"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_هشت
زینب سادات ظرف غذا را در دست گرفت، در خانه را باز کرد و رو به زهرا
خانم گفت: زود میام مامان زهرا!
زهرا خانم غر زد: زود بیای ها! میخوایم شام بخوریم.
زینب سادات خنده بی صدایی کرد: چشم مامان خانم!
از پله ها پایین میرفت که صدای بازشدن در را شنید. با لبخند برگشت تا به زهرا خانم اطمینان بدهد که زود باز میگردد اما احسان را دم راه پله دید.
لبخندش را جمع کرد و نگاه دزدید: سلام. بااجازه.
از پله ها پایین رفت و احسان آرام پشت سرش رفت.
زینب در خانه صدرا را زد و در انتظار باز شدن آن ماند. احسان با فاصله از او ایستاده بود. رها در را باز کرد و با لبخند از مهمانانش استتقبال کرد.
زینب تعارفش را رد کرد و بعد از وارد شدن احسان به خانه رو به رها گفت
: زود باید برم بالا برای شام. ایلیا داره سفره رو میچینه. این رو براتون آوردم.
کاسه بزرگ آش را مقابل رها گرفت و ادامه داد: کلاس آشپزی امروز مامان زهرا! اینم سهم شما! انتقادی پیشنهادی اگه بود، بفرمایید استاد.
رها آش را نفس کشید و گفت: عالیه! کاسه آش میان سفره قرار گرفت.
احسان کمی برای خودش از آش در کاسه کوچکی که رها کنار بشقابش گذاشته بود، کشید و گفت:
واقعا این آش رو زینب خانم پخته؟
رها کاسه کنار دست صدرا را برداشت و برایش آش ریخت: آره. دست پخت خوبی داشته همیشه. الانم که مامان زهرا اراده کرده از این دختر یک کدبانو بسازه مثل مادرش.
صدرا کاسه را از رها گرفت و زیر لب تشکر کرد و بعد رو به احسان ادامه داد: زینب سادات تو خانومی تکه. خدابیامرزه مادرش رو، دختر نجیب و اهل زندگی تربیت کرده.
بعد نگاهی به رها کرد و با تردید ادامه داد: خیلی دوست داشتم برای تو بریم خواستگاریش.
رها مخالفت کرد: چی میگی صدرا؟ تو زینب سادات رو نمیشناسی؟
احسان و زینب اصلا به هم نمیخورن.
احسان قاشق را از دهانش در ٱورد و گفت: چرا به هم نمیخوریم؟
رها اخم کرد و صدرا با لبخند گفت: زینب سادات خیلی مقید هستش. تو هم که ٱزادی اندیشه ای و در قید و بندهایی که اون هست نیستی!
احسان جدی شده بود. قاشقش را درون بشقاب گذاشت و رو به صدرا و رها گفت: منم قید و بندهایی دارم. منم به بعضی چیزا معتقد هستم. شاید مثل شما نباشم اما دور از شما هم نیستم.
نگاهش را به چشم رها دوخت: رهایی! از تو انتظار بیشتری داشتم.
بعد به صدرا نگاه کرد: چند وقته ذهن خودم هم درگیره. از روزی که با مادرش اومد اینجا و نامزدیش به هم خورده بود، از اون روز ذهنم درگیره. خوب میدونم که خیلی تفاوت داریم. بخاطر همین تفاوته که تا حالاحرفی نزدم. اما حالا که حرفش شده، میگم که من دارم به این موضوع فکر میکنم و مایل به این اقدام هستم، لطفا خواستگار براش پیدا نکنید و کسی هم اومد منو در جریان بذارید.
رها لبخند زد: اگه من به صدرا گفتم حرفی نزنه، بخاطر این بود که منتظر بودم خودت بگی. میدونستم، فکرت رو درگیر کرده، چون زینب اونقدرنجابت داره که فکر هر مرد نجیبی رو درگیر خودش کنه. نمیخواستم فکر کنی از طرف ما فشاری روی تو هست.
صدرا گفت: حالاپسرها کجان؟ نمیان شام؟
رها به همسرش نگاه کرد: آقای حواس جمع! مهدی رفته پیش مامانش، زنگ زد گفت اگه اجازه بدیم، شب بمونه اونجا! منم دیدم خودش مایل به موندن هست، گفتم بمون. محسن هم دید مهدی نیست، رفت بالاپیش ایلیا!
صدرا کاسه اش را دوباره پر کرد: پس کل این ظرف آش مال خودمون سه تا هست؟
رها بی صدا خندید: آره بخور شکمو.
صدرا رو به احسان گفت: خوبه زنیبگیری که نه تنها آشپزیش خوب باشه، که آشپزی هم انجام بده! ببین من بعد ازدواج با رها جان چقدر شاداب شدم! بخاطر دست پخت خوبشه! اصلا بخاطر دست پختش گرفتمش!
احسان بلند خندید: رهایی یک چیز دیگه است! خدا رحم کرد اون مادر فولادزره رو نگرفتی.
صدرا زیر چشمی به رها نگاه کرد که سر به زیر غذایش را میخورد و به غمی در چشمانش موج میزد، اما صداقت بهتر است، پس گفت: دیروز اومده بود دفتر.
قاشق رها از دستش رها شد و در ظرفش افتاد. صدرا فورا ادامه داد: بخدا چیزی نشده رها! میخواست طلاق بگیره، گفت وکیلش بشم، منم قبول نکردم. بخدا پنج دقیقه هم باهاش حرف نزدم.
رها به سختی لبخند زد. جلوی احسان حرفی نزد اما صدرا از نگاه پر تلاطم اش میدید که نگران است....
در تمام طول صرف شام، احسان به
زینب سادات و اعتقاداتش فکر میکرد، رها درگیر رویای قدیمی صدرا بود، صدرا در اندیشه وابستگی مهدی به معصومه.
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_نه
موقع جمع کردن میز، رها همانطور که پشت به مردها ایستاده و ظرف ها را تمیز میکرد و در سینک می گذاشت گفت: به نظرتون هیچ وقت مشکلات و فراز و نشیب های زندگی تموم میشه؟
برگشت و نگاهش را به نگاه صدرادوخت: همین چند وقت پیش بود که رامین اومد و قصد خراب کردن زندگیمون رو داشت! رفتن آیه و ارمیا و حاج علی! معصومه و آزادی و مهدی که ممکنه از پیش ما بره! الانم رویا! کی بازی تموم میشه؟
احسان گفت: بهتره من برم. شب خوبی بود.
صدرا مقابل رها ایستاد: هیچ وقت تموم نمیشه! مهم اینه که پشت به پشت هم جلو بریم! کم نیاریم! اگه یکی کم آورد، اون یکی دستش رو بگیره! زندگی جریان داره! مهم اعتماد و علاقه است! مهم ایمان و ایستادگی ماست! رویا یک اتفاق فراموش شده است!
رها سر به زیر شد و پرسید: هیچ وقت پشیمون نشدی؟
صدرا بدون تردید گفت: معلومه که پشیمونم!
رها لب گزید تا لبان لرزانش را صدرا نبیند اما دید. دید و لبخند زد و صدایش رنگ محبت گرفت: هزاران بار حسرت خوردم.
قطره ای اشک روی صورت رها فرودآمد.
صدرا قطره اشک را با سرانگشتش گرفت: حسرت خوردم که ای کاش جور
دیگه با تو آشنا میشدم. جور دیگه با هم ازدواج میکردیم!
رها نگاه پر آبش را به نگاه خندان صدرا دوخت و صدرا باز هم ادامه داد:
کاش برات بزرگترین جشن عروسی رو میگرفتم. کاش بهترین ماه عسل رو برات مهیا میکردم! تو لایق بهترین ها بودی و هستی! حسرت خوردم که پدرم تو رو ندید، سینا تو رو ندید! حسرت روزهایی از عمرم رو میخورم که بی تو گذشت! حسرت لحظه هایی که تو رو داشتم و ندیدمت و دنبال رویایی پوچ رفتم!تومنو از منیّت رها کردی! تو منو از خودبینی رها کردی! تومنو بند خدا کردی!توبهترینی رها
حسرتم اینه که حسرتهای زیادی به دلتگذاشتم
ِروز آمد و کار و فعالیت آغار شد. در خانه زهرا خانم بود و رها. رهایی که چند وقتی بود، فعالیتش را به کمک های داوطلبانه برای مراکز بهزیستی وسالمندان محدود کرده بود. امروز مادر و دختر مانده بودند.
زهرا خانم در حال پوست کندن سیب بود که بغضش شکست. رها مادر را آغوش گرفت.
رها: چی شده مامان؟
زهرا خانم: دلم برای حاج علی تنگ شده. دلم برای آیه تنگ شده. دلم برای ارمیا تنگ شده. این سالها به همش اخت گرفته بودم! با حاج علی تازه فهمیده بودم زندگی میتونه زیبا باشه.
ِ مادر را نوازش کرد: منم دلم تنگه! حاج علی پدر بود. ٱیه خواهررها سربود. ارمیا برادر بود. منم گاهی دلم میخواد بترکه! زینب رو که میبینم، ایلیا رو که میبینم، دلم آتیش میگیره براشون.
زهرا خانم گله کرد: کاش الاقل حاجی بود، من با این بچه ها چکار کنم؟
حاجی که رفت پشتم خالی شد. چرا خدا خوشبختی رو اینقدر دیر به من نشون داد و زود گرفت؟
رها دلداری داد: خیلی از مردم هیچ وقت طعم خوشبختی رو نمیچشن!
خیلی از مردم در حسرت میمیرن. این سالها که خوشبخت بودی، آرزوی خیلی هاست. الان خیلی چیزها داری که زمان زندگی با بابام نداشتی.
الان حداقل یک حقوق داری که مستقل باشی و نیاز به کسی نداشته باشی! حاجی و آیه یک خونه براتون گذاشتن که بی سقف نباشید! بچه ها هم که هر کدوم حقوق پدراشونو میگیرن و خرج زندگیتون لنگ نمیمونه! نگران بچه ها نباش! ما هستیم! سیدمحمد هم هست! این بچه ها امانت های مهم ما هستن.
زهرا خانم گفت: چند روزه گوشی زینب زنگ میزد و زینب جواب نمیداد.
نگران بودم که کی هست و چکار داره. دختر جوانه و آدم میترسه خب.
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_ده
دیروز روی میز گوشیشو گذاشته بود که زنگ خورد، دیدم محمدصادقه!
نمیدونم با این دختر چکار داره که دست بردار نیست.
رها گفت: دلش گیره! کم کم باور میکنه! درسته اخلاق و رفتارش مورد پسند ما نیست، اما پسر بدی هم نیست. خودم با زینب صحبت میکنم.
حالاهم اشکهاتو پاک کن که بچه ها و صدرا برسن و ببینن مامان زهرامون گریه کرده، ناراحت میشن.
زهرا خانم اشک روی صورتش را با کف دستش پاک کرد و رها صورت مادر را بوسید.
زینب سادات از پشت تلفن به سیدمحمد گفت: بالاخره نامه رو داد. قبول کردن به صورت موقت مهمانم کنم برای تهران. امتحانات رو همینجا میدم. ممنون عمو.
سیدمحمد گفت: نیاز به تشکر نیست عمو جون! وظیفه منه! میدونی خیلی برام عزیزی!
زینب سادات گفت: عمو!
سید محمد: جان عمو!
زینب سادات: چرا صدات خسته است؟
سیدمحمد: دیشب بیمارستان بودم،خواب بودم زنگ زدی.
زبنب سادات شرمنده شد: ببخشید. آخه دکتر فروزش میخواست با خودتون صحبت کنه.
سیدمحمد: دشمنت شرمنده عزیزم! اون فروزش شارلاتان هم میخواست من بدونم یکی طلبش هست! تو نگران این چیز ها نباش. داری حرکت میکنی برگردی تهران؟
زینب سادات: نه عمو: باید برم سر خاک بابا مهدی و پدربزرگ، بعدش هم مامان و بابا و باباحاجی! یک سری هم به مامان فخری بزنم. بعدش میام. راستی عمو، اگه وقت کردی، یک وقتی برای ایلیا میذاری؟
سیدمحمد: چی شده مگه؟
زینب سادات: همون احساس تنهایی و اینهاست. شما رو خیلی دوست داره. دیشب شنیدم به محسن میگفت دلم برای عمو محمد تنگ شده. به محسن گفت که عمو بخاطر زینب میاد. میشه یک وقتی بذارید که با ایلیا برید بیرون دوتایی؟ مثل اون وقتا که بابا مامان بودن!؟
صدای سید محمد بیشتر گرفته شد: آره عمو! وقتمو خالی میکنم. شرمنده که حواسم نبود. خدا منو ببخشه که غافل شدم.
زینب سادات به میان حرف سید آمد: اینجوری نگو عمو! شرمنده نکن منو از گفتن این حرفها! شما هم کار و زندگی دارید! ایلیا یک کمی حساس شده.
سیدمحمد: متانت و حجب و حیای مادرت رو داری! عین مادرت درک میکنی همه رو و این ما رو همیشه شرمنده آیه کرده بود، الان هم شرمنده تو! سلام منو هم به خانوادم برسون. انشالله آخر هفته جور کنم بریم سرخاکشون که منم دلتنگم!
زینب تلفن را قطع کرد. سرش را به پشتی صندلی راننده تکیه داد و اندیشید چقدر شبیه تو بودن سخت است! مادرم چقدر بزرگ بودی! چقدر بهترین بودی؟! چرا من تلاشت برای بهترین بودن را ندیدم؟ انگار بهترین بودن در ذات تو بود. گویی تو زاده شده بودی تا بهترین باشی! تو بدون تلاش مهربان بودی، بدون کوشش مهربانی می کردی، بدون درنگ
بخشش میکردی. تو را خدا جور دیگری آفریده بود. تو را خدا شبیه فرشتگان آفریده بود. تو را خدا برای مهربانی آفریده بود. شبیه تو بودن سخت است مادر. آیه رحمت خدا بودن سخت است. آیه مهربانی خدا بودن سخت است. تو همیشه زیبا ترین آیه خدا بودی.
همه خانه رها جمع بودند. جمعی که خیلی کوچک شده بود. امروز سیدمحمد، به دنبال ایلیا آمد. ایلیا غرق در شادی بود. چشمانش برق داشت وقتی به زینب سادات گفت: من و عمو داریم مردونه میریم بیرون!
مواظب خودتون باشید.
زینب سادات از دیدن شادی تنها دارایی اش، خوشحال بود.
سایه و بچه هایش هم آمدند و مهدی هنوز پیش مادرش بود. محسن آنقدر بهانه گرفت که صدرا او را با خود برد تا به ایلیا و سید محمد بپیوندند. جمع خانه زنانه شد.
صدای خنده و شادی دوقلوها در خانه پیچیده بود. دخترک کوچک سایه هم تاتی کنان به دنبال برادرانش میرفت و میخندید.
زینب سادات از سایه پرسید: زن عمو! مهتاب رو چقدر دوست داری؟
سایه لبخند زد: خیلی زیاد. اصلا حدی براش نیست. تا وقتی خودت بچه دار نشی نمیفهمی.
زینب اصرار کرد: حالا یک جوری بگو که بفهمم.
سایه به گوشه ای خیره شد: یک جور اتصال نامرئی وجود داره انگار. انگار قلبت سنگین میشه برای بچه ات. وقتی کنارت باشه از نفس کشیدنش هم لذت میبری، وقتی کنارت نیست انگار چیزی گم کردی و قلبت ناسازگار میشه. همه کارهاش برات شیرینه. وقتی دعواش میکنی، خودت بیشتر آسیب میبینی. وقتی آسیب میبینه، بیتاب میشی ومیخوای تمام دردهاشو به خودت جذب کنی تا بچه ات در آرامش باشه و دوباره بخنده.
ادامه دارد...
مداحی آنلاین - در عالم جود جاوادن است جواد - محمدباقر منصوری.mp3
2.12M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴در عالم جود جاوادن است جواد
🌴بر آل علی عزیز جان است جواد
🎤زنده یاد #محمد_باقر_منصوری
⏯ #فارسی #ترکی
👌بسیار دلنشین
منم خاک پای امام جواد.mp3
6.26M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴منم خاک پای امام جواد
🌴گدایم گدای امام جواد
🎤 #مهدی_رعنایی
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
4_5811977288572471407.mp3
7.27M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴غریبه تو خونشم غریبه
🌴غریبه آقای ما غریبه
🎤 #وحید_شکری
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
#یا_جواد_الائمہ_ع💔
از درِ باب المرادٺ هر ڪہ داخل مےشود
رحمتے بےواسطہ از عرش نازل مےشود
هر گداے بےنوایے ڪہ نشستہ گوشہ ای
با سخاوتهاے بےحدٺ مقابل مےشود
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان🥀
#شهادت_امام_جواد(ع)🕯🥀
#تسلیت_باد.🕯🥀
مداحی آنلاین - السلام علیک یابن رئوف - میثم مطیعی.mp3
15.12M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴دل من را اسیر تو کرده
🌴چله هایی که دم به دم داری
🎤 #میثم_مطیعی
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
✴️ یکشنبه 👈 20 تیر / سرطان 1400
👈30 ذی القعده 1442👈 11 ژوئیه2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴 شهادت امام محمد بن علی التقی الجواد علیه السلام " 220 هجری " .
⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است :
✅ خواستگاری و عقد و ازدواج .
✅ جابجایی و نقل و انتقال .
✅ امور زراعی و کشاورزی .
✅ خرید و فروش .
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ مشارکت کردن و شراکت .
✅ آغاز معالجات .
✅ و دیدارها خوب است .
👼 زایمان خوب و نوزادش صبور و حلیم و خوش قدم و راستگو و خوب تربیت خواهد شد و امرش بالا گیرد .ان شاءالله
✈️ مسافرت : مسافرت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز : قمر در برج اسد است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️ عهد و پیمان بستن با رقیب .
✳️ خرید حیوان و چهارپایان .
✳️ شروع به شغل و کسب و کار .
✳️ درخواست از زمامداران .
✳️ کندن چاه و کانال و قنات .
✳️ جابجایی و نقل و انتقال .
✳️ خرید ملک .
✳️ ورود به خانه نو .
✳️ و آغاز معالجه نیک است .
💑مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، زمان مجامعت جنیان است و ممکن است فرزند دچار صرع و غش گردد .
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از بلیات می شود .
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، حکمی ندارد .
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 1 سوره مبارکه " حمد" است .
بسم الله الرحمن الرحیم ......
الحمد الله رب العالمین .......
و چنین استفاده میشود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد که سبب خوشحالی خواب بیننده را فراهم سازد . ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
آخر ذو القعده
1 ـ شهادت امام جواد علیه السلام
در این روز در سال 220 هـ امام جواد علیه السلام به زهر معتصم به شهادت رسیدند، و هنگام شهادت از سنّ مبارکشان 25 سال و سه ماه و 12 روز گذشته بود. (1)
در شهادت آن حضرت 5 ذی القعده (2)، 11 ذی القعده (2)، 5 ذی الحجّه سال 219 هـ (4)، 6 ذی الحجّة (5)، 25 ذی الحجّة هم گفته شده است. (6)
بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام، مأمون جواد الائمه علیه السلام را به بغداد طلبید و دخترش امّ الفضل را به آن حضرت تزویج نمود. پس از مدّتی که آن حضرت از سوء معاشرت مأمون بسیار ناراحت بودند برای حجّ به مکّه تشریف بُردند.
سپس به مدینه رفتند و در آن جا بودند تا مأمون به درک واصل شد و معتصم برادر او خلیفه شد.
معتصم حسادت خاصّی نسبت به آن حضرت داشت، و آن امام معصوم علیه السلام را به همراه امّ الفضل به بغداد احضار کرد. آن حضرت در حضور اکابر شیعه و ثقات اصحاب خود در مدینه امام هادی علیه السلام را امام بعد خود معرّفی کردند و ودایع امامت را تسلیم ایشان نمودند و در 28 محرّم سال 220 هـ وارد بغداد شدند. (7)
امّ الفضل به تحریک عمویش معتصم و به قولی جعفر بن مأمون، امام علیها السلام را در سن 25 سالگی مسموم کرد. (8)
فرزندان امام جواد علیه السلام این بزرگواران هستند :
امام هادی علیه السلام، موسی مُبَرقَع، امّ کلثوم (9)، حکیمه، خدیجه (10)، اَمامه، فاطمه (11)، ابو محمّد حسین، ابو موسی عمران، زینب، امّ محمّد، میمونه. (12)
📚 منابع :
1. کافی : ج 1، ص 492. و ... .
2. شرح إحقاق الحقّ : ج 12، ص 416.
3. بحار الأنوار : ج 50، ص 15. الدروس الشرعیّة : ج 2، ص 15.
4. بحار الأنوار : ج 50، ص 11، 12. و ... .
5. کافی : ج 1، ص 497. و ... .
6. کشف الغمّة : ج 2، ص 345. بحار الأنوار : ج 50، ص 11.
7. ارشاد : ج 2، ص 295. بحار الأنوار : ج 50، ص 8.
8. خلاصه ای از قلائد النحور : ج ذی القعده، ص 279.
9. تاریخ الأئمّة علیهم السلام : ص 21.
10. تاریخ سامّراء : ج 3، ص 302. تاج الموالید : ص 54.
11. ارشاد : ج 2، ص 295. بحار الأنوار : ج 50، ص 8، 13.
12. منتهی الآمال : ج 2، ص 350، از «تحفة الازهار فی نسب ابناء الأئمّة الأطهار علیهم السلام» و «تاریخ قم».
هدایت شده از حرم
نماز پرفضیلت یکشنبه ی ماه ذیقعده
🍃از رسول خدا صلّی الله علیه و آله بابت فضلیت این نماز روایت شده که کیفیت آن چنین است:
👈غسل کند و وضو بگیرد و دو نماز دورکعتی به نیت"نماز یکشنبه ی ماه ذیقعده"به جای آورد و در هر رکعت این سوره ها را با این تعداد بخواند:
◀️ یک مرتبه حمد
◀️ سه مرتبه توحید
◀️ یک مرتبه فلق
◀️ یک مرتبه ناس
پس از پایان چهار رکعت،هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه)و آنگاه یکبار ذکر"لا حول و لا قوة الا بالله"بگوید و در پایان چنین دعا کند:
«یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»
👈 فواید نماز؛ ۱.توبه اش پذیرفته و گناهانش آمرزیده شود
۲. دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند
۳. با ایمان میمیرد و دین و ایمانش از وی گرفته نمیشود.
۴.قبرش گشاده و نورانی شود.
۵.والدینش از او راضی گردند.
۶.مغفرت شامل حال والدین او و نسل او گردد.
۷.رزق و روزی اش وسعت پیدا کند.
۸.حضرت عزرائیل وقت مردن با او مدارا کند وبه آسانی جان دهد.