eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
6.3هزار ویدیو
625 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
😔 ‌ادعاے دوست داشتن زمان و منتظر بودنمان گوش فلڪ رو کر کرده❗️ 😌 ‌کافیہ بیاد، اون وقت کہ همہ رو یہ شبہ میبوسیم میزاریم کنار❗️ 😞 آرزوے بودن در رو داریم دریغ از اینکہ حسین زمان ما تنهاست❗️ ☝️ براے حسینے بودن باید ‌رو پا بزارے❗️ 🤔 میگیم امام زمانیمـ... 😱 اما نماز هامون❗️ 🕘‌آخر وقت ‌اگر حسش بود❗️ 😏 قبلش پیامارو چک میکنیم مبادا دیر بشہ ❗️ ☹️‌بعضیامون هم کہ واویلا...کلا اهل نیستیم❗️ ‌ ☝️اما کمک هامون... 🙊‌ کِے شده بدون اطلاع کسے دست یہ رو بگیریمـ❓ 😒 ولے تو پره از عکس و نوشتہ ❗️ ‌ ☝️ اما نگاهمون بہ ... 💑 ‌ رو گذاشتیم کنار ‌ناموسمون رو عمومے کردیم... 😕 ‌نوبت حجاب کہ میرسہ همه میگیم اختیاریہ... خب بقیه نکنن❗️ ☝️ اما اخلاق... 🙎‍ بداخلاقے و فحاشے خیلیامون جامعہ رو بہ گند کشیده❗️ 😏 آره ‌عاشق امام زمانیم... 😭 اما میکنیم میگیم میکنیم، به هم رحم نمیکنیم️❗️ ❌‌ اصلا سمت امر به معروف و نهی از منکر نمیریم❗️ ‌ 😞 ‌عاشق امام زمانیم و با پست های پیجمون ‌با چت کردن با و فالو پیج و کانال هاے رکیک به صورتش سیلے میزنیم❗️ ‌پ.ن:‌تعارف که نداریم ‌عشقمون عشق نیست به خدا زشتہ که یوسف زهرا تنها باشه❗️ 😔 بیاید منتظر نباشیم بیاد❗️ خودمون بیاریمش با خوبمون❗️
🟣علامه مجلسی (رحمت الله علیه) مینویسند : فلما شاع خبر وفاة الامام موسى بن جعفر في المدينة اجتمع أهلها على باب ام أحمد ، وسار أحمد معهم إلى المسجد ولما كان عليه من الجلالة ، ووفور العبادة ونشر الشرايع ، وظهور الكرامات ظنوا به أنه الخليفة والامام بعد أبيه فبايعوه بالامامة ، فأخذ منهم البيعة ثم صعد المنبر وأنشأ خطبة في نهاية البلاغة ، و كمال الفصاحة ، ثم قال : أيها الناس كما أنكم جميعا في بيعتي فاني في بيعة أخي علي بن موسى الرضا واعلموا أنه الامام والخليفة من بعد أبي ، وهو ولي الله و الفرض علي وعليكم من الله ورسوله طاعته ، بكل مايأمرنا . فكل من كان حاضرا خضع لكلامه ، وخرجوا من المسجد ، يقدمهم أحمد ابن موسى وحضروا باب دار الرضا فجددوا معه البيعة ، فدعا له الرضا وكان في خدمة أخيه مدة من الزمان إلى أن أرسل المأمون إلى الرضا وأشخصه إلى خراسان وعقد له خلافة العهد . ترجمه : هنگامیکه خبر در پیچید ؛ مردم به در آمدند و را با خود به بردند . زیرا میکردند که پس از ، و بعد ، فرزند امام کاظم جناب است ! به همین جهت در امر با او کردند ! حضرت شاهچراغ نیز از مردم مدینه بیعت گرفتند و سپس بر بالا رفتند و ای را قرائت فرمودند . آنگاه تمامی حاضرین را مخاطب ساخته و خواست که غائبین را نیز آگاه سازند و فرمودند : اکنون که تمامی شما در بیعت من هستید ، من خود در برادرم میباشم . بدانید بعد از پدرم ، برادرم ، و ی به حق و است و از جانب خدا و رسول بر من و شما است که امر آن بزرگوار را کنیم و به هر چه امر فرماید گردن نهیم . تا آنجا که همه حاضران گفته های آن بزرگوار را اطاعت کردند و به همراه به خانه امام رضا آمده و همگی با امام رضا بیعت نمودند و امام رضا درباره برادرشان احمد کردند و فرمودند : همچنان که را پنهان و ضایع نگذاشتی ، خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگذارد . مصدر : بحارالأنوار ، جلد 48 ، صفحه 308 🟣شیخ عباس قمی (رحمت الله علیه) مینویسند : وفي كتاب شد الازار في حط الاوزار عن زوار المزار في مزارات شيراز وشرح حال جمع كثير منهم تأليف معين الدين ابى القاسم جنيد بن محمود الشيرازي ألفه في حدود سنة 791 قال السيد الامير احمد بن موسى بن جعفر ابن محمد بن علي بن الحسين بن علي المرتضى (عليهم السلام) قدم شيراز فتوفى بها في ايام المأمون بعد وفاة اخيه علي الرضا بطوس وكان اجودهم جودا وأرأفهم نفسا قد اعتق ألف رقبة من العبيد والاماء في سبيل الله تعالى وقيل استشهد ولم يوقف على قبره حتى ظهر في عهد الامير مقرب الدين مسعود بن بدر فبنى عليه بناء وقيل وجد في قبره كما هو صحيحا طرى اللون لم يتغير وعليه لامة سابغة وفي يده خاتم نقش عليه (العزة لله احمد بن موسى) فعرفوه به ثم بني عليه الاتابك ابوبكر بناء ارفع منه ثم ان الخاتون تاش وكانت خيرة ذات تسبيح وصلاة بنت عليه قبة رفيعة وبنت بجنبها مدرسة عالية وجعلت مرقدها بجواره . ترجمه : در ایام ، به   کردند و بعد از ، در شیراز یافتند و برخی نیز گفته‌اند که به رسیدند . شریفشان مدتی مخفی بود ! تا اینکه در زمان کشف شد و ای برای آن بنا نمود . گویند که شریفشان در قبر ، تر و تازه مانده بود و از آن‌ جایی که در دست انگشتری داشته که نقش نگینش " العزّة لله احمد بن موسی " بوده است ، او را شناختند . بعد از آن ، بنایی بلندتر از اولی تأسیس کرد . سپس  که زنی و  بوده در سال ۷۵۰ هـجری قمری قبّه‌ ای بس عالی درست کرد و در جَنب آن مدرسه‌ ای عالی بنا نهاد و در جوار آن مرقدی هم برای خودش معین نمود . مصدر : الكنى والألقاب ، جلد 2 ، صفحه 351
⬛ شهادت امام رضا (صلواة الله علیه) 1️⃣ امام رضا فرمودند : شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ فِي زَمَانِي يَقْتُلُنِي بِالسَّمِّ ⬅️ آفریده خداوند در این زمان ، مرا به‌ وسیله  می کشد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 256) 2️⃣ امام رضا فرمودند : إِنِّي سَأُقْتَلُ بِالسَّمِّ مَظْلُوماً ⬅️ همانا من به زودی با سم ، مظلومانه خواهم شد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 261) 3️⃣ امام رضا فرمودند : إِنِّي سَأُقْتَلُ بِالسَّمِّ مَظْلُوماً وَ أُقْبَرُ إِلَى جَنْبِ هَارُونَ ⬅️ همانا من به زودی با سم کشته خواهم شد و در کنار‌   می‌ شوم (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 227) 4️⃣ امام رضا فرمودند : وَ إِنِّي مَقْتُولٌ بِالسَّمِّ ظُلْماً وَ مَدْفُونٌ فِي مَوْضِعِ غُرْبَةٍ ⬅️ همانا من با و از روی می‌ شوم (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 255 و 254) 5️⃣ میگوید : امام رضا به من فرمودند : به ای که‌ هارون در آنجا است برو و از هر گوشه آن ، مشتی برایم بیاور . من رفتم و آنچه خواسته بودند را آوردم . چون مقابلشان رسیدم ؛ فرمودند : یکی یکی از آن (چهار مشت) خاک را به من بده . من آنها را به حضرت دادم و حضرت آنها را بوئیدند و بر زمین ریختند و فرمودند : در اینجا برایم قبری حفر می‌کنند . ای اباصلت فردا من بر این فاجر ( ) وارد می‌شوم . پس اگر از آنجا برهنه خارج شدم با من حرف بزن و من پاسخ تو را خواهم داد . اما اگر سرم را پوشیده بودم با من سخن نگو . اباصلت میگوید : وقتی صبح شد ... امام بر مأمون وارد شدند . مقابل مأمون طبقی از بود ... مأمون به امام گفت : شما از آن تناول کنید . امام فرمودند : مرا از خوردن آن معاف بدار . گفت : باید از آن بخوری ... امام از او گرفتند و از آن را در دهان مبارک شان گذاشتند ... آنگاه به سر کشیدند و خارج شدند . اباصلت میگوید : من با امام سخن نگفتم تا وقتی که داخل خانه شدند و فرمودند : درها را ببندید ... در این هنگام دیدم جوانی خوشروی (امام جواد) داخل شدند ... سپس به سوی پدرشان رفتند ... امام رضا هم در این هنگام به رسیدند ... (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 242 و 243) 6️⃣ اباصلت میگوید : مأمون بر حضرت به علت فضل شان میکرد و حضرت را قرار داد تا به مردم نشان دهد که آن حضرت به دارند و از این طریق جایگاه امام را در نزد مردم متزلزل گرداند ! اما این امر موجب بیشتر شدن جایگاه امام نزد مردم شد . مأمون هر شهر را جمع میکرد به طمع اینکه یکی از آنها حضرت را کند تا جایگاه امام در نزد مردم کم گردد ؛ اما هیچ‌ از علمای و  و و  و  و  و با امام نکرد مگر آنکه آن حضرت او را مغلوب کردند . مردم میگفتند : به خدا قسم که امام نسبت به از مأمون سزاوارتر است . این خبر را به مأمون رساندند و مأمون به این علت شده و ش نسبت به امام بیشتر شد . امام رضا هم از مأمون پروا نداشتند و او را یاری نمیکردند و در اکثر اوقات او را رد میکردند . به همین سبب مأمون شده و اش زیاد تر شد . اما اظهار نمی‌کرد و سرانجام امام را با زهر شهید کرد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 239) نکته : آنچه در این آمده است ، تنها یک عامل از مجموعه عوامل ، برای به شهادت رساندن امام رضا بوده است ؛ نه آنکه تنها انگیزه مأمون برای قتل امام این بوده باشد 7️⃣ ریان بن شبیب میگوید : زمانیکه که مأمون خواست از مردم بیعت بگیرد تا او را بخوانند و از مردم برای امام رضا بیعت بگیرد تا حضرت را ولیعهد مأمون بدانند و از مردم برای  بیعت بگیرد تا او را به مأمون بدانند ؛ امر کرد ... تا مردم بیعت کنند ... وقتی همه مردم بیعت کردند ؛ امام رضا فرمودند : بیعت تمام مردم به غیر از بیعت کردن آخرین نفرشان ، به شکل انجام گرفت و فقط بیعت آخرین نفر به شکل انجام شد ... بنابراین مأمون امر کرد تا همه مردم طبق بیعت توصیف شده از امام رضا بیعت کنند . به همین خاطر مردم گفتند : کسی که عقد بیعت را بلد نیست (مأمون) ، چگونه مستحق امامت بر مردم است . قطعا کسی که به آن علم دارد (امام رضا) سزاوارتر است از کسی که به آن جاهل است . راوی میگوید : همین سرزنش مردم به مأمون ، او را وادار کرد که امام را با سم نماید (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 238 و 239) نکته : آنچه در این آمده است ، تنها یک عامل از مجموعه عوامل ، برای به شهادت رساندن امام رضا بوده است ؛ نه آنکه تنها انگیزه مأمون برای قتل امام این بوده باشد
* 💞﷽💞 رمان زیبای ولی زندگی من و وحید و سختی هامون تازه شروع شد... قبل عروسی وحید بهم گفت: _دوست داری ماه عسل کجا بریم؟ گفتم: _جاهایی که بریم ،تا من کنم... -هر جایی که میتونیم بریم. -هر جایی؟!! یه کم دقیق نگاهم کرد.لبخند زد و گفت: _کربلا؟ از اینکه اینقدر خوب منو میشناخت خوشحال شدم.گفتم: _میتونیم؟ یه کم مکث کرد و گفت: _یه کاریش میکنم. بخاطر شرایط امنیتی کاریش بهش اجازه همچین سفری رو نمیدادن.خیلی تلاش کرد تا بالاخره تونست هماهنگ کنه که بریم. دو روز بعد عروسی راهی کربلا شدیم. دل تو دلم نبود.حال وحید هم مثل من بود.هیچ کدوممون روی زمین نبودیم. وقتی وحید روضه میخوند هیچ کدوممون آروم شدنی نبودیم. حس و حالمون تعریف کردنی نبود.وقتی با هم بودیم باهم گریه میکردیم.هیچ کدوممون اصراری برای پنهان کردن اشک ها و بغض هامون نداشتیم... نگران ریا شدن نبودیم. من و وحید یکی بودیم. کافی بود اسم حسین(ع)رو بشنویم اشک مثل سیل از چشمهامون جاری میشد. ساعت ها تو بین الحرمین می نشستیم،به گنبد امام حسین(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم. به گنبد حضرت اباالفضل(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم. خیلی ها گفتن اونجا برای ما هم دعا کنید ولی ما اونجا حتی به خودمون هم فکر نمیکردیم.اونجا فقط حسین(ع) بود و . اصلا وحید و زهرا مطرح نبود. فقط حسین(ع) بود و اشک. اونجا حتی نیاز نبود کسی روضه بخونه.به هر جایی نگاه میکردیم روضه بود.آب..خیمه گاه..آفتاب سوزان...داغی زمین..تل...بچه ها..گودال....همه روضه بود. هردومون برای اولین بار بود که میرفتیم. هردو مون داشتیم دق میکردیم.نفس کشیدن تو کربلا واقعا سخت بود.زنده بودن تو کربلا باعث شرمندگی بود. شرمنده بودیم که چرا با این همه مصیبت ما هنوز زنده ایم.شرمنده بودیم که خدا،حسینش(ع) رو فدای تربیت شدن ما کرد و ما هنوز................ اون سفر برای هردومون سفر عجیبی بود. وقتی برگشتیم هم قلب و روحمون اونجا بود. قبل از سفر کربلا مداحی های وحید سوزناک و با گریه بود.خودش هم گریه میکرد ولی بعد از سفر کربلا مداحی کردن براش خیلی سخت شده بود. وقتی مداحی میکرد خودش هم آروم شدنی نبود.مجلس ملتهب میشد. دیگه هیچ وقت روضه گودال نخوند.وقتی روضه میخوند همه نگران سلامتیش بودن.دیگه کمتر بهش میگفتن مداحی کنه.من حالشو میفهمیدم.بعد از سفر کربلا منم تو روضه ها دلم میخواست بمیرم از غصه. هروقت وحید میرفت هیئت، منم باهاش میرفتم.همه میدونستن من و وحید با هم ازدواج کردیم و منو خانم موحد صدا میکردن. یه شب که هیئت تموم شد نزدیک ماشین با یه خانمی که تو هیئت با هم دوست شده بودیم،صحبت میکردم.وحید با آقایی نزدیک میشد.قبل از اینکه وحید چیزی بگه اون آقا گفت: _سلام خانم روشن. از اینکه کسی تو هیئت منو به فامیل خودم صدا کرد تعجب کردم.نگاهش کردم.سهیل صادقی بود. سرمو انداختم پایین و سلام کردم.بعد احوالپرسی همسرش رو معرفی کرد.همون خانمی که قبلش داشتم باهاش صحبت میکردم.دختر خیلی خوبی بود.بعد احوالپرسی وحید به آقای صادقی گفت: _ماشین آوردی؟ آقای صادقی گفت: _آره.ممنون.مزاحمتون نمیشیم. خداحافظی کردیم و رفتن.وقتی تو ماشین نشستیم وحید گفت: _سهیل پسر خیلی خوبیه.به اون چرا جواب رد دادی؟ از حرفش تعجب کردم.لبخندی زد و گفت: _این روزها خیلی ها وقتی میفهمن با تو ازدواج کردم یه جوری نگاهم میکنن.از نگاهشون معلومه قبلا خاستگار تو بودن. -چند وقته میشناسیش؟ -چند سالی هست. -از گذشته ش چیزی بهت گفته؟ -یه چیزایی. -چی مثلا؟ -گفته بود تو یه مسائل دینی ابهاماتی داشته و یه دختری کمکش... حرفشو نصفه گذاشت و به من نگاه کرد. -تو کمکش کردی؟؟!!!!! -آقای صادقی بهت گفته بود دختری که به نامحرم نگاه بیجا نمیکنه لایق این هست که با کسی ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه نمیکنه؟ وحید با تعجب گفت: _تو بهش گفته بودی؟؟!!!!!!! -میبینی خدا چقدر حواسش به ما هست. یه حرف رو خودش به زبان من میاره،بعد با واسطه به شما میرسونه که من و شما الان اینجایی باشیم که هستیم. سه هفته بعد از اینکه از کربلا برگشتیم، وحید یه مأموریت یک ماهه رفت.... دلم خیلی براش تنگ شده بود.... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو
ویژگی های امام چیست؟ به چه کسی امام می گوییم؟ *امام شناسی* حلبى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه حضرتش فرمود: گروهى از مردم خدمت پدرم امام باقرعليه السلام رسيده پرسيدند: ما حدّ الإمام؟ حدّ و امتياز امام چيست؟ 🔸فرمود: حدّ عظيم، إذا دخلتم عليه فوقّروه وعظّموه، وآمنوا بما جاء به من شي ء، وعليه أن يهديكم، وفيه خصلة إذا دخلتم عليه لم يقدر أحد أن يملأ عينه منه إجلالاً وهيبة، لأنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم كذلك كان، وكذلك يكون الإمام. 🔹شأن امام بسيار والا است، هر وقت خدمت امام رسيديد به او احترام كنيد، او را بزرگ بشماريد، و به آنچه مى گويد: باور داشته باشيد، و بر اوست كه شما را هدايت و راهنمايى كند. يكى از امتيازات او اين است كه هر كدام از شما كه به خدمتش برسيد از جلال و هيبت او نمى توانيد به او خيره شويد، زيرا كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنين بود، و امام نيز همانند اوست. پرسيدند: آيا امام، شيعيان خود را مى شناسد؟ فرمود: آرى، وقتى آنها را ببيند (مى شناسد). پرسيدند: آيا ما از شيعيان تو هستيم؟ فرمود: آرى، همه شما از شيعيان من هستيد. پرسيدند: علامت آن چيست؟ فرمود: آيا مى خواهيد اسامى خودتان، پدرانتان و قبيله هايتان را بگويم؟ گفتند: آرى. حضرت همه اين مشخصات را فرمود، و آنان تصديق كردند. 🔸حضرت فرمود: اينك مى گويم كه مى خواستيد از چه چيزى بپرسيد؟ مى خواستيد در مورد اين آيه بپرسيد كه خداوند متعال مى فرمايد: «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِي السَّماءِ» [۱] ؛ «همانند درخت پاكيزه اى كه ريشه آن ثابت (در زمين) و شاخه آن در آسمان است». عرض كردند: درست است. 🔹فرمود: ما همان درخت پاكيزه اى هستيم كه خداوند متعال فرمود: «أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِي السَّماءِ»؛ «ريشه آن ثابت (در زمين) و شاخه آن در آسمان است». ما به هر كس از شيعيانمان كه بخواهيم از دانش خودمان عطا مى نماييم. آنگاه فرمود: آيا قانع شديد؟ گفتند: ما به كمتر از آن نيز قانع بوديم. [۲] 📚[۱]: سوره ابراهيم، آيه ۲۴ 📚[۲]: الخرائج: ۵۹۶/۲ ح ۸ 📚بحار الأنوار: ۲۴۴/۴۶ ح ۳۲
💎امام صادق صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمودند: 🔸إِذَا كَانَ أَوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ نَادَى مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ يَا وَفْدَ الْحُسَيْنِ 🔹زمانى كه روز اول شعبان فرا مى‌رسد، منادى‌اى از زير عرش ندا در مى‌دهد: اى كسانى كه به زيارت حسين﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ آمده‌ايد،  لَا تُخْلُو لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ مِنْ زِيَارَةِ الْحُسَيْنِ ع فَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا فِيهَا لَطَالَتْ عَلَيْكُمُ السَّنَةُ حَتَّى يَجِي‏ءَ النِّصْفُ‏ مبادا شب شعبان از زيارت آن حضرت دست بداريد. اگر مى‌دانستيد كه چه چيزهايى در آن نهفته است، حتى به 👈مدت يك سال در كنار آن حضرت مى‌مانديد تا شب نيمه‌ى شعبان سال آينده برسد.✅💯 📚اقبال‌الاعمال ص ۲۰۶ حلول ماه المعظم
های_برائتی 🛑 تولے و تبرے در تمام امت هاے پیشین 👤 مجلسی به نقل از باقر ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ السلام مینویسد: 🔺 الْعَيَّاشِيُّ:عَنْ خَطَّابِ بْنِ مَسْلَمَةَ،قَالَ:قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ): «مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطُّ إِلاَّ وَ مِنْ أَعْدَائِنَا، ⫸√⫸ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ:۞وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ اجْتَنِبُوا فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّٰهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاٰلَةُ بِتَكْذِيبِهِمْ آلَ مُحَمَّدٍ(صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ) ⫸√⫸ ثُمَّ قَالَ: ۞فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ ۞ 🔻 امام باقر ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾: خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر به ما و از دشمنان ما و این معنای سخن خداوند عز و جل در کتابش است: ↩️ و همانا در هر امتی پیامبری را مبعوث کردیم که خدا را بپرستید و از اجتناب کنید؛ پس خداوند گروهی از آنها را هدایت کرد و گروهی از آنها گمراهی دامنشان را گرفت.زیرا آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) را تکذیب کردند.💯 📖﴿سوره نحل- آیه ٣٦﴾‏ 🔻سپس فرمودند : بنابراین در زمین بگردید و ببینید فرجام کنندگان چگونه بوده است. 📖﴿سوره نحل- آیه ٣٦﴾‏   📚 بحار الأنوار ، جلد ۲۴ ،صفحه ۳۳۰
های_برائتی 🛑 تولے و تبرے در تمام امت هاے پیشین 👤 مجلسی به نقل از باقر ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ السلام مینویسد: 🔺 الْعَيَّاشِيُّ:عَنْ خَطَّابِ بْنِ مَسْلَمَةَ،قَالَ:قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ): «مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطُّ إِلاَّ وَ مِنْ أَعْدَائِنَا، ⫸√⫸ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ:۞وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ اجْتَنِبُوا فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّٰهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاٰلَةُ بِتَكْذِيبِهِمْ آلَ مُحَمَّدٍ(صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ) ⫸√⫸ ثُمَّ قَالَ: ۞فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ ۞ 🔻 امام باقر ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾: خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر به ما و از دشمنان ما و این معنای سخن خداوند عز و جل در کتابش است: ↩️ و همانا در هر امتی پیامبری را مبعوث کردیم که خدا را بپرستید و از اجتناب کنید؛ پس خداوند گروهی از آنها را هدایت کرد و گروهی از آنها گمراهی دامنشان را گرفت.زیرا آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) را تکذیب کردند.💯 📖﴿سوره نحل- آیه ٣٦﴾‏ 🔻سپس فرمودند : بنابراین در زمین بگردید و ببینید فرجام کنندگان چگونه بوده است. 📖﴿سوره نحل- آیه ٣٦﴾‏   📚 بحار الأنوار ، جلد ۲۴ ،صفحه ۳۳۰
شب جمعه ↩️ شب زیارتی ارباب مولا سیدالشهداء صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ 🕌 🔰 شمّه‌ای از نورانیت وجه مبارک حضرت مولانا سیدالشهداء ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ در نقل‌ها آمده است: 📋 أنَّ الحُسینَ عَلَيْهِ‌السَّلَام كانَ إذَا جَلسَ في المَكانِ المُظلَم يَهتَدي إليهِ الناسُ بِبَياضِ جَبينِهِ و نَحرِه. 🔻هر گاه که حسین ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ در یک مکان می‌نشست، مردم به جهت پیشانی و آن حضرت، به سمت او می‌آمدند.(۱) 📋 و إَذا تَكلَّمَ رُؤيَ النورُ يَخرجُ مِن بَين ثَناياه. و لَم يَكن يَمُرُّ في طريقٍ فَتَبعهُ أحدٌ إلّا عَرفَ أنّهُ سَلَكه، لِطِيبِ رائحتِهِ. 🔻 چون آن حضرت، لب به سخن باز می‌نمود، از بین دندان‌های مبارک آن حضرت، می‌درخشید. و از هیچ راهی عبور نمی‌کردند جز اینکه هر که از آن راه می‌گذشت، خوش آن حضرت را می‌کرد و یقین می‌کرد که حسین ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ از این راه، عبور کرده است.(۲) 👈در نقلی دیگر آمده است: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: 📋اِنّی اَشُمُّ رائِحةَ الجَنّةِ مِن الحُسینِ عَلَيْهِ‌السَّلَام 🔻 من بوی بهشت را از ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ استشمام می‌کنم. 📚(۱)بحارالانوار، ج۴۴ ص١٨٧ 📚(۲)موسوعة کربلا، ج١ ص١٧١ اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ
🗒️تقویم شیعه 👈 11 شعبان... میلاد با سعادت آقا علی اکبر ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ 😍🤩 🔰 قلبی ربوده‌ای تو ز بابای خود که با / یک گردش نگاهِ تو اعجاز می‌کند ... در نقل‌ها آمده است: 📋 وكانَ الحُسینُ عَلَيْهِ‌السَّلَام يُحِبُّهُ حُبّاً شَديداً بِحيثُ إذَا رَآهُ فَرِحَ بِهِ وَ سَرَّ سُروراً عَظيماً. 🔻 حسین ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾، بسیار بسیار حضرت ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ را دوست داشت، به گونه ای که هرگاه او را می‌دید، خوشحالی و و شعف زیادی به امام ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ دست می‌داد. 📋 وَ إذَا سَألَهُ حاجَةً لَا يَرُدُّهُ أبَداً وَ لَو عَلَى سَبيلِ الإِعجازِ 🔻 و هرگاه حضرت علی‌اکبر ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾، نیازی داشت، امام ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ هرگز آن را رد نمی‌کرد و به هر نحو -ولو با معجزه- آن را برآورده می‌نمود. (۱) 👈 در نقل‌های متقدّم نیز آمده است: روزی  علی اکبر ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ در غیر فصل مناسب، از پدر بزرگوارش امام حسین ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ خواست. 📋 فَضَربَ بِيدِه سارِيةَ المَسجِد، فَأَخرَجَ لَه عِنَباً و مَوزاً، فأَطعَمَه فقال: 🔻ناگهان امام حسین ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ با دستان مبارکشان به کناره دیوار مسجد زد که و موزی از آن خارج شد‌؛ پس به فرزندشان دادند و فرمود: 📋 ما عِندَ اللَّهِ لِأولِيائهِ أكثَرُ 🔻از آنچه نزد خدای متعال است به  بیشتر می‌رسد.(۲) 📚(۱)معالي السّبطين، ج ۱ ص۴۰۸ ؛ وسيلة الدّارين،ص۲۸۸ 📚(۲)دلائل الإمامة،ص۷۵ ؛ نوادر المعجزات،ص ۱۰۹
🖇 شب و روز نیمه شعبان خاص زیارتی حضرت سیدالشهداء اباعبدالله الحسین ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ 🛑 الهی برای آمدن به باید بگیرند و هر که به آنجا برود همه انبیا با او میکنند 💎 صادق و سجاد صلوات‌الله‌علیهما فرمودند: 💠 مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُصَافِحَهُ مِائَةُ أَلْفِ نَبِيٍّ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِيٍّ فَلْيَزُرْ قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي اَلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ فَإِنَّ أَرْوَاحَ اَلنَّبِيِّينَ يَسْتَأْذِنُونَ اَللَّهَ فِي زِيَارَتِهِ فَيُؤْذَنُ لَهُمْ مِنْهُمْ خَمْسَةٌ أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ قُلْنَا مَنْ هُمْ قَالَ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ. 💠 كسى كه دوست دارد ۱۲۴ هزار پيامبر با او مصافحه (دست و رو بوسی) كنند بايد قبر حضرت بن علی ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ را در ماه شعبان كند✅💯 همانا که ارواح از خدا اذن گرفته تا آن اباعبدالله﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾را در آن‌ روز زيارت كنند پس به آنها داده مى‌شود که پنج تن از ايشان هستند. عرض كرديم: انها چه كسانى هستند⁉️ امام ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ فرمودند: حضرات و و و و صلى اللّٰه عليهم اجمعين. 📚کامل الزيارات...ج 1 ص 180 اَرزُقنـٰا فِی اَلْدُنْیٰا اَلْحُسَیْن صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ 🤲 وَ فِی اَلْاٰخِرَۃ اَلْحُسَیْن صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ🤲
یامۘــﮪــدۑْۧ 🔰 صفات تمامی و اطهار ﴿عَلَيْهِم السَّلَامُ ﴾ در زمان ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ 🛑 وَ سَيِّدَنَا الْقَائِمِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ مُسْنَدِ ظَهْرَهُ إِلَى الْكَعْبَةِ ، وَ يَقُولُ : يا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ أَلَا وَ مَ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ وَ شَيْثُ ، فَهَا أَنَا ذَا آدَمُ وَ شَيْثُ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلى نُوحٍ وَ وُلْدُهُ سَامٍ فَهَا أَنَا ذَا نُوحٍ وَ سَامٍ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ فَهَا أَنَا ذَا إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُوسَى وَ يُوشَعُ ، فَهَا أَنَا ذَا مُوسَى وَ يُوشَعُ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى عِيسَى وَ شَمْعُونُ فَهَا أناذا عِيسَى وَ شَمْعُونُ الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا فَهَا أَنَا ذَا مُحَمَّدِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَهَا أَنَا ذَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى الائمة مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنُ : فَهَا أَنَا ذَا الائمة : أَجِيبُوا إِلَى مَسْأَلَتِي ، فاني أُنَبِّئُكُمْ بِمَا نبئتم بِهِ وَ مَا لَمْ تنبئوا بِهِ . 🛑 مفضل بن عمر از حضرت امام ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ نقل کرده است که آن حضرت فرمودند: در آن هنگام (زمان ظهور) مولای ما حضرت الزمان ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ به خانه خدا تکیه زده و می‌گوید: ای مردم! هر آنکه می‌خواهد و شیث ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من آدم و شیث هستم، و هر که می‌خواهد و فرزندش سام ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من همان نوح و سامم. و هر شخصی که مایل است و اسماعیل ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من همان ابراهیم و اسماعیل می‌باشم. و هر که می خواهد و یوشع ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، من همان موسی و یوشع هستم. و هر کس می‌خواهد و شمعون ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، من همان عیسی و شمعون هستم. و هر کس می‌خواهد صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ و ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ را ببیند، بداند که من همان محمد و على هستم. و هر که می‌خواهد و حسین ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من همان حسن و حسین هستم. و هر که می‌خواهد امامان از حسين ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من همان ائمه اطهار هستم. ↩️دعوتم را بپذیرید و به نزدم جمع شوید که هر چه گفته‌اند و هرچه نگفته‌اند را به شما خبر می‌دهم.✅💯💯 📚 بحار الانوار، تالیف علامه مجلسی، ج‏لد ۵۳، صفحه ۹، چاپ دار احیاء التراث العربی 🤲
📌 *شیعه و اظهار فقر* 🔸«روایت شده که یکی از شیعیان به محضر صادق صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ وارد شد و از فقیر بودنش شکایت نمود؛ 👈 آقا امام فرمودند: تو از شیعیان مایی و ادعا می‎کنی فقیر هستی⁉️ همه شیعیان ما و . بعد امام فرمودند: ای فلانی! همانا تجارتی داری که تو را ثروتمند کرده است. پس عرض کرد: آن چیست⁉️ ✳️ امام فرمودند: اگر همانا مرد ثروتمندی به تو بگوید که به اندازه کل دنیا نقره به تو می‎دهم و از بیت علیهم السلام خارج شو و ولایت غیر آن‎ها را قبول کن، آیا این کار را می‎کنی؟ عرض کرد: نه! ای فرزند رسول خدا؛ هرچند که به اندازه‎ی دنیا طلا بدهد. ✴️ امام صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمودند: پس تو نیستی و همانا کسی است که مثل مال تو را ندارد. سپس حضرت به او پول دادند». 📚 الأنوار النعمانية ج3 ص208
🛑 عظمت لعن بر دشمنان اهل بیت علیهم السلام 💠 آقا رضا صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمودند : 🔸اگر آسمان و زمین را تنها در یک کفه ترازو قرار دهند و نور و برکت و ثواب یک بار گفتن "لا اله الا الله" را در کفه دیگر قرار دهند، باز "لا اله الا الله" تر است، و بر محمد و آلش (علیهم السلام) در نزد خدا با "سبحان الله" و "لا اله الا الله" و "الله اکبر" برابر است.💯💯 ↩️ و انگیزتر اینکه حضرت صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمودند: 🔹لعن بر دشمنان ما اهل بيت (علیهم السلام) از صلوات بر محمد و آلش (علیهم السلام) نیز تر، و تر است. 📚امالی شیخ صدوق،المجلس السابع عشر،حدیث4/ثواب اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَـــرَج 🤲 🌷 نشر مطلب به نیت تبیین عقاید مذهب شیعه با شما عزیزان🌷
💎 پاداش در ماه مبارک 1️⃣عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیهم السلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله خَطَبَنَا ذَاتَ يَوْمٍ، فَقَالَ: وَ مَنْ أَكْثَرَ فِيهِ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَيَّ ثَقَّلَ اللَّهُ مِيزَانَهُ يَوْمَ تَخِفُّ الْمَوَازِينُ. ✴️حضرت امام صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ از پدران گرامی خود از صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ نقل می کند که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله در خطبه اش فرمود: 👈 هرکس در ماه ، به مقدار زیاد بر من صلوات فرستد، روزی که ترازوها اعمال را سبک نشان می دهند، خداوند اعمال وی را سنگین خواهد نمود. 📚بحارالأنوار، ج‏96، ص357 به نقل از امالى و عيون اخبارالرضا 2️⃣ قَالَ الرِّضا علیه السلام: عَلَيْكُمْ بالْإِكْثَارِ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مَا اسْتَطَعْتُمْ. ✳️حضرت رضا صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمودند: 👈 شما را به کثرت در ذکر خدا و بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله در شب و روز ماه ، به مقداری که می توانید، توصیه می کنم. 📚بحارالأنوار، ج 96، ص380به نقل از فقه الرضا 3️⃣مرحوم شیخ مفید در «مقنعه» می نویسد: از سنت های نبوی آن است که هر روز از ماه ، صدبار بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرستاده شود، و به تعداد بالاتر بهتر است. 📚المقنعة، ص313 اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَـــرَج 🤲 جهت سلامتی و ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف صلواتی عنایت بفرمایید 🙏
حضرت امام جعفر صادق (سلام الله علیه) فرمودند : هرکس در مورد ما اهل بیت ، شعری بسراید ؛ خدا در بهشت خانه ای برایش خواهد ساخت .
🛑سلب توفیق از و مخالفین ولایت تا ظهور صلوات‌الله‌علیه‌ 🖇 به محضر حضرت صاحب الزمان مبارک باد 🌸امام صادق عليه السّلام فرمودند: 🔰آنگاه كه بن على را با تيغ كشتند و خواستند كه سر مبارك او را از تن جدا كنند، از سوى پروردگار عزيز طنين‌ انداز شد؛ندايى از ميان عرش:اى و ستم‌ پيشه! پس از پيامبر خود از عيد قربان و بى‌بهره خواهيد شد. در ادامه فرمودند:چنين بود كه آنان موفق نشدند و هيچ‌گاه كامياب نخواهند شد تا اينكه خون‌خواه حسين بر ستم‌گران کند 📚الأمالی (للصدوق) ج ۱، ص ۱۶۸ 👤 علامه مجلسی رحمه الله ذیل حدیث فرمودند: 🔰 موفق نشدن آنان برای درک عید قربان و عید فطر، 👈چنان که اکثر علماء گفته‌اند این است که در اکثر اوقات ماه ذی حجه و ماه رمضان بر آنان اشتباه می‌شود. 👈یا به علت این است که چون بر حق در میان آنان نیست، موفق نمی‌شوند این دو نماز را به طور کامل بخوانند یا اصل آن را به جا بیاورند، زیرا آن حاضر بودن امام است یا اینکه بگوییم این حکم مختص هست چنانچه ظاهر روایت هم همین هست و این نظر اخر برای من بهتر است. 📚بحارالأنوار،ج٤٥ص٢١٧_٢١٨ 💠 ظاهر روایت این است که تمام امت اعم از شیعه و سنی از درک فضیلت عید فطر و قربان محروم هستند ولیکن طبق بیان علامه و روایات دیگر این محرومیت فقط شامل غیر شیعیان است 💠 روزه آنها که با زنا هیچ تفاوتی ندارد و عید فطرشان هم همیشه یا قبل عید واقعی است یا بعد عید اگر هم مطابق باشد همانند روزه شان بی ثمر است. @haram110
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۸۱ و ۱۸۲ صورت زن مثل گوجه به قرمزی میزند: _تازه بہ دوران رسیده ها! هر چی سازمان میکشہ از دست همین عُقده‌ای هاست!تف... تف بہ این همہ اعتماد... تف بہ همچین آدم پستی! نمیدانم چقدر اما مطمئنم اینقدر از سازمان کنده و برنامه‌هاشان را بهم ریخته که این زن اینگونہ عصبی است.این بار قاعده‌ی شکار عوض شده! آن چند مردی که هستند هم حالشان مثل همان زن است، عصبی و مملو از خشمی گداخته! سازمان از انقلاب بودجه‌ی کمی داشت و کفاف بریز و بپاش‌های بالایی‌ها را بیشتر نمیداد. انقلاب زرنگ شدند تا همه چیز را و نگیرند. مصادره‌ها جای خود، تسخیر پادگانها و کش رفتن اسلحه‌ها هم بہ جای خود، اکنون بہ دنبال عتیقه‌هایی بوده‌اند که دست و بوده. که آن سوی مرزها برایش له‌له میزنند.گاه در صحبت‌هایشان طوری حرف میزنند که انگار بنامشان است و و هیچکاره بودند! حال نباید از تقسیم غنائم جا بمانند. این غنیمت‌ها هرچه میخواهد باشد! سمیرا با رفتنش همه را بہ شوک عمیقی انداخته است.تا سه صبح دور خانه میچرخند تا شاید چیزی دستگیرشان شود اما دریغ! سمیرا حساب همہ چیز را کرده بود. آنها هم دست از پا درازتر خانه را ترک میکنند. بعد هم پیمان و پری میروند. حامد صدایم میزند: _آبجی رویا؟ برمیگردم سمتش.خجالت میکشد. _امشب رو برید توی اتاق من توی هال هستم. تشکر میکنم و به طرف اتاق میروم.از تیغه‌ی خورشید معلوم است ساعت از هشت هم گذشته! مثل برق گرفته‌ها برمیخیزم.شال را روی سر مرتب میکنم و پیش از بیرون آمدن، حامد را صدا میزنم اما جوابی نمیشنوم.خیال میکنم خواب است اما وقتی وارد نشیمن میشوم. تشک و پتواش را تا و مرتب میبینم.انگار نیست. چشمم بہ کاغذ روی تشک میخورد.کاغذ را برمیدارم.نوشته است: " سلام خواهرم.رویا خانم... عذرمیخوام دیشب بد حرف زدم و شما رو ناراحت کردم. من اهل اینها . از همان اول که رو کنار گذاشتن از ترسیدم. من نمیخوام کنارشان باشم. به زندگی‌ای برمیگردم که بهش تعلق دارم.امیدوارم شما و شوهرتان هم بتونید خودتون رو بدید.از اینکه بی‌خبر رفتم مرا ببخشید. خداحافظتان... برادر کوچکتان حامد." نامه را رها میکنم.بغض را خفه میکنم و با خود میگویم آفرین حامد! بهترین کار رو کردی! خانه خالی شده. ساک کوچکم را میبندم و قصد خانه‌ی پیمان را میکنم.توی تاکسی مینشینم. راننده همانطور که به اخبار نیمروزی گوش میدهد فرمان را میچرخاند.نگاهم به عکس که از آینه آویزان شده، گره میخورد. با که چهره‌ای و را قاب گرفته.چشماشان رنگ و ، و بہ هم تنیده شده. با عمامه‌ی مشکی دور سرشان بدجور به دل مینشینند.مثل کوهی که همه‌ی ایران بہ ایشان تکیه کرده است.جلوی در که می‌ایستد کرایه را میدهم و پیاده میشوم.زنگ را فشار میدهم. وارد میشوم. پیمان با دیدن من تعجب میکند: _تو اینجا چیکار میکنی؟ _اون خونه دیگه خالی شده، من دیگه مافوقی ندارم.گفتم بیام اینجا. _باید با مرکز تماس بگیرم. و عصر وقتی پیمان خبر می‌آورد که مرکز قبول کرده خوشحال میشوم! وضعیت نسبتا‌ً خوبی بر جامعه حاکم است.دولت موقت توسط مهدی بازرگان اداره‌ی امور را بہ دست دارد. با خود گرمای را آورد. خاطره‌ی شیرینش برف بازی در کوچه‌ها و درست کردن آدم‌برفی نبود...بازگشت و ملت بہ آغوش آزادی از جنس بهترین قابی شد که بر دیوارها قرار گرفت.بهار قبل از رسیدن نوروز همه جا را از وجودش پر کرده.درست سال پیش همین موقع‌ها بود که تنها شدم.آن روزها حتی خیال این روزها از ذهنم عبور نمیکرد! دو لیوان چای را روی سینی گذاشته و به اتاق میبرم. چشم پیمان به کاسه‌ی خون میماند. با دیدن من بلند میشود.کش و قوسی به خودش میدهد. _چاییت رو بخور! از دیشب در حال درست کردن یک شنود ریز است.یعقوب که بیشتر سر رشته‌ی این کارها را دارد موقتا‌‌ً با همسرش به جای دیگری منتقل شده اند.چایش را سر میکشد.کمی حالش بهتر میشود و دوباره دست بہ کار میبرد. _نمیخواد ادامه بدی!با این چشما اگه ادامه بده حتما موفق نمیشی.بزار با حوصله وقتی که حالت بهتر بود ادامه شو درست کن. باشه؟ نامردی میکند و برجکم را نشانه میگیرد. _نه! باید تا عصر تحویلش بدم ناراحت از اتاق بیرون میروم. تصمیم میگیرم به دیدن پری بروم. جوراب بلند و کلفت به همراه دامنی بلند میپوشم. جلوی آینه می‌ایستم با روسری ور میروم تا کامل موهایم را بپوشانم. آدرس چایخانه را دارم. بعد از خداحافظی به راه می‌افتم. چایخانه در فروشگاه‌های مصادره‌ای بود. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۰۹ و ۲۱۰ یکی به شانه‌ام میزند و میپرسد ثریا هستم؟با بله جوابش را میدهم. میگوید آقایی دم در کارم دارد.حدس میزنم پیمان است.خودم را به مادر شهید میرسانم و دوباره تسلیت میگویم. خداحافظی‌کنان بیرون می‌آیم.پیمان پایش را به دیوار زده. سلام میدهم.جوابم را میدهد و میپرسد: _اینجا چکار میکردی؟ آه میکشم. _بنده خدا همسایه پسرش رفته خرمشهر، شهید شده. _شهید شده؟ _آره. تنها بہ آهانی بسنده میکند.در را باز میکنم و وارد میشویم. _یه چیزایی تعریف میکردن که دلم کباب شد. _چی؟ _بیچاره قرار بوده آخر این ماه عروسی بگیره. _تقصیر خود اینجور آدماست.چقدر بنی‌صدر میگه آقا فعلا اجازه بدیم بیان جلو تا زمان بخریم. زمین بدیم تا زمان بگیریم. شاخ درمی‌آورم. این دیگر چه تاکتیکی است؟ بنی‌صدر بگوید کلا دو دستی ایران را بدهیم برود؟! _وا این چه حرفیه؟!؟مگه میخواد تو آینده چیکار بشه؟قبل از اینکه تجهیزات گیرمون بیاد دشمن نصف بیشتر ایرانو گرفته بعد چجوری میخواین همشو پس بگیرین؟اونا از# کل_دنیا دارن میگیرن ما میتونیم جلوی کل دنیا بایستیم؟فعلا باید از هرچی که داریم استفاده کنیم. _وضعیتمون زیر صفره! ارتش و سپاه که تازه نیرو میگیرن و خیلیام فرار کردن. چجوری بایستیم؟ _با همین . مگه خرمشهرو همین مردم نتونستن این همه روز سرپا نگه دارن. قرار بود صدام سه روز خوزستانو بگیره اما همین مردم بودن که نذاشتن سه روزه خرمشهرو بگیره.کی میتونیم سلاح بسازیم؟ بنی‌صدر جواب اینا رو داره؟ تا کی زمان بدیم؟ دیدیم یه دفعه ایرانو گرفت.گیرم راز سلاح هم کشف کردیم.سلاحهای تازہ ساخت ما با سلاحهای آلمان، آمریکا و انگلیس و..برابری میکنه؟فعلا از هرچی داریم باید استفاده کنیم. ما مردم همونجوری که به انقلاب رسیدیم باید ازش نگهداری کنیم. پوزخند میزند و میگوید: _دلت خوشه‌‌ها! مردم مگه میتونن بجنگن؟ تو انگار چیز از فنون نظامی نمیدونی.یه عده کشاورز و صیاد میتونن چیکار کنن؟ خودش را دست بالا میگیرد.من که میدانم اگر ذره‌ای به کمک میشد عراق به جای خرمشهر در ام‌الرصاص بساطش پهن بود.اگر بنی‌صدر تنها اسلحه را از و مضایقه نمیکرد اینگونه نمیشد..هیچ خبری از پیکر آقامحمد نمیشود.مادر و همسرش روزبروز همچون شمعی آب میشوند.روزهای سختی است...خبرها شده بمباران و جلو آمدن ارتش بعث.خون میجوشد اما کک بنی‌صدر نمیگزد. صدای آشنای مردی است.چادر را کیپ صورتم میکنم و در را باز میکنم.با دیدن چهره‌ی بابااسماعیل گل از گلم میشکفد. بعد از احوالپرسی به داخل دعوتشان میکنم.تعجب است! بابا اسماعیل و اینجا؟ نگاهی به خانه می‌اندازد و ماشاالله گویان وارد میشود.بابا اسماعیل نگاهم میکندند و میگوید: _ببخشید عجله داشتم و نتونستم چیزی بخرم. _نه این چه حرفیه.خیلی خوش آمدین و زحمت کشیدین. وارد خانه میشود.کتش را آویز میکنم.نگاهے گذرا به خانه می‌اندازد: _پیمان نیست؟ _نه...کارش طول میکشه چای میریزم و با خنده پیشش میبرم.تشکر میکند. _پری‌ کجاست؟ با شما زندگی میکنه دیگه؟ میمانم چه جوابی دهم.دل دروغ گفتن به بابا اسماعیل را ندارم اما برخلاف میلم مجبور شوم بگویم بله.چای برمیدارد.پرتقال و انار در ظرف میکنم.دوست دارم از او به بهترین نحوه پذیرایی کنم.بابا اسماعیل از بی‌خبر آمدنش عذرخواه است و میگوید برای فروش محصولاتش آمده.پیمان که می‌آید سفره پهن میكنم. از پیمان سراغ کارش را میگیرد.پیمان هم میگوید در سپاه مشغول شده و کم مشغله ندارد.بابا اسماعیل از ذوق لبخند پهنی میزند.انگار کار پیمان را دوست دارد.بعد هم در کلام این را میگوید: _رو سفیدم کردی پیمان جان! قول دادم تا جون دارم باشم.ما سواد درستو حسابی نداریم که براشون کاری بتونیم انجام بدیم. اوج خلاقیتمونم میشه باغ و زراعتو اینا...خوشحال شدم. شما جوونا باید باشین.باید کنی لباس تنته. او میگوید و من بیشتر به میروم. هر چقدر هم که نان حلال به سفره بیاوری باز هم پیدا میشود فرزند ! بابا اسماعیل از وضعیت جنگ میپرسد.پیمان هم درست خود حرفش را با انشاالله شروع میکند. _انشاالله که درست میشه.ولی خب...آدم نمیتونه منکر وضعیت نابسامان بشه. بعد هم از همان نیم روزی میگوید که به خرمشهر رفت.بابا اسماعیل هم با تکان سر حرفش را تایید میکند و گاه غم صورتش را فرا میگیرد.کم‌کم خوبی‌های دروغین سازمان رنگ میبازد.وقتی میبینند این حکومت و بخصوص با کارها و عقایدشان است و نمیتوانند با داشتن چنین رویکرد و به قدرت برسند.دموکراسی را هم کنار میگذارند. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۱۵ و ۲۱۶ _....راه درست در همان آغوش است پس وارد شو و از هیچ چیز نترس.خدا را بخواه تا اجابتت کند. از تو محافظت خواهد کرد و مکر دشمنانت را به خودشان برخواهدگرداند. وارد شو...》از خواب که پریدم موبه‌موی خواب در سرم میچرخید.به سفارش دست قلم میبرم. انگار یکی میگوید و من مینویسم.امیدوارم صاحب اصلی نامه آن را بخواند.." بعد از تمام کردن جمله‌ی آخر چشمم به دنبال رد و نشان دیگری است.باور نمیکنم صاحب این نامه من باشم! آخر چطور ممکن است؟ سید کیست اصلا! خدایا تو چه میکنی؟ آغوش میگشایی برای من؟ منی یک عمر زندگی‌ام را تباه چیزهایی کردم که تو خوش نداری؟خدایا چرا آغوش میگشایی...؟ انگار که عزیزی از دست داده‌ام اشک میریزم.کلمات در ذهنم متورم میشود و بیشتر بہ من میدهند.آغوش خدا را احساس میکنم. برمیخیزم. صندوقچه را مثل کودکی در بغلم میگیرم.با هر قدم یک جمله به سرم آوار میشود.صدای اذان در قلب و جانم رخنه میکند.به سمت مسجد کشیده میشوم.اینهمه جدایی باعث شده آیات را فراموش کنم.تنها یک نماز واقعی خواندم آن هم با نرگس...یک نگاهم به نامه میخورد یک نگاهم به چاقویی که به اصرار سازمان باید همه جا با خود ببرم! به بقیه نگاه میکنم و حسرت میخورم.خوشا بحالشان عجب سعادتی... پیش معشوق سر به سجده نهادن‌سعادت میخواهد که من در این مدت نداشتم.بعد از نماز به خانه برمیگردم.صندوقچه را زیر لحاف‌ها قایم میکنم تا پیمان نبیند. در سازمان غلغله‌ای افتاده.مجلس روزهای ملتهبی را سپری میکند.زمزمه‌هایی از خلع بنی‌صدر از مجلس به گوش میرسد.توی پیاده‌رو قدم میزنم که ماشین ونی می‌ایستد.با دیدن مینا شوکه میشوم.با اشاره‌ی چشم میفهماند سوار شوم. میخواهم مخالفت کنم اما را ندارم! با این که بیزار شده اما نمیتوانم کاری کنم.سوار میشوم...دور میز نشسته‌ایم که مینا شروع میکند به حرف زدن: _دیدید چی شد؟ با این کار دشمنی رژیم با ما واضح شد.ذره‌ای تردید توی مجاهدتتون نداشته باشین. ما جلوی شاه ایستادیم اینا که چیزی نیستن.همه سلاح سرد رو اجرا میکنین؟ همگی با بلہ جواب میدهیم. _خوبہ...دیگه با زبان خوبی نمیشه با اینا کنار اومد.ما باید همشون رو نیست ونابود کنیم. یک لحظہ حالم بد میشود.همہ؟ همہ یعنی میلیونها آدمی که به نظام رای دادند؟ زبان خوش؟ به زور اسلحه میگرفتیم. ساختمان و چاپخانه‌ی بی‌مجوز داشتیم و داریم. حال قرار است چقدر دنبال بگردیم؟مینا مغرورانه میگوید: _باید کاری کنیم تا کمر رژیم رو بشکنه.باید هرکی که مزدور رژیمہ رو از میون برداریم.وظیفه‌ی شما هم اینه، این افراد رو شناسایی و به مرکز بشناسونین. هرکسی که برای رژیم کار کنه باید نابود بشه. جلسه برای توجیه کار است و میخواهند هرطور شده ذهن‌ها را بفریبند تا علیه مردم به پا خیزند.خوب نیستم... احساس پوچی همیشه در جلسات و صحبتهای سازمانی‌ها بر من غالب میشود اما همینکه کمی از این فضا دور میشوم حالم خوب است.صبح، مهلقا خانم بہ دیدنم می‌آید.خیلی نگران است: _کی شر این آدمکشا ریشه‌کن میشه؟خدایا! دیروز توی بهشت زهرا قیامت بود.چند شهید آوردن که میگفتن شهیدشون کردن. او ما کیستیم اما میکشم هنوز با چنین فرقه‌ی در ارتباط هستم.او به من میگوید: _خیلی مراقب خودت باشی ثریا جون.اینا زنو مرد نمیشناسن. کافیه بفهمن تو دلمونه.البته که نباید ترسید! ولی خب مراقب باش.فکر کنم گفتی شوهرت پاسداره. خدا بهت صبر بده.این پست فطرتا هم بیشتر پاسدارا و کمیته‌ای‌ها رو ترور میکنن. به شوهرت بگو مراقب باشه. از دلسوزی‌اش شرمسارم.انگار نه‌ انگار امثال پیمان از همان دسته‌اند که دندان تیز کردند برای دریدن! فکر میکنند با جان مردم، آنها دست از برداشته و به ایشان پشت میکنند.بعد هم به دموکراسی زورکی حکومت تشکیل دهند.اما تمام تصوراتشان را برهم میزنند. میشود و خیال خامشان را با خود میبرد. کلید را در قفل میچرخانم.چادرم را درمی‌آورم. جلوی در دو کفش میبینم.یکی برای پیمان و دیگری کفش زنانه‌ای هست. با احساس بدی وارد میشوم.پیمان و مینا توی هال نشسته‌اند و صحبت میکنند.جا میخورم! مینا اینجا ه میکند؟ با دیدن من خیلی راحت سلام میدهد.پیمان را ناگهان کنار خودم میبینم.هین میکشم _جن که ندیدی! نفسم را با ترس بیرون میدهم. _چرا اینجوری جلو آدم ظاهر میشی؟ _اینا رو ولش کن.یه چای بریز بیار برای مینا. باشه میگویم و او میرود.سینی چای را کنارشان میگذارم و همانجا مینشینم.در مورد چیزی بحث میکنند.عکس یک نفر را میانشان گذاشته‌اند. میخواهم از کنارشان برخیزم.. ☆ادامه دارد.... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۱۹ و ۲۲۰ بین آجرهای دیوار حیاط فاصله‌ای پیدا میکنم و از آن میتوانم خانه‌ی همسایه نگاه کنم.دو روزی کارم همین است و مو بہ مو برای مینا گزارش میدهم.روز سوم کسی در خانه را میزند.چادر میپوشم و در را باز میکنم.پسر نوجوانی میگوید هندوانه از او بخرم. آهسته میگوید: _از طرف مینا اومدم. تعجب میکنم. هندوانه‌ای دستم میدهد: _از این بہ بعد رابطتتون دکه‌ی روزنامه‌ی سر کوچه‌س.از بچه‌های خودمونه.اوضاع بحرانی‌تر شده صلاح نیست مستقیم مینا رو ببینین. قبول میکنم.با دادن پول وارد خانه‌ میشوم.در یخچال میگذارم. طبق معمول از بین آجرها سرک میکشم که پیکانی وارد کوچه میشود.مردی با لباس نظامی پیاده میشود.با خنده برای افراد داخل پیکان دست تکان میدهد.در را که میزند دو پسر شر به پر و پایش میپیچند.آنها را بغل میگیرد و داخل میبرد.با خود میگویم نکند این مرد همان کسی است که برای پیمان خطر دارد؟ کم‌کم مینا اجازه میدهد از لاک اطلاعاتی بیرون بیایم و با دیگران ارتباط بگیرم.خبر آورده بودند از جبهه می‌آورند. ساعتها قریب به ظهر است.برای مراسم حضور پیدا کرده‌ام.مینا میگفت در این مراسم خودی نشان دهم و توجهی جلب کنم.عین مذهبی‌ها رفتار کنم.چادرم را قاب صورتم میکنم.تابوتی بر روے دستها موج میزند.نگاهم به همان زن است. دست یکی از پسرهایش را گرفته و بی‌تابانه اشک میریزد.میان آن همه فشار جمعیت خودم را به نزدیکی‌های او میرسانم.نمیتوانم دستور مینا را اجرا کنم. میگویند چند کلامی حرف میخواهد بزند.زن بالای وانت می‌ایستد.از صورتش چیز زیادی معلوم نیست. میکروفن را دستش میدهند. را مهار میکند و میگوید: 🎙_ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم..فرزند من فدای ... فدای ... فدایی ..اصلا تمام بچه‌هایم فدای او. جبهه‌ی امروز همین تهران است... همین جنوب است... همین غرب است.منافقین که خدا شرشون رو به خودشون برگردونه شهر و کشورو کردن.ما مردم باید باشیم. باید بایستیم مثل همین .اینها یک مشت هستن که بویی از اسلام نبردن.بخدا قسم از هرکسی که به اینا کمک میکنه یا همراهشونه یا به هر طریقی بہ مملکت میزنه.من بچم رو در راه دادم، در راه خدا دادم...خدا قبول کنه تا شاید ادای دینی کنم... حرفهای مادرشهید کلمه بہ کلمه‌اش برایم تلنگر است.با شنیدن اسم گر میگیرم...نکند باز هم؟؟ اگر این مادر از من راضی نباشد چه؟ اگر آه دلش بگیرد چه؟ حواسم از آن زن پرت میشود. گوشه‌ای مینشینم و به حالم میکنم.بعد از مراسم هم سراغی از زن نمیگیرم و به خانه برمیگردم.کلی با خودم میکنم. اینکار را من برای سازمان . خوب است الکی کلی ریخته شود؟ با صدای در چادر را روی سرم مرتب میکنم.با باز شدن در صورت زن ظاهر میشود. هول میکنم. دست و پایم یخ میشود. سیمی را بطرفم میگیرد روی آن بشقاب غذاست. _بفرمایین. امروز هستین. بعد هم میگوید: _عجله‌ای نیست ظرف رو بیارین ولی خونه‌ی ما همین روبرو هستش. اونجا تحویل بدین. ظرف را برمیدارم.هرچه میکنم تنها چشم از زبانم خارج نمیشود.داخل میشوم. به گوشه‌ی نشیمن کز میکنم. مهمان شهید... یعنی اگر این غذا را بخورم شهید میشوم؟ بوی خوشش اشتهایم را تحریک میکند. قاشقی به دهان میگذارم.عجب لذیذی دارد..ظرف را فردا میشویم. حاضر میشوم و بشقاب را برداشته تا به خانه‌ی همسایه ببرم. زنگ را که میزنم پسرکی در را باز میکند و میپرسد چکار دارم. چند ثانیه بعد صدا و بعد خود همسایه جلوی در می‌آید. کمی احوالپرسی میکنم. گرم جوابم میدهد انگار که سالیان سال است هم را میشناسیم. بشقاب را به دستشان میدهم. تشکر میکند. تعارفم میکند داخل بیایم. اما بعد وارد خانه میشوم. از داخل خانه صدای می‌آید. کفش‌هایم را درمی‌آورم و وارد میشوم.کسی را نمیشناسم اما پیششان مینشینم. خانم مرا معرفی میکند: _ایشون خانم همسایه هستن. همین روبروی ما مینشینن. اسمتون چیه؟ کمی منّ و من میکنم: _ثُ...ثریا _خوشبختم ثریا جون. ما هم اهل همین محل هستیم. من صدیقه هستم ولی بیشتر بهم میگن خانم موسوی. همگی دوست هستند و میانشان موج میزند. _خوشبختم خانم موسوی میگوید منیره قرآن بخواند.او با صوتی دلنشین شروع میکند. دلم را با خود همراه میکند که چشمم با آن بیگانه است و صمیمیت بسیار دارد. بعد از او خانم موسوی به کسی دیگر میگوید آن را معناکند. _بنام خدا که رحمتش بی‌اندازه است. و مهربانی‌اش همیشگی.... چه زیباست پیام خدا. انگار راه نویی پیش رویم است تا خدا را بهتر بشناسم. این آمدن پیش از اینکه.. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
✍️بیاید کاشت ناخن رو از چند دیدگاه بررسی کنیم. ۱۲ نوع دلیل داریم برای مضرات وحشتناک این عمل که برای نابودی شیعه ترویج داده شد: ۱_فقر و کم شدن حافظه ناشی از غسل صحیح نداشتن، بخاطر کاشت و احتمال ابتلا به بیماری پیسی:طبق روایت ۲_ناخنها ،از مراکز اصلی جذب ویتامینD خورشید،محسوب میشن که با حنا گذاشتن ناخن،جذب ویتامینDچند برابر میشه طبق روایات، که تاکید بر حنا گذاشتن بر ناخن هست.اما ...وقتی رویه ای بر ناخن قرار میگیره چه کاشت ناخن،چه لاک،مانع از جذب ویتامینD و در نتیجه موجب جذب نشدن کلسیم خواهد شد و آسیب به کل بدن خواهد رسید. ۳_ناخن ها با رشد خود،بیماری ها رو از بدن خارج میکنند و حتی به عبارتی جنس ناخن از بیماری هست، در روایات اهل بیت(طب اهل بیت) که توضیح آن مفصله. کوتاه کردن ناخن،کمک به خروج بیماری ها از بدن می‌کنه و خصوصا روز ۵شنبه و جمعه طبق روایات،تاثیرات وضعی عجیب و مفیدی داره.مثلا از حضرت رسول روايت شده:هر كس ناخن‌هاى خود را در روز جمعه بگيرد، خداوند دردهايش را از سر انگشتانش بيرون كرده، دواى درد را جايگزين آن مى‌كند.ثواب الأعمال، ص ۴۱، ح ۱ و کاشت ناخن موجب حبس بیماری،احتباس انرژیکی و ایجاد اختلالات عصبی میشود با توجه به محل قرارگیری آن ها ۴_از دیدگاه پزشکی هم عوارض گزارش شده شامل:تغییر رنگ ناخن،التهاب دور ناخن،عفونت های قارچی،اگزمای تماسی،شل شدن ناخن ها،ترک و شکاف ناخن هست. ۵_در بحث شرعی،دیدن ناخنهای کاشته شده ی لاک زده،یا کلا ناخن لاک زده توسط نامحرم،حرامه. ۶_در بحث غسل و وضو،نظر تمام مراجع،اینه که باید مانع (کاشت_ناخن) رفع بشه مگر آسیب جدی به ناخن قرار باشه وارد بشه که قطعا با برداشتن کاشت با روشهای ساده و حتی خانگی،اسیب جدی به ناخن و دست وارد نمیشه.نظر آقای صانعی هم اگر غسل و وضوی جبیره بوده،چون فوت شدند،دیگه نمیتونه قابل رجوع باشه برای مقلدانشون و باید به مرجع تقلید زنده رجوع کنن‌ حالا فرض کنید سالها،نه نماز صحیح نه روزه ی صحیح داشته باشید.برای چی آخرت رو فروختید؟برای خوش آمدن مردم و دل خودتون! آیا ارزشش رو داره؟ ۷_بعد از صد و بیست سال،که البته مرگ خبر نمیکنه،غسل میت شما هم به ناچار جبیره هست ولی صحیح نیست.فرض کنید که ناپاک،محشور بشید یا در برزخ باشید و...! اگر هم غساله ای بخواد کاشت ناخنی که به دلیل بافت پوست میت،سفت شده،به سختی جدا کنه،چه آسیبی به روح اون فرد که ناظر هست میرسه. ۸_در صورت اقدام به فرزندآوری بدون غسل ها و ناپاک،احتمال جنون فرزند هست.امام رضا:آمیزش پس از آمیزش،بی آن كه میان آنها غسلی صورت پذیرفته باشد، دیوانگی فرزند را در پی می‏آورَد.بحار الأنوار،ج62، ص۲۶۸ ۹_نداشتن غسل،احتمال بیماری های ماورایی ناشی از دخالت اجنه رو چندبرابر می‌کنه که مفصل هست .جنابت باعث باز شدن هاله و راه نفوذ جنیان به بدن میشن ۱۰_و تاثیر وضعی بدی که بر پخت غذا میذاره (همسر یا مادری که بدون غسل صحیح،غذا درست کنه) و تاثیری که بر اهل منزل داره ۱۱_خوردن،خوابیدن،اشامیدن،قرائت قرآن و...در هنگام جنابت،همه ،عمل مکروه محسوب میشود طبق روایات ۱۲_جمع شدن چرک و کثافات و نجاسات و آلودگی و قارچ ها زیر ناخن کاشت ، طبق چیزی که حتی خود ناخن کارها، اذعان میکنن! با صلواتی نذر ظهور زمان عج منتظر بیداری ماست 💠لینک کانال حرم @haram110
در مناظره ای که بین (علیه السلام) و در حضور (لعنت الله علیه) برگزار شد ؛ امام رضا (علیه السلام) به یحیی فرمودند : ای یحیی بپرس . یحیی گفت : شما بپرسید . امام رضا (علیه السلام) فرمودند : ای یحیی ، نظر تو درباره کسی که ادعای میکند ، ولی به راستگویان نسبت میدهد ، چیست ؟! آیا چنین کسی است یا ؟ یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت ! مأمون (لعنت الله علیه) گفت : یحیی چرا جواب نمیدهی ؟ یحیی گفت : امام رضا (علیه السلام) سؤالی از من پرسیدند که نمیتوانم آن را بدهم . مأمون (لعنت الله علیه) از امام رضا (علیه السلام) پرسید : منظورتان از این چه بود ؟ امام رضا (علیه السلام) فرمودند : طبق نظر ، ابوبکر (لعنت الله علیه) راستگو بوده است . حال راویانِ صادق گفته‌ اند که : روزی ابوبکر (لعنت الله علیه) بر فراز اعلام کرد : " وَلِيتُكُم وَ لَستُ بِخَيرِكُم 👈🏻 شما مرا بر خود قرار دادید ، در حالی که من از شما نیستم ! " اگر این سخنِ ابوبکر (لعنت الله علیه) راست است ، میگوئیم امیر باید بهتر از مردم باشد ، پس در نتیجه ابوبکر (لعنت الله علیه) نیست ! همچنین از قول او نقل کرده‌ اند که گفته است : " أَنَّ لِي شَيطَاناً يَعتَرِينِي 👈🏻 من شیطانی دارم که مرا میکند و گرفتارش هستم ! " اگر ابوبکر (لعنت الله علیه) راستگوست ، پس این سخن هم راست است . در نتیجه نمیتواند امام باشد ، چون توانایی تصرف در را ندارد . و نیز از (لعنت الله علیه) نقل کرده‌ اند که گفته است : " كَانَت إِمَامَةُ أَبِي بَكرٍ فَلتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا فَمَن عَادَ إِلَى مِثلِهَا فَاقتُلُوه 👈🏻 امامتِ ابوبکر (لعنت الله علیه) ، یک کارِ ناگهانی و بود که خداوند ما را از آن حفظ کرد ! پس هر که این کار را تکرار کرد ، او را بکُشید ! " اگر عمر (لعنت الله علیه) راستگو بود ، پس امامت ابوبکر (لعنت الله علیه) به نظر عمر (لعنت الله علیه) هم صحیح نبوده و اگر عمر (لعنت الله علیه) دروغ گفته ، پس خودش هم برای رهبری لیاقت نداشته است . سخن امام که به اینجا رسید ، مأمون (لعنت الله علیه) چنان شد که بی‌ مقدمه فریادی کشید که همه‌ ی آن جمع ، پراکنده شدند . سپس به رو کرد و گفت : مگر نگفته بودم که امام رضا (علیه السلام) را شروع کننده‌ ی قرار ندهید و علیه او جمع نشوید ؟! اینها علمشان ، رسول خداست . منبع : مناقب آل آبی طالب ، ابن شهر آشوب ، باب إمامة أبي الحسن علي بن موسى الرضا ، فصل في علمه ، جلد 2 ، صفحه 351
در مناظره ای که بین (علیه السلام) و در حضور (لعنت الله علیه) برگزار شد ؛ امام رضا (علیه السلام) به یحیی فرمودند : ای یحیی بپرس . یحیی گفت : شما بپرسید . امام رضا (علیه السلام) فرمودند : ای یحیی ، نظر تو درباره کسی که ادعای میکند ، ولی به راستگویان نسبت میدهد ، چیست ؟! آیا چنین کسی است یا ؟ یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت ! مأمون (لعنت الله علیه) گفت : یحیی چرا جواب نمیدهی ؟ یحیی گفت : امام رضا (علیه السلام) سؤالی از من پرسیدند که نمیتوانم آن را بدهم . مأمون (لعنت الله علیه) از امام رضا (علیه السلام) پرسید : منظورتان از این چه بود ؟ امام رضا (علیه السلام) فرمودند : طبق نظر ، ابوبکر (لعنت الله علیه) راستگو بوده است . حال راویانِ صادق گفته‌ اند که : روزی ابوبکر (لعنت الله علیه) بر فراز اعلام کرد : " وَلِيتُكُم وَ لَستُ بِخَيرِكُم 👈🏻 شما مرا بر خود قرار دادید ، در حالی که من از شما نیستم ! " اگر این سخنِ ابوبکر (لعنت الله علیه) راست است ، میگوئیم امیر باید بهتر از مردم باشد ، پس در نتیجه ابوبکر (لعنت الله علیه) نیست ! همچنین از قول او نقل کرده‌ اند که گفته است : " أَنَّ لِي شَيطَاناً يَعتَرِينِي 👈🏻 من شیطانی دارم که مرا میکند و گرفتارش هستم ! " اگر ابوبکر (لعنت الله علیه) راستگوست ، پس این سخن هم راست است . در نتیجه نمیتواند امام باشد ، چون توانایی تصرف در را ندارد . و نیز از (لعنت الله علیه) نقل کرده‌ اند که گفته است : " كَانَت إِمَامَةُ أَبِي بَكرٍ فَلتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا فَمَن عَادَ إِلَى مِثلِهَا فَاقتُلُوه 👈🏻 امامتِ ابوبکر (لعنت الله علیه) ، یک کارِ ناگهانی و بود که خداوند ما را از آن حفظ کرد ! پس هر که این کار را تکرار کرد ، او را بکُشید ! " اگر عمر (لعنت الله علیه) راستگو بود ، پس امامت ابوبکر (لعنت الله علیه) به نظر عمر (لعنت الله علیه) هم صحیح نبوده و اگر عمر (لعنت الله علیه) دروغ گفته ، پس خودش هم برای رهبری لیاقت نداشته است . سخن امام که به اینجا رسید ، مأمون (لعنت الله علیه) چنان شد که بی‌ مقدمه فریادی کشید که همه‌ ی آن جمع ، پراکنده شدند . سپس به رو کرد و گفت : مگر نگفته بودم که امام رضا (علیه السلام) را شروع کننده‌ ی قرار ندهید و علیه او جمع نشوید ؟! اینها علمشان ، رسول خداست . منبع : مناقب آل آبی طالب ، ابن شهر آشوب ، باب إمامة أبي الحسن علي بن موسى الرضا ، فصل في علمه ، جلد 2 ، صفحه 351