eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
641 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ 🍀 دین ما بیش از هر اندیشه‌ای برای حیات انسان ارزش قائل شده است. ❇️ عامل شکوفایی استعدادهای فوق حیوانی👈🏻 نوع خاصی از تربیت ویژه انسان، یعنی تربیت دینی است. که شامل باورها، عقاید، اعمال، بایدها و نبایدها و... است که ویژه انسان است. 🌷 بنابراین اگر انسان تربیت انسانی نشود به حیات انسانی نیز نائل نخواهد شد.‼️ ✨ و اما ارتباط بین دین و حیات انسانی... در مقررات دینی به کمالات گیاهی و حیوانی بشر نیز توجه شده؛ بطور مثال شما در دین آدابی درباره نوع پوشش، 👔رنگ‌ها ،🔶 غذاها ،🍚 عطریجات و بوها ،💐 طب و مسائل مربوط به جسم ، 🛁خواب و بیداری ،😴 ازدواج 💑و... مشاهده می‌کنید که این‌ها همه جهت فراهم شدن زمینه برای رشد کمالات فوق حیوانی انسان است. ✅ اسلام، برخلاف بسیاری از مکاتب و ادیان، نه تنها هیچ وقت کمالات غیرانسانی را در وجود انسان نادیده نگرفته؛ و آن را به عنوان یک واقعیت که خدا در وجود انسان قرار داره پذیرفته؛ ✔️بلکه برای آن مقرراتی وضع کرده تا شعور اصلی انسانی بتواند رشد کند.🌱 👈🏻و لذا تربیت دینی کمالات جمادی، نباتی و حیوانی را برای انسان قبول دارد و برای رشد و تربیت آنها توجه و مقررات دارد. اما دین انسان را فراتر از این کمالات میداند و از او می‌خواد به دعوت عامل حیات‌بخش روح پاسخ مثبت بدهد.😇 ❌لذا کسانی که اهل اجابت نباشند زنده به این حیات ویژه نیز نیستند، و این ظلمی به خودشان است.
4_5780487039329766062.mp3
2.42M
💠 : ✅ ⚜بیماری هیدروسل یا آب اوردن بیضه چیست❓ 🔆دلیل آب آوردن بیضه چیست❓ 🌀راه درمان چیست❓ 🎤 🍃🌺
حرم
* 💞﷽💞 ‍ #قسمت‌بیستم #نم‌نم‌عشق یاسر از دور بچه هارو دیدم...چشمم به امیرحسین که افتاد بازم حرف مه
* 💞﷽💞 ‍ یاسر آخرین کلاس رو هم گذروندیم... بااعصابی کاملاداغون از کلاس خارج شدم... امیرحسین درحالی که پشت سرم تقریبا میدویدگفت +آی داداش...وایسا.گازشوگرفتی کجامیری کلافه سر جام ایستادم و گفتم _امیرداداش،ازخستگی نا ندارم.ملتفتی؟پس بدو به راهمون ادامه دادیم وارد محوطه که شدیم از دور صدای خنده و شوخی به گوش میرسید.. _معلوم نیست دانشگاهه یا... استغفرالله +حرص نخور عزیززززم.بزار کارشونوبکنن. _آخه یعنی چی امیرجان.هرجایی حرمت خودشوداره.اینجا محل علمه نه جای این کارا...وضعشونوببین تروخدا... به سمت یه دسته از دختراوپسراکه دورهم میخندیدن اشاره کردم... متوجه شدم امیرحسین سکوت کرده... نگاهی بهش انداختم ولی بادیدن بهتش متعجب شدم _امیر؟چی شده؟ +..... _اممممیر +بله..بله چیه _میگم چته چرااین شکلی شدی؟ +داداش میگما ولی آروم باشیا... _خیله خب..بگو +چیزه...اونجا...چیز...توی اون جمع _ای کووووفت بگو دیگه +طناز و مهسوخانم هم اونجان... حس کردم یه سیلی توی گوشم زدن نگاهی به جمعیتشون انداختم...حالت صورتموخونسردکردم.. جلوتررفتم _خانم امیدیان؟ سکوت شد _ببخشیدخانم امیدیان میشه یک لحظه تشریف بیارید؟ مهسو باشنیدن صداش خون تورگهام یخ بست... آروم به پشت سرم چرخیدم.. باچهره ای آروم نگاه میکرد.. +میشه چندلحظه؟؟؟ _بله بله... نزدیکتر رفتم ،بچه ها بحث رو ادامه دادن ...متوجه شدم که طناز کنارایستاده و حواسش به ماست... تا وقتی که ازدید بچه ها دورنشدیم توقف نکرد.. +به من نگاه کن آروم سرمو بردم بالا حالا میشد طوفان توی چشماش رو خوند... اون چشمای سرمه ای حالا یکدست طوفان بود... انگشت اشاره اشو به حالت تهدید آمیزی بالاآورد و جلوی صورتم نگه داشت... +ببین مهسوخانم امیدیان..من از روز اول گفتم به حرفای من اهمیت بده ...گفتم مثل رفیق بهم اعتمادکن...گفتم همه جوره حمایتت میکنم توی این بازی...فقط یه چیز ازت خواستم...اینکه حرفامو محترم بشمری. صبح بهت چی گفتم؟برات از غیرت و ناموس حرف زدم.برات ازچیزی حرف زدم که برای یه مردمهمه...گفتم توجه کن. پس چراالان باید بیام ببینم جفت یه مشت دختر و پسر نشستی و از شدت خنده صدات آسمونو پرکرده؟چرا باید نگاه های اون پسراروببینم؟چراباید حتی به شوخی دستت بشینه روی شونه ی اون پسرا؟چرامهسو؟خودتواینقدرکم اهمیت دیدی؟اینقد کم؟تودختری...توی دین من توی آیین و مذهب من زن شکوه و عظمت و جلاله.زن نماد پاکی و اسوه ی نجابته.خودش رو درمقابل نامحرم حفظ میکنه و تکبر میورزه.چراآخه مهسو؟ _من...من کارام بی منظوربوده...من.. +هیییش...میدونم..زمان میبره تا یادبگیری و عادت کنی.ولی بخدا قسم فقط بخاطرخودت میگم.اگه یکی ازاون جمع ازاعضای اون باندباشه یادرارتباط باشه چی؟دیگه نمیخام بدون اطلاع من باکسی بگردی.آمارهمه ی دوستاتم برام لیست کن و لطفا بهم بده.اگر هم الان صدامو بالانبردم یا این حرفاروآروم گفتم دلیل برعصبانی نبودنم نیست... دستشو آروم روی شونه ام زد و از کنارم ردشد... لعنتی...من همیشه گندمیزنم ... ادامه دارد... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 ‍ #قسمت‌بیست‌و‌یکم #نم‌نم‌عشق یاسر آخرین کلاس رو هم گذروندیم... بااعصابی کاملاداغون از کلا
* 💞﷽💞 ‍ یاسر تندتندقدم برمیداشتم و زیرلب داشتم باخودم حرف میزدم... عه عه عه حیف که برای زن خیلی حرمت قائلم حیف که دستم امانته...حیف..وگرنه... وگرنه چی یاسر؟ها؟میزدیش؟ نه خب ولی...لااقل دوتا دادنکشیدم خالی بشم... مثل این خل و چلا شدم دارم باخودم حرف میزنم... آی عشقی...باز که گازشوگرفتی داری میری... سرموبالا آوردم بادیدن طناز که کنار امیر ایستاده بود سرموپایین انداختم و گفتم: _مهسو تنهاست لطفابریدپیشش.ممنون چشم.خدافظ اینو گفت و باقدمهای تند ازما دورشد... دعواشو شما میکنین ، زن منو پر میدی چرا؟ نگاه عصبی بش انداختم و باپوزخندگفتم _انگار ازین که با پسرامیگن میخندن خیلی راضی به نظرمیرسی... نخیر،راضی نیستم.منم کم تشرنزدم به طناز،ولی عزیز من کج دار و مریز حرکت کن.من و تو تازه دیشب شوهرایناشدیم. باید عادت کنن خب.قبول کن سبک زندگی و تربیتشون بامافرق داشته.مخصوصا مهسو خانم که تقریبامیشه گفت چیزی ازدین ما اونطور که باید بلدنیست. به سمت نیمکتها رفتیم و نشستیم... سرمو توی دستام گرفتم و آروم گفتم _تو که میدونی من چقد حساسم رواین مسائل.آدم خشک مقدسی نیستم.ولی ناموسم برام مهمه.حالا میخاد صدسال باشه میخاد یه شب باشه که بهم محرم شده... اگرقرار به گیردادن بود که نمیذاشتم بااین وضع مو و آرایش بیادبیرون.خداشاهده میبینمش آتیش میگیرم فاتحه ی خودمومیخونم که چطور قراره تحمل کنم این اوضاعو. کاش این بازیو‌راه نمینداختیم امیر..هنوز نرفتیم توی اون چاردیواریامون اینجوره حال و روز،وای به حال بقیه اش... امیر میخواست جوابمو بده که همون لحظه صدای اذان پیچید .. انگار امروز کل کائنات دست به دست هم دادن که من و تو حرفامونو کامل نتونیم بزنیم باهم تک خنده ای زد و پاشد رو به روم ایستاد.. دستشو به سمتم دراز کرد و گفت: _پاشو فرمانده.پاشو نبینم غمتو.. یاعلی داداش نگاهی به دستش انداختم و دستموتوی دستش گذاشتم و یاعلی گفتم و هردومون به سمت نمازخونه به راه افتادیم... مهسو همون جا نشسه بودم که صدای قدمهایی رو شنیدم...سرموبالاآوردم و طناز رودیدم که داره بانگاه نگرانش جلو میاد... به زورلبخندی زدم و _سلام پلانگتون..تواینجاچیکارمیکنی؟ لازم نکرده تظاهرکنی...یاسر گفت اینجایی بیام پیشت... _آقا یاسر... چی؟😳 _خوششون نمیادزنشون اسم یه مرد دیگه رو ببره...لابدآقا امیرحسینم اینجوره دیگه... آره خب..شاید...حالا چته بق کردی؟ _ازدست خودم و یاسر عصبانیم. چرا؟چی گفت بهت؟ نگاهی بهش انداختم و شروع کردم به تعریف ماجرا... * یعنی دادوبیداد راه ننداخت؟نزدت؟ _نه بابا مگه قتل کردم؟ باتمسخر نگاهی بهم انداخت و گفت آره راس میگیا...قتل نکردی...فقط به یاشار تکیه زده بودی و دستت روی شونه اش بود و هممون صدامون تاآسمون هفتم میرفت... مستاصل نگاهش کردم ..ادامه داد.. مهسو قبول کن بابات هم میبود تشر میزد..چه بسا تو گوشت هم میزد...میدونی که حتی باباتم رواینجور برخوردا باجنس مخالف حساسه..چه برسه به آقایاسر که هم مسلمونه و مذهبی.هم شوهرته. عصبانی شدم و گفتم _کدوم شوهر بابا؟تازه همین دیشب عقدموقت بینمون خوندن.فقط یه اسمه برام.همین.قرارنیس بهش متعهد باشم که.اون فقط مسئول حفاظت از جونمه.نه بیشتر خودم هم حرفامو قبول نداشتم.اوج یک تفکر بچگانه بود... مطمئنم خودتم حرفاتوقبول نداری...اون چه اسم باشه چه یه قرارداد ومحافظ بازم شوهرته.درسته حسی بینتون نیست ولی باید تعهدت رو رعایت کنی.حالا هم که به دین ما درومدی مسلما باید یه سری از کارای سابق رو ترک کنی عزیزم... الانم آروم باش.خوشبختانه اینقد فهم داشته که برخوردبدی بات نداشته و فقط تذکر داده.پاشو،پاشو دیگه نشین اینجا... دستموتوی دستش گذاشتم ازجام پاشدم و ازاونجا دورشدیم... 😍 😍 ادامه دارد.... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 ‍ #قسمت‌بیست‌و‌دو #نم‌نم‌عشق یاسر تندتندقدم برمیداشتم و زیرلب داشتم باخودم حرف میزدم... عه
* 💞﷽💞 ‍ یاسر نمازم که تموم شد گوشیمو از جیبم درآوردم.. روی اسم مهسو که ذخیره کرده بودم ضربه زدم... +الو _سلام..دم دانشگاه میبینمت. +باشه. _فعلا.یاعلی +بای این بای رو من از رو زبون اطرافیانم بندازم هنرکردم واقعا. تسبیحمو بوسیدم و دورگردنم انداختمش ... کیفموبرداشتم و به سمت امیرحسین رفتم _قبول باشه داداش من میرم مهسو منتظرمه... +قبول حق.همچنین.باشه برو.فقط یادت نره بدخلقی نکنیا... عاقل اندرسفیه نگاهش کردم و گفتم... _این که من باخانمای ستاد بدخلقم وسرسنگین دلیل بر بدخلقی با زنم نمیشه... خنده ای زد و گفت +برو بینم چه زنم زنمی راه انداخته.برو به یار برس.یاعلی با خنده بوسیدمش و _یاعلی از درب نمازخونه بیرون اومدم و کفشاموپوشیدم...به سمت پارکینگ رفتم وبعدازسوار ماشین شدن به سمت بیرون دانشگاه حرکت کردم... دیدمش ،یه گوشه تنهاایستاده بود و سرش رو پایین انداخته بود. انگار حرفام اثر کرده ها...ایول به خودم‌.ماشالله جذبه😅 رفتم کنارش و بوق زدم _خانم امیدیان سرش رو بالاآورد و بادیدن من متعجب شد.سوارماشین شدوکمربندش روبست .ماشین رو به حرکت درآوردم.همون لحظه پرسید +اینقدازم دلخوری که گفتی خانم امیدیان؟خب معذرت میخام من واقعا این چیزارو زیادبلدنیستم... لبخندی زدم و گفتم _اولا خواهش میکنم اشکال نداره تجربه شد.دوما نخیر دلخورنیستم.اسمتونگفتم چون توی خیابون نخواستم اسمتوبفهمن. نگاهی بهم انداخت و یه ابروشو بالابرد و لبخند ملیحی زد. +آهاااا....الان کجامیریم؟ _بااجازتون الان میریم این شکم عزیزمونوسیرکنیم.بعدم میرسونمت خونه . لبخندی زد و گفت +باشه. مهسو بعد از خوردن ناهار که به پیشنهاد من فست فود بود به سمت خونه ی ما حرکت کردیم... +عه...مهسو..یه چیزیو باید بهت بگم. باکنجکاوی نگاهش کردم وگفتم _یعنی چی میتونه باشه؟😅 +عقدمونوباید محضری بگیریم.عروسی هم...فکرنمیکنم بشه بگیریم. سرمو پایین انداختم و بعدازکمی مکث بخاطر بغض گلوم گفتم _موردنداره...کاریه که شده...اینجوری بهترم هست..کسی خبردارنمیشه ازدواج کردم. مکثی کرد و گفت +آره خب،دلیلی نداره بخاطر یه بازیه مسخره آیندتو خراب کنی. همون موقع به درب خونمون رسیدیم. کمربندموبازکردم و خواستم پیاده شم که.. +عصرمیام دنبالت،بریم برای یه سری خرید برای خونه و اینا...اگه دوس داری به مادرتم بگو تشریف بیاره.بهرحال شاید نظربخوای ازش.میخوای به یاسمن یا مادرمم بگم؟ _باشه.میسپرم بهشون.اگه دوس داشتی بگو.خوشحال میشم بیان. +پس منتظرمون باش.ساعت پنج میام دنبالت. _باشه.خدانگهدار +یاعلی ازماشین پیاده شدم و کلیدمو از کیفم درآوردم.درروبازکردم و واردخونه شدم . لحظه ی آخر یاسر بوقی زد و حرکت کرد. ادامه دارد... لایک❤فراموش نشه😉 _ *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرحة الزهراء ۱۴۴۳ شماره 19 از 40 😉 😍 😍 ❣️ 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
💢👈🏼 اسحاق بن عمار می‌گويد: به حضرت امام موسی كاظم عليه‌السلام عرض کردم: «جعلت فداك! حدثني بحديث في أبي‌بكر وعمر فقد سمعت من أبيك أحاديث عَدة. قال عليه‌السلام: الأوّل بمنزلة العجل، والثّاني بمنزلة السامري». 🔴فدايت شوم، درباره ابوبکر و عمر براي بنده حدیثی بفرمایید، چون به‌درستی‌که من احادیث بسیاری از پدرانتان درباره آنها شنيده‌ام. پس حضرت فرمودند: ابوبکر به منزله 👈گوساله بنی‌اسرائیل بود [که پرستیده شد]، و عمر به منزله سامرى بود [که برای آنها بت گوساله طلایی - یعنی ابوبکر و خلافت او - را ساخت]. 📚 منابع: ۱. المحتضر، حسن بن سليمان حلي، ص١۲۴ ۲‌. شرح العينية الحميرية، فاضل هندي، ص۴۹۵ ۳. مستدرك سفينة البحار، شيخ علي نمازي شاهرودي، ج۷، ص١٠٧ انشان_پرستیده_میشوند🔥 ❣️ 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
💢🚩 معذب ترین مردم در روز قیامت هفت نفر هستند.... 🔴 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِیدِ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلصَّفَّارُ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قال سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ أَشَدَّ اَلنَّاسِ عَذَاباً یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ سَبْعَةُ نَفَرٍ أَوَّلُهُمُ اِبْنُ آدَمَ اَلَّذِی قَتَلَ أَخَاهُ وَ نُمْرُودُ اَلَّذِی حَاجَّ إِبْرٰاهِیمَ فِی رَبِّهِ وَ اِثْنَانِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ هَوَّدَا قَوْمَهُمْ وَ نَصَّرَاهُمْ وَ فِرْعَوْنُ اَلَّذِی قَالَ أَنَا رَبُّکُمُ اَلْأَعْلیٰ وَ اِثْنَانِ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ. 💢مردی از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام گوید از آن حضرت شنیدم میفرمود معذب ترین مردم در روز قیامت هفت کسند نخست آن پسر آدم که برادرش را کشت، نمرودی که با حضرت ابراهیم در باره خدا محاجه کرد، دو تن از بنی اسرائیل که یکی آنها را یهودی کرد و دیگری آنها را نصرانی نمود، فرعونی که گفت من پروردگار والای شمایم، دو تن از این امت (ابوبکر و عمر). 📘الخصال جلد ۲، صفحه ۳۴۶. 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
✴️ پنجشنبه 👈 13آبان /عقرب 1400 👈 28 ربیع الاول 1443 👈 4 نوامبر ۲۰۲۱ 🕋 مناسبت های دینی و اسلامی . 👨‍👩‍👧‍👧 روز دانش آموز. 🏴 پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام مراجعت از جنگ با قبیله بنی لحیان سر راه خود در قریه ابوا بر مزار مادرش حاضر شد و ضمن دعا شدیدا گریست " 6 هجری " . 🎇 امور دینی و اسلامی. 📛 امروز ساعت 4:24 قمر وارد برج عقرب میشود. 📛 و شنبه 15 آبان ساعت 4:24 قمر از برج عقرب خارج می شود. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود . 👶 زایمان خوب و نوزادش زیبا و خوشرو و روزی دار و عمر طولانی خواهد داشت ولی عقیقه و صدقات برایش داده شود.ان شاءالله 🚘 مسافرت : مسافرت مکروه است در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ کندن چاه و کانال و قنات . ✳️ جراحی و معالجه چشم. ✳️کشیدن دندان. ✳️بیرون آوردن خال زگیل و... ✳️ مرهم گذاشتن بر زخم . ✳️ درختکاری و جابجایی درخت. ✳️ بذر افشانی و کاشت. ✳️ آبیاری. ✳️ و استحمام نیک است. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، خوب نیست . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد باعث قوت دل می شود . 🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 29 سوره مبارکه "عنکبوت " است قال رب انصرنی علی القوم المفسدین ..... و مفهوم آن این است که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک گرددان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
حرم: 👌دوستان و سروران گرامی! شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم. زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام: http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/ زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام: http://alkafeel.net/zyara/ توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از حرم
🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است... 🕯پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را دوباره احساس میکنیم ... 🕯پنجشنبه است و بوی حلوایی خیرات یاد آدم های رفته ... 🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دلگرفتگی میدهد ... 🕯چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را, تنها به فاتحه ای قانعند 🌸روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌸 🍁🚩زیارت اهل قبور🚩🍁 ✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨ السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدا رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله.🌟 🕊نثار اروح مطهراهل البیت(علیهم السلام) اولیاءالله،رجال الغیب،مراجع تقلید بخوانیم الفاتحه مع الاخلاص والصلوات🕯🌹