازش های تو بر قنداقه مجتبی... قند در دلمان، آب می کند....
کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر
دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند...
❄️آغوشت... مامن بی همتای دربدری های من است...
کاش، ... لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی....
و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام...مادر
❄️پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو ....
من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام...
آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نفس تو را ، به یک جرعه سر بکشم...
❣مادر....
چون دردانه ات....مرا نیز...بوسه باران می کنی؟؟؟....
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعـای روز پانزدهم
مـاه مبـارک رمضـان🌺
طاعات و عباداتتون قبول
التماس دعا خوبان🌷
@haram110 💗
هدایت شده از حرم
4_5979029358650590620.mp3
1.57M
✅ رابطه ی امام حسین(ع) و امام حسن(ع)
#پیشنهاد_دانلود
🗣 آقای #پناهیان
🎧 با انتشار محتوا
شما هم در بیداری دوستانمون سهیم باشید
هدایت شده از حرم
monjatae-ameral-momenen1.mp365005.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه
🌹
😔الهم انی اسئلک الاماااان
التماس دعا
▪️ @haram110
هدایت شده از حرم
مداحی آنلاین - ضربانم حسن تاب و توانم حسن - نریمانی.mp3
2.64M
🌸 #میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
💐ضربانم حسن تاب و توانم حسن
💐همه جا جار میزنم آرام جانم حسن
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
هدایت شده از حرم
🌺خبر رسید: که مادر شده است کوثر عشق
🌟نشسته دلبر این طایفه، برابر عشق
🌺حسن امید دو عالم، حسن برادر عشق
🌟بیا و مژده بگیر از پدر و مادر عشق
#یاڪریم_آل_طاها💚
#میلاد_امام_حسن_مجتبی💖
#مبارڪباد🎊
4_5983567640138876671.mp3
13.08M
قرائت ترتیل جزء پانزدهم قرآن کریم با صدای استاد پرهیزگار