✨﷽✨
❤️🍃❤️
#هنرهمسرداری
🚫 تجسس نکنید!
#قابل_توجه_خانمها
💫تصور کنید شوهرتان مشغول انجام کاری مانند #پختن_غذا میباشد،
در حین فرآیند آشپزی شما دائماً به غذای در حال پخت نزدیک شده
و آن را بررسی میکنید،
نظر میدهید، به آن چیزی اضافه میکنید
و یا شعله گاز را کم میکنید...🔥
👈🏻 در #ذهن_خانم تمام این کارها #لطف است
اما "مرد" تمام این کارها رو "توهین"❌ تلقی میکند
و احتمال دارد عکسالعمل ناخوشایندی نشان دهد.
💢وقتی مردتان در حال انجام کاری است در کارش #تجسس نکنید و تا بهصورت مستقیم کمک نخواسته به او کمک نکنید.
❤️ @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 «إِلٰهِى! كَسْرِى لَا يَجْبُرُهُ إِلّا لُطْفُكَ وَ حَنانُكَ، و َفَقْرِى لَايُغْنِيهِ إِلّا عَطْفُكَ وَ إِحْسَانُكَ، و رَوْعَتِى لَايُسَكِّنُها إِلّا أَمانُكَ، و ذِلَّتِى لَايُعِزُّها إِلّا سُلْطانُكَ...»
💞 خدایا! نقصان مرا جز #لطف و #محبتت جبران نکند؛
و تهیدستیام را بینیازی نکند جز #مهر و #احسانت؛
و هراسم را جز #امان تو آرام ننماید؛
و خواریام را جز #تواناییات به عزّت تبدیل نکند.
📌 مناجاة المفتقرين
◻️ #ماه_رمضان #دعا
قالَ رَسولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله): «الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ...»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: فرزند، هفت سال اول زندگی سید و آقا، هفت سال دوم فرمانبر و هفت سال سوم وزیر و مشاور است...
الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ، یعنی از تولد تا هفت سالگی فرزند را چنان تربیت کنید که انگار با #سید و #آقا طرف هستید؛ 👈به نحوی که طفل هم #احساس کند آقا است.
💎 روایت همانطور که به پدر و مادر به لحاظ تشریعی فرمان می دهد که فرزند را تا هفت سالگی امیر خود بدانند، به کودک هم از لحاظ تکوینی احساس آقایی و سیادت در این سنین را می دهد.
🌀 معنی آقایی طفل این نیست که چون آقاست، هر کاری هم که برایش مضر است انجام دهد. خیر! کدام سید و آقاست که بخواهد راه اشتباهی برود و #بلدچی و #راهنما به دلیل آقا بودن او، وی را به حال خود بگذارد؟
👈وزیر، خطرها و اشکال های تصمیم ها را تذکّر میدهد و در نشست ها و مصاحبه ها نکته های ارزنده و راه های موفّقیت را مطرح می کند؛ اما همه این برنامه ها، با رعایت #لطف و #مرحمت و رعایت #احترام و #تجلیل معنی «سید» انجام می شود. آقایی به معنی رهایی نیست.
👈🌹وسعت راه، گستردگی احساس مسئولیت و احساس اینکه همه در خدمت طفل هستند، به او #جرئت تصمیم گیری و حس اعتماد به محیط می دهد....
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 «إِلٰهِى! كَسْرِى لَا يَجْبُرُهُ إِلّا لُطْفُكَ وَ حَنانُكَ، و َفَقْرِى لَايُغْنِيهِ إِلّا عَطْفُكَ وَ إِحْسَانُكَ، و رَوْعَتِى لَايُسَكِّنُها إِلّا أَمانُكَ، و ذِلَّتِى لَايُعِزُّها إِلّا سُلْطانُكَ...»
💞 خدایا! نقصان مرا جز #لطف و #محبتت جبران نکند؛
و تهیدستیام را بینیازی نکند جز #مهر و #احسانت؛
و هراسم را جز #امان تو آرام ننماید؛
و خواریام را جز #تواناییات به عزّت تبدیل نکند.
📌 مناجاة المفتقرين
◻️ #ماه_رمضان #دعا
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای ✨
#قسمت_صد_وچهل_ودوم (آخر)
بچه ها خواب بودن.
نگاهشون میکردم. وحید اومد پیشم.
آروم گفتم:
_وحید،از اینکه پدر هستی چه حسی داری؟
-قابل توصیف نیست.
-بزرگترین چیزی که من بهش افتخار میکنم،#بعدازهمسری_شما،مادر بودنه. حس خیلی قشنگیه که واقعا قابل توصیف نیست.
به وحید نگاه کردم.گفتم:
_من هنوز هدیه مو بهت ندادم ها.
وحید لبخند زد.رفتیم تو هال.گفتم:
_خیلی فکر کردم که چه هدیه ای بهت بدم بهتره..ولی هیچ چیز مناسبی به ذهنم نرسید..
تا دو روز پیش که متوجه موضوعی شدم..هدیه من به شما فقط یه خبره..
یه خبر خیلی خیلی خیلی خوب...
یه پاکت بهش دادم.وحید لبخند زد و گفت:
_تو هم هدیه ت تو پاکته؟
منم لبخند زدم.
اینبار من با دقت و لبخند نگاهش میکردم.وحید وقتی پاکت رو باز کرد به کاغذ تو دستش خیره موند.
بعد مدتی به من نگاه کرد.بالبخند و تعجب گفت:
_جان وحید واقعیه؟
خنده م گرفت.
-بله عزیزم.
-بازهم دوقلو؟
-بله.
خیلی خوشحال بود.نمیدونست چی بگه.گفت:
_خدایا خیلی نوکرتم.
یک هفته بعد تو هواپیما بودیم به مقصد نجف...
وحید گفت:
_کجایی؟
نگاهش کردم.
-تو ابر ها،دارم پرواز میکنم.
خندید.
تو حرم امام علی(ع) نشسته بودیم. پسرها خواب بودن و فاطمه سادات با کتابش مشغول بود.مثلا مثل ما داشت دعا میخوند.وحید گفت:
_زهرا
نگاهش کردم.
-جانم؟
جدی گفت:
_خیلی خانومی.
بالبخند گفتم:
_ما بیشتر.
خندید.بالبخند گفت:
_من تا چند وقت پیش خیلی شرمنده بودم که تو بخاطر من این همه سختی تو زندگیمون تحمل کردی.ولی چند وقته فهمیدم اونی که باید شرمنده باشه من نیستم،تو هستی.
-یعنی چی؟!
-فکر میکنم اون همه سختی ای که من کشیدم برای این بوده که چون تو خیلی بزرگی، امتحاناتت سخت تره.درواقع من هیزم تری بودم که با خشک ها باهم سوختیم.
خنده م گرفت.گفتم:
_من از همون فردای عقدمون عاشق این ضرب المثل استفاده کردن های شما شدم.
وحید هم خندید.
جدی گفتم:
_اینم هست ولی همه ی قضیه این نیست.
-یعنی چی؟!
-ما نمیتونیم بگیم #حکمت کارهای خدا چیه،چون ما عالم به غیب نیستیم.اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه؛
یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود..
تو میلیاردها آدمی که رو زمین وجود داره،یه وحید موحد بود و یه زهرا روشن.این دو تا باید تو یه مرحله ای به هم میرسیدن.برای اینکه این دو تا وقتی به هم رسیدن،بهتر بتونن بندگی کنن،باید به یه حدی از #پختگی میرسیدن.وحید موحد #باصبر باید پخته میشد،تو آرام پز.زهرا روشن تو کوره...همه ی اتفاقات زندگی ما رو #حساب_کتاب بود.حتی روزها و ثانیه هاش.شاید اون موقع به نظر من و شما وقت خوبی نبود ولی #خدا همه چیزش رو حسابه.
اینکه وحید موحد کی اتفاقی زهرا روشن رو ببینه،
اینکه کدوم وجه زهرا روشن رو ببینه که بیشتر عاشقش بشه،
اینکه زهرا روشن کی با امین رضاپور ازدواج کنه،
اینکه امین رضاپور کی شهید بشه،
اینکه پیکرش کی برگرده،
اینکه وقتی شهید میشه با کی باشه،
همش رو #حساب_کتاب بود.اگه اون وقتی که اومدی خاستگاری من،من قبول میکردم،الان این #جایگاهی که برات دارم رو نداشتم.اون یکسال زمان لازم بود تا شما منو بیشتر بشناسی.من و شما هر دو مون به این زمان ها نیاز داشتیم. نه شما بخاطر من منتظر موندی،نه من بخاطر شما..
خدا سختی هایی پیش پای ما گذاشت تا کمکمون کنه #بنده_های_خوبی باشیم. میبینی؟ما به خدا خیلی #بدهکاریم.همه ی زندگی ما #لطف خداست،حتی #سختی ها مون هم لطفش بوده و هست..من و شما باهم #بزرگ میشیم. سختی ها مون برای هر دو مون به یه اندازه امتحانه.
-زهرا،زندگیمون بازهم #سخت_تر میشه...کار من تغییر کرده. #مسئولیتم بیشتر شده.ازت میخوام کمکم کنی.هم برام خیلی دعا کن،هم به #مشورت هایی که برای کارم میدی نیاز دارم،هم به #آرامش دادن هات،هم اینکه مثل سابق #پشت_سنگر نیروها مو تقویت کنی.
بالبخند گفتم:
_اون وقت خودت چکار میکنی؟همه کارهاتو که داری میگی من انجام بدم.
خندید و گفت:
_آره دیگه.کم کم فرماندهی کن.
-این کارو که الانم دارم میکنم..
من الانم فرمانده خونه و شوهرم هستم..یه کار جدید بگو.
باهم خندیدیم.
وحیدعاشقانه نگاهم کرد و گفت:
_زهرا،خیلی دوست دارم..خیلی خیلی.
-ما بیشتر.
وحید مهرشو گذاشت جلوش و گفت:
_میخوام نماز بخونم،برای #تشکر از خدا،بخاطر داشتن تو.
بعد بلند شد و تکبیر گفت.منم دو قدم رفتم عقب تر و #نمازشکر خوندم بخاطر داشتن وحید.
بعد نماز گفتم
خدایا هر چی تو بخوای.
تا هر جا بخوای هستم.خیلی کمکمون کن،مثل همیشه...
🌷#پایان🌷
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#حدیث #روایت #لطف #مهربان #رحیم #رحمان #رأفت #رئوف
امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
وَ الله لِأَنَّا أَرْحَمُ بِكُم مِنْكُم بِأَنْفُسِكُم .
به خدا قسم که ما اهل بیت از خودتان به خودتان مهربان تریم .
مصادر : دلائل الامامه ، صفحه ۲۸۲ _ بصائر الدرجات ، صفحه ۲۷۵ _ مدينة المعاجز ، جلد ۵ ، صفحه ۶۲ _ بحارالأنوار ، جلد ۴۷ ، صفحه ۷۸ _ عوالم العلوم ، جلد ۲۰ ، صفحه ۲۴۷
اللهم عجل لولیک الفرج