eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
 کجایى ...؟؟  اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت! 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
هدایت شده از حرم
4_468051916576786804.mp3
4.02M
🎧 با صدای استاد فرهمند 🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.
فرحة الزهراء ۱۴۴۳ شماره 3‌ از 40 😉 😍 😍 ❣️ 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
حرم
کمیل کلافه رو به یاسر گفت: ــ مگه خودت نگفتی خطرناکه من با سمانه دیدار داشته باشم ــ آره خودم گفتم
"رمان ــ چی شده؟ ــ سردار تماس گرفت،گفت که همه چیز بهم ریخته کمیل ایستاد و با چشمانی پراز سوال به او خیره شد: ــ چی میگی یاسر یاسر ناراحت سرش را پایین انداخت و گفت: ــ مثل اینکه تیمور به زنده بودنت شک کرده،یعنی مطمئن نشده اما دوباره مثل همون روزای اول که خبر شهادتت به خانوادت داده شد،دوباره افرادش اطراف خونتون کشیک میدن کمیل عصبی و ناباور به یاسر نگاه کرد ،باورش نمی شد که بعد از این همه سختی وتلاش،تیمور به زنده بودنش شک کند. یاسر مردد به کمیل نگاهی انداخت و گفت: ــ یه چیز دیگه داداش ــ باز چی هست؟ ــ اونا یه مدته حتی همسرتو زیر نظر گرفتن،شنیدم امشب میخوای بری که ببینیش،به نظرم نرو چون هم خودت هم همسرتو به خطر میندازی. کمیل تکیه اش را به دیوار داد و غمگین زیر لب نالید: ــ دیگه دارم کم میارم یاسر بازوی شهاب را در دست گرفت و آن را به طرف نزدیکترین اتاق برد. در،را باز کرد و منتظر ماند کمیل وارد اتاق شود،کمیل روی صندلی نشست و نگاهش را به بیرون دوخت. "همه چیز به هم ریخته بود و همین او را آشفته کرده بود،بعد از چهار سال سمانه را دیده بود و آن آرامشی که سال ها است ،حس نکرده بود را در دیدارهای اخیر دوباره آن را به دست آورد،اما دوباره باید از همسرش دوری کند تا برای همیشه او را از دست ندهد،و با فکر اینکه به زودی این مشکلات حل می شوند و سمانه را خواهد داشت،به خود دلداری می داد". با قرار گرفتن لیوان چایی که بخار آن شیشه پنجره سرد را مات کرده بود،نگاهش را بالا آورد. یاسر لبخندی زد و با ابرو به لیوان اشاره کرد. کمیل لیوان را از دستش گرفت و زیر لب تشکری کرد،دست یاسر بر شانه اش نشست و سپس صدایش به گوش رسید: ــ میدونم بهت خیلی سخت میگذره،چهارسال کم نیست،همه اینجا اینو میدونیم حقته که الان کنار خانوادت باشی،با دخترت وبچه خواهرت بازی کنی. یا با همسرت و بچه ات بری مسافرت،نمیگم درکت میکنم اما میدونم احساس بد و سختیه که در حال انجام هیچکدوم از این کارها نیستی. فقط یه اینو بدون این خودگذشتگی که انجام دادی کمتر از شهادت نیست.
حرم
"رمان #پلاک_پنهان #قسمت_هشتاد_و_دو ــ چی شده؟ ــ سردار تماس گرفت،گفت که همه چیز بهم ریخته کمیل ا
یاسر سریع لیوان آبی ریخت و به سمت کمیل که از خشم نفس نفس می زد گرفت. ــ بیا بخور کمیل کمیل لیوان را پس زد و با صدای خشداری گفت: ــ نمیخوام اما یاسر که در این چهار سال کمیل را به خوبی شناخته بود و میدانست بسیار لجباز است ،دوباره لیوان را به سمتش گرفت و با عصبانیت گفت: ــ بخور کمیل،یه نگاه به خودت بنداز الان سکته میکنی کمیل برای اینکه از دست اصرارهای یاسر راحت شود لیوان را از دستش گرفت و قلپ آبی خورد و لیوان را روی میز گذاشت. امیدوار بود با نوشیدن آب سرد کمی از آتش درونش کاسته شود اما این آتش را چیزی جز شکستن گردن تیمور خاموش نمی کرد. کمیل مصمم از جایش برخاست و به سمت در رفت،اما قبل از اینکه دستش بر روی دستگیره ی در بنشیند یاسر در مقابلش قرار گرفت و دستش را روی سینه کمیل گذاشت و او را به عقب برگرداند. ــ کجا داری میری؟ کمیل چشمانش را محکم بر هم فشرد و زیر لب چند بار ذکری را تکرار کرد تا کمی آرام بگیرد و حرفی نابجا نزد که باعث ناراحتی یاسر شود. پس سعی کرد با ارامش با جدیت با یاسر صحبت کند: ــ یاسر یک ساعت پیش تیمور رفت سراغ زنم،زنمو تا جا داشت ترسوند و اگه به موقع او در لعنتی باز نمی شد ،الان اتفاق دیگه ای هم می افتاد،پس از جلوی راهم برو کنار بزار برم این مساله رو همین امشب تمومش کنم اما یاسر که از نقشه و افکار پلید تیمور خبر داشت با لحنی آرام گفت: ــ گوش کن کمیل الان رفتن تو هیچ چیزو درست نمیکنه ،بلکه بدتر هم میکنه،شنیدی سردار چی گفت؟تیمور به زنده بودنت شک کرده،اون میتونست راحت بپره تو خونتون ،اما اون فقط میخواست از زنده بودنت مطمئن بشه کمیل غرید: ــ میفهمی چی میگی یاسر؟از من میخوای اینجا بشینم به ترس و لرز زنم و مزاحمت های تیمور نگاه کنم؟ تو میدونی تا خودمو رسوندم اونجا داشتم جون میدادم،میفهمی وقتی زنت اسمتو فریاد بزنه و ازت کمک بخواد ولی تو کاری نکنی نابود میشی؟میفهمی یاسر میفهمیِ آخر را فریاد زد. یاسر ،به چشمان سرخ و رگ های متورم کمیل نگاهی انداخت. می دانست چه لحظات سخت و زجر آوری بر کمیل گذشته بود،هنوز فریاد های کمیل در گوشش بودند ،اگر او و سردار جلویش را نمی گرفتند از ماشین پیاده می شد و به سراغ تیمور می رفت یاسر جلوی کمیل که بر روی صندلی نشسته بود زانو زد و دستش را بر روی زانویش گذاشت. ــ کمیل داداش،باور کن همه ی ما اینجا نگران خانوادتیم،شاید نتونم نگرانیتو نسبت به همسرت درک کنم چون خودم همسری ندارم. اما مرد هستم حالیمه غیرت یعنی چی،پس بدون ما هم کنارت داریم عذاب میکشیم. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: تیمور الان به خاطر اینکه شکش رو بر طرف کنه خودش وارد بازی شد،میدونست در صورتی که خودش بیاد سراغ خانمت و اگر زنده باشی جلو میای ،ندیدی وقتی همسرت اسمتو فریاد زد برا چند لحظه ایستاد و گارد گرفت. چون فکر میکرد الان سر میرسی،اما بعد بیخیال شد،پس نزار بهونه دستش بدیم. ــ نمیدونم چطور شک کرده؟مطمئنم بویی از نقشه برده. یاسر آهی کشید و گفت: ـ سردار هم از وجود یه جاسوس بین ما خبر داد،ولی قول داد به یک هفته نکشیده کار تیمور تموم بشه. لبخندی زد و با دست شانه ی کمیل را فشرد و گفت: ــ تو هم میری سر خونه زندگیت،دیگه هم از غر زدنات راحت میشم ادامه دارد... "نویسنده :
حرم
یاسر سریع لیوان آبی ریخت و به سمت کمیل که از خشم نفس نفس می زد گرفت. ــ بیا بخور کمیل کمیل لیوان ر
"رمان سمیه خانم به سمانه نگاهی انداخت و آهی کشید. ــ مادر جان چی شده؟چند روزه که از این اتاق بیرون نیومدی سمانه بی حال لبخندی زد و گفت: ــ چیزی نیست خاله فقط کمی حالم بده ــ خب مادر بگومریضی؟جاییت درد میکنه؟کسی اذیتت کرده؟چند روزه حتی سرکار نمیری ــ چیزی نیست خاله سمیه خانم که از جواب های تکراری که در این چند روز از سمانه شنیده ،خسته شده بود،از اتاق خارج شد. سمانه زانوهایش را در بغل گرفته و روی تخت نشسته بود،از ترس آن سایه و ان مرد با آن زخم عمیق بر روی صورتش، چند روزی است که پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود. به پرده ی اتاقش نگاهی انداخت و لبخند غمگینی بر لبانش نشست،حتی از ترس پرده را کنار نمی زد. این همه ترس و ضعف از سمانه غیر باور بود،اما از دست دادنِ تکیه گاه محکمی مثل کمیل این ترس را برای هر زن قویی ممکن می ساخت. دوباره به یاد کمیل چشمه ی اشک هایش جوشید و گونه هایش را بارانی کرد. نبود کمیل در تک تک لحظه ها و اتفاقات زندگی اش احساس می شد،اگر کمیل بود دیگر ترسی نداشت،اگر کمیل بود او الان از ترس خودش را دراتاقش زندانی نمی کرد. او حتی از ترس آن مرد چند روزی است بر مزار کمیل هم نرفته بود...
حرم
"رمان #پلاک_پنهان #قسمت_هشتاد_و_سه سمیه خانم به سمانه نگاهی انداخت و آهی کشید. ــ مادر جان چی شده
نگاهی به خیابان انداخت،راه زیادی تا خانه نمانده بود ،اما پاهایش خیلی درد میکردند،و احساس می کرد از پیاده روی زیاد ،ورم کرده اند. امروز ماشین خراب شده بود و آن را به تعمیر برد و مجبور بود در این وقت شب مقداری از راه را پیاده بیاید. به سمت هایپر مارکت سر خیابان رفت و خرید کرد. خسته و کیسه به دست به طرف خانه رفت در این ساعت از شب کسی در خیابان نبود،تاریکی خیابان ترسی بر دلش انداخت. با افتادن سایه ای جلوی قدم هایش لحظه ای شوکه در جایش ایستاد اما دوباره به راه رفتن ادامه داد،اینبار به قدم هایش سرعت بخشید. با شنیدن صدای قدم هایی محکمی که پشت سرش برداشته می شد، متوجه شد که این سایه متعلق به مرد است. از اینکه مرد کاری نمی کرد،ترسش را بیشتر کرد،در همین افکار بود که کیفش کشیده شدو بر زمین پرت شد. جیغ بلندی کشید و با وحشت به عقب برگشت،با دیدن مردی درشت هیکل با صورتی خشن و زخمی،دوباره جیغی کشید و به عقب قدم برداشت. اما آن مرد پوزخندی زد و قدمی برداشت و فاصله را پر کرد،کیسه های خرید از دست سمانه بر روی زمین افتادند،سیب ها بر روی زمین ریختند و برای چند ثانیه نگاه مرد را به خود کشاندند. سمانه که تا این لحظه پاهایش بر زمین خشک شده بودند،فرصت را غنیمت شمرد و شروع به دویدن کرد،مرد نگاهی به سمانه انداخت که با سرعت به سمت در می دوید. لبخندی از سر رضایت زد،به هدفش رسیده بود،با گام های بلند اما آرام و محکم به سمت در رفت. سمانه به محض رسیدن به در دکمه ایفون را چندین بار فشرد،نگاه ترسانش را دوباره به سوی مردی کشید که خونسرد به سوی او قدم برمیداشت ،کشید. این آرامش و خونسردی برا چه بود؟ منظور این است که به راحتی او را در چنگ میگیرد؟؟ با این فکر سمانه وحشت زده با گریه ،پی در پی به در مشت می زد،و سمیه خانم را صدا می کرد. می دانست سمیه خانم تا از پله ها پایین بیاید و در را باز کند،زمان میبرد،اما باز امیدش را از دست نداد،و با صدای بلند اسم سمیه خانم را فریاد می زد،لابه لای فریاد هایش ناخوداگاه اسمی را فریاد زد،که برای چند لحظه مرد را در جایش خشک کرد. اما بعد از چند دقیقه مرد به سمتش امد. اما اینبار با قدم های بلند تر وسریعتر،سمانه محکم تر بر در می زد و هق هق هایش دیده اش را تار کرده بودند،با احساس نزدیک شدن مرد به او و دستی که به طرف او دراز شد. در باز شد و او داخل خانه رفت و سریع در را بست. تیمور نگاهی به در بسته انداخت،صدای هق هق و ترسیده ی دختری که پشت در بود،به او انرژی می داد و لبخند عمیقی بر لبانش نشاند. ادامه دارد... "نویسنده :
✴️ سه شنبه 👈 27 مهر/میزان 1400 👈 12ربیع الاول 1443👈 19 اکتبر 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🔥 انقراض بنی امیه به دست ابومسلم خراسانی " ۱۳۲ ه.ق " . 🌹 ولادت رسول خدا صلی الله علیه و آله " به روایت اهل سنت " . 💠 مرگ احمد بن حنبل " ۲۴۱ ه.ق ". 🔥 مرگ معتصم عباسی " ۲۲۷ ه.ق ". 🐫 ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه هنگام زوال ظهر. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز مبارکی و برای امور زیر خوب است: ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج. ✅ خرید رفتن. ✅ مسافرت. ✅ دکان باز کردن . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ شکار و صید و دام گذاری . ✅ نقل و انتقال و جابجایی . ✅ شرکت زدن و امور مشارکتی . ✅ و خوردن دارو خوب است . 👶 زایمان خوب و نوزادش آسان تربیت شود و صالح و عفیف و متدین خواهد شد . 🤕 بیمار امروز زود خوب شود . 🚘 مسافرت : مسافرت خوب و سودمند است. 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز قمر در برج حمل است و برای امور زیر نیک است : ✳️ ختنه نوزاد . ✳️ آغاز درمان و معالجه. ✳️ خرید لوازم منزل و غیره. ✳️ دیدار روساء و مسئولین. ✳️ ارسال کالا برای خریدار . ✳️ صید و شکار و دام گذاری . ✳️ و شروع به کار و شغل نیک است . 📛 ولی امور زراعی و کشاورزی خوب نیست . 👩‍❤️‍👨مباشرت. مباشرت در شب چهارشنبه "، برای سلامتی جسم نیک است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث هیبت و شکوه می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، سبب ضعف بدن می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش کار را انجام دهند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 13 سوره مبارکه "رعد " است . یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته .... و از معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد. صدقه بدهد تا برطرف شود.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
⚠️خطر بزرگ انحراف در ولایت و برائت به نقل از امام رضا(علیه السلام) 🔴هر که با دشمنان خدا دوستی کند پس با دوستان خدا دشمنی کرده و هر که با دوستان خدا دشمنی کند با خداوند دشمنی کرده است. و اين حق خداوند است که او را در آتش دوزخ داخل کند . 💥حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْمُتَوَكِّلُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ وَالَى أَعْدَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ مَنْ عَادَى أَوْلِيَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُدْخِلَهُ فِي نَارِ جَهَنَّمَ . 📕صفات الشيعة، صفحه۷، حدیث۱۱ . 🔹به سند دیگری از ابن فضال از آن امام همام نیز مضمونی نزدیک روایت شده است : 🔴هر کس پیوند برقرار کند با آنکه با ما اهل بيت قطع رابطه کرده است و يا قطع رابطه کند با آنکه با ما صله کرده است ، يا آنکه را که از ما عيب می گيرد مدح کند و يا مخالف با ما را اکرام و بزرگداشت کند پس از ما نيست و ما نيز از او نيستيم . 💥حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ‏ مَنْ وَاصَلَ‏ لَنَا قَاطِعاً أَوْ قَطَعَ لَنَا وَاصِلًا أَوْ مَدَحَ لَنَا عَائِباً أَوْ أَكْرَمَ لَنَا مُخَالِفاً فَلَيْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ . 📕صفات الشيعة، صفحه ۷، حدیث ۱۰ . 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
 کجایى ...؟؟  اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت! 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
هدایت شده از حرم
4_468051916576786804.mp3
4.02M
🎧 با صدای استاد فرهمند 🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.
12 ربیع الاول سالروز مرگ احمدبن 💩حنبل امام حنابله 🚩 ✔️✔️ اثبات ناصبی بودن جوزجانی و دشمنی او با مولا علی بن ابی طالب علیه سلام ⬇️⬇️⬇️ ⚫️ وقال ابن حجر في ترجمة «مصدع أبو يحيى الأعرج»: 👈والجوزجاني مشهور بالنصب و الأنحراف. 👉 🔵 ابن حجر در ترجمه مصدع ابو يحيي اعرج مي گويد: 👈جوزجاني مشهور به نصب و انحراف است.👉 📚 تهذيب التهذيب ، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، ج 4 ص 83 ✌🏻✊🏻 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
حرم
‍ ❌✖️احمد بن حنبل امام النواصب✖️❌ ⁉️❓چرا می گوییم احمد بن حنبل🔥 امام نواصب است؟ 📛🚫 با شخصیت منفور و مذموم این شخص بیشتر آشنا شوید 🔴 احمد بن حنیل کسی بود که نواصب و منحرفین از مولا علی بن ابی طالب علیه سلام و دشنام دهنده گان مولا😔 در نزد او بسیار مورد اکرام، احترام، تعظیم و توثیق بودن 🔵 این امام نواصب یعنی احمد بن حنبل یکی از افراد به نام جوزجانی که از نواصب و منحرفین از مولا و از مذهب حریزی بود را مورد اکرام قرار می داد 📛🚫در گذشته یکی از أشد نواصب به نام حریز بن عثمان بود که شبانه روز مولا را 70 بار فقط لعن می کرد و شتم و سبش به جای خود، لذا مرسوم و مشهور شد هر کسی می خواست ناصبی باشد می رفت بر مذهب حریز یعنی حریزی مذهب می شد لذا هر کسی که ناصبی بود را می گفتند بر حریزی مذهب است که یکی از این افراد که بر مذهب حریزی بود همین جوزجانی ملعون بوده لذا او را ناصبی می خواندند ◀️ ابن حجر عسقلانی هم میگه جوزجانی متهم به نصبه . 273- إبراهيم ابن يعقوب ابن إسحاق الجوزجاني.. 👈رمي بالنصب . 📓📒الكتاب: تقريب التهذيب ج 1 ص 95 الناشر: دار الرشيد – سوريا 🚫⚡️ اما نظر احمد بن حنبل در مورد این حرامی چیست؟ ❌❌و يكرمه اكراما شديدا.❌❌ ✖️✖️او را مورد اكرام و احترام شديد قرار مي‌داد. 📘📕تهذيب الكمال للمزي، ج2، ص248 - تهذيب التهذيب لإبن‌حجر، ج1، ص 95 🔄و این اوج خباثت و جنایت و بغض احمد بن حنبل به مولا علی بن ابی طالب علیه سلام و ائمه صلوات الله علیه اجمعین را می رساند که این چنین نواصب را مورد تکریم و تعظیم و احترام قرار می دهد و سوال ما از منصفین اهل سنت عمر بن الخطاب لعنت الله علیه این است چطور می شود حضرت علی علیه سلام ای را که حضرت پدر محمد مصطفی صلی الله علیه واله فرمودند فحش به ایشان فحش به من هست ( من سب علیا فقط سبنی) را امامان اهل سنت عمر بن صهاک لعنت الله علیه مورد تکریم می کنند حال انکه اگه کسی به ابوبکر و عمر لعنت الله علیهما کوچکترین بدی را بگوید مرتد و کافر است و خونش هم حلاله؟ ✊🏻✌🏻 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
⚠️‼️جالبه عسقلانی در جای دیگه کتابش تصریح می کند ناصبی هست ولی با این اوصاف او را توثیق هم می کند 📝🖍 یعنی علم به ناصبی بودنش دارد ولی از نظر خودش او موثق هم هست ☑️ این هم نشان از خباثت عسقلانی هست که مراتب تعدیل چون حافظ بودن و موثق بودن برای او استعمال کرده است ◀️ ابن حجر عسقلانی هم میگه جوزجانی متهم به نصبه . 📖🖊273- إبراهيم ابن يعقوب ابن إسحاق الجوزجاني.. ثقه حافظ 👈رمي بالنصب . 📚الكتاب: تقريب التهذيب ج 1 ص 95 الناشر: دار الرشيد – سوريا ✌🏻✊🏻 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
حرم
💠 بغض و دشمنی احمدبن‌حنبل با حضرت علی علیه السلام 🔻احمدبن محمد‌بن حنبل امام مذهب حنبلي، يكي از ائمه چهار مذهب اهل سنت است که یکی از سرسخترین دشمنان مولاعلی علیه السلام بوده است. رسول الله بارها امیرالمومنین علی را میزان اسلام و کفر و معیار ایمان و نفاق معرفی فرمودند و کسی ایشان رو دوست نمیدارد جز حلالزاده و کسی دشمن نمیدارد جز حرامزاده اما بعد.. ✍ بیاضی در کتاب الصراط المستقیم" می‌گوید: الرابع ابن حنبل: وهو أمور: 1 - قال الكشی: هو من أولاد ذی الثدية جاهل شديد النصب، يستعمل الحياكة  لا يعد من الفقهاء...فی فضائل الصحابة قال صالح بن أحمد بن حنبل لأبيه: لم لا تلعن يزيد؟ فقال: ومتى رأيتنی لعنت أحدا؟ فقال: ألا تلعن من لعنه الله فی كتابه؟ قال: أين؟ قال: قوله: "فهل عسيتم إن توليتم أن تفسدوا في الأرض وتقطعوا أرحامكم أولئك الذين لعنهم الله فأصمهم وأعمى أبصارهم" فهل قطيعة أعظم من القتل..فی مسند جعفر قال أحمد: لا يكون الرجل سنيا حتى يبغض عليا ولو قليلا... من زعم أن محمدا وعليا خير البشر فهو كافر...من لا يرى الترحم على معاوية فهو ضال مبتدع. 🔸احمد بن حنبل گفت: مرد، سنی نشود مگر اینکه بغض علی را اگرچه اندک در دل داشته باشد...و نیز گوید: کسی که گمان کند محمد و علی بهترین بشر هستند کافرند....و نیز گوید: کسی که ترحم بر معاویه نکند [یعنی رحمه‌الله یا رحمة‌الله‌علیه‌نگوید] او گمراه و بدعت گذار است. 📗📔 الصراط المستقيم إلى مستحقی التقديم، ج٣، ص٢٢٤. ▫️اسکن: 🌐https://bit.ly/2rqYSNb ✍ علامه مجلسی در بحارالانوار چنین آورده است: ٢ ـ ع : محمد بن الفضل ، عن عبدالرحمن بن محمد قال : سمعت محمد بن أحمد ابن يعقوب الجرجاني قاضي هرات يقو ل : سمعت محمد بن عورك الهروي يقول : سمعت علي بن حثرم يقول : كنت في مجلس أحمد بن حنبل فجرى ذكر علي بن أبي طالب فقال : لايكون الرجل سنيا حتى يبغض عليا قليلا. قال علي بن حثرم : فقلت : لايكون الرجل سنيا حتى يحب عليا  كثيرا. وفي غير هذه الحكاية قال علي بن حثرم : فضربوني وطردوني من المجلس. 🔸 محمد بن عورک هروی می‌گوید: "از علی بن حثرم شنیدم که می‌گفت: در مجلس احمد بن حنبل بودم که یادی از علی[علیه‌السلام]شد . احمد بن حنبل گفت: فرد، سنی نمی‌شود مگر اینکه بغض و دشمنی علی[ع]را به مقدار کم داشته باشد. علی بن حثرم می‌گوید: من گفتم: مرد، سنی نمی‌شود مگر اینکه محبت علی[ع] را بسیار زیاد داشته باشد". و در غیر این حکایت از قول علی بن حثرم آمده است: [بعد از آن سخن من] مرا زدند و از مجلس بیرون انداختند. 📗📔 بحار الأنوار _العلامة المجلسي_ج 49 _ص261 ▫️اسکن: 🌐https://bit.ly/2Cxizp6 📗📔 علل الشرائع -  الشيخ الصدوق_ج1_ص 457 ▫️اسکن: 🌐https://bit.ly/2NT43x6 ✍ابن مجاور شافعی در کتاب تاریخ المستبصر چنین بیان می کند : هم حنابلة المذهب لان الحنابلة یقولون فیما بینهم: لا یکون الحنبلی حنبلیا حتى یبغض علیا سویا 🔸 و ایشان حنبلی مذهب اند زیرا حنابله در میان خودشان چنین می گویند :حنبلی ، حنبلی نمی شود مگر اینکه بغض و دشمنی علی [ع] را همواره داشته باشد 📗📔 تاریخ المستبصر_ص309 ▫️اسکن: 🌐 https://bit.ly/2qDXcj5 ❓❕اینکه چرا حنابله بغض و کینه مولاعلی را دارند می‌توان به روایتی که مرحوم شیخ صدوق نقل فرمود اشاره کرد:: ✍ 23- وحدثنا أبو سعيد محمد بن الفضل بن محمد بن اسحاق المذكر النيسابوري بنيسابور قال: سمعت عبد الرحمن بن محمد بن محمود يقول سمعت ابراهيم بن محمد ابن سفيان يقول انما كانت عداوة أحمد بن حنبل مع علي بن أبي طالب (ع) ان جده ذا الثدية الذي قتله علی بن أبی طالب يوم النهروان وان كان رئيس الخوارج. 24 - حدثنا أبو سعيد انه سمع هذه الحكاية من ابراهيم بن محمد بن سفيان بعينها. 🔸ابو سعید محمد بن فضل نیشابوری به نقل از عبد الرحمن بن محمد بن محمود و او به نقل از ابراهیم بن محمد بن سفیان می‌گوید: "همانا دشمنی احمد بن حنبل با علی بن ابی طالب[علیه‌السلام] از آن‌رو است که جد احمد، حرقوص بن زهیر بجلی معروف به ذوالثدیه می‌باشد که رئیس خوارج بود و در جنگ نهروان به دست علی[علیه‌السلام]کشته شد. 📗📔 علل الشرائع -الشيخ الصدوق_ج 1_ص 457 ▫️اسکن 🌐https://bit.ly/32uLFA1 ⚠️ اما حرقوصیه چه کسانی هستند::: ✍ بن جریر بن یزید بن کثیر، ابوجعفر طبری آملی[تولد۲۲۴ در آمل،متوفای۳۱۰در بغداد] صاحب کتاب «تاریخ الامم و الملوک» کتابی را در اثبات حدیث غدیر تالیف نمود که آن را به «الردّ علی الحرقوصیة» نامید و مرادش از "حرقوصیه" همان حنابله هستند و از این جهت حنبلی‌ها را حرقوصیه نامید که امامشان احمد بن حنبل از ذریه رئیس خوارج حرقوص بن زهیر است و یا از این‌رو که آنها مانند خوارج، اتباع حرقوص و ناصبی هستند 📗📔الإمام علي الهادي عليه السلام _ الكوراني العاملي،شيخ علي_ ج 1 _ص 216 🌐 https://bit.ly/2NCfkmJ
🚩برائت علنی جناب سلمان از عمر و خشمگین کردن او و دفاع امیر المومنین علیه السلام از سلمان و کتک زدن عمر 🔹 شیخ طبرسی رضوان الله علیه روایت کرده است : ✍🏻 حضرت سلمان علیه السلام برخاست و گفت: الله اکبر الله اکبر شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و اگر نشنیده باشم دو گوش من کر شوند که می‌فرمود: روزی خواهد رسید که برادر من و پسر عموی من همراه با جمعی از یارانش در مسجد نشسته باشند که ناگاه جماعتی از سگ‌های اهل جهنم بر آنان یورش آورده و قصد کشتن او و اصحاب او خواهند کرد، و من شک ندارم شما همان‌هایی هستید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود. پس عمر برخواست که به او حمله کند، حضرت امیر المومنین علیه السلام برخواست و گریبان او را گرفت و او را بر زمین کوبید و فرمود: ای فرزند صهاک حبشیه! اگر تقدیر الهی و عهد رسول او نبود، هر آینه به تو می‌فهماندم که کدام یک از ما دو نفر ضعیف‌تر و بی‌یاورتر است. 📚 الاحتجاج، تالیف علی بن ابی طالب طبرسی، جلد ۱، صفحه ١٠٢ جانم به این نوکر و مولایش... 😉 😍 ❣️ 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 شیخ حسین وحید خراسانی حفظه الله تعالی در یکی از جلسات درس خارج فقه خود، اشاره‌ای به روایات کتب اهل‌ سنت عمر بن صهاک لعنت الله علیه با مضمون بت‌پرستی و شرابخواری خلیفۀ دوم کردند. 🔸 طلبه‌ای در این بحث سوالی پرسید: «پس جایگاه تقیه چه می‌شود؟» 🔹 ایشان با تأکید به اینکه این مسائل حکمت است و فهم آن فقاهت می‌خواهد، فرمودند: «پیغمبر که [به دستور خدا] علی را [به خلافت] نصب کرد، نصب نکرد که من و تو ببازیم علی‌بن‌ابی‌طالب را!» 🎤 بیانات شیخ حسین وحید خراسانی حفظه الله 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
فرحة الزهراء ۱۴۴۳ شماره 4 از 40 😉 😍 😍 ❣️ 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
حرم
نگاهی به خیابان انداخت،راه زیادی تا خانه نمانده بود ،اما پاهایش خیلی درد میکردند،و احساس می کرد از پ
"رمان سمانه گوشی اش را در کیفش گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت. ــ میخوای بری؟ سینی را روی کابینت گذاشت و درحالی که لیوان را از آبسردکن پر میکرد گفت: ــ آره سردار چندتا پرونده الزم داشت گفت نمیتونه بیارتشون میبرم براش ــ پرونده چی هستن؟ ــ نمیدونم،فقط گفت که دنبال یکی هستن که شاید این پرونده های قدیمی که دست کمیل بوده بهشون کمک کنه. سینی را جلوی سمیه خانم گذاشت،و کنارش نشست. ــ باید داروهاتونو بخورید قرص ها را در دست سمیه خانم گذاشت و لیوان را به طرفش گرفت. ــ میخوای بیام باهات دخترم؟ ــ نه قربونت برم،زود برمیگردم،دایی محمد هم گفت خودش میاد دنبالت تا برید خونشون من بعدا میام. سمیه خانم دست سمانه را گرفت،سمانه سوالی به او نگاه کرد!! ــ اگه دوست نداری بیای خونه محمد،کسی از دستت ناراحت نمیشه سمانه لبخند غمگینی زد و لیوان خالی را از دستش گرفت و در سینی گذاشت. ــ نه خاله میام،غیر از من ،تو و دایی محمد کسی از قضیه آرش خبر نداره،پس نیومدن من درست نیست. ــ هر جور راحتی دخترم سمانه بوسه ای بر روی گونه ی خاله اش میگذارد و چادرش را سر می کند. ــ خاله من برم دیگه،لباساتونو اتو کشیدم آمادن.دایی اومد دنبالتون یه پیام به من بدید،خداحافظ ــ بسلامت عزیز دلم ،حواست به رانندگیت باشه ــ چشم خاله سمانه سریع سوار ماشین شد پرونده ها را روی صندلی کناری گذاشت و به سمت آدرسی که سردار برای او پیامک کرد،راند. بعد از ربع ساعت به آدرسی که سردار به او داد رسید،نگاهی به آدرس و خانه انداخت،بعد از اینکه مطمئن شد که درست است ،پرونده ها را برداشت و از ماشین پیاده شد. انتظار داشت سردار آدرس اداره یا ستاد را به او بدهد اما الان روبه روی خانه ای اپارتمانی ایستاده بود. تا میخواست دکمه آیفون را فشار دهد ،در باز شد. سمانه دستش را که در هوا خشک شده بود را پایین آورد و آرام وارد خانه شد.نگاهی به حیاط انداخت غیر از ماشین مشکی با شیشه های دودی چیز دیگری نبود. آرام آرام جلو رفت ،ترس و اضطرابی بر جانش افتاده بود،روبه روی اولین واحد ایستاد، برای فشردن زنگ تردید داشت،اما باید هر چه زودتر پرونده ها را تحویل سردار بدهد و به خانه دایی محمد برود،سریع زنگ را فشرد. بعد از چند ثانیه در را باز شد،سمانه سرش را بالا اورد که....
حرم
"رمان #پلاک_پنهان #قسمت_هشتاد_و_چهار سمانه گوشی اش را در کیفش گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت. ــ میخ
سمانه با دید مرد غریبه ای قدمی به عقب برگشت و آرام گفت: ــ ببخشید فک کنم اشتباه اومدم مرد غریبه لبخندی زد و گفت: ــ اگه مهمون سردار هستید،بگم که درست اومدید سمانه نفس راحتی کشید. ــ بله با سردار احمدی کار داشتم. یاسر از جلوی در کنار رفت و تعارف کرد؛ ــ بفرمایید داخل تو پذیرایی هستن سمانه وارد خانه شد با کنجکاوی به اطراف نگاه می کرد ،با صدای یاسر برگشت؛ ــ من دارم میرم به سردار بگید لطفا،خداحافظ ــ بله حتما،بسلامت با بسته شدن در ،از راهرو گذشت و،وارد پذیرایی شد،اول فکر میکرد خانه ی سردار است اما با دیدن خالی از اثاث میتوانست حدس بزد این خانه هم مانند خانه ی کمیل است. نگاهی به اطراف انداخت با دیدن قامتی مردانه که پشت به او ایستاده بود،شوکه شد. میدانست که سردار نیست،در دل غر زد؛ ــ امروز همه رو میبینم جز خود سردار صدایش را صاف کرد و گفت: ــ سلام ببخشید سردار هس... با چرخیدن قامت مردانه و شخصی که روبه روی سمانه ایستاد،سمانه با چشم های گرد شده به تصویر مقابلش خیره شده. آرام و ناباور زیر لب زمزمه کرد: ــ ک..کمیل دیگر نای ایستادن نداشت،پاهایش لرزیدن و قبل از اینکه بر زمین بیفتد دستش را به دیواررفت. کمیل سریع به سمتش رفت،اما با صدای سمانه سرجایش ایستاد ــ جلو نیا ــ سمانه ــ جلو نیا دارم میگم کمیل لبخند غمگینی زد و گفت: ــ آروم باش سمانه ،منم کمیل سمانه که هیچ کدام از اتفاقات اطرافش را درک نمی کرد با گریه جیغ زد. ــ دروغه ،دارم خواب میبینم دروغه کمیل به سمتش خیز برداشت و تا میخواست دستانش را بگیرد ،سمانه از او فاصله گرفت و دستانش را روی گوش هایش نگه داشت و چشمانش را محکم فشرد و باهمان چشمان اشکی و صداز بلند فریاد زد: ــ من الان خوابم،اینا همش یه کابوسه،مثل همیشه دارم تو خیالاتم تورو تصور میکنم،دروغه ،دارم خواب میبینم ادامه دارد... "نویسنده :