eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5771743959088891754.mp3
7.51M
‍🎙 حجت الاسلام احمدی اصفهانی 🎵‌ ماجرای عنایت حضرت عباس علیه السلام و شِفای فرزند رئیس قبیله آل‌کُبه کربلا ◾️ 🌿 ◾️ 🌿 ◾️ 🌿 ◾️
"رمان با صدای صحبت دو نفر آرام چشمانش را باز کرد ،همه چیز را تار می دید،چند بار پلک زد تا دیدش بهتر شد،صدا بسیار آشنا بود به سمت صدا چرخید،کمیل را که در حال صحبت با پرستار بود،دید،سردرد شدیدی داشت ،تا خواست دستش را تکان دهد ،درد بدی در دستش پیچید،و صدای آخش نگاه کمیل و پرستار را به سمت تخت کشاند. پرستار سریع خودش را به سمانه رساند ومشغول چک کردن وضعیتش شد،صدای کمیل را شنید: ــ حالتون خوبه؟ ــ سمانه به تکان دادن سرش اکتفا کرد،که با یادآوری صغری با نگرانی پرسید: ــ صغری؟صغری کجاست؟حالش چطوره؟ ــ نگران نباشید ،صغری حالش خوبه سمانه نفس راحتی کشید و چشمانش را بست. **** دو روز از اون اتفاق می گذشت،سمانه فکرش خیلی درگیر بود ، می دانست اسید پاشی آن روز بی ربط به کاری که کمیل انجام داده نیست،با اینکه کمیل گفته بود شکایت کرده و شکایت داره پیگیری میشه اما نمی دانست چرا احساس می کرد که شکایتی در کار نیست و امروز باید از این چیز مطمئن می شد. روبه روی آینه به چهره خود نگاهی انداخت،آرام دستی به زخم پیشانیش که یادگار دو روز پیش بود کشید،خداروشکر اتفاقی نیفتاده بود فقط پای صغری به خاطر ضربه بدی که بهش خورده شکسته. چادرش را روی سرش مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت،سید با دیدن سمانه صدایش کرد: ــ کجا داری میری دخترم؟ ــ یکم خرید دارم ــ مواظب خودت باش. ــ چشم حتما سریع از خانه بیرون رفت و سوار تاکسی شد .آدرس کلانتری که به صغری گفته بود غیر مستقیم از کمیل بپرسه، را به راننده داد. مجبور بود به خانواده اش دروغ بگوید ،چون باید از این قضیه سردربیاورد،اگر شکایت کرده که جای بحثی نمیماند اما اگر شکایتی نکرده باشد!!!... بعد حساب کردن کرایه به سمت دژبانی رفت و بعد دادن مشخصات و تلفن همراه وارد شد. ــ سلام خسته نباشید ــ علیک السلام ــ سرگرد رومزی ــ بله بفرمایید ــ گفته بودن برای پیگیری شکایتمون بیام پیش شما ــ بله بفرمایید بشینید سمانه نمی توانست باور کند،با شنیدن حرف های سرگرد رومزی دیگر جای شکی نمانده بود،کمیل چیزی را پنهان می کند،تصمیمش را گرفت،باید با کمیل صحبت می کرد. سریع سوار تاکسی شد و به سمت باشگاه رفت! ادامه دارد... نویسنده :
"رمان روبه روی باشگاه بدنسازی که نمای شیکی داشت ایستاد ، با اینکه به خاطر حرف های آن شب کمیل هنوز عصبی بود، اما باید از این قضیه سر درمی آورد. آیفون را زد و منتظر ماند اما جوابی نشنید،تا می خواست دوباره آیفون را بزند،در باز شد و مرد گنده ای از باشگاه خارج شد،سمانه از نگاه خیره اش لرزی بر تنش افتاد؛ ــ بفرمایید خانوم ــ با آقای برزگر کار داشتم ــ اوه با کمیل چیکار داری؟بفرمایید داخل،دم در بَده. و خودش به حرف بی مزه اش خندید! سمانه کمیل و باشگاه لعنتیش را در دلش مورد عنایت قرار داد. ــ بهشون بگید دخترخاله اشون دم در منتظرشون هست و از آنجا دور شد و کناری ایستاد. پسره که دانسته بود چه گندی زده زیر لب غر زد: ــ خاک تو سرت پیمان، الان اگه کمیل بفهمه اینجوری به ناموسش گفتی خفت میکنه سمانه می دانست آمدن به اینجا اشتباه بزرگی بود اما باید با کمیل حرف می زد. بعد از چند دقیقه کمیل از باشگاه خارج شد و با دیدن سمانه اخمی کرد و به طرفش آمد: ــ سلام ، برای چی اومدید اینجا؟ ــ علیک السلام، بی دلیل نیومدم پس لازم نیست این همه عصبی بشید کمیل دستی به صورتش کشید و گفت: ــ من همیشه به شما و صغری گفتم که نمیخوام یک بارم به باشگاه من بیاید ــ من این وقت شب برای صحبت کردن در مورد گفته هاتون نیومدم،اومدم در مورد چیز دیگه ای صحبت کنم! ــ اگه در مورد حرف های اون شبه،که من معذرت... ــ اصلا نمیخوام حتی اون شب یادم بیاد،در مورد چیزی که دارید از ماپنهون میکنید اومدم سوال بپرسم. ــ چیزی که من پنهون میکنم؟؟اونوقت چه چیزی؟ ــ چیزی که دارید هر کاری میکنید که کسی نفهمه،راست و حسینی بگید شما کارتون چیه؟ کمیل اخمی کرد و گفت: ــ سید و خاله فرحناز یادتون ندادن تو کار بقیه دخالت نکنید؟؟ ــ چرا اتفاقا یادم دادن،اینم یادم دادن اگه کار بقیه مربوط به من و عزیزانم بشه دخالت کنم. ــ کدوم قسمت از کارام به شما وعزیزانتون مربوط میشه اونوقت سمانه نفس عمیقی کشید وگفت: ــ اینکه از در خونه ی عزیز تا دانشگاه ماشینی مارو تعقیب کنه،اینکه شما برای اینکه نمیخواید اتفاقاتی که برای کسی به اسم رضا برای شما اتفاق بیفته و همه ی وقت دم در منتظر ما موندید،بازم بگم؟؟ کمیل شوکه به سمانه نگاه کرد ــ بگم که همون ماشین اون روز نزدیک بود اسید بپاشه روی صورت خواهرت کمیل با صدای بلندی گفت: ــ بسه ــ چرا بزارید ادامه بدم کمیل فریاد زد: ــ میگم بس کنید ادامه دارد... نویسنده :
✴️ سه شنبه 👈 9 شهریور / سنبله 1400 👈 22 محرم 1443👈 31 اوت2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . ⚫️ وفات شیخ طوسی " 460 ه " . 🐪 رسیدن لشکر امیرالمومنین علیه السلام به صفین " 37 ه " . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ روز بسیار شایسته و مبارکی است و برای امور زیر خوب است : ✅ خرید و فروش . ✅ تجارت و داد و ستد . ✅ صید و شکار و دام گذاری . ✅ و ملاقات با رؤسا و مسئولین و بزرگان و درخواست از انها نیک است . 👶 زایمان خوب و نوزادش خوش قدم و زندگی پاکی دارد . 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود . 🚘 مسافرت : مسافرت خوب و مفید و پر سود است . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز قمر در برج جوزا است و برای امور زیر نیک است : ✳️ شروع به نگارش پایان نامه و کتاب . ✳️ شروع به آموزش و یادگیری . ✳️ خرید کالاهای تجاری . ✳️ معامله املاک . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ و مبادله قباله و اسناد نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه) مباشرت و زفاف عروس مکروه است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، سبب قوت دل می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش کار را انجام دهند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 23 سوره مبارکه " مومنون " است . و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم .... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۰۹ شهریور ۱۴۰۰ میلادی: Tuesday - 31 August 2021 قمری: الثلاثاء، 22 محرم 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه) - یا الله یا رحمان (1000 مرتبه) - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️12 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️27 روز تا اربعین حسینی ▪️35 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️36 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ✅ با ما همراه شوید...
📅 امروز سه شنبه ☀️ 09 شهریور ماه 1400 شمسی 🌙 22 محرم 1443 قمری ❄️ 31 آگوست 2021 میلادی ☀️ 🔸 ناپديد شدن "امام موسي صدر" رهبر شيعيان لبنان (1357 ش) 🔸 ارتحال فقيه جليل آيت‏ اللَّه "اسماعيل صالحي مازندراني" مدرس حوزه علميه قم (1380 ش) 🔸 درگذشت استاد "پيرنيا" پدر معماري سنتي ايران (1376 ش) 🌙 🔸رحلت "شيخ طوسي" عالم شهير شيعه و مؤسّس حوزه‏ ي علميه ‏ي نجف اشرف (460 ق) 🔸 وفات "ملاسعد تفتازاني" فقيه و دانشمند نامي مسلمان (792 ق) 🔸 آغاز جنگ چالدران بين پادشاهي ايران و امپراتوري عثماني (920 ق) ❄️ 🔸 روز ملي و استقلال "مالزی" (1957م) 🔸 روز استقلال "ازبكستان" و "قرقيزستان" از اتحاد جماهير شوروی سابق (1991م)
🌼🍃🍃🍃🌼 (ع)📜 🌹 💗 💗 🎐 سعیدبن عبدالله در جلوى امام ایستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تیرباران دشمن به روى زمین افتاد در حالى كه مى ‏گفت: خدایا این گروه را لعنت كن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پیامبرت برسان؛ همچنین گفت: پروردگارا! این زخم‌ها را براى درك ثواب تو در راه نصرت فرزند پیامبر تو بر جان خود خریدم. 🍃آنگاه به طرف امام التفاتى كرده گفت: آیا به عهد خود وفا كردم اى پسر رسول خدا؟! ❤️امام علیه ‏السلام فرمود: آرى، تو در بهشت پیشاپیش من قرار خواهى داشت. ♻️او در حالى به شهادت رسید كه سیزده تیر غیر از زخم نیزه و شمشیر بر بدنش فرو رفته بود 🌸و چون امام (ع) از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اى انصار من! این بهشت است كه درهاى آن به روى شما باز شده 😊و نهرهاى آن جارى و میوه‏ هاى 🍇🍎🍏آن آماده است، و این پیامبر خداست و اینان شهدایى كه در راه خدا كشته شده ‏اند، منتظر قدوم شمایند، و شما را به بهشت بشارت مى‏ دهند، پس از دین خدا و دین پیامبر حمایت و از حرم پیامبر دفاع كنید. 💫اصحاب به امام عرض كردند: جان‌هاى ما فداى تو باد و خون‌هاى ما نگاهدارنده خون تو، به خدا سوگند كه هیچ گزندى به تو و حرم تو نمى‌رسد مادامى كه از ما كسى زنده باشد. :سعید بن عبدالله حنفی از وجوه شیعه در كوفه بود، هم صاحب شجاعت و هم اهل عبادت بوده است. او در مرتبه سوم نامه اهل كوفه را نزد امام حسین( ع)به مكه🕋 برد، و امام پاسخ را توسط او قبل از اعزام مسلم بن عقیل براى مردم كوفه فرستاد، و چون مسلم به كوفه آمد سعیدبن عبدالله پس از عابس و حبیب‌بن مظاهر قیام نمود و اعلان بیعت و نصرت نمود، و مسلم‌بن عقیل او را مجددا با نامه‏ اى براى امام( ع) به مكه فرستاد، و سعیدبن عبدالله ملازم او بود تا به كربلا آمد و شهید شد.(📒وسیلة الدارین، 146). ... 📗مقتل الحسین، مقرم 246 / تنقیح المقال، 2/28.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 💠فضیلتی از مولانا ابوالحسن آقا امیرالمؤمنین علیه السلام. ...💠 🔻 جواز عبور از صراط 🔹 حجت الاسلام سید علی علوی🔹
💎کلامکم نور 🔸حضرت امام مهدی(عج) : 🔸 فَيَعْمَلُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا 🔸 وَ لِيَتَجَنَّبَ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهِيَتِنَا وَ سَخَطِنَا 🔸 فَإِنَّ امْرَأً يَبْغَتُهُ فَجْأَةٌ حِينَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لَا يُنَجِّيهِ مِنْ عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوْبَة 💚 هر يك از شما بايد به آنچه كه او را به دوستى ما نزديك مى‌سازد، عمل كند. 💚 و از آنچه كه خوشايند ما نبوده، و خشم ما در آن است، دورى گزيند. 💚 زيرا به طور ناگهانى انسان را مى‌گيرد، در وقتى كه برايش سودى ندارد، و پشيمانى او را از كيفر ما به خاطر گناهش نجات نمى‌دهد 🍃 📚 بحارالأنوار، ج 53، ص 174
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️سخنرانی استاد دانشمند❤️ یه کاری بکن برای امام زمانت...🍃 🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
4_5780457202191958024.mp3
14.39M
💠زنده یادحاج محمد باقر منصوری 💠احوالات راه شام 💠در خواستی اعضای کانال ✍ شعر از مرحوم منزوی زبانحال این روزهای اهل بیت ع التماس دعا
4_5769651579871299306.mp3
3.54M
﷽ 💧 با دختر بی نماز کنم یا نه؟ به خواستگار بی نماز بله بگویم یا نه؟ 💧
🔴 💠 گفتن یک کلمه «ممنونم» برای هر خدمتِ همسر (ولو خدمتی به کوچکی دادن قاشق به شما بر سر سفره) به ظاهر است اما تاثیر زیادی بر طرز و رفتارهای بعدی همسرتان دارد. 💠در واقع با گفتن این جمله، ثابت می‌کنید که و قدرشناس هر کاری که برای شما انجام می‌دهد، هستید. 💠در نتیجه، همسرتان خواهد کرد که به تک تک کارهایی که برایتان انجام می‌دهد، توجه داشته و لذا سعی می‌کند به رفتارهای خوبش دهد و همیشه در نگاهِ قدردان شما لذت ببرد.
🔴 💠 ناراحت شدن زن و شوهر از دست یکدیگر می‌تواند باشد. به هر حال ممکن است همسرمان دچار اشتباهی شود که ما را کند. 💠 اما مهم آن است که در قبال کار اشتباه همسرمان از ما سر نزند. 💠 اولا عکس‌العمل ما باید با بزرگی یا کوچکی اشتباه همسرمان باشد. 💠 ثانیا طبق آموزه‌های دینی، یا اشتباه همسرمان را با رفتار از بین ببریم. تا مصداق آیه ۲۲ سوره رعد باشیم: (وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ؛ کسانی هستند که را با نیکی از بین می‌برند.) 💠 کردن، گفتن، بد دهانی کردن، داد و بیداد کردن، همسر را بردن و .... از مصادیق رفتار با وجود بجای ماست که عامل زیاد شدن و اشتباه همسرمان می‌گردد.
خواهــرم ... 💭اگر به این باور بِرِسي کـه ایــن همان چادریست که پشت دَر سوخت ؛ولي از سَرِ نَیُفتاد...َ هًٍرًٍگٍزً ٍ از سَرَتْ شُـــلْ نمي شود..
✨ مخفف چادر میدونی چیه؟🤔 چهره آسمانی دختر رسول الله(ص)   خواهرم... آره با توام! جنگ هنوز ادامه داره... فقط این بار تویی که خط مقدم جبهه ای... نمیخواد خون بدی! نمیخواد جون بدی! چادرت رو سفت بچسب!! همین! یا علی...
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° وقتی که خیلی بچه‌تر از الان بودم یکی از رفقا داستان این نوکر با اخلاص اباعبدالله علیه‌السلام رو برام تعریف کرد و از همون موقع شیفته این مرد شدم. حاج تقی شریعت از همون دوران جوانیش عهد کرده بود تا آخر عمرش برای سیدالشهداء علیه‌السلام پیراهن مشکی بپوشه چند سال بعد میره مکه برای حج و طواف خانه خدا، همهٔ مردم با لباس‌های احرام و یکدست سفیدپوش آمده بودند دور کعبه طواف کنند یه وقت شرطه‌ها دیدن یه نفر با پیراهن مشکی لای جمعیت داره دور خونه خدا طواف می‌کنه و حسین حسین میگه شرطه‌ها آمدن که بندازنش بیرون یهو درگیری پیش میاد و شرطه‌ها حاج تقی رو می‌زنند و حاج تقی از فرط کتک خوردن بیهوش میشه حاج تقی رو میبرن بیمارستان وقتی که به هوش میاد می‌بینه لباسشو از تنش درآوردن و دور انداختن و لباس بیمارستان تنش کردن این صحنه رو که می‌بینه شروع می‌کنه به داد و بیداد و بیمارستانو میذاره روی سرش که لباس مشکی منو چرا دور انداختید و می‌شینه کلی گریه می‌کنه و از هوش میره! توی عالم رؤیا حبیب ابن مظاهر علیه‌السلام میاد عیادته حاج تقی و می‌فرماید: حاج تقی پاشو اربابت سیدالشهداء علیه‌السلام دارن تشریف میارن به عیادتت حاج تقی میگه من با همه قهرم و دیگه کاری به کسی ندارم این بار خود سیدالشهداء علیه‌السلام وارد شدن و فرمودن آقاتقی پاشو اومدم عیادتت حاج تقی با بغض و گریه رو به سیدالشهداء علیه‌السلام می‌کنه و با زبون آذری عرض می‌کنه: "باشوآ دولانیم آقاجان" ولی من با شما قهرم مگه من با شما عهد نبسته بودم تا آخر عمر از غم شما پیراهن سیاه بپوشم پس چرا اجازه دادین پیراهنمو از تنم در بیارن و دور بندازن؟! سیدالشهداء علیه‌السلام فرمود آقاتقی این پیراهن مشکی‌ای که تا الان تنت بود رو خودت دوخته بودی بیا این پیراهن مشکی‌ای رو که مادرم با دست شکستش برات دوخته رو ازم بگیر و اینو تنت کن حاج تقی تا آخر عمرش اون پیراهن مشکی رو که حضرت علیه‌السلام بهشون عطا کرده بودن رو توی حسینیه‌شون نگهداشت و وقتی که خواستن خاکش کنن با پیراهن مشکیش دفنش کردن و کفنش هم بوریا بود. آقا جان بمیرم برات به نوکرات پیراهن هدیه میدی ولی خودت بی‌کفن و بی‌پیراهنی😭💔 ‌‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
خُدایا جُورِی دَسـتَم را بِگیر وَ بُـلَندَم ڪُن ڪہ هَمہ اَطرافیانَم یادِشـاڹ بِـمانَد مـَڹ هَـم خُدایے دارَم....!!! یادِشـاڹ بِـمانَد ژِسـٺِ خـدایے بَـرازَنده بَـنده ے خُـدا نِیست...!!! یادِشـاڹ بِـمانَد حَـرفهایِشان تـــا هَمیشـہ دَر خــاطِرم خواهَد مـاند....!!! حٺـے اَگـر بہ رُویــِشان لَبخـند بـِزَنم وَ هـِیچ نـــَگویم...!!! یادِشــــاڹ بِـمانَد هَـمانُگونہ ڪـِہ دِلمَ را شِــڪَستند با حَــــرف هایِشــــاڹ.....!!! تــو آن بالا همــہ را شِـنیده اے.... 🌸🍃🍂🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ چرا غیر مذهبی ها خوش اخلاق تر هستند ولی اغلب مذهبی ها، نه ؟! 🔊 استاد رائفی پور
🔹ما را (ع) برای حُسینش بزرگ کرد... "‏و مُذ كُنتُ طفلاً عرفتُ ‏رِضاعًا و للآن لَم أُفطَمِ." 🔹من از قبیله دردم،غلام زاده ی تان.. تـــو از قبیله عشقی ز نسل آقاها.. 🔹هنوز زمزمه یِ مادرم به گوشم هست که می سرود شما را به جای لالا ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 ترانهٔ My Three-Year-Old Hero «قهرمان سه سالهٔ من» 🔸 دومین ترانهٔ انگلیسی از گروه وتر با موضوع دختر سه سالهٔ امام حسین(ع) ♥️ حسین را جهانی کن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴سالروز تخریب قبور مطهر امامین عسکریین علیهماالسلام/ 🎤قسمتی از سخنان به یادماندنی آیت الله وحید خراسانی، ساعاتی پس از واقعه/ 📅 ۲۳/محرم/۱۴۲۷ 📅 ۳/اسفند/۱۳۸۴
قبه‌ای خراب شد که در زیر آن قبّه مردی آرمیده که قلب عالم امکان، قطب دایره‌ٔ وجود، میوه‌ٔ دل اوست/ ای حجت عصر! ما بیچاره‌ایم، دادرسی نداریم، تو به فریاد برس🤲 🎤بیانات آیت الله وحید خراسانی به مناسبت تخریب حرم مطهر عسکریین 📆 ۳/ اسفند/ ۱۳۸۴  
🏴آجرک‌الله‌ یا صاحب الزمان ۲۳محرم‌ سالروز‌ تخریب حرم‌مطهرامامین‌عسکریین‌علیهماالسلام را به محضر مقدس حضرت ولی‌عصر بقیةالله الأعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت عرض می‌کنیم
"رمان هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نفس نفس زدن های عصبی کمیل بود،با حرفی که سمانه زد ، دیگر کمیل نتوانست بیخیال بماند و با تعجب نگاهی به سمانه انداخت: ــ آقا کمیل چرا شکایت نکردید؟چرا گفتید شکایت کردید اما شکایتی در کار نبود؟ کمیل نمی دانست چه به دختر لجباز و کنجکاوی که روبرویش ایستاده بگوید،هم عصبی بود هم نگران. به طرف سمانه برگشت و با لحن تهدید کننده ای گفت: ــ هر چی دیدید و شنیدید رو فراموش میکنید،از بس فیلم پلیسی دیدید ،به همه چیز شک دارید ــ من مطمئنم این.. با صدای بلند کمیل ساکت شد،اعتراف می کند که وقتی کمیل اینطور عصبانی می شد از او می ترسید!! ــ گوش کنید ،دیگه حق ندارید ،تو کار من دخالت کنید ،شما فقط دخترخاله ی من هستید نه چیز دیگری پس حق دخالت ندارید فهمیدید؟ و نگاهی به چهره ی عصبی سمانه انداخت سمانه عصبی با صدایی که سعی می کرد نلرزد گفت: ــ اولا من تو کارتون دخالت نکردم،اماوقتی کاراتون به جایی رسید که به منو صغری آسیب رسوند دخالت کردم.ثانیا بدونید برای من هیچ اهمیتی ندارید که تو کارتون دخالت کنم،و اینکه اون ماشین چند روزه که داره منو تعقیب میکنه! کمیل وحشت زده برگشت و روبه سمانه گفت: ــ چرا چیزی به من نگفتید ها؟؟ سمانه لبخند زد و گفت: ــ دیدید که من پلیسی فکر نمیکنم و چیزی هست که داری پنهون میکنید کمیل از رو دستی که از سمانه خورده بود خشکش زده بود سمانه از کنارش گذشت؛ ــکجا؟ ــ تو کار من دخالت نکنید کمیل از لجبازی سمانه خنده اش گرفته بود اما جلوی خنده اش را گرفت: ــ صبر کنید سویچ ماشینو بیارم میرسونمتون کمیل سریع وارد باشگاه شد بعد اینکه همه کارها را به حامد سپرد و سویچ ماشین را برداشت از باشگاه خارج شد ،اما با دیدن جای خالی سمانه عصبی لگدی به لاستیک ماشین زد: ــ اه لعنتی نمی دانست چرا این دختر آنقدر لجباز و کنجکاو است،و این کنجاوی دارد کم کم دارد کار دستش می دهد،باید بیشتر حواسش را جمع کند فکر نمی کرد سمانه آنقدر تیز باشد و حواسش به کارهایش است،نباید سمانه زیاد کنارش دیده شود،نمیخواهد نقطه ضعفی دست آن ها بدهد. نفس عمیقی کشید و دوباره به یاد اینکه چطور از سمانه رودست خورده بود خندید... ادامه دارد... نویسنده :