eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🗣👌 پاداش صلوات در ماه شعبان عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: شَعْبَانُ شَهْرِي ... وَ أَكْثِرُوا فِي شَعْبَانَ الصَّلَاةَ عَلَى نَبِيِّكُمْ وَ أَهْلِهِ ... وَ سُمِّيَ شَهْرُ شَعْبَانَ شَهْرَ الشَّفَاعَةِ لِأَنَّ رَسُولَكُمْ يَشْفَعُ لِكُلِّ مَنْ يصلِّی عَلَيْهِ فِيهِ. (بحارالأنوار، ج97 ،ص77-78 به نقل از کتاب حسین بن سعید) حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: ماه شعبان ، ماه من است، در این ماه، بر پیامبر خود و اهلش زیاد صلوات فرستید. ماه شعبان را ماه شفاعت نیز نامیده اند، زیرا رسول شما برای هرکس که بر وی صلوات فرستد، شفاعت می کند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💝 استحباب صدقه در ماه شعبان 1) عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام يَقُولُ: مَنْ تَصَدَّقَ فِي شَعْبَانَ بِصَدَقَةٍ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ حَرَّمَ اللَّهُ جَسَدَهُ عَلَى النَّارِ. (بحارالأنوار، ج97، ص72 به نقل از عیون اخبارالرضا علیه السلام) حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس در شعبان صدقه ای دهد، هرچند به اندازه نصف یک خرما، خداوند آتش را بر بدنش حرام می سازد. 2) عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَا أَفْضَلُ مَا يُفْعَلُ فِيهِ؟ قَالَ: الصَّدَقَةُ وَ الِاسْتِغْفَارُ، وَ مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فِي شَعْبَانَ، رَبَّاهَا اللَّهُ تَعَالَى كَمَا يُرَبِّي أَحَدُكُمْ فَصِيلَهُ حَتَّى يُوَافِيَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ قَدْ صَارَتْ مِثْلَ أُحُدٍ.(وسائل‏الشيعة، ج10، ص511 به نقل از اقبال الاعمال) داوود رَقّی می گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: برترین عمل در ماه شعبان چیست؟ فرمود: صدقه و استغفار. هرکس در ماه شعبان صدقه دهد، خداوند متعال آن را پرورش می دهد، همانگونه که شما بچه شتر را پرورش می دهید، تا آنکه روز قیامت آن را به او باز می گرداند درحالی که به اندازه کوه احد شده است. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
کاروان زیارتی عتبات عالیات تاریخ‌حرکت۱۱/۲۴/ ۱۴۰۲ سوم‌شعبان‌تولدآقاقمربنی هاشم‌وامام‌سجادعلیه‌م السلام وشب‌جمعه‌کربلا حرکت از قم مقدس بازگشت هم به قم زیارت نجف کربلا کاظمین سامرا مبلغ دو میلیون و پانصد هزار تومان جهت ثبت نام تماس بگیرید و یا در ایتا پیام بدین ۰۹۱۲۴۵۱۵۹۳۵ عبدالهی 09125222705اکبری https://eitaa.com/zaer_karbala
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ 🚩▫️ قسمت • دوازدهم ✔️ ⚠️ ‏بررسی حدیثی که علائم سال قبل از ظهور را بیان می‌دارد. (معروف به▫️ ) ٦- دستور به سكون در همین حدیث و عدم پيروی از كسی و پرچمی قبل از صيحه در اين حديث به خروج مدعيان قائميت و مهدويت اشاره و دستور اكيد داده شده فريب آنها را كه خود را صاحب پرچم ميدانند نخوريد حتی اگر سادات باشند. و صریح کلام اهل بيت علیهم السلام در این حدیث اينست: 👈 كاملا بی حركت باشيد و نه دستی و نه پايی را هم حركت ندهيد ♦️الزم الارض لاتحركن يدك و لارجلك تا : زمانی كه صيحه آسمانی را كه همه اهل زمين ميشنوند شما هم بشنويد. ✅ احمد اسماعيل كه خود را به دروغ سيد ناميده مانند علی محمد باب بیست پنج سال پيش پرچم قائميت برافراشته و مردم را بخود دعوت ميكند قبل از صيحه آسماني حال معلوم شد علامت به اين مهمی كه باعث اشتباه و شك كسی نميشود را چرا اتباع احمد به هزار زور و تزوير به خواب توجيه ميكنند!؟؟ 🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 🔴 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🔴 |
💠رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه و آله: كسى بر مردم ظلم نمی‌كند، مگر اين كه زنازاده باشد، يا رگى از زنازادگى در او وجود داشته باشد!!! 📚التّشريف بالمنن فی التّعريف بالفتن ص۳۶۰ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
❗️شدّت عناد و دشمنی ابوحنیفه لعنة اللّه علیه، نسبت به امام صادق علیه السّلام سالروز به درک واصل شدن ابوحنیفه لعنت الله علیه
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت22 سعی دارم محصولات را له نکنم و از کناری بروم. به جاد
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت23 تا شب در کنج اتاق اسیر افکارم هستم. صدای اذان از گلدسته های مسجد بلند می شود اما توجهی نمی کنم. تصمیم می گیرم این چند روزی که در تهران هستم سوغاتی بگیرم و کمی از این حال درآیم. بلوز صورتی می پوشم و موهایم را دم اسبی می بندم. شلوار چسبم را پا می کنم و جلوی آینه می نشینم و کلی آرایش می کنم. به چهره‌ی آرایش کرده خود و لب های به رنگ نشسته ام خیره می شوم. نمی دانم چرا ولی این کار برای اندکی هم که شده آرامم می کند. کیفم را روی شانه ام جا به جا می کنم و سعی دارم لنگ نزنم. سوئیچ را توی قفل می چرخانم و به راه می افتم. بی مقصد چند خیابانی را رد می کنم. از خودم می پرسم کجا می روم؟ مگر من کسی را در این شهر دارم؟ کاش یکی در این عالم منتظرم می ماند، کاش یک شانه را داشتم که سر رویش بگذارم. کاش یک جفت گوش شنوا داشتم که درد و دل هایم را گوش کند. تنهایی بد دردی است؛ بی اختیاری به یاد کسی می افتم. فرمان ماشین را کج می کنم. تاریکی مخوفی بر روی قبرستان سایه انداخته است. با تردید به اطرافم نگاه می کنم و پیش می روم. تنم از ترس مثل بیدی می لرزد. صدای زوزه‌ی باد میان شاخه های درخت مرا وحشت زده می کند. آب دهانم را تند تند قورت می دهم. صدای میو گربه را که می شنوم نزدیک است سکته کنم و سریع به عقب برمی گردم. از کنار گربه می گذرم که صدایی مرا خانم خطاب قرار می دهد. به عقب برمی گردم. پیرمردی با قد خمیده نزدیکم می شود. چهره‌اش میان ریش و سبیل پر پشتش مخفی است. از قیافه اش می ترسم و او می پرسد: _مُرده ها شب دارن ها! چی میخوای اینجا؟ چند قدمی به عقب می روم و با صدای آرامی لب می زنم: _دُ... دنبال قبر مادرم هستم. گوشش را می خاراند و سمعکش را توی گوشش می گذارد. با صدای بم و ترسناکش می گوید: _دوباره بگو جوون! حرفم را لرزان تکرار می کنم. فانوس اش را جلویم می آورد و با آن چهره ام را نگاه می کند. _تو عروسی اومدی یا قبرستون؟ سرم را پایین می اندازم و نگاهم را سر می دهم. دنبالش به راه می افتم. نور فانوس سو سو می زند و حریف تاریکی قبرستان نمی شود. درختان با شاخ و برگ های بلند و پر شان مثل اشباح به نظر می رسند‌. پیرمرد زیر لب چیزهایی می گوید. چند بار دیگر صدایم می زند که متوجه نمی شوم. _با تو ام دختر! جوونای امروزی چقدر حواس پرت شدن! _آ... بله؟ بله؟ _میگم اسم مادرت چیه؟ کی فوت شده؟ کمی مکث می کنم و بعد می گویم: _ناهید قوامی، هزار‌ و سیصد و سی‌ و هشت بوده. سر جایش می ایستد و کمی بررسی ام می کند. نگاهش را از من می دزدد و به طرفی اشاره می کند: _خب پس باید بریم اون طرف. دنبالش به راه می افتم. هر کجا او قدم می گذارد من هم جا پای او می گذارم. به رفتارهایش دقت می کنم؛ او با قبر ها صحبت می کند و واقعا برایم عجیب است. فانوس را روی سنگ قبر ها می گیرد و نچ نچ می کند. چند قدمی از او فاصله دارم تا این که می بینم می ایستد. لب هایش را به خنده باز می کند و با باز شدن دهانش دندان های سیاه ظاهر می شود. _بیا جوون! فکر کنم خودشه. در سیاهی شب نمی توانستم تشخیص دهم قبر مادر کجاست و این که چند سالی بود که به اینجا سر نزده بودم. قبل از این که به پاریس بروم هر پنجشنبه به اینجا می آمدیم و خیرات می دادیم. پدر یک پنجشنبه هم نبود که به مادر سر نزند. با دیدن اسم درشت که نوشته بود ناهید قوامی، لبخند و اشکم قاطی می شود. پیرمرد فانوس را کنارم می گذارد و به سویی می رود. بعد هم با کاسه‌ای آب برمی گردد و با دستان لرزانش به من می دهد. آب را از بالای سنگ می ریزم و دست می کشم. پیرمرد کمی آن طرف ترم می نشیند و می گوید: _دیگه داشت نا امید می شد. به گمونم یک ماهی میشه کسی سراغشو نمیگیره. از حرف هایش تعجب می کنم؛ چقدر دقیق حساب و کتاب قبر مادر را دارد. سر برمی گردانم و می پرسم: _شما... نمی گذارد حرفم تمام شود که جواب می دهد: _من موی سیاهمو کنار همین قبرا سفید کردم. با تک تک این سنگا خاطره دارم. صبحو شبم پای این سنگا خلاصه میشه، پس تعجب نکن. ⭕️کپی رمان بدون نام نویسنده حرام است⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت24 پیرمرد با لباس های مندرس اش از جا بلند می شود. به گمانم فهمیده است که دل پُری دارم و می خواهم با مادرم خلوت کنم. نمیدانم بعد این چند سال با چه رویی کنار قبر مادر زانو زده ام‌. مردمک چشمم زیر شیشه اشک می لرزد. اشک مثل سرسره از روی گونه ام قل می خورد. دستم را روی نام مادر می کشم و اینگونه با او نجوا می کنم: _مامان جون... دخترت اومده! دختر بی وفات، دختر تنهات... مامان دور و برم خالی شده؛ بابا جونم که اومده پیش تو. میدونم دیر اومدم پس سرزنشم نکن. میدونم مادرا زود می بخشن برا همین ازت معذرت میخوام. مامان! هیشکی رو ندارم. امروز از بی پناهی روونه‌ی قبرستون شدم تا شما رو ببینم. تموم دارو ندارم شده دوتا سنگ قبر که هی زل بزنم بهش و خاطرات گلوله بشن بزن تو مغزم. مامان خسته شدم... احساس پوچی میکنم. تموم سهم من ازین دنیا شده تنهایی و تنهایی... من به کی بگم پول نمیخوام؟ تا کی باید تو دنیای رنگ و تابلو ها بگردم؟ تا کی با خیال های جورواجور خلاء هامو پر کنم؟ دیگر متوجه نیستم. اشک گونه هایم را می سوزاند و من بی توجه فقط حرف هایم را می زنم. خودم را روی قبر می اندازم و از او شکایت می کنم. _اصلا چرا تنهام گذاشتی؟ اون از بابا که تو اوج جوونی منو بی پدر کرد، اونم از تو که نیومده رفتی. همش سه سالم بود. یادته روزی رو که دستمو گرفتی و موهامو نوازش کردی. گفتی دخترم قوی باش، امروز اومدم بگم که نیستم! آره نیستم چون زور دنیا از من بیشتر بود. روزگار قلدری کرد و من شدم یه پولدار بی کس که دنیاش یه تیکه تابلوعه! مامان! تو که میخواستی بری چرا گذاشتی من بمونم؟ کاش منو همون روز کنار خودتت چال می کردن. اصلا کاش همین حالا چشمامو ببندم و دیگه بیدار نشم. نمی دانم چقدر گذشت، اما هر چه بود گذشت. کمی از دق و دلی هایم را کنار قبر مادر می گذارم. من که برای دعوا نیامده بودم و شرمنده اش هم شدم. فانوس را میان انگشتانم می گیرم و به طرف در خروجی می روم. هر چه پیرمرد را صدا می زنم جوابی نمی شنوم. فانوس را کنار همان چارچوبی می گذارم که واردش شدم. ماشین را روشن می کنم و از قبرستان فرار می کنم. صدای تق تق کفش هایم بر روی کف رستوران مرا خجالت زده می کند. پشت میز دو نفره ای می نشینم و به صندلی رو به رویم نگاه می کنم. چقدر دلم می خواهد یک نفر آن جا بشیند و از دردهایم بشنود. گارسون پیش می آید و سفارشات را توی دفترچه اش می نویسد‌. شامم را با بی اشتهایی می خورم و موقع خروج به گارسون انعام می دهم. پشت فرمان به طرف هتل حرکت می کنم. یکهو یاد پیمان می افتم و جام فراموشی ام می شکند. هنوز هم از حرف آخرش رنجیده هستم‌. یک چیزی درون او جاری است که مرا مجذوب خود کرده. او یک چیزی دارد که من با پول هم نمی توانم بخرم و من اصلا این حالت را دوست ندارم. باید سر در بیاورم پیمان چه چیز دارد که من ندارم. وقتی به خودم در آینه نگاه می کنم وحشت زده می شوم. رد اشک هایم با ریمل ها قاطی شده و رنگ مشکی اش مرا مثل جادوگر ها کرده. حالا متوجه نگاه های عجیب توی رستوران می شوم! نمیدانم باید بخندم یا ناراحت باشم! به سختی شب را روز می کنم. با آغاز روز دیگر آهی می کشم و می گویم کاش بیدار نمی شدم. ‌صبحانه‌ی سبکی می خورم و میان خوردن صبحانه صدای مرگ بر شاه می آید. با شنیدن صدای تفنگ قلبم تالاپ و تلوپ می کند و احساس می کنم این صدا از یک جای نزدیک است. با نگرانی به بالکن می روم و با دیدن مردم مصمم جا می خورم. انگار از تفنگ و اعدام نمی ترسند، واقعا که چه دلاور هستند. تیر هوایی گوش هایم را می خراشد و دستم را روی گوشم می گذارم. فکری به سرم خطور می کند، به گمان شاید آن حس را بتوانم میان مردم پیدا کنم. شاید جواب سوالم را از دل امواج مردم بتوانم بیرون بکشم. گاهی نسیم موهایم را پخش می کند و با دست آن ها را کنار می زنم. جمعیت چند قدمی از من فاصله دارد. من اهل شعار دادن نیستم و فقط به دنبال چیزی میان چشمان مصمم شان می گردم‌. با پاشیدن چیزی به صورتم روی زمین پخش می شوم. چشمانم سوز گرفته و اشک مثل رودی از آن جاری است. تا تای پلکهایم را بالا می دهم سوزش اش بیشتر می شود. درد چشم کم است که با نشستن کفش روی پا و دستانم جیغ می کشم‌. دستی مرا از میان جمعیت بیرون می کشد. ناله ام به هوا می رود و به درختی تکیه می دهم‌. زن آب به صورتم می پاشد و زیر لب می گوید: _خوبی دخترم؟ خدا لعنتشون کنه! کاسه‌ی چشمم را در آب فرو می کنم و از درد گریه ام می گیرد. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 یکشنبه 🔸 ۲۲ بهمن / دلو ۱۴۰۲ 🔸 ۱ شعبان ۱۴۴۵ 🔸 ۱۱ فوریه ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 💠 مناسبت‌های ملی 🇮🇷 سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران 🌙 مقارنه قمر و زحل ❄️ امکان سردی هوا وجود دارد. 🌖 امروز قمر در «برج حوت» است. ✔️ برای امور زیر نیک است: امور ازدواجی طلب علم امور زراعی بنایی خرید وسیله سواری دیدار با مسئولین امور تجاری دعوت گرفتن از افراد از شیر گرفتن کودک آغاز معالجات و درمان افتتاح شغل 🌎🔭👀 👼 زایمان نوزاد محبوب، مقبول و‌ مبارک است. ان‌شاءالله 🚙 مسافرت خوب است. 🌎🔭👀 💞 انعقاد نطفه امکان سقط وجود دارد. 💇‍♀ اصلاح سر و صورت باعث کوتاهی عمر می‌شود. 🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن برای رگ‌ها ضرر دارد. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی‌برکتی در زندگی گردد. 👕 دوخت و دوز روز مناسبی نیست. طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. (این حکم شامل خرید لباس نیست) 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۱ سوره مبارکه "حمد" است. ﴿﷽ الحمدالله رب العالمین﴾ و از مفهوم و معنای آن استفاده می‌شود که نامه یا حکمی از جانب بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی او می‌گردد. مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا مغرب 📿 ذکر روز یکشنبه یا ذالجلال و الاکرام  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن می‌گردد. ☀️ ️امروز متعلق است به علیه‌السلام سلام‌الله‌علیها سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
🗓️تقویم شیعه 👈 آخر رجب ❶ﻣﺮﮒ ﺍﺑﻮ ﺣﻨﻴﻔﻪ ✅ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 150 هـ ﻧُﻌﻤﺎﻥ ﺑﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﺑﻮ ﺣﻨﻴﻔﻪ ﺭﺋﻴﺲ ﺣﻨﻔﻰ‌ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻣُﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﺮ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺷﺪ. 📚ﻭﻗﺎﻳﻊ ﺍﻟﻤﺸﻬﻮﺭ : ﺹ 132. ❷ ﻣﺮﮒ ﺷﺎﻓﻌﻰ ☑️ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﻣﺎﻩ ﺭﺟﺐ ﺳﺎﻝ 204 هـ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ إﺩﺭﻳﺲ ﺷﺎﻓﻌﻰ ﺩﺭ ﻣﺼﺮ ﻣُﺮﺩ. ﺍﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﺑﻮ ﺣﻨﻴﻔﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ و ﻣﺪّﺕ 4 ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺷﻜﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮد. ﺟﺎﻯ ﺗﻌﺠّﺐ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺪﺭ ﺷﺎﻓﻌﻰ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻟﺎﺩﺕ ﺍﻭ ﻣُﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺣﻴﺎﺕ ﺍﺑﻮ ﺣﻨﻴﻔﻪ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﻛﺮﺩ !! 📚 ﺭﻭﺿﺎﺕ ﺍﻟﺠﻨﺎﺕ : ﺝ 7، ﺹ 259. 🌼 نشر مطلب به نیت تبیین عقاید مذهب شیعه با شما عزیزان🌼 ⚜️ @haram110
♨️لعن امام صادق ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ بر ابوحنیفه امام اعظم حنفي ها 👳‍♂️ ابن حبان از عُلمای بزرگ اهل تسنن می‌نویسد : ♦️ أخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ الأُبَلِّيُّ ، قَالَ : حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مُحَمَّدٍ الأنس ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، يَقُولُ : " اللَّهُمَّ إِنَّا وَرِثْنَا هَذِهِ النُّبُوَّةَ عَنْ أَبِينَا إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ الرَّحْمَنِ ، وَوَرِثْنَا هَذَا الْبَيْتَ عَنْ أَبِينَا إِسْمَاعِيلَ ابْنِ خَلِيلِ الرَّحْمَنِ ، وَوَرِثْنَا هَذَا الْعِلْمَ عَنْ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، فَاجْعَلْ لَعْنَتِي وَلَعْنَةَ آبَائِي وَأَجْدَادِي عَلَى أَبِي حَنِيفَةَ. ✍️جعفر بن محمد... امام صادق صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ می‌فرمود: ↩️خداوندا، ما این نبوت را از پدرمان ابراهیم و این خانه را از پدرمان اسماعیل و این علم را از جدمان محمد صلی الله علیه و آله به ارث برده‌ایم. پس لعنت من و پدرانم و اجدادم را بر ابو حنیفه قرار ده. 📚 المجروحین من المحدثین، تألیف ابن حبان، جلد ۲، صفحه ۴۰۷، چاپ دار الصمیعی 🌺 نشر مطلب به نیت تبیین عقاید مذهب شیعه با شما عزیزان🌺 ⚜️ کانال نقطه تَهِ خط ⚜️
🗓️تقویم شیعه 👈 آخر رجب ❶ﻣﺮﮒ ﺍﺑﻮ ﺣﻨﻴﻔﻪ ✅ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 150 هـ ﻧُﻌﻤﺎﻥ ﺑﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﺑﻮ ﺣﻨﻴﻔﻪ ﺭﺋﻴﺲ ﺣﻨﻔﻰ‌ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻣُﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﺮ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺷﺪ. 📚ﻭﻗﺎﻳﻊ ﺍﻟﻤﺸﻬﻮﺭ : ﺹ 132. ❷ ﻣﺮﮒ ﺷﺎﻓﻌﻰ ☑️ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﻣﺎﻩ ﺭﺟﺐ ﺳﺎﻝ 204 هـ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ إﺩﺭﻳﺲ ﺷﺎﻓﻌﻰ ﺩﺭ ﻣﺼﺮ ﻣُﺮﺩ. ﺍﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﺑﻮ ﺣﻨﻴﻔﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ و ﻣﺪّﺕ 4 ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺷﻜﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮد. ﺟﺎﻯ ﺗﻌﺠّﺐ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺪﺭ ﺷﺎﻓﻌﻰ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻟﺎﺩﺕ ﺍﻭ ﻣُﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻭﻟﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺣﻴﺎﺕ ﺍﺑﻮ ﺣﻨﻴﻔﻪ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﻛﺮﺩ !! 📚 ﺭﻭﺿﺎﺕ ﺍﻟﺠﻨﺎﺕ : ﺝ 7، ﺹ 259. 🌼 نشر مطلب به نیت تبیین عقاید مذهب شیعه با شما عزیزان🌼 ⚜️ کانال حرم⚜️ لینک کانال👇 @haram110
💎امام صادق صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمودند: 🔸إِذَا كَانَ أَوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ نَادَى مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ يَا وَفْدَ الْحُسَيْنِ 🔹زمانى كه روز اول شعبان فرا مى‌رسد، منادى‌اى از زير عرش ندا در مى‌دهد: اى كسانى كه به زيارت حسين﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ آمده‌ايد،  لَا تُخْلُو لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ مِنْ زِيَارَةِ الْحُسَيْنِ ع فَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا فِيهَا لَطَالَتْ عَلَيْكُمُ السَّنَةُ حَتَّى يَجِي‏ءَ النِّصْفُ‏ مبادا شب شعبان از زيارت آن حضرت دست بداريد. اگر مى‌دانستيد كه چه چيزهايى در آن نهفته است، حتى به 👈مدت يك سال در كنار آن حضرت مى‌مانديد تا شب نيمه‌ى شعبان سال آينده برسد.✅💯 📚اقبال‌الاعمال ص ۲۰۶ حلول ماه المعظم
امام هادی (سلام الله علیه) در فرمودند : مَن جَحَدَ کُم کافِر و هر کس که شما شود ، است مَن رَدَّ عَلَیکُم فی اَسفَلِ دَرَکِ مِنَ الجَحیم و هر کس شما را کند ، در پست ترین نقطه است
🙏 نماز بسیار ساده برای روز اول ماه شعبان   مرحوم سيدبن طاووس مي گويد: به ما روايت رسيده كه نماز اول هر ماه دوركعت است: ركعت اول حمد و  يك بار توحيد و ركعت دوم حمد و يك بار سوره قدر. (مستدرك الوسايل، ج٦، ص٣٤٩ به نقل از اقبال الأعمال) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😓🙏🏼 پاداش  استغفار در ماه شعبان 1) عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَا أَفْضَلُ مَا يُفْعَلُ فِيهِ؟ قَالَ: الصَّدَقَةُ وَ الِاسْتِغْفَارُ.(وسائل‏ الشيعة، ج10، ص511 به نقل از اقبال الاعمال) داوود رَقّی می گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: برترین عمل در ماه شعبان چیست؟ فرمود: صدقه و استغفار. 2) عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام يَقُولُ: مَنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ سَبْعِينَ مَرَّةً حُشِرَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي زُمْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله، وَ وَجَبَتْ لَهُ مِنَ اللَّهِ الْكَرَامَةُ.(بحارالأنوار، ج97، ص72 به نقل از عیون اخبارالرضا علیه السلام) حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس در هر روز از ماه شعبان 70 مرتبه استغفار نماید، روز قیامت همراه رسول خدا صلّی الله علیه وآله محشور می شود، و مورد لطف و عنایت خاصّ خداوند قرار می گیرد. 3) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ قَالَ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ سَبْعِينَ مَرَّةً «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، الْحَيُّ الْقَيُّومُ، وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» كُتِبَ فِي الْأُفُقِ الْمُبِينِ. قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا الْأُفُقُ الْمُبِينُ؟ قَالَ: قَاعٌ بَيْنَ يَدَيِ الْعَرْشِ، فِيهِ أَنْهَارٌ تَطَّرِدُ فِيهِ مِنَ الْقِدْحَانِ عَدَدَ النُّجُومِ.(بحارالأنوار، ج58، ص29 به نقل از معانی الاخبار) ابوحمزه نقل می کند از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: هرکس در هر روز از ماه شعبان 70 بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، الْحَيُّ الْقَيُّومُ، وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» این استغفار برای وی در افق مبین نوشته می شود. ابوحمزه گفت: عرض کردم: افق مبین چیست؟ فرمود: زمین مسطحی در جلوی عرش که نهرهایی در آن جاری است، و به تعداد ستارگان در آنجا جام وجود دارد. 4) عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام يَقُولُ: مَنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي شَعْبَانَ سَبْعِينَ مَرَّةً، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ عَدَدِ النُّجُومِ.(وسائل ‏الشيعة، ج10، ص510 به نقل از عیون اخبارالرضا علیه السلام) حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس در ماه شعبان70 بار استغفار بگوید، خداوند گناهانش را می آمرزد، هرچند به تعداد ستارگان آسمان باشد. 5) عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام يَقُولُ: مَنْ قَالَ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ سَبْعِينَ مَرَّةً «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ، وَ جَوَازاً عَلَى الصِّرَاطِ، وَ أَدْخَلَهُ دَارَ الْقَرَارِ.(بحارالأنوار، ج97، ص91 به نقل از عیون اخبارالرضا علیه السلام) حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس هر روز از ماه شعبان، 70 بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»، خداوند دوری از آتش و جواز عبور از صراط را برای او می نویسد، و وی را در خانه دائمی جای خواهد داد. 6) عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَيْمُونٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ: فَمَا أَفْضَلُ الدُّعَاءِ فِي هَذَا الشَّهْرِ؟ فَقَالَ: الِاسْتِغْفَارُ، إِنَّ مَنِ اسْتَغْفَرَ فِي شَعْبَانَ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً كَانَ كَمَنِ اسْتَغْفَرَ فِي غَيْرِهِ مِنَ الشُّهُورِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَرَّةٍ. قُلْتُ: فَكَيْفَ أَقُولُ؟ قَالَ: قُلْ: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ». (بحارالأنوار، ج97، ص 91 به نقل از ثواب الاعمال) ابراهیم به حضرت صادق عرض کرد: برترین دعا در ماه شعبان چیست؟ فرمود: استغفار؛ هرکس هر روز از ماه شعبان 70 بار استغفار کند، مانند کسی است که در ماه های دیگر هفتاد هزار بار استغفار نماید. عرض کردم: جهت استغفار چه بگویم؟ فرمود: بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌺😀 🗣💎 پاداش تهلیل در ماه شعبان عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ قَالَ فِي شَعْبَانَ أَلْفَ مَرَّةٍ: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ لَا نَعْبُدُ إِلَّا إِيَّاهُ، مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» كَتَبَ اللَّهُ لَهُ عِبَادَةَ أَلْفِ سَنَةٍ، وَ مَحَی عَنْهُ ذَنْبَ ألْفِ سَنَةٍ، وَ يَخْرُجُ مِنْ قَبْرِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ وَجْهُهُ يَتَلَأْلَأُ مِثْلَ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، وَ كُتِبَ عِنْدَ اللهِ صِدِّيقاً. (اقبال الاعمال، ص196) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در ماه شعبان، هزار بار بگوید: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ لَا نَعْبُدُ إِلَّا إِيَّاهُ، مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»، خداوند عبادتِ هزار سال برای او می نویسد، و گناهِ هزار سال را از وی محو می کند، و این فرد روز قیامت از قبرش بیرون می آید در حالی که صورتش همچون ماه شب چهارده می درخشد، و نزد خداوند در زمره راستگویان منظور می شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣👌 پاداش صلوات در ماه شعبان عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: شَعْبَانُ شَهْرِي ... وَ أَكْثِرُوا فِي شَعْبَانَ الصَّلَاةَ عَلَى نَبِيِّكُمْ وَ أَهْلِهِ ... وَ سُمِّيَ شَهْرُ شَعْبَانَ شَهْرَ الشَّفَاعَةِ لِأَنَّ رَسُولَكُمْ يَشْفَعُ لِكُلِّ مَنْ يصلِّی عَلَيْهِ فِيهِ. (بحارالأنوار، ج97 ،ص77-78 به نقل از کتاب حسین بن سعید) حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: ماه شعبان ، ماه من است، در این ماه، بر پیامبر خود و اهلش زیاد صلوات فرستید. ماه شعبان را ماه شفاعت نیز نامیده اند، زیرا رسول شما برای هرکس که بر وی صلوات فرستد، شفاعت می کند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼🙏🏼 نماز شب دوم ماه شعبان عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الثَّانِيَةِ خَمْسِينَ رَکعَۀً، بِالْحَمْدِ وَ التَّوْحِيدِ وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ مَرَّةً مَرَّةً، لَمْ تُكتَب عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ إِلَى أَنْ يَحُولَ عَلَيْهِ الْحَوْلُ، وَ يَجْعَلُ اللهُ لَهُ نَصيباً فِي عِبادَةِ أهْلِ السَّماءِ وَ الأرْضِ. (البلدالأمين، ص171/ مشابه: اقبال الاعمال، ص201) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب دوم ماه شعبان 50 رکعت نماز، و در هر رکعت یک بار سوره های حمد، توحید، فلق و ناس را بخواند، تا سال آینده در همین زمان کار بدی از وی نوشته نمی شود، و خداوند برای وی بهره ای از عبادت اهل آسمان و زمین قرار می دهد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
اول شعبان و دعوت منادی به زیارت نیمه شعبان کربلا 🔰عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا كَانَ أَوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ نَادَى مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ يَا وَفْدَ الْحُسَيْنِ لَا تُخْلُو لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ مِنْ زِيَارَةِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا فِيهَا لَطَالَتْ عَلَيْكُمُ السَّنَةُ حَتَّى يَجِي‌ءَ النِّصْفُ. 💠امام صادق علیه السلام فرمودند: هنگامى كه روز اوّل شعبان مى شود ، منادى اى از زير عرش ، ندا می دهد: «اى ميهمانان حسين! شب نيمه شعبان ، از زيارت حسين (عليه السلام) جا نمانيد كه اگر مى دانستيد چه در آن است ، سال بر شما طولانى مى نمود [و دير مى گذشت] تا اين كه نيمه (شعبان) بيايد» 📚إقبال الأعمال - ط القديمة/ج2/ص711 بحار الأنوار/ج101/ص98/ح26 وسائل الشيعة ط-آل البیت/ج14/ص470/ح9 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه و آله: الصَّدَقَةُ تَدْفَعُ الْبَلَاءَ وَ هِیَ أَنْجَحُ دَوَاءً وَ تَدْفَعُ الْقَضَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً وَ لَا يَذْهَبُ بِالْأَدْوَاءِ إِلَّا الدُّعَاءُ وَ الصَّدَقَة صدقه، بلا را برطرف مى‏‌كند و مؤثرترين داروست؛ همچنين، قضاى حتمى را برمى‏‌گرداند و درد و بيمارى‏‌ها را چيزى جز دعا و صدقه از بين نمى‌برد. 📚بحارالانوار ج۹۳ ص۱۳۷ {به مناسبت اول هر ماه} صدقه و آثار و برکات آن/ 🎤استاد بندانی نیشابوری؛ *نکته: حتماً صدقه رو خودتون مستقیماً و یا به واسطهٔ شخصی که اونو می‌شناسید و بهش اعتماد کامل دارید، به دست نیازمند واقعی برسونید و از سپردن اون به دست برخی نهادها و ارگان‌هایی که معلوم نیست وجوهات رو در چه راهی هزینه می‌کنن، جدّاً خودداری کنید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️☀️ 🎉 14 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚 حضرت امام محمد الباقر «سلام‌الله‌علیه» در تفسیر آیۀ (ای کسانی که ایمان آوردید، خدا و پیامبر و صاحبان امر را اطاعت کنید) فرمودند: منظور از «اولي الأمر» امامان از نسل امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام‌الله‌علیهما می‌باشد تا لحظه‌ای که قیامت برپا شود... 🔹 حدیثی از حضرت علیه السلام 🔸 الأئِمَّةُ مِن وُلدِ عَليٍّ وَ فاطِمَة 🎤 گروه همخوانی 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
حرم
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت24 پیرمرد با لباس های مندرس اش از جا بلند می شود. به گمانم فهمید
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت25 کمی چشمانم را می بندم و همان جا استراحت می کنم. انگار زن هنوز کنارم است و دست را روی پایم می گذارد. کمی دستش را فشار می دهد و دوباره می پرسد: _خوبی؟ اگه خوبی زودتر برو خونه. اینجا نمون که خطرناکه! به آرامی پلک هایم را باز و بسته می کنم. زن از من دور می شود و به محو شدنش میان جمعیت خیره هستم. از روی زمین بلند می شوم و نالان خودم را به هتل می رستانم. تا شب چشمانم مثل تنور از درد زبانه می کشد. کاسه چشمانم همانند گوله‌ ای از آتش شده و رنگش به سرخی خون می زند. روی تخت دراز می کشم و بخاطر چشمانم به زور میخوابم. در عالم رویا خودم را میان تاریکی وحشتناکی می بینم که هر کجا که می دوم او هم همراهم می آید. از ترس دست و پایم کرخت می شود. میان خواب و بیداری هستم که نوری را میبینم انگار تونل است. به طرف نور چنگ می زنم که از خواب می پرم. دانه های سرد غرق روی پیشانی ام نقش بسته اند و بدنم سرد شده. با خودم می گویم من همچین تاریکی به خود ندیده بودم. دست می برم و لیوان آب را برمی دارم. از سیاهی که دامن را در فضای اتاق پهن کرده حالم بد می شود. برق را روشن می کنم و به اطرافم چشم می دوزم‌. خبری نیست و به بهانه‌ی خواب دیدن خودم را توجیه می کنم. تا صبح چشم به سقف سفید می دوزم. دم دمای سحر خوابم می گیرد و چشمانم مثل آهن ربایی بهم می رسند. با گرمی هوا از خواب بیدار می شوم. خودم را کنج این اتاق زندانی کرده ام که چه؟ روی تخت می نشینم و کمی با خودم فکر می کنم، واقعا زندگی من چیست؟ میخواهم در این زندگی به چه چیز برسم؟ وقتی جوابی درونم کتابخانه‌ی افکارم نمی بینم به حال خودم تاسف می خورم. حالا می توانم بفهمم فرق من با پیمان چیست! من یک آدم بی هدف هستم که پیش پایم را میبینم اما پیمان هدفی دارد که زندگی اش را وقفش کند. بی هدفی به انسان حس پوچی می دهد و من افکارم را مثل توپ تو خالی میبینم. همین جور در میان وجودم می گردم تا شاید ردپایی برای پاسخ هایم پیدا کنم. کاش من هدفی داشتم غیر از این که بهترین نقاش شوم و گالری ام پر فروش ترین گالری باشد! واقعا مسخره است! وقتی میبینم پیمان هدفش آزادی است و برای یک چیز بزرگ میجنگد حس خوبی دارم. چرا من هم برای بدست آوردن چیزهای بزرگ خودم را وارد چالش نکنم؟ کسی صدایش میان خیالم می پیچد و می گوید تو جرئت نداری! مگر الکی است؟ تو و خانواده تان از اموالی که شاه به ارمغان آورده خورده اید و میخواهی نمکدان بشکنی؟ لب کج می کنم و می گویم که اینطور نیست! پدر من فقط تاجر بوده و چند قراردادی توانسته از دولت امتیاز بگیرد! چه ربطی دارد؟ جوابم را می دهد که گیرم که درست می گویی اما تو برای چه میجنگی؟ آزاد مگر نیستی؟ اگر این آزادی که مردم بخواهند بدست آوردند آن وقت آزادی تو سلب می شود! میان کش مکشی گیر کرده ام و نمی دانم چه درست و چه غلط! با خودم می گویم حتما جواب این سوالات در دستان پیمان است. کاش یک بار دیگر او ببینم و این ها را از او بپرسم. ولی او با من خداحافظی کرد! مثل دیوانه ها دور اتاق می چرخم و سوالات ذهنم را بالا و پایین می کنم. دیگر دل و دماغ رفتن به بیرون را ندارم. پاریس که بودم هم زیاد بیرون نمی رفتم و فقط پای بوم های نقاشی می نشستم. حالا که خبری از رنگ و بوم نیست، به کلی بیکار شده ام. پایم بهتر شده و دردش به مرور دارد فراموش می شود. قلم و کاغذ به دست می گیرم و تمام سوالاتم را از بالا به پایی می نویسم. چند خطی جلویش جا می گذارم تا جواب را بنویسم. جواب خیلی از سوالات را نمی دانم و علامت می زنم تا باری دیگر از پیمان بپرسم‌. با همین امید ها خودم را دلخوش می کنم. با تاریک شدن هوا متوجه می شوم شب شده. چند لقمه باقی مانده از غذایم را قورت می دهم و مشغول نوشتن و فکر کردن هستم. تقی به در می خورد و به طرف در می روم‌. گارسون شیک پوشی با کت و شلوار مشکی و کراوات قرمز جلویم می ایستد و با احترام می گوید که تلفن دارم. یاد بار قبل می افتم که تلفن داشتم! فکرم پی پیمان می دود و به هیچ کس فکر نمی کنم. لبخندزنان تشکر می کنم و پشت سرش به راه می افتم. جلوی پذیرش می ایستم و تلفن را به دست می گیرم. نمی توانم شادی را درونم کلامم خفه کنم و لب می زنم: _سلام! ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت26 هر چه منتظر می مانم خبری نمی شود! دوباره سلام می کنم اما باز هم خبری نیست. به مرد توی پذیرش رو می کنم و می پرسم: _تلفن خرابه؟ مردمکش را میان کاسه‌ی چشمش می چرخاند و شانه بالا می اندازد. _نه! هوفی می کشم و تلفن را سر جایش برمی گردانم. به مرد اشاره می کنم: _ببخشید، شما نفهمیدین کی با من کار داشت؟ _والا خودشونو معرفی نکردن. با نا امیدی از پله ها بالا می روم. با چه امیدی پله ها را یکی دوتا کردم! طولی نمی کشد که صدای در به گوشم می خورد. در را که باز می کنم و با دیدن گارسون وا می روم. انگار فردا میخواهند نظافت کنند و به من اطلاع داده اند. تشکر می کنم و داخل می آیم. توی بالکن ایستاده ام که فکری مثل شهاب سنگ به مغزم می خورد. سریع دست به کار می شود. طرح کلی از چهره ی پیمان را در ذهنم تصور می کنم و آن را روی بومی که دارم می کشم. آخرین بومم را خرج پیمان می کنم. موهای صاف و کمی موج دار جلویش را ترسیم می کنم و بعد چشمان ساده و گیرایش را می کشم. وقتی کار از گردی صورتش می گذرد دست به رنگ می برم. اول زمینه را رنگ آبی می زنم و کمی انعکاس نور می دهم. بعد با رنگ کرمی صورتش را رنگ آمیزی می کنم. تا وقتی که چشمانم پر از خواب می شود این کار را ادامه می دهم. پلک هایم را به زور باز نگه داشته ام که روی هم می افتند و به زور خودم را به تخت می رسانم. با صدای تق در از روی تخت می جهم. سریع آبی به دست و صورتم می زنم و در را باز می کنم. از دست خدمتکارها درمانده شده ام و با لحن طلبکارانه ای می پرسم: _بله؟ _تلفن دارین. ناراحتی را فراموش می کنم و لباس بهتری می پوشم و بیرون می دوم. تلفن را سریع برمی دارم و مرد نگاه عجیبی به من می کند. خیلی زود سلام می دهم. با شنیدن صدای بم پیمان لب گاز می گیرم و ذوق می کنم. _سلام خانم توللی، من نباید بهتون زنگ می زدم اما ضروری بود. _نه، خواهش می کنم. دعا دعا می کنم که قضیه کیف نباشد. دوست ندارم به همین زودی کیف را پس بدهد. هر چند که این فکر احمقانه باشد! _من باید ببینمتون. فقط احتیاط کنین و بدون ماشین بیاین _باشه... کجا؟ آدرس پارکی به من می دهد که تا دو ساعت دیگر آن جا باشم. بدون این که صبحانه بخورم پای آینه می ایستم و بعد از حاضر شدن بیرون می زنم. جلوی هتل هر چه برای تاکسی دست بلند می کنم کسی نمی ایستد. تا این که ژیان درب و داغانی جلوی پایم ترمز می کند. مقصدم را می گویم و راننده جواب می دهد سوار شوم. ماشین هن و هن کنان به راه می افتد. راننده کبریت را نزدیک سیگارش می برد و دودش را رها می کند. بوی سیگار در مشامم می پیچد و تک سرفه ای می کنم. شیشه را کمی پایین می کشم که راننده می گوید بیشتر از این پایین نمی آید. تا به آدرس برسم از یک ساعت هم بیشتر گذشته است. سوالاتم را در ذهن مرور می کنم و با خودم می گویم که حتما جوابش را خواهم گرفت. وقتی ژیان جلوی پارک می ایستد، کرایه را حساب می کنم و دوات دوان وارد پارک می شوم. دنبال پیمان می گردم که می بینم از پشت درختی برایم دست تکان می دهد. با سرعت خودم را به آن درخت می رسانم و پیمان رویش را به من می کند. دست هایش را داخل جیب فرو می برد و سلام می دهد. به او نگاه می کنم و جوابش را می دهم. از نگاه هایش به اطراف کلافه می شوم که میبینم کلاه زنانه ای را جلویم آورده و می گوید: _بگیریدش! متوجه رفتار هایش نمی شوم و گنگ نگاهم را به چهره اش می سپارم. می فهمد که نگرفته ام به چه دلیل، برای همین توضیح می دهد. _ببینید! من مجرم تحت تعقیب هستم. نباید شناسایی بشیم، پس کلاهو عوض کنین. کلاه قرمزی است که رویش ربان مشکی زده اند. دستم را به کلاه روی سرم می برم که پیمان نگاهش را از من دور می کند. موهایم را پشت گوشم می اندازم. به کلاه توی دستم اشاره می کنم و می پرسم: _اینو چیکار کنم؟ با دست چانه اش را می خاراند و اشاره می کند به او بدهم. کلاه را به دستش می دهم. به طرف بوته‌ی شمشاد می رود و کلاه را میان آن ها رها می کند. دلم به حال کلاه گران قیمتم می سوزد اما دم نمی زنم. پیمان دست را تکان می دهد و می گوید: _من نباید دوباره شما رو می دیدم؛ الانم اگه این مشکل نبود سراغتون نمی آمدم. روی نیمکت چوبی می نشیند و من هم با فاصله از او می نشینم. _چه مشکلی؟ ⭕️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌