eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6012687338017132121.mp3
5.74M
🔅 🤔بیماری پمفیگوس چیست❓ 👌🏻علت بیماری پمفیگوس غلبه صفرا میباشد... 🔹راه درمان چیست❓ ♦️این بیماری راحت مثل بیماریهای دیگر درمان میشود... راه درمان پمفیگوس دهانی چیست❓ 🎤 🍃🌺 کانال شهر نوره ( تولید و پخش و مشاوره نوره ) @shahrenore https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3 ارتباط با ادمین و سفارشات @meshkat120 تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
مبارکتون باشه
✴️ سه شنبه👈 25 مرداد / اسد 1401 👈18 محرم 1444👈16 اوت 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🕊 فرستادن هدهد به سوی ملکه سبا توسط حضرت سلیمان علیه السلام . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوش یُمن و شایسته ای است و برای امور زیر خوب است: ✅امور ازدواجی. ✅فروش اجناس. ✅خرید رفتن. ✅مسافرت. ✅شراکت و امور شراکتی ✅تجارت و داد و ستد. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅خرید خانه و ملک خوب است. 🚘مسافرت: سفر خوب است. 👶زایمان :نوزاد هیچ فقری نبیند و با توبه بمیرد. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭 احکام نجوم. 🌓امروز قمر در برج حمل است و برای امور زیر نیک است: ✳️صید و شکار و دام گذاری. ✳️دیدار با روسا و مسئولین. ✳️ختنه کودک. ✳️خرید لوازم منزل. ✳️ارسال کالاهای تجاری. ✳️آغاز درمان و شغل. ✳️ و نشان گذاری حیوان خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت:امشب (شب چهارشنبه ) ،مباشرت برای صحت و سلامتی جسم مفید است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، موجب قوت بدن می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 19 سوره مبارکه "مریم علیها سلام" است. قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا... و از معنای آن استفاده می شود که فردی از جانب بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای خاطر خواه و دلپسند بیاورد.ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد. 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
🔘 نتوانستی پیراهن مرا در دست نامحرم ببینی، چگونه توانستی اهل بیت خود و دختران پیامبر را در دست نامحرمان اسیر ببینی؟! 🔻 شاید برخی افراد صوتِ مربوط به ملاعزیز منبری را که پیشتر ارائه شد نشنیده باشند، لذا به این حکایت توجه فرمایند ✍🏻 آیت الله شبیری زنجانی حفظه الله: شخصی داستانی درباره یکی از منبری‌های درجه يک تبريز به نام «ملّا عزیز» برای من نقل کرد. ملّاعزیز در تبـریـز منبرى درجـه يـک زمان ناصرالدین شاه و پس از او بود. راوی این داستان شيخ على اكبر تُرک، منبرى معروف تهران پسر ملّاعزیز است. برنامه ملا عزیز برای منبر ماه محرم این‌طور بود که اشخاص هر سال در فاصلـه بـيـن عـيـد قربان و عيـد غدیر به او مراجعه و برای منبر ماه محرم از او وقت می‌گرفتند و او پس از عید غدیر جواب می‌داد و مشخص می‌کرد که کدام دعوت را می‌پذیرد و کدام را رد می‌کند. در یکی از سال‌ها زنی به او مراجعه و درخواست می‌کند که روضه‌ای برایش بخواند. او می‌گوید: من يک تومان که در آن دوران مبلغ زیـادی بـود، می‌گـیـرم. زن می‌گوید: کار من رختشویی است و تمام پس‌انداز مـن در ماه، ۲۴ شـاهی است. ملا عزیز می‌گوید: همان که گفتم. زن می‌رود و يک پارچه مخمل با ارزشی را می‌آورد و به ملا عزیز می‌دهد و او هم قبول می‌کند و روضه‌ای می‌خواند. افراد به طور معمول از روز عید قربان قبل از طلوع آفتاب برای درخواست منبر نزد او می‌رفتند. ولی در آن سال کسی تا غـروب نمی‌آید. فردا و پس فردا و روزهای دیگر کسی مراجعه نمی‌کند تا اینکه ایام محرم می‌رسد. در اول محرم نـوكـر مـلا عـزيـز كه معمولاً با هم منبر می‌رفتند، برای رفتن به منبر به منزل ایشان می‌آید. ولی او نمی‌خواست نوکرش بداند که کسی او را دعوت نکرده است. بعد از آنکه قدری با هم با اسب حرکت می‌کنند، به نوکرش می‌گوید: من حالم مساعد نیست، تو برگرد، من بعداً می‌آیم. وقتی نوکر برمی‌گردد، ملا عزیز به اطراف تبریز می‌رود و موقع شب به یکی از روستاها می‌رسد و سراغ کدخدا می‌رود و به او می‌گوید: به نظرم رسید که نباید فقط در تبریز انجام وظیفه کنم و خوب است به اطراف هم بیایم لذا اینجا آمدم. آن‌ها خوشحال شدند که ملا عزیز برای تبلیغ به روستای آن‌ها آمده و مجلسی برای ایشان ترتیب می‌دهند. آخر شب ملا عزیز را به منزل یکی از متمکنین آن روستا که معمولاً میزبانی مبلغین را به عهده می‌گرفته راهنمایی می‌کنند؛ ملا عزیز به منزل آن شخص می‌رود و تا آخر دهه مجلس پرشوری برگزار می‌کند. شب عاشورا چوپان‌هایی که گله را بیرون می‌بردند، به مناسبت شـب عاشـورا کارشان را تعطیل می‌کنند و سگ یکی از گله‌ها را که متعلق به صاحب همین خانه بوده، تحویل صاحب‌خانه می‌دهند. ملا عزیز در نیمه آن شب بیدار می‌شود و برای قضای حاجت بیرون می‌رود. سگ که ملا عزیز برایش غریب بوده، شروع به پارس کردن می‌کند و به طرف او می‌آید. ملا عزیز از ترس عقب عقب می‌رود و در تاریکی ناگهان در گودالی سقوط می‌کند. از صدای پارس سگ عروس صاحب‌خانه بیدار می‌شود و می‌بیند ملا عزیز در گودال افتاده. دستش را دراز می‌کند تا او را بیرون بیاورد ولی خودش در گودال می‌افتد. شوهر این زن هم بیدار می‌شود و ملا عزیز را بیرون می‌آورد، اما آن زن از ترس صدایش درنمی‌آید. ملا عزیز همان موقع به سرعت به منزل کدخدا می‌رود و جریان را برایش تعریف می‌کند. کدخدا به او می‌گوید: هرچه زودتر از روستا خارج شو، چون صاحب آن خانه چهار پسر دارد که هیچ کس حریف آن‌ها نمی‌شود و همین که متوجه قضیه شوند، خطر کشته شدن برای تو دارد. ملا عزیز فوراً حرکت می‌کند و قبل از طلوع آفتاب خودش را به تبریز می‌رساند و چون پی برده بود که منشأ این گرفتاری‌ها چیست، فوراً آن زن را که درخواست روضه کرده بود، نزد خودش فرا می‌خواند، و جریان را برایش نقل و پارچه و پولی را که گرفته بود، رد می‌کند. آن زن هم قدری گریه می‌کند و خطاب به حضرت سید الشهدا (علیه السلام) می‌گوید که: تو که نتوانستی پیراهن مرا در دست نامحرم ببینی، چگونه توانستی اهل بیت خود و دختران پیامبر را در دست نامحرمان اسیر ببینی؟ وقتی آن زن می‌رود، دوباره افراد یکی پس از دیگری برای دعوت به روضه و منبر به او مراجعه می‌کنند و کار ملا عزیز دوباره رونق می‌گیرد. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۴ ص ۶۵۴ افرادی که تعیین مبلغ می‌کنند، منتظر خشم و غضب اهل بیت علیهم السلام باشند. در واقع باید ممنون و سپاسگذار باشیم که اجازه داده‌‌اند از معارف و مصائبشان بگوئیم، نه اینکه از این طریق مال اندوزی کنیم! اهل بیت علیهم السلام هیچ نیازی به ما ندارند، مجالس و نام مبارکشان در اعلی علیین برپاست. 🏴ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🏴 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 🔸 أَلسَّلامُ عَلى ابنِ فاطِمَه الزَّهراء 🔹 بر فرزند فاطمه‌زهرا(سلام‌الله‌علیها) ... ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
▪️صلی الله علیک یا ساکن کرب و بلا ▪️ | ⭕️ قال مولانا الرضا علیه السلام : و الله لَو اَنَّ قائِمَنا قامَ، یَجمَعُ الله إلَیهِ شیعَتَهُ مِن جَمیعِ البُلدانِ. ☀️حضرت سلطان امام الرئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند: به خدا قسم هنگامی که قائم ما قیام کند خداوند شیعیان او را از تمام عالم نزد او جمع میکند 📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۹۱ 🔺اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🔻
🎪 ⚫️ بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 5) ✳️چون اهل بیت علیه السلام وارد شهر شدند، ام کلثوم علیها السلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟ 🔘 ما را از دروازه ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل میکنند بگو سرها را از محفل زنها دور کنند که در معرض دید اینهمه تماشاچی نباشیم! 🔥شمر پست فطرت دقیقا برعکس دستور داد سرها را بالای نیزه ها نصب کنند و در کنار محمل زنها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند... ✳️ سهل ابن سعد میگوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد . ❗️دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم ایا برای مردم شام عیدی هست که من بیخبرم؟! 💠 ناگهان دیدم در گوشه ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند. گفتم: آیا برای شما شامی ها عیدی است که ما بی خبریم؟ 🔰گفتند : پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم. 🔅گفتند: سهل تعجب نمیکنی چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده اند! ❗️گفتم: الله اکبر! سرحسین را می اورند و مردم این چنین خوشحالی میکنند؟!! 🔴 جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزه ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه ترین انسانها به رسول خدا است. 🍃نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: ایا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ 🌷حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل میکند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر مارا نگاه کنند.. 🍀جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو میدهم. مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد. 🌺 از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامیکه مارا بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: 🔥 یزید تو رو به خدا چه فکر میکنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ ♨️یزید دستور داد بند از ما برداشتند. 🌹 فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری..؟ 💥ناگهان زنی از بنی هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین، ای سید اهل بیت رسول خدا...ای پسر رسول خدا..ای کشته ی اولاد زنا.. ⚡️ ندبه و گریه های این زن همه زنان اهل مجلس را گریانید. ♨️مردی از اهل شام که فکر میکرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد. 🌸زینب دختر علی علیه السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست تر از انی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! 🔥 یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ میکنی!اگر بخواهم میتوانم! ⭐️زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشی و به دین دیگری در آیی! 🌑مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش. 🔥یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد... ✍ادامه دارد... 📔بحار ج 45،ص129. 📗حیات الحسین ج 3/ص371 📕 نفس المهموم ص 433 📚 طبری ج 7 ص381. 📘ارشاد ص246. 📙کامل ج4 ص86 📓روضه الواعظین ص 164 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا عباس! از من نوحه خواندن، اما از تو ... ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا اباالفضل! بحق رقیّه- حجةالاسلام احمدی اصفهانی ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5929265273398887912.mp3
8.5M
راننده مسیحی و حضرت اباالفضل علیه السلام-دکتر جلال برنجیان تبریزی ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌🗣👌 اذکار مختلف جهت توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام 1) مرحوم علامه شیخ محمدباقر خراسانی بیرجندی در «کبریت الاحمر» می نویسد: برای زیارت مشرف شدم، در خواب دیدم که کسی می گوید که هرگاه کسی متوسّل شود به حضرت عبّاس علیه السلام به این لفظ: «عَبْدَاللهِ، اَبَاالْفَضْلِ، دَخِیلُکَ»، حاجت او برآورده می شود. و من مکرّر حوائج عظام برای احقر روی داد و در آن ها متوسّل شدم به آن حضرت به این طریق، و بر خلاف عادت برآورده شد. (کبریت احمر، ص167) 2) مرحوم علامه شیخ محمدباقر خراسانی بیرجندی در «کبریت الاحمر» می نویسد: ثقه ای خبرداد مرا که حاجت مهمّه داشتم، از پیره زال جدّه خود شنیده بودم که هرگاه برای حاجتی، 7 شب چهارشنبه متوسل به حضرت عباس شده، این ورد در هریک از آن، 100 مرتبه بخواند‌، حاجت او برآورده شود. چنین کردم و در شب چهارشنبه هفتم برآورده شد بر وجه خلاف عادت. ورد این است: «ای ماه بنی هاشم، خورشید لقا عباس ای نور دل حیدر، شمع شهدا عباس از درد و غم ایّام، ما رو به تو آوردیم دست منِ مسکین گیر، از بهر خدا عباس» (کبریت احمر، ص438) 3) بياض خطى موجود در كتابخانه مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمدرضا گلپايگانى ره طريقه و ختم توسل به حضرت عباس عليه السلام را اين چنين نوشته است: از شب جمعه يا شب دوشنبه، قبل از نماز صبح شروع تا وقت نماز صبح تمام شود، دوازده روز، و هر روز 133 مرتبه بخواند: ای ماه بنی هاشم، خورشید لقا عباس ای نور دل حیدر، شمع شهدا عباس از دست غم دوران، من رو به تو آوردم دست من بيكس گير، از بهر خدا عباس (چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام، على ربانى خلخالى، جلد1، بخش سوم، فصل اول) 4) مرحوم حاج ملاهاشم خراسانی در «منتخب التواریخ» می نویسد: از ختوم مجرّبه است که اگر کسی در مجلس واحد، 133 بار بگوید: یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ،‌ اِکْشِفْ کَرْبِی بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام خداوند حاجاتش را برآورده خواهد کرد. (منتخب التواریخ، ص337) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5929265273398887915.mp3
4.15M
🌑 ماجرای قافله آذری ها و حضرت اباالفضل علیه السلام-حجةالاسلام هاشمی نژاد ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😥😥روضه حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود: امشب برویم در خانه قمر بنی ‌هاشم علیه السلام، باب الحوائج إلی الله، علمدار سید الشهداء علیه السلام. تا وقتی‌كه امام حسین علیه السلام او را داشت، هیچ غم و غصّه‌ای نداشت. به رفتن او كمر امام حسین علیه السلام شكست، پشت امام حسین علیه السلام شكست. وقتی از سر نعش ابوالفضل علیه السلام برگشت، دیدند زار زار گریه می‏كند. آرام آرام می‏گوید: «الآن انكسر ظَهري و قلَّتْ حيلَتي و انقطع رجائي.» اباالفضل! برادرم! خيـز و بر گردن گرگان فكـن از كمنـد بيش از اين ‌بي‌كس و بي‌يار حسيـن‌ را مپسند چه شد آن دست بلنـدي كه بـه آواز بلند دعوي ‌ات بـود كـه مـن بازوي حيـدر دارم می‌دیدند مادرش نشسته است، عیالش نشسته است، پسرش نشسته است. مادر اباالفضل، پسر ابالفضل را روی دامن می‏گذاشت. خدا قسمت همه شما كند، مدینه بروید. در بقیع یک جایی است كه ام‌البنین علیهاالسلام می ‏آمده و آنجا روضه‌ خوانی می ‏كرده ‏است. بچّه اباالفضل علیه السلام را روی دامن می ‏نشانده، نگاه به صورتش می ‏كرده، زار زار اشک می ‏ریخته است. یک چند تا شعر هم می ‏خوانده ‏است: لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ می‏گفت: مردم دیگر بعد از این من را امّ‌ البنین نخوانید. مرا به یاد شیرهایم نیاندازید. یک وقتی من را ام ‌البنین می‏ گفتند كه چهار پسر داشتم. الآن بچّه‌ هایم همه زیر خاک هستند. یا الله! به حق سقای بی دست، فرج امام زمان علیه السلام را همین ساعت اصلاح بفرما. (سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس دهم) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😢 عزاداری و گریه های حضرت امّ البنین علیهاالسلام 1) مرحوم مقرّم در «کتاب العبّاس» می نویسد: إنَّ أُمَّ الْبَنینَ رَأتْ أمیرَ المُؤْمِنینَ علیه السلام فِی بَعْضِ الأیَّامِ أجْلَسَ أبَا الفَضْلِ علیه السلام عَلَى فَخِذِهِ، وَ شَمَّرَ عَنْ ساعِدَیهِْ، وَ قَبَّلَهُمَا وَ بَكَى، فَأدْهَشَهَا الْحالُ لِأنَّها لَمْ تَكُنْ تَعْهَدْ صَبِیّاً بِتِلْكَ الشَّمائِلِ العَلَوِیَّةِ یَنْظُرُ إلَیْهِ أبُوهُ وَ یَبْكِی مِنْ دُونِ سَبَبٍ ظاهِرٍ، وَ لَمَّا أوْقَفَهَا أمیرُ الْمُؤمِنینَ علیه السلام عَلَى غامِضِ القَضاءِ، وَ ما یُجْرَی عَلَى یَدَیْهِ مِنَ القَطعِ فِی نُصْرَةِ الحُسَینِ علیه السلام، بَكَتْ وَ أعْوَلَتْ وَ شارَكَهَا مَنْ فِی الدّارِ فِی الزُّفْرَةِ وَ الحَسْرَةِ، غَیْرَ أنَّ سَیِّدَ الأوْصِیاءِ بَشَّرَها بِمَكانَةِ وَلَدِهَا العَزیزِ عِنْدَ اللّهِ جَلَّ شَأنُهُ، وَ ما حَباهُ عَنْ یَدَیْهِ بَجَناحَیْنِ یَطیرُ بِهِما مَعَ المَلائِكَةِ فِی الْجَنَّةِ، كَما جَعَلَ ذلِكَ لِجَعْفَرِ بْنِ أبی طالِبٍ. (کتاب العباس، ص 75) روزی امّ البنین علیهاالسلام مشاهده کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام، اباالفضل علیه السلام را بر ران خود نشانده، آستینش را بالا زده، دو دستش را می بوسد و گریه می کند. این کار، امّ البنین را به وحشت انداخت، زیرا وی سراغ نداشت که پدری بچه ای را با آن شمائل علوی، این گونه دلجویی کند که به وی بنگرد و بدون دلیلی واضح بگرید. امّا وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام وی را به قضای الهی، و قطع شدن دستان وی در راه نصرت حسین علیه السلام آگاه کرد، با صدای بلند گریه کرد و کسانی که در خانه بودند نیز با حسرت و آه سوزان با وی همراهی کردند. البته سیّد اوصیا، مقام فرزند عزیزش را نزد خداوند متعال به امّ البنین بشارت داد و فرمود که خداوند به ازای دو دستش، دو بال به وی می دهد که می تواند در بهشت همراه با فرشتگان پرواز نماید، همان گونه که دو بال برای جعفر بن ابی طالب علیه السلام قرار داده است. 2) عَنْ جَابِرٍ عَنْ أبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: كَانَتْ أُمُّ الْبَنِينَ أُمَّ هَؤُلَاءِ الْأرْبَعَةِ الْإِخْوَةِ الْقَتْلَى تَخْرُجُ إِلَى الْبَقِيعِ فَتَنْدُبُ بَنِيهَا أشْجَى نُدْبَةٍ وَ أحْرَقَهَا فَيَجْتَمِعُ النَّاسُ إلَيْهَا يَسْمَعُونَ مِنْهَا، فَكَانَ مَرْوَانُ يَجِي‏ءُ فِيمَنْ يَجِي‏ءُ لِذَلِكَ فَلَا يَزَالُ يَسْمَعُ نُدْبَتَهَا وَ يَبْكِي. (بحارالأنوار،ج 45، ص 40) حضرت باقر علیه السلام فرمود: امّ البنین علیهاالسلام، مادر چهار برادرِ به شهادت رسیده، به بقیع می رفت و بر فرزندانش به شدیدترین و سوزاننده ترین وجه می گریست و زاری می کرد. پس مردم پیرامون او جمع می شدند و سخنانش را می شنیدند. مروان هم از جمله کسانی بود که می آمد و همواره گریه و زاری او را می شنید و می گریست. 3) این اشعار از امّ البنین علیهاالسلام در مرثیه حضرت اباالفضل علیه السلام و دیگر فرزندانش نقل شده است: یَا مَنْ رَأَى الْعَبَّاسَ کَرَّ عَلَى جَمَاهِیرِ النَّقَدِ وَ وَرَاهُ مِنْ أَبْنَاءِ حَیْدَرَ کُلُّ لَیْثٍ ذِی لَبَدٍ ای کسی که عبّاس را دیدی که در میدان نبرد، جولان نموده و چون جنگاوران حمله می کرد، و فرزندان حیدر، هم چون شیران بالدار پشت سرش بودند. أُنْبِئْتُ أَنَّ ابْنِی أُصِیبَ بِرَأْسِهِ مَقْطُوعَ یَدٍ وَیْلِی عَلَى شِبْلِی أَمَالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ لَوْ کَانَ سَیْفُکَ فِی یَدِیْکَ لَمَا دَنَا مِنْهُ أَحَدٌ به من خبر رسیده که ضربت بر سر فرزندم رسید در حالی که دست نداشت. وای بر من! چه مصیبتی بر شیربچّه ام رسید که ضربت عمود بر سرش وارد آمد. (عبّاسم! من تو را می شناسم) اگر شمشیر در دستت بود، کسی جرئت نمی کرد به تو نزدیک شود. این اشعار نیز از امّ البنین علیهاالسلام نقل شده است: لا تَدْعُوِنِّی وَیْکِ أُمَّ الْبَنِینَ تُذَکِّرِینِی بِلِیُوثِ الْعَرِینِ ای زنان! بعد از این مرا با لقب امّ البنین نخوانید، زیرا مرا یاد شیران بیشه می اندازید. کَانَتْ بَنُونَ لِی أُدْعَى بِهِمْ وَ الْیَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِینَ به سبب پسرانی که داشتم، امّ البنین خوانده می شدم، ولی اکنون برایم فرزندی باقی نمانده است. أَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبَى قَدْ وَاصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِینِ چهار پسر، مانند کرکسان کوهسار داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند. تَنَازَعَ الْخِرْصَانُ أَشْلاءَهُمْ فَکُلُّهُمْ أَمْسَى صَرِیعاً طَعِینَ بر سر نعش آنها نیزه ها به هم افتاد و همگی از ضرب نیزه به زمین افتادند. یَا لَیْتَ شِعْرِی أَ کَمَا أَخْبَرُوا بِأَنَّ عَبَّاساً قَطِیعُ الْیَمِینِ ای کاش می دانستم این خبر درست است که گفته اند دست راست پسرم عبّاس، قطع شده بود؟! (منتهی الآمال، ج1، ص465)
😢 چرا امیرالمؤمنین علیه السلام با امّ البنین علیهاالسلام ازدواج نمود؟ مرحوم شیخ محمّدمهدی حائری در «معالی السّبطین» می نویسد: قال مولی آقا الدّربندی رحمه الله فی «أسْرارالشهادة»: اَقْبَلَ زُهَیْرُ بْنُ القَیْنِ اِلَی عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ عَقیلٍ وَ قالَ لَهُ: یا اَخی! ناوِلِنِی الرّایَةَ . فَقالَ عبدُالله: أ تَرَی فِیَّ قُصُوراً فی حَمْلِها؟ فَقالَ: لا، وَلکِنْ لی حاجةً اِلَیها، فأخَذَ الرّایَةَ وَ أقبَلَ، وَ فی یَدِهِ رایةٌ حَتَّی وَقَفَ العبّاسَ، وَ قالَ: یَابْنَ امیرالمؤمنین! اُریدُ أن اُحَدِّثَکَ بِحَدیثٍ وَعَیْتُهَ، فَقالَ: إعْلَمْ یا أبَاالفضل! إنَّ أباکَ أمیرَالمُؤمنینَ لَمّا أرادَ أنْ یَتَزَوَّجَ بِأُمِّکَ اُمِّ البَنین، بَعَثَ إلی اَخیهِ عَقیلاً وَ کانَ عارِفاً بِأنْسابِ الْعَرَبِ. فَقال: یا أخی! اُریدُ مِنْکَ أنْ تَخطُبَ لی إمْرأةً مِنْ ذَوِی الْبُیُوتِ وَ الْحَسَبِ وَ النَّسَبِ وَ الشَّجاعَةِ لِکَیْ أُصیبَ مِنْها وَلَداً یَکُونُ شُجاعاً عَضُداً یَنْصُرُ وَلَدِیَ الحُسَینَ علیه السّلام لِیُواسِیَ بِنَفْسِهِ فِی طَفِّ کربلا، وَ قَدِ ادَّخَرَکَ اَبُوکَ لِمِثْلِ هذَا الْیَومِ، فَلا تُقَصِّرْ عَنْ حَلائِلِ اَخیکَ وَ عَنْ اَخَواتِکَ. قالَ: فَارتَعَدَّ العَبّاسُ وَ تَمَطَّی فی رکابَیْهِ حَتَّی قَطَعَهُما وَ قالَ: یا زُهَیر! أتُشَجِّعُنی فی مِثلِ هذَا الْیَومِ؟ وَاللهِ لَأُرِیَنَّکَ شَیئاً ما رَأیْتَهُ قَطُّ. (معالی السبطین، ج1، ص428-429) مرحوم ملاّ آقا دربندی در «اسرار الشّهادة» می نویسد: روز عاشورا زهیر بن قین نزد عبدالله بن جعفر بن عقیل آمد و گفت: برادرم! پرچم را به دست من ده. عبدالله گفت: مگر من در حمل آن کوتاهی کرده ام؟ زهیر گفت: خیر، ولی به آن نیاز دارم. پس پرچم را گرفت و نزد حضرت عبّاس علیه السلام رفت و عرض کرد: ای فرزند امیرالمؤمنین! می خواهم حدیثی برایت نقل کنم. ای اباالفضل، بدان! قبل از آن که پدرت امیرالمؤمنین علیه السلام با مادرت امّ البنین علیهاالسلام ازدواج کند، برادرش عقیل را خواست، و عقیل کسی بود که از انساب عرب، کاملاً آگاهی داشت. پس به عقیل فرمود: برادرم! می خواهم زنی را برای من خواستگاری کنی که از خاندانی شریف و با حسب و نسب و معروف به شجاعت باشد تا از او فرزندی به دنیا آید که شجاع باشد و بتواند فرزندم حسین را در کربلا یاری کند و جانش را فدای او نماید. پس زهیر عرض کرد: (ای اباالفضل!) پدرت تو را برای چنین روزی خواسته بود، پس در دفاع از همسران برادرت و برادرانت کوتاهی نکن. در این هنگام حضرت عبّاس علیه السلام با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تسمه ركاب پاره شد و فرمود: اى زهير! آيا با اين سخن مى خواهى به من جرأت دهى؟! سوگند به خدا، فداكارى خود را به گونه اى ابراز كنم كه هرگز نظيرش را نديده باشی. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5918255202045001743.mp3
8.71M
🌺🌺🌺 بسیار زیبا از حضرت اباالفضل(؏) انتقال حضرت اباالفضل(؏) مرد ارمنی برای دخترش که دکترا کرده بودن و رو به بود به ضریح حضرت عباس(؏) شد .... 🌷❤️ تاثیرگذار عاشقان التماس دعاے فرج🙏 🎤 حجت الاسلام نیازی
💠 🔹 جناب فاضل دربندی، ملا مهدی حائری مازندرانی و آیت الله کلباسی نجفی رضوان الله علیهم نقل کرده‌اند: ✍ قد سمعت عن بعض من اثق به، انه نقل عن بعض المتتّبعين في كتب المقاتل انه قال : تذت صار يوم القيامة و اشتد الامر على اهل المحشر ، بعث رسول الله صلی الله علیه و آله امير المؤمنين علیه السلام الى فاطمة سلام الله علیها لتحضر مقام الشفاعة ، فيقول امير المؤمنين علیه السلام : يا فاطمة ما عندك من اسباب الشفاعة ؟ وما ادخرت لأجل هذا اليوم الذي فيه الفزع الاكبر ؟ فتقول فاطمة سلام الله علیها : يا امير المؤمنين كفانا لأجل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابني العباس علیه السلام . 🔸 در مقاتل معتبر آمده است که وقتی که روز قیامت بر پا شود و عرصه بر مردم به تنگ آید، رسول خدا صلی الله علیه و آله امیر المومنین علیه السلام را به نزد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌فرستد تا در جایگاه شفاعت بایستد. امیر المومنین علیه السلام می‌گوید: یا فاطمه چه چیزهایی از اسباب شفاعت را به همراه داری؟ حضرت فاطمه سلام الله علیها در جواب می‌گوید: یا علی! این دو دست بریده فرزندم عباس را دارم. 📚 اکسیر العبادات فی الاسرار الشهادات، تالیف فاضل دربندی، جلد ۲، صفحه ۵۱۴، چاپ شرکة المصطفی للخدمات الثقافیة 📃 اسکن کتاب: 🌐 http://bit.ly/2m7fFT7 📃 پوستر: 🌐 http://bit.ly/2kaLlX0 📚 خصائص العباسية، تالیف آیت الله محمد ابراهیم کلباسی نجفی، صفحه ۲۰۹، چاپ انتشارات آرام دل 📃 اسکن کتاب: 🌐 http://bit.ly/2kyCgHu 📃 پوستر: 🌐 http://bit.ly/2lDftL2 📚 معالی السبطین، تالیف شیخ مهدی حائری مازندرانی، صفحه ۶۳۹، چاپ انتشارات تهذیب 📃 اسکن کتاب: 🌐 http://bit.ly/2lDYqbE 📃 پوستر: 🌐 http://bit.ly/2lYsy1s السلام عليك يا ابا الفضل العباس علیه السلام
در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت علیهم السلام در نجف اشرف، شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیة الله الاعظم عجل الله فرجه الشریف داشتم، با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم؛ به این نیت که جمال آقا صاحب الامر علیه السلام را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم بر اثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فراگرفت مخصوصاً از زیادی قطاع الطریق و دزدها؛ ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: ای سید! سلام علیکم ترس و وحشت به کلی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم و تعجب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم از من سوال کرد: « کجا قصد داری؟» گفتم: « مسجد سهله» فرمود: « به چه جهت؟» گفتم: « به قصد تشرف زیارت ولی عصر علیه السلام» مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان ( مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله ) رسیدیم، داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سید خواند که کأنّ با او دیوار و سنگها آن دعا را می خواندند، احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا سید فرمود: « سید تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری» پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورده و در آن مثل اینکه سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. مثل اینکه تازه از باغ چیده و آن وقت چلّه زمستان، و سرمای زننده ای بود و من متوجه این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده؟ طبق دستور آقا، شام خوردم. سپس فرمود: « بلند شو تا به مسجد سهله برویم» داخل مسجد شدیم آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا، اقتدا کردم و متوجه نبودم که این آقا کیست. بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟ » گفتم: « می مانم». در وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستم به ایشان گفتم: آیا یا یا میل داری آماده کنم آقا در جواب، کلام جامعی را فرمود: « این امور از فضول زندگیست و ما از این فضول دوریم.» این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد.
✅نکته؛ 👈🏽 .. حضرت ابالفضل علمدار و سپهدار لشکر است.. صاحب منصب نظامی است فرمانده سپاه امام حسین است.. اومد از ولی امرش، سیدالشهدا اذن میدان گرفت.. امام حسین ع فرمود اگر میخواهی میدان بری ؛ قبلش مقداری آب برای کودکانم بیار.. ایشان نفرمود من با این همه منصب و درجه برم آب بیارم؟ فرمود سمعا و طاعتا سیدی و مولای و سراسیمه خود را به آب رساند.. 👌🏼نکته اش اینجاست؛ببینید الان اگر در محضر امام زمان بودیدحضرت چی ازتون میخواست؟؟ تکلیف شرعیتون چی بود؟؟
4_5875248264286045722.mp3
797.7K
ما هم مثل اَبالفضل العباس باشیم امام مظلوم و تنها را یاری کنیم
4_454751150185382042.mp3
2.91M
سخنران حجت الاسلام مومنی شفای جوان سنی به دست حضرت اباالفضل(ع)...
وقتی پرچم حضرت عباس(ع) و همراه اسرا آوردن تو قصر یزید یزید پرچمو از دور دید به احترام پرچم پاشد ، وزیر پرسید یا امیر چرا تا پرچم علمدار حسین (ع) دیدید پا شدید ؟؟؟؟؟ پرسيد علمدار حسين (ع) چه كسي بود? جواب دادن: عباس(ع) برادر حسين(ع) ابن علي(ع) یزیدگفت : این پرچم و نگاه کن ... تمام چوبه پرچم تير و ضربه شمشير خورده... وفقط جاي قبضه ي دست علمدار سالم هست، این علمدار تا لحظه ایی که جوون تو بدنش بوده تا رمقه آخر وفادار بوده و پرچم را زمين ننداخته ... به راستي كه تا دنيا دنياست ديگر مادري همچين فرزندي را بدنيا نمياره كه اینگونه شجاع و وفادار باشه ... قربون داداشی برم، که امان نامه رو ندید رد کرد، شب آخر وقتی همه اومدن از بین دو انگشت امام حسین (ع) جایگاهشون و تو بهشت ببینن نگاه نکرد و رفت .... امام گفت عباسم تو جایگاهتو نمیبینی ؟؟؟؟ حضرت عباس(ع) گفت بهشت من شمایید... اگه توام عاشق علمداری کپی کن "اَلسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَاالْفَضْلِ الْعَبٰاس.
😥😢به ‌ياد بچّه ‏هاي كشته شده ‏اش روضه مي ‏خواند مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در منزل حاجی صفری (آریاشهر)، در سال 1398 قمری می فرمود: مي ‏خواهم يك مصيبت مختصري بخوانم، خيلي جانگذار است. يك مقدّمه ‏اي دارد. من سه تا خواهر و چهار برادر داشتم. يك خواهر من، نزديك بيست و هشت سال قبل فوت شد. مادرم به او علاقه داشت. وقتي كه فوت كرد، مادرم خيلي بي ‌تابي كرد. اگر من به داد مادرم نمي ‏رسيدم، خودش را از ناله و گریه زياد تلف كرده ‏بود. من چون اكبر اولاد ذكور او بودم، مي ‏آمدم مادرم را بغل مي ‏گرفتم، يك قدري تسلّي مي ‏دادم، يك قدري از حال گريه و انقلاب مي ‏افتاد. اين خواهر من يك دختر بچّه ‏اي داشت سه چهار ساله كه حالا بزرگ شده است و اولاد و عروس و داماد دارد. دو الی سه روز اوّل هرطور بود مادر را نگه داشتيم. زمانی‌که اين بچّه جلوی مادر من مي‏ آمد، مادر من گريه مي ‏كرد. او را بغل مي ‏گرفت! او را می بوسید و به یاد دخترش می افتاد. قربان مادرت بروم، كجا رفته‏ است؟ چقدر چشم‌ هايت شبيه به اوست، او را بغل مي ‏گرفت و انقلاب راه مي ‏انداخت و ناله مي ‏زد. ما ناچار بوديم برويم مادرمان را آرام كنيم، و بچّه را هرطوري كه هست برداريم و دور كنيم. عاقبت ديديم چاره نداريم، بايد اين بچّه را به رؤيت مادرمان نرسانيم، زیرا تا چشمش به او مي‏افتد، ياد بچّه ‏اش مي ‏افتاد. کاری کردیم كه مادرمان اين بچّه را، هفته ‏اي يك مرتبه، بلکه ده روز يك مرتبه ببيند. يك روزي من در خانه نشسته ‏بودم، يكي از برادرهايم همين بچّه‌ خواهرم را آورد.، تا مادرم چشمش به او افتاد، باز دويد و پريد و او را بغل گرفت و روي زانويش نشاند و بوسيد و بویيد و باز هم بنا كرد روضه خواني كردن. مادرت كجاست؟ مادرت چه شد؟ در آن روز، يك منظره ‏اي و يك خاطره ‌اي از جلو فكر من عبور كرد و مرا منقلب كرد، چه انقلابي! بنا كردم هاي هاي گريه كردن. خواهرها و برادران کوچک من هم به گریه افتادند. گريه خيلي شديد شد. يك قدري كه گريه كرديم، به من گفتند: شما هم كه امروز منقلب شدي؟ گفتم: انقلاب من براي مادرم نبود، يك قضيّه ‏اي يادم آمد كه اگر بگويم شما هم منقلب مي ‏شويد. گفتند: چه قضیّه ‌ای؟ گفتم: اين مادر من، هفت تا اولاد داشت، يكي از دنیا رفت، مادر، اين ‌طور بي ‌تاب شده است. هر وقت چشم او به نوه ‏اش مي ‏افتد، اين انقلاب را راه مي ‏اندازد. من به فكر مادر ابوالفضل علیه السلام افتادم. چهار تا رعنا پسر، مثل شاخ شمشاد از دستش رفته ‏اند. کَانَتْ بَنُونَ لِی أُدْعَى بِهِمْ وَ الْیَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِینَ چهار تا پسرش رفته است. از حضرت ابوالفضل علیه السلام يك پسر بچه به ‌نام عُبيدالله‏ بن ‏عباس مانده است. آقا! اين مادر دلسوخته دست اين بچّه را مي ‏گرفت و به قبرستان بقيع مي ‏آمد. در یک نقطه معیّن آن، عزاخانه‌ امّ‏ البنين علیه السلام است. می ‌آمد و آنجا می ‌نشست، بچّه را روي زانوي خود مي ‏نشاند و به ‌ياد بچّه ‏هاي كشته شده‏اش روضه مي ‏خواند، مردم هم جمع مي ‏شدند. اين كيست؟ اين امّ ‏البنين است، مادر ابوالفضل که عزاي بچّه‏ هايش را گرفته ‏است. اين بچّه را روي زانوي خود مي ‏گذاشت و با يك سوز و گدازي شعر می خواند. مردم حلقه مي ‏زدند و به حال اين زن گريه مي ‏كردند. حتّي مروان با آن شقاوت قلبش مي ‏آمد و منقلب مي ‏شد. لا تَدعُوَنّي وَیكَ اُمَ‏البنين فَالیَومَ أصبَحتُ وَ لا مِن بَنینٍ مردم من را از اين به بعد ام‏ البنين نگویيد. چرا؟ يك وقتي بود که چهار پسر داشتم، قامت‏ آن‌ها مانند شمشاد بودند، امّا حالا بچّه ‏هاي من زير خاك هستند و ناله مي ‏كرد. عباسم! پسر بزرگم! به من یک خبرهایي دادند، خدا كند دروغ باشد، مادر، به من خبر دادند دو تا دست رعناي تو را بريدند، بدنت را بي‏ دست كردند. مادر، قربانت برود. اگر دست مي ‏داشتي جراًت نمي ‏كردند جلوي تو بيايند. به من خبر داده ‏اند بر فرق سر تو عمود آهن زده اند. (سخنرانی های منزل حاجی صفری در آریاشهر تهران، شب9 محرم 1398 قمری) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
◼️▪️️ •قسمت 📷 🖥 دوم ' ❗نوحه و عزاداری جغد برای حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه السلام ◾▪حَدَّثَنِي حَكِيمُ بْنُ دَاوُدَ بْنِ حَكِيمٍ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ صَاعِدٍ الْبَرْبَرِيِّ قَيِّماً لِقَبْرِ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا (علیه السلام) فَقَالَ لِي تَرَى هَذِهِ الْبُومَ مَا يَقُولُ النَّاسُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ جِئْنَا نَسْأَلُكَ فَقَالَ هَذِهِ الْبُومَةُ كَانَتْ عَلَى عَهْدِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) تَأْوِي الْمَنَازِلَ وَ الْقُصُورَ وَ الدُّورَ وَ كَانَتْ إِذَا أَكَلَ النَّاسُ الطَّعَامَ تَطِيرُ وَ تَقَعُ أَمَامَهُمْ فَيُرْمَى إِلَيْهَا بِالطَّعَامِ وَ تُسْقَى وَ تَرْجِعُ إِلَى مَكَانِهَا فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ (علیه السلام) خَرَجَتْ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ وَ الْجِبَالِ وَ الْبَرَارِي وَ قَالَتْ بِئْسَ الْأُمَّةُ أَنْتُمْ قَتَلْتُمْ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ لَا آمَنُكُمْ عَلَى نَفْسِي . ┄┅═══••𑁍❀𑁍••═══┅┄ ◾▪حكيم بن داود بن حكيم از سلمة بن ابى الخطّاب از حسين بن على صاعد بربرى كه قيّم و متصدّى قبر حضرت سلطان امام الرئوف علی بن موسی الرضا عليه السّلام بود نقل كرده كه وى گفت: پدرم براى من نقل نمود و گفت: بر حضرت سلطان امام الرئوف علی بن موسی الرضا عليه السّلام وارد شدم، آن جناب به من فرمود: اين جغد را مى ‏بينى؟ مردم چه مى‏گويند ؟عرض كردم: فدايت شوم آمده ‏ايم كه از شما بپرسيم. حضرت فرمودند: اين جغد در عصر جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در منازل و قصرها و خانه ‏ها سكنى داشت و هر وقت مردم مشغول خوردن طعام بودند اين حيوان پر مى‏ زد و در مقابل ايشان خود را مى ‏رساند و مردم طعام و غذا جلويش مى‏ريختند و اين حيوان طعام خورده و از آب خود را سيراب مى ‏كرد و سپس به منزلش بر مى‏ گشت ولى هنگامى كه حضرت حسين بن على عليه السّلام شهيد شدند از شهر و آبادى خارج گشت و در خرابه‏ ها و كوهها و بيابان‏ها مكان گرفت و گفت: شما بد امتي مى ‏باشيد! پسر دختر پيامبر خود را كشتيد و من نسبت به نفس خود از شما در امان نيستم. 📚کامل الزیارات ،علامه ابن قولویه (اعلی الله مقامه الشریف)، باب نوح البوم،ح۲ { ادامه دارد ان شاءالله..} 🏴ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🏴 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
دوستان گلم هر کدام از اعضا که پیگیر رمان ماهورا هستن می تونن به پی وی مراجعه کنن و لینک کانال داستان رو دریافت کنن باتشکر❤️