حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_هفتم 💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_هشتم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @haram110
#مصائب_شام #اسارت
⚠️ شما کجا و خرابهنشینی کجا...!
⚫️ امام صادق علیه السلام فرمودند: وقتی اُسراء را در خانهای در شام حبس کردند، بعضی از اهل بیت گفتند: ما را در این خرابه حبس کردهاند که خانه بر سر ما فرود آید.❗️ سربازانی که نگهبانِ ایشان بودند به زبان رومی به یکدیگر گفتند: ایشان میترسند که خانه بر سرشان فرود آید و نمیدانند که فردا ایشان را خواهند کُشت؛ و گمان کردند که زبان ایشان را نمیفهمند. اما امام سجاد علیه السّلام جمیع لغتها را میدانست و هیچکس در مدینه مثل ایشان زبان رومی را بلد نبود. (بنا بر حدیث ششم در همین باب، دو روز بعد آنان را از آنجا خارج کردند)
📓بصائرالدرجات، ط_أعلمی، ص ۳۵٨
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ لَمَّا أَتَى بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمَا لَعَائِنُ اللَّهِ وَ مَنْ مَعَهُ جَعَلُوهُ فِي بَيْتٍ فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّمَا جَعَلَنَا فِي هَذَا الْبَيْتِ لِيَقَعَ عَلَيْنَا فَيَقْتُلَنَا فَرَاطَنَ الْحَرَسُ...»
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
@haram110
🌴بســـم ربـــ الــحــیــدر🌴﷽
#اسارت #مصائب_شام
📢 آیا یزید لعنهالله از قتلِ امام حسین علیه السلام و اسارتِ اهل بیت ایشان پشیمان شد و مراسم عزاداری برپا کرد؟
🔴💥بسیار مهم
👈🏻 در لابلای گزارشات تاریخی، نقلهایی حاکی از پشیمانی و ندامت یزید لعنهالله از به قتل رساندن امام حسین علیه السلام و اسارتِ اهل بیت ایشان بچشم میخورد. طبری و ذهبی و ابناثیر و دیگران از مورخینِ مخالفین شیعه، با کمی اختلاف پشیمانی و ندامت آن ملعونِ زنازاده را گزارش کردهاند، اما خودشان گزارشات دیگری را آوردهاند که با بحثِ مذکور کاملا در تعارض است. ابتدا به نمونههایی از گزارشاتِ پشیمانی یزید ملعون بنگرید:
▪️ذهبى به نقل از سفيانثورى مىگويد: پس از شهادت امام حسين عليه السّلام و وارد شدن زنان خاندان حسين عليه السّلام بر يزيد در حالت اسارت، يزيد به زنان خود دستور داد كه به ديدن اسرا بروند و امر كرد كه زنان آل سفيان سه روز براى امام حسين عليه السّلام عزادارى كنند.
📚 سیرأعلام النبلاء، ج ٣، ص ٢٠۴
▪️طبرى نقل مىكند: وقتى خبر كشته شدن امام حسين عليه السّلام را به يزيد دادند، چشم او اشكآلود شد و [خطاب به قاتلان امام حسين عليه السّلام] گفت: از اطاعت شما بىكشتن حسين نيز خشنود مىشدم، خدا پسر سميه را لعنت كند، بخدا اگر كار وى به دست من بود مىبخشيدمش، خدا حسين را رحمت كند. وى سپس اين شعر را سرود: سرهايى را شكافتند كه براى ما عزيز بود، درحالىكه خودشان ناسپاستر و ستمكارتر بودند.
📚 تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۶٣
▪️ابناثير نیز با کمی اضافه، گزارشی مانند خبرِ طبری را نقل کرده.
📚 الکامل فی التاریخ، جلد ٤، ص ٨٤_٨٦
✅ این نمونههایی بود از گزارشات پشیمانی یزید لعنهالله. جالب اینجاست که یزید در همان حالی که بقول طبری و ذهبی و ابنکثیر، مثلا بشدت پشیمان بوده، جسارتی بینظیر را به سر مبارک و مطهر امام میکرده!!! هم پشیمان بوده هم با چوب به دهان مقدس و مطهر امام میزده‼️ طبق گزارش ذیل، یزید در همان حالی که پشیمان بوده و ابن زیاد لعنهمالله را بخاطر قتل امام سرزنش میکرده، با چوب به دهان مبارک امام میزده، طوریکه اعتراضِ ابوبرزةاسلمی را برانگیخته:
🔻ثم دخلوا على يزيد فوضعوا الرأس بين يديه و حدثوه، فسمعت الحديث هند بنت عبد الله بن عامر بن كريز، و كانت تحت يزيد، فتقنعت بثوبها وخرجت فقالت: يا أمير المؤمنين أ رأس الحسين بن علي بن فاطمة بنت رسول الله، صلي الله عليه وسلم؟ قال: نعم، فأعولي عليه وحدي علي ابن بنت رسول الله، صلي الله عليه وسلم، وصريحة قريش، عجل عليه ابن زياد فقتله، قتله الله! ثم أذن للناس فدخلوا عليه و الرأس بين يديه و معه قضيب وهو ينكت به ثغره، ثم قال: إن هذا وإيانا كما قال الحصين بن الحمام:
أبى قومنا أن ينصفونا فأنصفت
قواضب في أيماننا تقطر الدما
يفلقن هاما من رجال أعزة
علينا وهم كانوا أعمق وأظلما
فقال له أبو برزة الأسلمي: أتنكت بقضيبك في ثغر الحسين؟ أما لقد أخذ قضيبك في ثغره مأخذا، لربما رأيت رسول الله، صلي الله عليه وسلم، يرشفه، أما إنك يا يزيد تجيء يوم القيامة وابن زياد شفيعك. ويجيء هذا ومحمد شفيعه. ثم قام فولى. فقال يزيد: والله يا حسين لو كنت أنا صاحبك ما قتلتك!»
📚 الکامل فی التاریخ، ج ٤، ص ٨٥_٨٤
⭕️ در گزارشی دیگر آمده که یزید زنازاده لعنه الله گفت: «قتل حسین (علیه السلام) قضای الهی بود؛ او ظلم کرد، او پدر و مادرش را به رخ من میکشید و پدر و مادر مرا خوار نمود، همین باعثِ قتلش شد:
ثمّ اتی بالرأس حتی وضع بین یدی یزید فی طست من ذهب فنظر إلیه و أنشد:
نفلق هاما من رجال أعزّة
علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما
ثم أقبل علی أهل المجلس و قال: إنّ هذا کان یفخر علی و یقول: إن أبی خیر من أب یزید و امی خیر منام یزید و جدی خیر من جد یزید و أنا خیر من یزید فهذا هو الذی قتله.»
📚 مقتل الحسين، خوارزمی، ج ۲، ص ۶۴
➖عجبا! آن زنازاده در نهایت پشیمانی، امام را ظالم، متهم، لایق قتل و.... میدانسته (معاذالله) و نهایتِ جسارت را کرده است! آیا این تعارض قابل جمع است⁉️ کسی که پشیمان شده در حین ندامت چنین میکند؟! در همان كتابِ تاريخ طبرى آمده است: «يزيد بن معاويه بزرگان شام را فراخواند و سپس دستور داد اُسَراى كربلا را نزد او آورند. على بن حسين (عليهم السّلام) و زنان و كودكان اسير درحالىكه مىگريستند نزد او آورده شدند. يزيد خطاب به على بن حسين گفت: اى على، بخدا پدرت حق مرا نشناخت و با من بر سر قدرتم به نزاع پرداخت و خدا با او چنين كرد كه ديدى.»‼️
📚 تاریخ الأمم و الملوک، نشردارالتراث، ج ۵، ص ۴۶١
ادامه در مطلب بعد ان شاءالله...
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
حرم
🌴بســـم ربـــ الــحــیــدر🌴﷽ #اسارت #مصائب_شام 📢 آیا یزید لعنهالله از قتلِ امام حسین علیه الس
🌴بســـم ربـــ الــحــیــدر🌴﷽
#اسارت #مصائب_شام قسمت دوم
📢 آیا یزید لعنهالله از قتلِ امام حسین علیه السلام و اسارتِ اهل بیت ایشان پشیمان شد و مراسم عزاداری برپا کرد؟
🔴💥بسیار مهم
↪️ چنانكه ملاحظه مىگردد، يزيد گناه قتل امام حسين عليه السّلام و يارانش را به گردن شخص امام حسين عليه السّلام مىاندازد و علت فاجعه كربلا را نشناختن حقِ خلافت يزيد و قدرتطلبى امام حسين عليه السّلام مىداند و رفتارى را كه با حسين بن على عليه السّلام و يارانش شد مكافات الهى مىداند!!! درست همان استدلالى كه معاویه ملعون برای قتل جناب عمار رحمه الله آورد و گفت: مقصرِ قتل عمار، علی (علیه السلام) است!!!
🔻همچنین يزيد در مجلسى كه اُسراى اهلبيت عليهم السّلام حاضر بودند، به خواندن اشعارى از ابن زبعرى، يكى از شعراى زمان جاهليت كه دشمن سرسخت مسلمانان بود و در فتح مكه به نجران فرار كرد، پرداخت. ترجمه اشعاری که خواند چنين است: "اى كاش پدران و درگذشتگان من كه در روز جنگ بدر كشته شدند بودند و اين منظره را مىديدند كه چگونه طايفه خزرج از دم شمشيرهاى ما به جزع آمده و ناله مىكنند." (لیت اشیاخی ببدر شهدوا، جزع الخزرج من وقع الأسل....) اى كاش آنان بودند و با شادى فراوان مىگفتند: يزيد! دستت درد نكند. ما به تعداد كشتگان بدر، سَروران و بزرگان قوم، آنها را كُشتيم. بنى هاشم خواستار سلطنت بودند و آن را به بازى گرفتند درحالىكه حقيقتا نه رسالتى وجود داشت و نه وحی نازل مىشد! بىهيچ شك و ترديد من از نسل "خندف" نيستم اگر انتقام خود را از آل نبى نگيرم! (که بعد با اعتراضِ کوبنده حضرت زینب علیهاالسلام روبرو شد.)
📓لهوف،نشر العالم، ص ١٨٠
⚠️ بروایتِ امام رضا علیه السلام، هنگامی ﻛﻪ ﺳﺮ مطهر ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﻡ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﻳﺰﻳﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ روی آن ﺳﻔﺮﻩای ﮔﺴﺘﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻳﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﻥ ﺳﻔﺮﻩ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺁﺏﺟﻮ میﺧﻮﺭﺩﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﻓﺎﺭﻍ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺳﺮ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺭﺍ ﺩﺭ طشتی ﺯﻳﺮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺩ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺭﻭی ﺁﻥ ﺗﺨت ﺷﻄﺮﻧﺞ ﮔﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯی میﻛﺮﺩ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺟﺪﺵ ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍﺀ میﻛﺮﺩ و وقتی که از هم بازیاش میبُرد، سه بار آبجو میخورد و اضافه آن را در کنار طشتی که سر مطهر بود روی زمین میریخت‼️ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ این ﺣﺪﻳﺚ، ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ میﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ:
«ﻓﻤﻦ ﻛﺎﻥ ﻣﻦ ﺷﻴﻌﺘﻨﺎ ﻓﻠﻴﺘﻮﺭﻉ ﻋﻦ ﺷﺮﺏ ﺍﻟﻔﻘﺎﻉ ﻭ ﺍﻟﻠﻌﺐ ﺑﺎﻟﺸﻄﺮﻧﺞ، ﻭ ﻣﻦ ﻧﻈﺮ ﺍﻟﻲ ﺍﻟﻔﻘﺎﻉ ﺃﻭ ﺍﻟﻲ ﺍﻟﺸﻄﺮﻧﺞ ﻓﻠﻴﺬﻛﺮ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻭ ﻟﻴﻠﻌﻦ ﻳﺰﻳﺪ ﻭ ﺁﻝ ﺯﻳﺎﺩ، ﻳﻤﺤﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺰﻭجل ﺑﺬﻟﻚ ﺫﻧﻮﺑﻪ ﻭ ﻟﻮ ﻛﺎﻧﺖ ﻛﻌﺪﺩ ﺍﻟﻨﺠﻮﻡ.»
✍🏻 ﻫﺮﻛﺲ ﺍﺯ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﻴﺪﻥ ﺁﺏ ﺟﻮ ﻭ ﺑﺎﺯی ﺑﺎ ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭی ﻛﻨﺪ ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ ﺁﺏﺟﻮ ﻭ ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻳﺰﻳﺪ ﻭ ﺁﻝ ﺯﻳﺎﺩ ﺭﺍ ﻟﻌﻨﺖ ﻛﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﻨﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﻋﺪﺩ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺤﻮ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ.»
📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج ٢، ص ٢۵
در برخی گزارشات دیگر، یزید پای نحسش را روی سر مبارک امام نهاد!!!! (کامل بهایی، ص ٥١٧)
🔍 با این همه آیا نمیتوان گفت گزارشات پشیمانیِ یزیدِ ملعون یا جعل است یا تحریف؟! آیا کسی که از جنایت خود پشیمان است، چنین جسارتهایی میکند؟ هیچ اثری از ندامت در رفتار یزید دیده نمیشود بلکه برعکس! او به جنایاتی که کرده مغرورانه میبالیده و جنایتش را توجیه کرده است! ادعایی که «یزید گفته من از ابنزیاد نخواستم تا چنین کند و بفعلِ او راضی نبودم» بَسی مضحک است؛ زیرا او بود که همان ابتدا به والیانِ خود نوشت اگر حسین (علیه السّلام) بیعت نکرد گردنش را بزنید و سرش را برای من بفرستید! در برخی نقلهای دیگر، قتل امام را در عوضِ خون عثمان بیان کرده است! که با مراجعه به تاریخ تفصیلش را میتوانید بنگرید. آنقدر ادلهٔ کینه و نفرت و تعمدِ یزید در جنایت کربلا زیاد است، که جای هیچ شک و تردیدی را باقی نمیگذارد. لذا حقیرِ ناچیز معتقدم برای اینکه مسلمانان از دستگاه حکومتیِ امویان متنفر و منزجر نشوند، بحثِ ندامت آن زنازاده مطرح شده است. بخصوص که تا بحال در اینباره در روایات شیعی مطلبی ندیدهام و روایت مذکور از امام رضا علیه السلام خلاف چنین ادعایی است. اما اگر کسی چنین خبری یافت، حقیر را مطلع کند.
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
حرم
🌴بســـم ربـــ الــحــیــدر🌴﷽ #اسارت #مصائب_شام قسمت دوم 📢 آیا یزید لعنهالله از قتلِ امام حسین
#اسارت #مصائب_شام
❌ به جرم گریه، نیزه بر سر ما میزدند ...😭
➖[إقبال الأعمال] رَأَیْتُ فِی کِتَابِ الْمَصَابِیحِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام قَالَ قَالَ لِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ: سَأَلْتُ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ عَنْ حَمْلِ یَزِیدَ لَهُ فَقَالَ حَمَلَنِی عَلَی بَعِیرٍ یَطْلُعُ بِغَیْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام عَلَی عَلَمٍ وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِی عَلَی بِغَالٍ فأکف- [وَاکِفَةً] وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَیْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ حَتَّی إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ صَاحَ صَائِحٌ یَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَایَا أَهْلِ الْبَیْتِ الْمَلْعُونِ.
✍🏻 در کتاب "مصابيح" دیدم که به سندش آورده: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمودند: من از پدرم علی بن الحسین علیهم السّلام راجع به این که یزید لعنه الله او را چگونه اسیر کرد جویا شدم. فرمودند: مرا بر شتری که بدون جهاز بود سوار کرد و سر مبارک امام حسین علیه السّلام هم بر فراز نیزه بود. زنان ما به دنبال ما بر استرهای بدون زین سوار بودند. دشمنان با نیزهها به دنبال و اطراف ما بودند! هرگاه چشم یکی از ما گریان میشد، با نیزه بر سر او میزدند! وقتی با این کیفیت داخل دمشق شدیم، شخصی فریاد زد: ای اهل شام! اینان اسیرانِ .... هستند.❗️
📚 بحارالانوار، ج ۴۵، ص ١۵۴، به نقل از "اقبال الاعمال" سید بن طاووس رحمه الله
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
AUD-20210828-WA0289.mp3
4.8M
🔊 #کلیپ_صوتی
🚩 بیان وقایع روز نوزدهم محرّم سال ۶۱ هجری و مصائب اهلبیت علیهمالسلام در مسیر کوفه به شام
🍂 «آجرک الله یا صاحب الزّمان.»
◼️ #استاد_بندانی_نیشابوری
#منبر_کامل #کوفه #شام #ابن_زیاد #اسارت #امام_سجاد علیهالسلام
🔘 نتوانستی پیراهن مرا در دست نامحرم ببینی، چگونه توانستی اهل بیت خود و دختران پیامبر را در دست نامحرمان اسیر ببینی؟!
🔻 شاید برخی افراد صوتِ مربوط به ملاعزیز منبری را که پیشتر ارائه شد نشنیده باشند، لذا به این حکایت توجه فرمایند
✍🏻 آیت الله شبیری زنجانی حفظه الله:
شخصی داستانی درباره یکی از منبریهای درجه يک تبريز به نام «ملّا عزیز» برای من نقل کرد. ملّاعزیز در تبـریـز منبرى درجـه يـک زمان ناصرالدین شاه و پس از او بود. راوی این داستان شيخ على اكبر تُرک، منبرى معروف تهران پسر ملّاعزیز است.
برنامه ملا عزیز برای منبر ماه محرم اینطور بود که اشخاص هر سال در فاصلـه بـيـن عـيـد قربان و عيـد غدیر به او مراجعه و برای منبر ماه محرم از او وقت میگرفتند و او پس از عید غدیر جواب میداد و مشخص میکرد که کدام دعوت را میپذیرد و کدام را رد میکند. در یکی از سالها زنی به او مراجعه و درخواست میکند که روضهای برایش بخواند. او میگوید: من يک تومان که در آن دوران مبلغ زیـادی بـود، میگـیـرم. زن میگوید: کار من رختشویی است و تمام پسانداز مـن در ماه، ۲۴ شـاهی است. ملا عزیز میگوید: همان که گفتم. زن میرود و يک پارچه مخمل با ارزشی را میآورد و به ملا عزیز میدهد و او هم قبول میکند و روضهای میخواند. افراد به طور معمول از روز عید قربان قبل از طلوع آفتاب برای درخواست منبر نزد او میرفتند. ولی در آن سال کسی تا غـروب نمیآید. فردا و پس فردا و روزهای دیگر کسی مراجعه نمیکند تا اینکه ایام محرم میرسد. در اول محرم نـوكـر مـلا عـزيـز كه معمولاً با هم منبر میرفتند، برای رفتن به منبر به منزل ایشان میآید. ولی او نمیخواست نوکرش بداند که کسی او را دعوت نکرده است. بعد از آنکه قدری با هم با اسب حرکت میکنند، به نوکرش میگوید: من حالم مساعد نیست، تو برگرد، من بعداً میآیم. وقتی نوکر برمیگردد، ملا عزیز به اطراف تبریز میرود و موقع شب به یکی از روستاها میرسد و سراغ کدخدا میرود و به او میگوید: به نظرم رسید که نباید فقط در تبریز انجام وظیفه کنم و خوب است به اطراف هم بیایم لذا اینجا آمدم. آنها خوشحال شدند که ملا عزیز برای تبلیغ به روستای آنها آمده و مجلسی برای ایشان ترتیب میدهند. آخر شب ملا عزیز را به منزل یکی از متمکنین آن روستا که معمولاً میزبانی مبلغین را به عهده میگرفته راهنمایی میکنند؛ ملا عزیز به منزل آن شخص میرود و تا آخر دهه مجلس پرشوری برگزار میکند. شب عاشورا چوپانهایی که گله را بیرون میبردند، به مناسبت شـب عاشـورا کارشان را تعطیل میکنند و سگ یکی از گلهها را که متعلق به صاحب همین خانه بوده، تحویل صاحبخانه میدهند. ملا عزیز در نیمه آن شب بیدار میشود و برای قضای حاجت بیرون میرود. سگ که ملا عزیز برایش غریب بوده، شروع به پارس کردن میکند و به طرف او میآید. ملا عزیز از ترس عقب عقب میرود و در تاریکی ناگهان در گودالی سقوط میکند. از صدای پارس سگ عروس صاحبخانه بیدار میشود و میبیند ملا عزیز در گودال افتاده. دستش را دراز میکند تا او را بیرون بیاورد ولی خودش در گودال میافتد. شوهر این زن هم بیدار میشود و ملا عزیز را بیرون میآورد، اما آن زن از ترس صدایش درنمیآید. ملا عزیز همان موقع به سرعت به منزل کدخدا میرود و جریان را برایش تعریف میکند. کدخدا به او میگوید: هرچه زودتر از روستا خارج شو، چون صاحب آن خانه چهار پسر دارد که هیچ کس حریف آنها نمیشود و همین که متوجه قضیه شوند، خطر کشته شدن برای تو دارد. ملا عزیز فوراً حرکت میکند و قبل از طلوع آفتاب خودش را به تبریز میرساند و چون پی برده بود که منشأ این گرفتاریها چیست، فوراً آن زن را که درخواست روضه کرده بود، نزد خودش فرا میخواند، و جریان را برایش نقل و پارچه و پولی را که گرفته بود، رد میکند. آن زن هم قدری گریه میکند و خطاب به حضرت سید الشهدا (علیه السلام) میگوید که: تو که نتوانستی پیراهن مرا در دست نامحرم ببینی، چگونه توانستی اهل بیت خود و دختران پیامبر را در دست نامحرمان اسیر ببینی؟ وقتی آن زن میرود، دوباره افراد یکی پس از دیگری برای دعوت به روضه و منبر به او مراجعه میکنند و کار ملا عزیز دوباره رونق میگیرد.
📚 جرعهای از دریا ؛ ج ۴ ص ۶۵۴
افرادی که تعیین مبلغ میکنند، منتظر خشم و غضب اهل بیت علیهم السلام باشند. در واقع باید ممنون و سپاسگذار باشیم که اجازه دادهاند از معارف و مصائبشان بگوئیم، نه اینکه از این طریق مال اندوزی کنیم! اهل بیت علیهم السلام هیچ نیازی به ما ندارند، مجالس و نام مبارکشان در اعلی علیین برپاست.
#اسارت #آداب_مداحی #مقتل
🏴ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🏴
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
وقایع اول صفر:
-ورود سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام به شام ؛ شجره ملعونه (:بنیامیه) این روز را بدین جهت عید قرار دادند!
(مصباح کفعمی۵۹۶/۲)
-ورود اهل بیت علیهم السلام به دمشق.
(معالی السبطین۱۴۰/۲)
💔مصائب شام همان مصائب عاشوراست. قسمت اول آن قتل و ذبح بود؛ و قسمت دوم سَبْی و اَسْر.
برای فرد بزرگ و بزرگ زاده #اسارت و #تحقیر سختتر و غیر قابل تحملتر از قتل است.
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
14.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 سخنان تأثیرگذار آیت الله میرزا جواد تبریزی رحمةاللهعلیه در حرم حضرت رقیّه بنتالحسین علیهماالسلام در دمشق سوریه
🔹حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیهالسلام با رقم زدن شهادت و دفن حضرت فاطمةالرقیه سلام الله علیها در شام، اثری قوی از خود برجای گذاشت تا دشمنان تشیّع بعدها نتوانند قضیهٔ #اسارت اهلبیت علیهمالسلام را انکار کنند.
💔همراه با تصاویری از حرم مطهّر حضرت فاطمةالرقیه سلاماللهعلیها
⚪️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚪️
▪️ایّام شهادت مظلومانه حضرت امام محمدالباقر علیه السّلام تسلیّت باد
💢 وقتی هشام بن عبدالملک بن مروان لعنهم الله امام باقر و امام صادق عليهماالسّلام را به شام احضار کرد، به انواع مختلف به آن حضرت بیادبی و إهانت نمود
از امام صادق عليه السّلام روايت شده که فرمودند:
«فَلَمَّا وَرَدْنَا مَدِینَةَ دِمَشْقَ حَجَبَنَا ثَلَاثاً ثُمَّ أَذِنَ لَنَا فِی الْیَوْمِ الرَّابِعِ»
✍🏻 ما را سه روز پشت درب دارالحکومة (یا دروازه شهر) متوقّف کردند و در روز چهارم اذن ورود دادند‼️
📚بحارالأنوار، ج۴۶ ص٣۶٠
➖و امام باقر علیه السّلام که در کودکی نیز با ورودش به شام سیاه، #مجلس_يزيد_ملعون، #اسارت، #مصائب_شام و .... را دیده بود. همان مصائبی که گویی پدرش امام سجّاد علیه السّلام و زنان خاندان عترت را پیر نمود. ولی امام صادق عليه السّلام در شام ندید آنچه پدرش دید.
اللهم العن قتلة الحسين عليه السّلام
⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
🩸 حوادث #اسارت آلالله علیهمالسلام 🩸😭😭😭😭😭😭😭
🥀 ابنسعد لعين، اسيران آلرسول صلىالله عليه و آله را برداشت و به همراه خود به كوفه رسانيد و چون اهلبيت نزديك كوفه رسيدند، مردم براى تماشاى اسيران به اطراف شهر آمدند در اين هنگام زنى از زنان كوفه بر پشت بام آمد و فرياد زد: شما اسيران از كدام قبيله و خاندان هستيد؟!😭😭😭😭😭😭
🥀 گفتند: (نحن اسارى آل محمد) ما اسيران از آل محمد هستيم، در اين موقع آن زن از پشت بام پائين آمد و چندين قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت آنها آورد و تقديمشان نمود آنان آن لباس و پوشاكها را پذيرفتند و آنها را حجاب و پرده خويش نمودند.
😭😭😭😭😭😭😭😭
📕 لهوف، مسلک سوم، سید بن طاووس رضوانالله تعالی علیه