#اسناد_آن_جنایت
🔰از نشانههای اثبات یک مسئله تاریخی ورود به ادبیات است.
🔘حمله #عمر_بن_خطاب به خانه #حضرت_زهرا و آتش زدن آن آنقدر نزد اهل سنت مشخص است که شاعر معروف شان، حافظ ابراهیم در اشعارش در مورد این واقعه میگوید:
👈از نشانههای جرات و شجاعت عُمر این است که او به علی گفت: باید با #ابوبکر بیعت کنی واگر بیعت نکنی خانهات را به همراه اهلش و فاطمه آتش میزنم! هیچکس به جز عمر جرات این چنین کاری را نداشت!
آیا #تهدید آتش زدن خانه اهل بیت و کشتن آنها جرات و شجاعت محسوب شده و افتخار داد؟
🚩کانال حرم
🆔 @haram110
#فاطمیه
🔰طبق کتب صحیحین اهل سنت، اگر دو نفر وارد اسلام شوند، با هم قهر کنند و از هم دوری جویند، یک نفر از آنها از اسلام خارج خواهد بود....
از طرف دیگر #حضرت_فاطمه تا آخر حيات از ابوبکر خشمگین بود و با سخن نگفت...
⁉️ #سوال از اهل سنت:
🔘 #حضرت_زهرا سلام الله علیها مسلمان است یا #ابوبکر؟
🚩کانال حرم
🆔 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬فاطمیه/نماهنگ زیبا و شنیدنی با عنوان ناحلة الجسم...
🎤#حاج_عبدالرضا_هلالی
🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#کلیپ
#کربلا
#کانال_حرم 👇
@haram110
@mataleb_mazhabi313. .mp3
10.1M
🔶 #سرود
🎼 #ولادت_مادر
🎤کربلایی#جوادمقدم
دوست دارم من مادر😍😭
ولادت#حضرت_زهرا(س)محضرفرزندشان وتمامی شیعیان حضرت مبارکباد✨🌈
قال#رسول_الله°|ص|°
#فاطمه پاره ی تنِ من است❤️
➬ @haram110 ♡
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#همراه_با_بهشتیان
برای اول راهنمایی که میخواستم مهدی را ثبتنام کنم، اتفاقی پیش آمد که متوجه ارادت خاص او به حضرت زهراعلیها السلام شدم☺️
در آن زمان، برای ثبتنام به منطقه سکونت دانشآموز دقت میکردند با مهدی صبح برای ثبتنام حرکت کردیم موقع حرکت متوجه شدم مهدی تسبیحی را در جیبش گذاشت🙂
به مدرسه رفتیم مدیر یا ناظم مدرسه که نشسته بود از مهدی سؤالاتی پرسید و کارنامهاش را نگاه کرد👀 از قاری و حافظ قرآن بودن مهدی هم تمجید کرد👌 😁
گفت «صابری برو یک پوشه بخر و بیاور » مهدی رفت، پوشه خرید و آمد به راحتی مهدی را ثبتنام کردند🙂 بیرون که آمدیم متعجب به مهدی گفتم «چی شد که به راحتی و بدون هیچ دغدغهای ثبتنام را انجام دادند😕؟»
مهدی گفت: «مامان من از خانه تا اینجا برای خشنودی #حضرت_زهرا علیها السلام صلوات فرستادم☺️ »
آنجا متوجه شدم که مهدی پسر مقیدی است و ارادت خاصی به حضرت زهرا علیها السلام دارد👌👌
الان که فکر میکنم میبینم مهدی زهرایی بود و فدایی نوهشان، حضرت رقیه س و دخترشان حضرت زینب س شد❤️💔
راوے:مادرشهید مدافعحرم
#مهدےصابرے🌹
🙏شادی روح شهید بزرگوار صلوات
شیخ مرتضی عبدالزهراء:
🔶 #حضرت_فاطمه و #حضرت_خدیجه زنان برگزیده 🔶
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اخْتَارَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ أَرْبَعَةً ... وَ اخْتَارَ مِنَ النِّسَاءِ أَرْبَعاً مَرْيَمَ وَ آسِيَةَ وَ خَدِيجَةَ وَ فَاطِمَةَ و ...
#رسول_خدا #پیامبر_اکرم فرمود :
خداى تبارك و تعالى به جهان نظر بازرسى نموده و از هر چيز چهار شماره برگزيده، ... و از زنان چهار تن را برگزيده #مريم ، #آسیه ، #خدیجه ، #فاطمه ...
📚 الخصال ج۱ ص۲۲۵
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#روایت #روایات_نبوی
#حضرت_زهرا #حضرت_فاطمه
#روایات_فاطمی #روایات_فضائل_فاطمی
#شهادت #شیعه #تولی_و_تبری #حب_و_بغض
#روایات_مصائب_فاطمی #فاطمیه #حضرت_صدیقه_کبری
⛔️ ورود امام زمان ممنوع!!!
شوخی نبود که، شب عروسی بود!
همان شبی که هزار شب نمیشود
همان شبی که همه به هم محرمند...
همان شبی که وقتی عروس بله میگوید، به تمامی مردان داخل تالار محرم میشود!
همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست...
آهان یادم آمد!
این تالار محضر خدا نیست، تا میتوانید
معصیت کنید!
همان شبی که داماد هم آرایش میکند...
همه و همه آمدند...
اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد، حق پدری دارد بر ما...!
مگر میشود او نباشد؟!
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود...
به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند: ورود امام زمان ممنوع!!!
دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک ولی...
ای کاش کاری میکردی تا من هم میتوانستم بیایم...
مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید؟! من آمدم اما...
گوشه ای نشست و برای خوشبختی دخترش دعا کرد...
چه ظالمانه یادمان میرود که هستی!
ما که روزیمان را از سفره تو میبریم و میخوریم، اما با شیطان میپریم و میگردیم...
میدانم گناه هم که میکنیم، باز دلت نمی آید نیمه شب در نماز دعایمان نکنی
اشتباه میکنند
این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مُد است
نه ساپورت های رنگارنگ
نه انواع شلوارهای پاره
و مدل های موی غربی
و نه روابط نامشروع و دزدی
این روزها
فقط در آوردن اشک مهدی فاطمه مُد شده!!
🏮 #تلنگر
💐 سالروز عروسی #امام_علی و #حضرت_زهرا را به امام زمان و شما عزیزان تبریک میگوییم.
#ازدواج
#سالروز_ازدواج
#صلوات
#حدیث
#عشق
#حجاب
#خانمها_بدانند
#حوای_آدم
❤️ @haram110 💚
#حضرت_زهرا
#حضرت_علے
#علیهم_السلام
#فضائل_ومناقب
💢 حضرت على عليه السلام در شب ازدواج، همسرش را نگران ديد و علت آن را پرسيد. حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:
در پيرامون حال و وضع خود انديشيدم و پايان عمر و منزلگاه قبر را به ياد آوردم و انتقال از خانه پدر به منزل خودم، مرا به ياد ورود به قبرم انداخت! تو را به خدا بيا تا در آغاز زندگى مشترك به نماز برخيزيم و امشب را به عبادت خدا بپردازيم.
💫... تَفَكَّرتُ فى حالى وَاَمْرى عِنْدَ ذِهابِ عُمْرى وَنُزُولى فى قَبْرى، فَشَبَّهتُ دُخُولى فى فِراشى بِمَنْزِلى كَدُخُولى اِلى لَحَدى وَقَبْرى، فَأنْشِدُكَ اللّه َ اِنْ قُمْتَ اِلَى الصَّلاةِ فَنَعْبُدَ اللّه َ تَعالى هذِهِ اللَّيْلَةَ.
📚 احقاق الحق،ج ۶ و ۲۳،ص ۴۸۱ و ۴۸۹
🔶 ۶ذیالحجّه مرگ #منصور_دوانیقى 🔶
👈 #منصور بسیاری #سادات از اولاد #حضرت_زهرا علیها السلام را زنده زنده در #ستون ها و #دیوار ها قرار داد...
#منصور ملعون در #بنى_العباس شباهت تامّى به #هشام_بن_عبدالملک در #بنى_امیه داشت، و از او تقلید مینمود. او مردى #خونریز بود، و بر خلاف برادرش #سفاح عداوت و ظلم تمام، نسبت به آل ابوطالب علیهالسلام داشت.
از آن بزرگواران افراد زیادى را کشت و بزرگترین جنایت منصور به شهادت رساندن #امام_صادق علیه السلام بود.
#عبدالله_محض و #حسن_مثلث و بسیار از بنى الحسن را نیز او شهید کرد.
📚 وقائع الشهور ص۸٤
از #رسول_خدا صلّیاللهعلیهوآله روایت شده است که فرمودند:
برای #جهنم هفت در است و هر کدام مربوط به هفت #فرعون است:
#نمرود_بن_کنعان فرعون #حضرت_ابراهیم علیه السلام، #مصعب_بن_ولید فرعون #حضرت_موسی، #ابوجهل_بن_هشام، #اولی و #دومی، #یزید قاتل اولاد من، و مردی از نسل #عباس که ملقّب است به دوانیقی و نامش منصور است.
📚 بحار الأنوار ج۳۰ ص٤۱۹
💛💚💛
💚💛
💛
#حجاب😎
#خواهرانه
🔆 دختر یک گنجه، خیلی با ارزش تر از #گنج های توی قصه ها❗️
💁🏻♂ آخه آفریده ای دارند که فوق العاده عاشقشونه و با ظرافت و لطافتی که تو خلقتشون به خرج داده، حسابی نور چشمی #خدا و با ارزش شدند...
🔹 پس یادت نره تو از زیباترین #خلقت های خداوندی
که
💎 قطعا #ارزش تو رو فقط خدا میدونه و در صورت بکر موندن خواستنی تر میشی❗️
❌ اگه در دسترس این و اون باشی و زیبایی هات رو به حراج بذاری،
دیگه مثل #گنج دست نیافتنی و با ارزش نخواهی بود..
💁🏻 قلب یه خانوم حرمت داره، که اگه #شکسته بشه،#قلب خدا هم میشکنه و حرمت توئه دخترخانوم...
⛔️ حیا و عفته ⛔️
☝️🏻پس قدمی بردار برای حفظ ارزش هات...
✅فقط کافیه به این فکر کنی که #تحسین و #تمجید خدا از زیبایی هات ارزشش بیشتره یا خلق خدا⁉️
😌 از تو #حرکت از خدا #برکت ، خدا
🍃منتظر اولین قدم توعه ...
🌸حیا و #عفاف داشته باشی این نیست که حتما چادر سرکنی میشه با مانتو هم همون حجب و #حیا رو رعایت کنی و داشته باشی ...
☝️🏻 در #دین هیچ سختی و اجباری نیست...
🥀 خواهرم دلگیر نشو از #اجباری بودن هااا..
💁🏻♂فقط تو این راه هوای چادر #حضرت_زهرا رو داشته باش چون #چادر یه حرمت خیلی خاصی داره...
💁🏻کسی میتونه چادری شه که اول یک مانتویی با #حجب و حیاباشه❗️
🙅🏻♂ وگرنه محصولش و نتیجه ش میشه چادری های بد حجاب...
☝️🏻پس مراقب #مظلومیت چادر باش...
🤝 من بهت قول میدم میتونی به خدا تکیه کنی .
😍خدا منتظرته شروع کن...🌹
🌸خواهرم ممنون که به حرف های من گوش دادی دوست دارم عزیز دلم آخه میدونی:
#دختر_امام_زمانی_گناه_نمیکنه😉❤️
💕الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💕
🍃 @haram110
🌟🍃
🍃🌟🍃
خواهــرم ...
💭اگر به این باور بِرِسي کـه
ایــن #چادر همان چادریست که پشت دَر سوخت ؛ولي از سَرِ
#حضرت_زهرا نَیُفتاد...َ
هًٍرًٍگٍزً ٍ از سَرَتْ شُـــلْ نمي شود..
🔶 آخرین وصایای #رسول_خدا صلیاللهعلیهوآله به #امیرمؤمنان 🔶
...ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: يَا أَخِي، إِنَّ قُرَيْشاً سَتَظَاهَرُ عَلَيْكُمْ وَ تَجْتَمِعُ كَلِمَتُهُمْ عَلَى ظُلْمِكَ وَ قَهْرِكَ. فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَجَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَكُفَّ يَدَكَ وَ احْقُنْ دَمَكَ. أَمَا إِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ، لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ.
... سپس #پیامبر_خدا صلیاللهعلیهوآله رو به #امیرالمومنین عليهالسّلام كرد و فرمود: برادرم، بزودى #قریش بر عليه تو متّحد مىشوند و بر سر ظلم و مغلوب كردن تو سخنشان يكى مىشود.
اگر يارانى يافتى با آنان #جهاد كن و اگر يارانى نيافتى دست نگهدار و خون خود را حفظ كن. بدان كه #شهادت در انتظار توست خدا قاتل تو را #لعنت كند.
📚كتاب سليم بن قيس ج۲ ص۹۰۸ ، الغيبة (للطوسي) ص۱۹۴ ، بحارالأنوار ج۲۹ ص۴۳۸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#روایت #روایات_نبوی #روایات_علوی
#روایات_فاطمی #هجوم #غصب_خلافت
#حضرت_زهرا #محسن_بن_علی #محسنیه
#دلنوشته_مهدوی
▪️ مادر جان سلام
روزهای #روضهات دارد از راه میرسد
پیراهن مشکیام را بنا بود امشب به تن کنم، در شبِ آغاز ایام عزای تو
اما #طوفانی آمد و #مصیبت به کاشانهی گریه کُنانَت زد.
مصیبتی که لباس عزا را زودتر بر تنمان نشاند
▪️ شنیده بودیم در کربلا حسینِ تو وقتی #علمدارش نیامد، قامتش خم شد و بلند گریه کرد
اما به پای دیدن نمیرسید این شنیدن...
چند روز پیش با دو چشم سَر دیدیم و با تمامِ وجود درک کردیم که علمدار نیاید بر اهل حرم چه میگذرد...
که «ولی» چگونه #ناله سر میدهد با صدای بلند...
که چه آتشی از دلِ زینب گُر میگیرد...
▪️ مادر جان! تمام فکر و آرزویم این شده که «سرباز» شوم برای #مهدی تو که علم بر زمین نماند...
🔘 شهادت #حضرت_زهرا سلام الله علیها تسلیت باد
🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🚩 وصیّتهای حضرت زهرا سلام الله علیها به امیرالمؤمنین علیهالسلام
🔥 شدّت تنفّر و انزجار #حضرت_زهرا علیهاالسلام از آن دو ملعون ازل و ابد!
◼️ #استاد_معاونیان
🌴 بـســـم ربـــ الــحـــیـــدر 🌴
نجات با ریشههای چادر #حضرت_فاطمه سلاماللهعلیها
عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: ...فَإِذَا دَخَلَتِ الْجَنَّةَ بَقِيَ مِرْطُهَا مَمْدُوداً عَلَى الصِّرَاطِ طَرَفٌ مِنْهُ بِيَدِهَا وَ هِيَ فِي الْجَنَّةِ وَ طَرَفٌ فِي عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ فَيُنَادِي مُنَادِي رَبِّنَا يَا أَيُّهَا الْمُحِبُّونَ لِفَاطِمَةَ تَعَلَّقُوا بِأَهْدَابِ مِرْطِ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فَلَا يَبْقَى مُحِبٌّ لِفَاطِمَةَ إِلَّا تَعَلَّقَ بِهُدْبَةٍ مِنْ أَهْدَابِ مِرْطِهَا حَتَّى يَتَعَلَّقَ بِهَا أَكْثَرُ مِنْ أَلْفِ فِئَامٍ وَ أَلْفِ فِئَامٍ قَالُوا وَ كَمْ فِئَامٌ وَاحِدٌ قَالَ أَلْفُ أَلْفٍ يُنْجَوْنَ بِهَا مِنَ النَّار
#پیامبر_اکرم #رسول_خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
… روز #قیامت وقتی که #فاطمه سلاماللهعلیها وارد #بهشت می شود چادرش بر روی #صراط کشیده شده باقی می ماند، یک طرف آن در حالی که او در بهشت است بهدست اوست و طرف دیگر آن در صحرای #محشر است؛ پس منادی پروردگارمان ندا می دهد: ای #محبان_فاطمه به ریشه های چادر فاطمه سرور زنان جهان #چنگ بزنید.
هیچ محب فاطمه نمی ماند مگر اینکه به آن چنگ میزند تا جایی که بیشتر از هزار هزار #فئام از آتش جهنم نجات می یابند ؛ پرسیدند هر فئام چند نفر است؟ حضرت فرمودند: یک میلیون نفر
📚بحار الأنوار ج۸ ص۶۸
#اللهم_العن_بتريه_سقیفه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_العن_الجبت_و_الطاغوت #لعن_الله_قاتلی_فاطمة_الزهرا
#روایت #حضرت_زهرا
🌸ز مشرق تا به مغرب گر امام است🌸
🌸عـلی و آل او مـا را تـمام اسـت🌸
#پست_مشترک #منتشر_کنید
#حتما_متن_را_تا_آخر_بخونید
#این_پست_را_به_اشتراک_بگذارید
#ام_کلثوم_غریب_تر_از_زینب
#خطاب_به_همه_مؤمنين
به گردن هر مؤمن و مؤمنه ای واجب است که این پیام را منتشر کند
#خطاب_بکسی_که_کاری_ازاو_برمی_آید
حدود #یازده_سال است که نام #دومین_دختر #حضرت_زهرا سلام الله علیها به گوش همگان #بیشتر از قبل میرسد.
بسیاری از مؤمنین جلساتی برای شهادتشان در روز #بیست_و_نهم_جمادی_الثانی برقرار میکنند و همچنین #هجدهم_ماه_شعبان سالروز ولادتشان را اقامه کرده اند.
اما هیچ اقدامی برای ثبت در تقویم رسمی کشور نشده است با اینکه این مطلب به #سازمان_تبلیغات_اسلامی و #سازمان_ثبت_وقایع و #دبیر_خانه_عالی_کشور و #ثبت_اسناد_تاریخی_در_تقویم
در اواخر دولت دهم اطلاع داده شد.
اما متاسفانه از #ارگان های یاد شده هیچ جوابی داده نشد و پیگیری نکردند.
این در حالیست که #مراجع_عظام_تقلید این مطلب را #توثیق و دست نوشته هایی منتشر کردند.
حال از #مقامات_کشوری و سازمان ها و ارگان های مربوطه خواستاریم با توجه به #فتاوای_علما و #درخواست_عظیم_مردمی و #دوستداران_اهلبیت علیهم السلام سالروز ولادت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها در هجدهم شعبان و سالروز شهادت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها در بیست و نهم جمادی الثانی را در تقویم ملی کشور ثبت کنند، و همینطور در صدا و سیما اطلاع رسانی نمایند.
به امید روزی که در کنار منجی و منتقم آل الله ندای لبیک یا ام کلثوم سر دهیم.
لطفا پست مشترک کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دید
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_ششم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد ن
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_هفتم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ به¬خدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد.
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @haram110
#حضرت_زهرا سلام الله و #غدیر
🙏 یا صاحب الزمان ...
ما در روز #غدیر نبودیم , ندیدیم , نشنیدیم ...
اما در روضه های مادرت زهرا بودیم , دیدیم و شنیدیم ...
که فاطمه "سلام الله علیها" فرمود : الهی عجل وفاتی ... که علی من تنها شد ...😭
✅ تنهایی علی "علیه السلام" به خاطر کوتاهی درامر احیای غدیر بود ...همه ما باید مبلغ غدیر باشیم
هدایت شده از حرم
خواهــرم ...
💭اگر به این باور بِرِسي کـه
ایــن #چادر همان چادریست که پشت دَر سوخت ؛ولي از سَرِ
#حضرت_زهرا نَیُفتاد...َ
هًٍرًٍگٍزً ٍ از سَرَتْ شُـــلْ نمي شود..
34.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پاسخ_به_شبهات
#احراق_بیت
♻️ چرا مصیبت روز آتش زدن درب خانهی #حضرت_زهرا سلام الله علیها توسط اصحاب #سقیفه ملعونه برای اهل بیت علیهمالسلام، سختتر و تلختر از واقعهی #عاشورا بوده است؟
📛 پاسخی بر شبههی بیماردلان و وهابی صفتان در طعن بر احیاء ایام #محسنیه سلام الله علیه
🔘🔘 حجتالاسلام #شیخ_حسین_یوسفی
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🚩 وصیّتهای حضرت زهرا سلام الله علیها به امیرالمؤمنین علیهالسلام
🔥 شدّت تنفّر و انزجار #حضرت_زهرا علیهاالسلام از آن دو ملعون ازل و ابد!
◼️ #استاد_معاونیان