﷽ #نماز_مستحبی
🥀 #نماز استغاثه #حضرت_زهرا سلام الله علیها برای حاجات مهم 🥀
📲 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنیدو در ثواب آن شریک باشید.
حرم
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖 #قسمت_یازدهم 🌹مادرخانم شهید حججی🌹 یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند،
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
اسارت و شهادت شهید بی سر😭🌹
#قسمت_دوازدهم
ادامه قسمت قبل🌱🌷
…دست هایش را از پشت، با #بند_پوتین هایش بستند.
او را بلند کردند و به طرف ماشین بردند.
خون هنوز داشت از پهلویش خارج میشد.😭
تشنگی فشارش را لحظه به لحظه بیشتر میکرد.
محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند.😔
چادر ها و خیمه های پایگاه چهارم، داشت در آتش می سوخت و آسمانش مانند غروب عاشورا شده بود…😭😭💝
محسن را بردند طرف شهر "القائم" عراق.
تا برسند آنجا، مدام توی ماشین به سر و صورتش میزدند و فحشش میدادند.😩
به شهر القائم که رسیدند، محسن را بردند توی اتاقی و با او مصاحبه کردند.
محسن نگاه به دوربین کرد و محکم و قرص گفت: "محسن حججی هستم. اعزامی از اصفهان. شهرستان نجف آباد. فرمانده ی تانک هستم و یک فرزند دارم."💪🏻
اول او را از #گردن آویزان کردند و بعد #شکنجه ها شروع شد.😭
شکنجه هایی که دیدنش ،مو را بر تن انسان سیخ میکرد…😫😱
خوب که زجر کشش کردند، او را پایین آوردند.
سرش را بریدند و دست هایش را جدا کردند.
بعد هم پایش را به عقب یک ماشین بستند و توی شهر چرخاندند تا مردم سنگبارانش کنند.
😭😭😭
✱✸✱✸✱✸✱✸
❇از زبان #مادر شهید️❇️
#حضرت_زهرا علیها السلام را خیلی دوست داشت.
#انگشتری داشت که روی نگینش نوشته بود: "یا فاطمه الزهرا علیها السلام".😌👌🏻
موقعی که میخواست برود سوریه ، بهش گفتم: "مامان،این رو دستت نکن. این #داعشی ها #کینه زیادی از حضرت زهرا علیها السلام دارن. اگه دستشون بیفتی تمام تمام #عقده هاشون رو سرت خالی میکنن."😔
این را که گفتم انگار مصمم تر شد.گفت: "حالا که اینجوریه، پس حتما می پوشم. میخوام حرص شون رو در بیارم."😏😉
محسن را که #شهید کردند و #عکس_های_بی_سرش را منتشر کردند، انگشتری در دستش نبود!😲
داعشی ها آن را در آورده بودند. نمیدانم وقتی نگین "یافاطمه الزهرا" را دیده بودند چه آتشی گرفته بودند و چه #آتش_کینه ای را بر سر محسن خالی کرده بودند.😔😭
.
#پ.ن:
این قسمت خودش یه روضه است😣
مگه میشه بخونی و آروم بمونی
مگه میشه بخونی و اشک چشمت جاری نشه
اگه اینجور بود به قلبت شک کن😭
یاد سیلی و میخ و در و دیوار و مادر..مادر..مادر😭
یاد #پهلوی_شکسته مادری که باردار بود…
#دختر_پیامبر بود
#ام_ابیها بود😔
🔥هنوز هم بغض اهل بیت پیامبر در دل شیطان صفتان شعله میکشد😫
و خون شهیدی که به ناحق و مظلومانه زیر شکنجه ها ریخته شد😭
و یاد غربت صاحب الزمان..که ١٢ قرن منتظر جوشش خون شیعیان است برای انتقام سیلی مادر😢😔👌🏻
هنوز وقتش نرسیده که برگردیم?!
حضرت مهدی ١٢ قرن چشم انتظار ماست…
✨آری اوست که منتظر است نه ما😔
#التماس_دعا😓😭
#ادامه_دارد...💔
حرم
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖 اسارت و شهادت شهید بی سر😭🌹 #قسمت_دوازدهم ادامه قسمت قبل🌱🌷 …دست هایش را از
🌷#خاطرات_شهید_محسن_حججی🌷
#قسمت_سیزدهم_آخر
🌹بعد از شهادت🌹
تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.😕
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.😌
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.😯💪🏻
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.😏😤 پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"😯
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭
😠بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.😈🔫
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.☹️
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"😫
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."😮
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.😥
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭🙏🏻
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.😮
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😌😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.😶
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.😌
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم😥
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."😇
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم.😓 تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی?"😢
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭😫
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭😢
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."😌💝
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"♥️😭
.
.
.
#پایان....🌹
🌺 او صدّیقه است...
حضرت #امام_کاظم صلواتاللهعلیه فرمودند:
🍃 «فاطمه علیهاالسلام صدّیقهی شهیده است و نیز دختران پیامبران، دچار قاعدگی نمیشوند.»
📚 کافی (شیخکلینی)، ج۱، ص۴۵۸، ح۲
مشرق الشمسین (شیخبهائی)، ص۲۷۵
ملا صالح مازندرانی در شرح الکافی و در ذیل حدیث فوق مینویسد:
🌿 «صفت #صدیقه، صیغهی مبالغه است که به جهت شدّت تصدیق آن حضرت نسبت به سخن پیامبر در قول و عمل به ایشان اطلاق شده است؛ و شهید کسی از مسلمین میباشد که در میدان جنگی که شرعاً به آن مأمور شده کشته شود؛ سپس این اصطلاح گسترش یافت و بر هر مسلمانی اطلاق میشود که مظلومانه کشته شود؛ مانند فاطمه علیهاالسلام که با کوبیدنِ درب خانه به شکمش شهید کردند، در حالی که او باردار بود و جنینش را سقط کرد و در اثر آن از دنیا رفت؛ و #شهیده نامیده شده به آن جهت که خداوند و ملائکه به بهشتی بودن وی شهادت دادهاند یا به دلیل وصف او به حیات و زنده بودن؛ گویی او شاهد حاضری است که از دنیا نرفته یا به این دلیل که وی آنچه که خداوند از کرامات برای وی فراهم آورده را میبیند.»
📚 شرح الکافی (مازندرانی)، ج٧، ص۲۰٧
#حدیث #فضائل #نامگذاری
#حضرت_زهرا علیهاالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸حیدریم قلندریم... دختر پیغمبری و ...
🎤کربلایی محمّد فصولی
🌺 میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها - 1397
#حضرت_زهرا سلام الله علیها بسیااااار زیبااااا👌👌
#برعمروعمری_زاده_تاصبح_محشر_لعنت_لعنت_لعنت
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
خواهــرم ...
💭اگر به این باور بِرِسي کـه
ایــن #چادر همان چادریست که پشت دَر سوخت ؛ولي از سَرِ
#حضرت_زهرا نَیُفتاد...َ
هًٍرًٍگٍزً ٍ از سَرَتْ شُـــلْ نمي شود..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🚩 وصیّتهای حضرت زهرا سلام الله علیها به امیرالمؤمنین علیهالسلام
🔥 شدّت تنفّر و انزجار #حضرت_زهرا علیهاالسلام از آن دو ملعون ازل و ابد!
◼️ #استاد_معاونیان
﷽ #نماز_مستحبی
🥀 #نماز استغاثه #حضرت_زهرا سلام الله علیها برای حاجات مهم 🥀
📲 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنیدو در ثواب آن شریک باشید.
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
اسارت و شهادت شهید بی سر😭🌹
#قسمت_دوازدهم
ادامه قسمت قبل🌱🌷
…دست هایش را از پشت، با #بند_پوتین هایش بستند.
او را بلند کردند و به طرف ماشین بردند.
خون هنوز داشت از پهلویش خارج میشد.😭
تشنگی فشارش را لحظه به لحظه بیشتر میکرد.
محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند.😔
چادر ها و خیمه های پایگاه چهارم، داشت در آتش می سوخت و آسمانش مانند غروب عاشورا شده بود…😭😭💝
محسن را بردند طرف شهر "القائم" عراق.
تا برسند آنجا، مدام توی ماشین به سر و صورتش میزدند و فحشش میدادند.😩
به شهر القائم که رسیدند، محسن را بردند توی اتاقی و با او مصاحبه کردند.
محسن نگاه به دوربین کرد و محکم و قرص گفت: "محسن حججی هستم. اعزامی از اصفهان. شهرستان نجف آباد. فرمانده ی تانک هستم و یک فرزند دارم."💪🏻
اول او را از #گردن آویزان کردند و بعد #شکنجه ها شروع شد.😭
شکنجه هایی که دیدنش ،مو را بر تن انسان سیخ میکرد…😫😱
خوب که زجر کشش کردند، او را پایین آوردند.
سرش را بریدند و دست هایش را جدا کردند.
بعد هم پایش را به عقب یک ماشین بستند و توی شهر چرخاندند تا مردم سنگبارانش کنند.
😭😭😭
✱✸✱✸✱✸✱✸
❇از زبان #مادر شهید️❇️
#حضرت_زهرا علیها السلام را خیلی دوست داشت.
#انگشتری داشت که روی نگینش نوشته بود: "یا فاطمه الزهرا علیها السلام".😌👌🏻
موقعی که میخواست برود سوریه ، بهش گفتم: "مامان،این رو دستت نکن. این #داعشی ها #کینه زیادی از حضرت زهرا علیها السلام دارن. اگه دستشون بیفتی تمام تمام #عقده هاشون رو سرت خالی میکنن."😔
این را که گفتم انگار مصمم تر شد.گفت: "حالا که اینجوریه، پس حتما می پوشم. میخوام حرص شون رو در بیارم."😏😉
محسن را که #شهید کردند و #عکس_های_بی_سرش را منتشر کردند، انگشتری در دستش نبود!😲
داعشی ها آن را در آورده بودند. نمیدانم وقتی نگین "یافاطمه الزهرا" را دیده بودند چه آتشی گرفته بودند و چه #آتش_کینه ای را بر سر محسن خالی کرده بودند.😔😭
.
#پ.ن:
این قسمت خودش یه روضه است😣
مگه میشه بخونی و آروم بمونی
مگه میشه بخونی و اشک چشمت جاری نشه
اگه اینجور بود به قلبت شک کن😭
یاد سیلی و میخ و در و دیوار و مادر..مادر..مادر😭
یاد #پهلوی_شکسته مادری که باردار بود…
#دختر_پیامبر بود
#ام_ابیها بود😔
🔥هنوز هم بغض اهل بیت پیامبر در دل شیطان صفتان شعله میکشد😫
و خون شهیدی که به ناحق و مظلومانه زیر شکنجه ها ریخته شد😭
و یاد غربت صاحب الزمان..که ١٢ قرن منتظر جوشش خون شیعیان است برای انتقام سیلی مادر😢😔👌🏻
هنوز وقتش نرسیده که برگردیم?!
حضرت مهدی ١٢ قرن چشم انتظار ماست…
✨آری اوست که منتظر است نه ما😔
#التماس_دعا😓😭
#ادامه_دارد...💔
🌷#خاطرات_شهید_محسن_حججی🌷
#قسمت_سیزدهم_آخر
🌹بعد از شهادت🌹
تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.😕
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.😌
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.😯💪🏻
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.😏😤 پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"😯
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭
😠بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.😈🔫
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.☹️
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"😫
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."😮
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.😥
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭🙏🏻
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.😮
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😌😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.😶
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.😌
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم😥
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."😇
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم.😓 تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی?"😢
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭😫
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭😢
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."😌💝
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"♥️😭
.
.
.
#پایان....🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸حیدریم قلندریم... دختر پیغمبری و ...
🎤کربلایی محمّد فصولی
🌺 میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها - 1397
#حضرت_زهرا سلام الله علیها بسیااااار زیبااااا👌👌
#برعمروعمری_زاده_تاصبح_محشر_لعنت_لعنت_لعنت
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
🌺 او صدّیقه است...
حضرت #امام_کاظم صلواتاللهعلیه فرمودند:
🍃 «فاطمه علیهاالسلام صدّیقهی شهیده است و نیز دختران پیامبران، دچار قاعدگی نمیشوند.»
📚 کافی (شیخکلینی)، ج۱، ص۴۵۸، ح۲
مشرق الشمسین (شیخبهائی)، ص۲۷۵
ملا صالح مازندرانی در شرح الکافی و در ذیل حدیث فوق مینویسد:
🌿 «صفت #صدیقه، صیغهی مبالغه است که به جهت شدّت تصدیق آن حضرت نسبت به سخن پیامبر در قول و عمل به ایشان اطلاق شده است؛ و شهید کسی از مسلمین میباشد که در میدان جنگی که شرعاً به آن مأمور شده کشته شود؛ سپس این اصطلاح گسترش یافت و بر هر مسلمانی اطلاق میشود که مظلومانه کشته شود؛ مانند فاطمه علیهاالسلام که با کوبیدنِ درب خانه به شکمش شهید کردند، در حالی که او باردار بود و جنینش را سقط کرد و در اثر آن از دنیا رفت؛ و #شهیده نامیده شده به آن جهت که خداوند و ملائکه به بهشتی بودن وی شهادت دادهاند یا به دلیل وصف او به حیات و زنده بودن؛ گویی او شاهد حاضری است که از دنیا نرفته یا به این دلیل که وی آنچه که خداوند از کرامات برای وی فراهم آورده را میبیند.»
📚 شرح الکافی (مازندرانی)، ج٧، ص۲۰٧
#حدیث #فضائل #نامگذاری
#حضرت_زهرا علیهاالسلام
آلوسی مفسر بزرگ #اهل_سنت در کتاب "روح المعانی" مینویسد :
در میان تمام زنان عالم #حضرت_فاطمه (سلام الله علیها) از همه برتر است ؛ پس از ایشان نیز #حضرت_خدیجه (سلام الله علیها) از همه برتر است و اگر گفته شود ، سایر دختران پیامبر نیز از #عایشه برترند ، از نظر من مانعی ندارد .
سند : روح المعانی ، جلد ۲ ، صفحه ۱۵۰
#حضرت_زهرا
#حضرت_خدیجه
#عایشه
﷽ #نماز_مستحبی
🥀 #نماز استغاثه #حضرت_زهرا سلام الله علیها برای حاجات مهم 🥀
📲 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنیدو در ثواب آن شریک باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 نسخۀ اصلی وحدت را حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها در خطبۀ فدکیه پیچیده...
🎤 به بیان استاد #علوی_تهرانی
🎞 «دانلود از آپارات»
🔗 #حضرت_زهرا #حدیث
حرم
۲۳ ماه ربیع الاول : سالروز ورود سراسر برکت 🌹بی بی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)🌹 به شهر قم ال
تا کویرِ #قم سراغ از ساحتِ #دریا گرفت
آمدی و بر لبِ #ایران #تبسم پا گرفت
آمدی و شهد شد تقدیرِ شوره زارها
تا #زمین شیرینیِ نام تو را بالا گرفت
خاک پایت شد شبیه تک تکِ گل هایِ سرخ
آمدی زیر قدم های تو قلبم جا گرفت
#حضرت_معصومه ای و #چشم هایم فرش توست
با تو ایران رنگ و بویِ #حضرت_زهرا گرفت
سر به زیر و با وقاری در حریم چادرت
لذّت و شیرینیِ #حُجب و #حیا معنا گرفت
تا ابد شد خانه خورشید ، #بیت_النّور تو
#ماه از #لحن #مناجات تو نورش را گرفت
حضرت #اخت_الرضا ای کاش تأییدم کنی
دوستت دارم ، بگو چشمت مرا آیا گرفت ؟
رو زدم بر #دختر_موسی_بن_جعفر بودنت
چون همیشه بهترین را #دختر از #بابا گرفت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غدیر
🎬 احتجاج #حضرت_زهرا سلام الله علیها به #حدیث_غدیر برای امامت #امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
🔊 #استاد_روستایی
💥ببینید و انتشار دهید
🚩کانال حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حضرت_زهرا
📽بهشت #پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهوآله یعنی #حضرت_فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
🔊 #استاد_عالی
💥ببینید و انتشار دهید
🚩کانال حرم
🆔 @haram110
🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃
قسمت ۱۰
#هوالعشق
#مجنون_بی_لیلی
#سوها_نوشت
فردا شب شهادت حضرت زهــــرا نامی بود
به این دلیل تلویزیون چیزی نداشت ٬سرور را به ماهواره وصل کردم و به تماشای فیلمی کمدی نشستم..
-مامان
-جانم
-تاکی این دستگاه های لعنتی باید باشن؟
-تاوقتی که خوب خوب بشی
-چرا من هیچی یادم نیست چرا اون پسرو..
-بسه سوها٬گفتم درموردش حرف نزن٬کیوان فرداشب میاد خواستگاریت خیلی بده اگه راجب پسری دیگه حرف بزنی.
-مامان ولی نمیدونم چرا حس خوبی نسبت به کیوان ندارم
-حستو بیخیال شو ٬وقتی باهاش ازدواج کنی میرین امریکا و عشق و حال اصلا اینا دیگه فراموشت میشه سوها
و من فکر میکردم و فکر میکردم
٬اما چرا به پاسخی نمیرسیدم هرجقدر درذهنم پسری علی نام را جستجو میکردم نمیافتمش٬نگاهش خیلی اشنا بود اما حضورش درزندگی من٬آن هم با ان شکل وقیافه تعجب برانگیز بود.
دراتاقم نشسته بودم٬
دستگاه ها به اجبار من برداشته شده بودند و فقط کپسول اکسیژنم مانده بود٬
باتلفن همراهم را بازی میکردم و زیر و رویش میکردم تا شاید نشانی از بی نشانی های ذهنم پیدا کنم که چشمم به یک شماره خورد که به این اسم سیو شده بود.
-اقا علیم
بدون وقفه شماره را گرفتم و تنها این صدارا شنیدم
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد .the mobail this is of
باخود گفتم اگر رابطه اش بامن نزدیک نبوده پس چرا علی من ان را نوشتم و اگر بوده حال چرا خاموش است؟ پس حتما اوهم مرا فراموش کرده..
نمیدانم چرا انقدر حس خوب نسبت به او دارم...
امشب قرار است کیوان برای خواستگاری به خانه ما بیاید
با اصرار مادرم کت و دامنی تنگ و کوتاه پوشیدم و موهایم را باز گذاشتم. چه حال بدی داشتم انگار داشتم درون مرداب میرفتم نمیدانم چرا!!
حالم بدتر و بدتر میشد نفسم سخت بالا می آمد و سرم گیج میرفت٬زنگ در فشرده شد و من تمام محتویات معده ام را بالا اوردم٬
مادرم مراصدا میزد اما پاهایم توان نداشت٬ناخود آگاه به سمت در کشیده شدم و در را قفل کردم کلید راهم رویش گذاشتم٬
مادرم به در میکوبید
و پدرم صدایم میزد باهربار کوبیدن در نفسم تنگ تر میشد و قلبم فشرده تر ٬زانوانم خم شد و روی زمین افتادم هرچقدر بادست دنبال کپسولم میگشتم پیدایش نمیکردم و تنها صدای در را میشنیدم و سیاهی مطلق...
ساعت:سه و چهل دقیقه شب
-تو کی؟تو.. چی؟تو...
و با وحشت از خواب پریدم
٬سریع اباژور کتار تختم را روشن کردم ٬کپسول را پیدا کردم و ماسک را بردهانم گذاشتم ٬عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود خوابم جلوی چشمانم ظاهر شد
٬مردی نورانی اما غمگین جلویم امد در خواب فقط نگاه میکردم ٬گفت
-به کنار من بیا تا اشکار شود هرانچه نمیدانی به دیدنم بیا که منتظرت هستیم.فقط راه بیفت که دیر نشود٬٫#خیلی_زود_دیر_میشود
حرکاتم دست خودم نبود
سریع لباسی پوشیدم موهایم را جمع کردم و شالی روی سرم انداختم٬سوئیچ ماشینم را از روی پاتختی برداشتم ٬ارام در را باز کردم و پله هارا ارام پایین امدم سریعا به پارکینگ رفتم و ریموت رافشردم ٬پا روی گاز گذاشتم و لاستیک ها از جا کنده شد
٬نمیدانستم به کجا میروم
شب بود جایی مشخص نبود فقط به حرف های ان مرد نورانی فکر میکردم ٬بیا٬منتطرت هستیم!چه کسی منتطرم بود؟احساس کردم نیرویی مرا هدایت میکند ٬از دور نور سبزی دیدم به ان سمت فرمان را کج کردم ٬
خود را روبه روی مسجدی یافتم ٬روی تابلو راهنما نوشته بود٬ #حرم_حضرت_شاه_عبدالعظیم_حسنی
دست هایم سر شد
نفسم بریده بریده بود٬ماشین را پارک کردم٬شلوغ بود٬انگار مراسمی برپاست ٬خانمی صدایم کرد و چادری به رنگ فیروزه ای به دستم داد و گفت
-این رو بپوشید حرم حرمت خاصی داره عزیزم
با لحنش ارام شدم
چادر سرکردن بلد نبودم اما روی سرم انداختم قدم هایم به سمت حرم میرفت٬انگار حمعیت کنار میکشیدند تا من رد شوم ٬چون خیلی سریع به ضریح رسیدم٬
صدای مداحی می آمد
تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا بود....
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
#دست_از_تو_نمیکشم
حرم
🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃 قسمت ۱۰ #هوالعشق #مجنون_بی_لیلی #سوها_نوشت فردا شب شهادت حضرت زهـ
🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃
قسمت ۱۱
#هوالعشق
#حضرت_زهرا
صدای مداحی می آمد٬
تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا س است. جلوی ضریح زانو زدم٬درفکر بودم اما نمیدانم چه فکری!صدای مداحی می آمد٬نمیدانم چه میگفت فقط یک کلمه شنیدم و آن این بود: #مادر
و احساس کردم جمعیت کم کم پراکنده میشوند و مراسم تمام میشود٬
کم کم چشم هایم سنگین شد و روی هم رفت٬دوباره خواب دیدم٬هیچ چیز نمیدیدم فقط صداهارا میشنیدم
٬صدای ارامی امد٬دخترم پاشو ٬مادرت همیشه کنارت هست بلند شو پسرم منتظرته٬این هدیه من به توعه ازش مواظبت کن...
و احساس کردم پارچه ای روی چشمانم امد و به کنار رفت
٬عطر گل نرگس نوازش روحم شد٬دستی به شانه ام خورد که بیدار شدم.
-دخترم پاشو ٬نماز صبح نزدیکه ها خواب نمونی مادر
پیرزن مهربانی بود که مرا از خواب بیدار کرد٬
خوابم را به یاد اوردم ٫#دخترم٬#مادرت؟مادر من؟او که بود؟
هنوز نوای دلنشینش در ذهنم چرخ میزد٬هدیه؟چه هدیه ای؟
به نماز ایستادم
تعجب کردم که چه روان خواندم !اخر من نماز خواندن بلد نبودم٬دست هایم را به حالت قنوت گرفتم
و از خدایی که تنها نامش را میدانستم کمک خواستم٬از او خواستم مرا در آغوش بگیرد٬نوازشم کند تا ارام بگیرم٬نمیدانم این راز و نیازها چگونه برزبانم می آمد..
بعد از اتمام نمازم به سرجایم برگشتم که از دور چشمم به پارچه مشکی که کنار کیفم بود افتاد٬سریع به سمتش دویدم ٬نه ممکن نیست٬از کجا امده بود؟
من چادر مشکی نداشتم
٬#هدیه٬اری هدیه!روبه روی صورتم گرفتم عطر نرگس میداد تا اعماق وجودم را با ان عطر پر کردم٬هربار اطرافم را نگاه کردم چیزی ندیدم
٬فقط٬فقط یک خانم چادری دیدم که از سمت من درحال بازگشت بود٬سریع صدایش زدم و به سمتش دویدم.
-خانم٬خانم صبر کنید
-جانم؟
چقدر چهره اش زیبا و دلنشین بود
لحظه ای محوش شدم انگار فرشته بود٬
-شما این چادرو برام گذاشتید؟فکر کنم به خاطر این بوده که حجابم مناسب نبوده درسته؟خیلی ببخشید الان درستش میکنم اما نیازی به چادر نیست ممنو..
-دختر گل٬یه خانومی این چادر رو به من دادن و گفتن به شما بدم و #هدیه است ٬گفت حتما بهش برسون خودش میدونه ٬هدیه رو که پس نمیدن.
از کلماتش دلم ریخت
زانوهایم خم شد و روی زمین افتادم٬به پهنای صورتم اشک میریختم نمیدانم برای چه؟
-خانوم بهت نظر کرده گلم٬خوش به سعادتت
دیگر چیزی نفهمیدم
و از اعماق وجودم گریه کردم وچادر را ناخودآگاه در اغوش گرفته بودم و میگریستم٬بوی گل نرگس میداد چه هدیه ای بود چه ساده اما دلربا ٬این چه بود؟آن خانم چه کسی بود؟
چادر را روی سرم انداختم
لطیف بود٬مانند برگ گل٬تا روی سرم امد سرتاسر وجودم غرق لذت شد منشأ این حس را نمیدانستم
٬دوباره سوال ها به سمت مغزم هجوم اورد٬#پسرم منتظرت هست!!!پسرش کیست؟
قدم هایم به حیاط کشیده شد
در هوای بی هوایی به سر میبردم به سمت انسوی خیابان قدم برمیداشتم و درفکر اتفاقات بودم که کامیونی به سمتم میامد چراغش را چندبار روشن و خاموش کرد از ترس درجایم میخکوب شده بودم و چشم هایم را که بستم تمامم اتفاقات جلوی چشمانم رژه رفت٬
صدای من بود که با جیغ علی را صدازدم...
-علییییییییی
ماشین ترمز شدیدی زد اما به من برخورد نکرد که دست هایم داغ شد٬
-جانم فاطمه
وسط خیابان راه را سد کرده بودیم٬
دست هایم در دست های علی بود و چشم هایمان تنها هم را میدید٬همه چیز را به یاد اوردم ٬علی٬علی٬علی و
از حجوم افکار و خاطرات قبل مغزم فشرده شد
و بیهوش شدم....
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
#فاطمه_فاطمه_است
#حضرت_زهرا
👌 معنی وحدت یعنی جمع شدن حول ولایت امیرالمومنین و تفرقه همان سقیفه است ::
قَالَتْ اَلصِّدِّيقَةِ اَلطَّاهِرَةِ فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ : فَجَعَلَ اللّه ُ... إطاعَتَنا نِظاما لِلمِلَّةِ و إمامَتَنا أمانا لِلفُرقَةِ؛
حضرت زهراء صلوات الله علیها می فرمایند :: 👈خدا اطاعت از ما را رشته سامان ملّت ، و امامت ما را مايه ايمنى از تفرقه قرار داده است.
📚نام کتاب : الإحتجاج نویسنده : الطبرسي، أبو منصور جلد : 1 صفحه : 99
✅نیست حبل الله جز مولا امیرالمومنین
حول او وحدت نما،گرمیل وحدت داشتی!
🔥 #انتقام گرفتن #امام_زمان ارواحنافداه از آن دو نفر 🔥
🥀 مفضل از امام صادق صلواتالله علیه است. نقل میکند: #مهدی به مدینه میرود و قبر شیخین را میشکافد و جنازه آن دو را که در کنار پیامبر مدفونند از قبر بیرون میآورد و آتش میزند!
🥀 امام صادق علیهالسلام فرمودند: #مهدی پس از ورود به مدینه ابتدا از مردم میپرسد آیا کسی از شما هست که این دو را بشناسد؟! مردم پاسخ میدهند که : ما ان دو را از اوصافشان میشناسیم و کسی جز آن دو در کنار پیامبر دفن نشدهاند. باز حضرت همین پرسش را تا سه مرتبه تکرار میکند.
🥀 #مهدی ۳ روز صبر میفرمایند تا این خبر در بین تمام مردم پخش شود. سپس دیوار کنار قبر را میشکافد ، هنگامی که میخواهد دیوار خود قبر را خراب کند و نبش کند، به دستور خداوند بادهای شدید و صاعقههای وحشت زا و رعد و برق تمام فضا را پر میکند. وانقدر ادامه پیدا میکند که مردم میگویند: این حوادث به جهت بی احترامی به شیخین است!
🥀 در این وقت یاران حضرت #مهدی پراکنده میشوند تا جایی که حضرت تنها میمانند! و خود امام عصر کلنگ در دست گرفته و قبر آن دو را نبش میفرمایند. سپس عدهای از خواص یاران حضرت برگشته و شروع به کمک کردن حضرت مهدی در تخریب قبور این دو میکنند. حضرت به نقبا و یاران خاص میفرمایند: شروع کنید به نبش و جستجوی آنها! آنها هم با دست خاکها را کنار زده تا به جنازه آن دو میرسند، و بدن آن دو را تر و تازه میابند. سپس آنان را بیرون آورده و کفن را کنار میزنند.
🥀 #امام_زمان به اذن پروردگار آن دو را زنده میفرماید. آنان را لعن و نفرین کرده و از آنان بیزاری میجوید و با آنان صحبت کرده و آن دو پاسخ میدهند. سپس به دستور حضرت آن دو را به درخت بزرگی که خشکیده و پوسیده آویزان میکنند. ناگهان آن درخت سر سبز شده و شاخه هایش رشد نموده و برگ تازه بر آن میروید!
🥀 در این هنگام اهل شک و ریب و پیروان شیخین خوشحال شده میگویند: به خدا سوگند این شرافت حقیقیست! یقینا ما به واسطه محبت و ولایت این دو رستگار شدیم!
🥀 هرکس به اندازه ی دانه ای از دوستی و ولایت آنها به دل داشته باشد آنجا عقیده خود را اظهار خواهد کرد. و همگی آنان برای تماشا کنار جنازه به دار آویخته آن دو حاضر شده و شیفته و مفتون آن دو میگردند!
🥀 در این هنگام منادیی از طرف امام زمان صدا میزند که: هرکس این دو صحابی پیامبر را که در کنار او دفن شده اند دوست دارد یک طرف و جدای از دیگران بایستد. مردم دو دسته میشوند، گروهی طرفدار و گروهی دشمن. حضرت به طرفداران آن دو میفرماید: از آن دو اعلام برایت و بیزاری کنید. ولی آنان از این کار امتناع میکنند و میگویند: به خدا سوگند از تو بیزاریم و از کسی که به تو ایمان آورد و آن دو را قبول نداشته باشد، و کسی که به آنها بی احترامی کرده و جنازه آنان را بیرون آورده و به دار آویزان کرده است!
🥀 حضرت صادق علیهالسلام فرمودند: ای مفضل، در این لحظه مردم به فتنهای دچار میشوند که شدیدتر از فتنه گوساله و سامری است! به امر مبارک امام عصر باد سیاهی میوزد و همه آنها را مانند ریشه درخت خرمای پوسیده نابود میسازد! سپس دستور میدهد که جنازه آن دو را از درخت پایین بیاورند و همه ی مردم تجمع کنند تا شاهد محاکمه آنان باشند. سپس تمام رفتارهای ناپسند آنان را میشمارد و آنان اعتراف میکنند.
سپس به فرمان حضرت مهدی ابتدا حاضران آنان را قصاص میکنند، بعد به دستور حضرت #آتشی از زمین بیرون میاید، همان #آتشی که بر در خانه #حضرت_زهرا سلامالله علیها آورده بودند، با همان #هیزمی که برای #آتش زدن اهلبیت پیامبر جمع کرده بودند که آن #هیزم در نزد ما اهلبیت باقیست و به صورت ارث از اجداد طاهرینش به #مهدی رسیده است آن دو را #آتش زده و سپس دستور میدهد که بادی وزیده و خاکسترشان را به دریا بریزد و پراکنده نماید!
🥀 مفضل میگوید : وقتی سخن امام صادق علیهالسلام به اینجا رسید از حضرت پرسیدم: آیا این آخر #عذاب آن دو میباشد؟! حضرت فرمودند: #هرگز! به خدا سوگند رسول خدا و امیرمومنان و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین و بقیه امامان و تمام آنهایی که ایمان خالص داشته باشند و همه #مخالفین برمیگردند و قصاص میکنند، تا جایی که در یک شبانه روز هزار بار کشته میشوند و باز به صورت اول برمیگردند!
📕 احتجاج، صفحه ۴۴۹
📕 عیون اخبار الرضا، جلد ۱، ص ۵۸
📕 کمال الدین، صفحه ۲۵۳
📕 بحارالانوار، جلد ۳۰، صفحه ۲۷۶
🏷
🆔 @haram110
🛑 در هر #نمازی که میخوانم بر #ابوبکر و #عمر نفرین می کنم.
#شهادت_حضرت_زهرا_افسانه_نیست (6)
🌸 #حضرت_زهرا صلواتاللهعلیها خطاب به #ابوبکر و #عمر فرمودند:
✅ قالت : فإني أشهـد الله وملائكته أنكما أسخطنماني وما أرضيتماني ، ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه...وهي تقول : والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها
🔰خداوند و ملائکه را شاهد می گیرم که شما دو نفر (ابوبکر وعمر) مرا #خشمگین کردید و #ناراضی نمودید اگر پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات نمایم نزد ایشان از شما دو نفر #شکایت می کنم.
👈سپس حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند : ای #ابوبکر ! به خدا #قسم در هر نمازی که بخوانم تو را #نفرین می کنم.👉
📚الإمامة و السیاسة ج1 ص 31
🔥 این روایات را شیعه و سنی به صورت #صحیح نقل کردند.
🔥ما #شیعیان نیز به تبعیت از صدیقه طاهره بعد از هر نماز بر کسانی به ایشان #ظلم کردند #لعن و نفرین می کنیم.
🔥این روایات را حتی #اهلسنت نقل کردند؛ آیا شما اهلسنت نیز به #ظالمین حضرت زهرا نفرین می کنید؟!
@haram110
⚜ #فضائل | عبور #فاطمه سلامالله علیها از صراط ⚜
🔸 حضرت امام محمدباقر صلواتالله علیه از رسولخدا صلیالله علیه و آله و سلم نقل فرمودند:
🔸 هنگامی که روز قیامت فرا میرسد، دخترم #فاطمه سلامالله علیها در حالی وارد محشر میشود که بر یکی از ناقه های بهشتی سوار است و از دو پهلوی آن ناقه حریرهای بهشتی آویزان، مهار آن از مروارید تر، پاهایش از زمرد سبز، دم آن از مشک ناب، دیدگانش از دُر و یاقوت سرخ خواهد بود.
🔸قبهای از نور بر پشت آن ناقه نصب شده که درون آن از بیرون آشکار، درون و باطن آن
حاوی عفو پروردگار، و بیرون آن رحمت خدای رحیم است.
🔸 #فاطمه سلامالله علیها تاجی از نور بر سر دارد، که دارای هفتاد پایه باشد، هر پایهای از آن بوسیله یک مروارید مرصع و نظیر یک ستاره درخشان خواهد بود. از طرف راست و چپ #فاطمه سلامالله علیها هر کدام هفتاد هزار ملک خواهد بود.
🔸 جبرئيل، در حالی که مهار ناقه #حضرت_فاطمه سلامالله علیها را گرفته است، با صدای بلند خواهد گفت: چشمهای خود را ببندید تا #فاطمه دختر رسولخدا صلیاللہ علیه و آله و سلم عبور نماید.
🔸 در آن روز هیچ پیغمبر و رسول و صدیق و شهیدی نیست، مگر اینکه دیدگان خویش را میبندند، تا اینکه #زهرا سلامالله علیها از صحرای محشر عبور نماید.
🔸 هنگامی که آن بانو به مقابل عرش پروردگار میرسد، از آن ناقه فرود میآید و میگوید: پروردگار من! ما بين من و آن افرادی که در حق من ظلم نمودند و فرزندان مرا شهید کردهاند قضاوت کن.
🔸 آنگاه از طرف خدای متعال ندا میرسد، ای حبیبه و فرزند حبیب من، از من بخواه تا به تو عطا نمایم. شفاعت کن تا من بپذیرم. به عزت و جلال خودم که امروز ظلم و ستم هیچ ستمگری از نظر من محو نخواهد شد. در همین هنگام است که #حضرت_زهرا سلامالله علیها میفرماید:
🔸 بار خدایا؛ فرزندان، شیعیان، دوستان و دوستان دوستان فرزندان مرا به من ببخش!
🔸 آنگاه از طرف پروردگار جهان منادی ندا میکند: فرزندان، شیعیان، دوستان و دوستان دوستان ذریه #فاطمه سلامالله علیها کجایند؟!
🔸 ایشان عموماً در حالی که ملائکه رحمت پروردگار آنان را احاطه کرده باشند میآیند. سپس #فاطمه سلامالله علیها جلو میرود تا آنها را داخل بهشت
نماید.
📚 امالی، صدوق، صفحه ۶۹
📚 بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۲۱۹
📚 فاطمیه مأثور، صفحه ۲۸
🏷