eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
6.3هزار ویدیو
625 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
یامۘــﮪــدۑْۧ 🔰 صفات تمامی و اطهار ﴿عَلَيْهِم السَّلَامُ ﴾ در زمان ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ 🛑 وَ سَيِّدَنَا الْقَائِمِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ مُسْنَدِ ظَهْرَهُ إِلَى الْكَعْبَةِ ، وَ يَقُولُ : يا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ أَلَا وَ مَ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ وَ شَيْثُ ، فَهَا أَنَا ذَا آدَمُ وَ شَيْثُ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلى نُوحٍ وَ وُلْدُهُ سَامٍ فَهَا أَنَا ذَا نُوحٍ وَ سَامٍ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ فَهَا أَنَا ذَا إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُوسَى وَ يُوشَعُ ، فَهَا أَنَا ذَا مُوسَى وَ يُوشَعُ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى عِيسَى وَ شَمْعُونُ فَهَا أناذا عِيسَى وَ شَمْعُونُ الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا فَهَا أَنَا ذَا مُحَمَّدِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَهَا أَنَا ذَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ، الَّا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى الائمة مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنُ : فَهَا أَنَا ذَا الائمة : أَجِيبُوا إِلَى مَسْأَلَتِي ، فاني أُنَبِّئُكُمْ بِمَا نبئتم بِهِ وَ مَا لَمْ تنبئوا بِهِ . 🛑 مفضل بن عمر از حضرت امام ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ نقل کرده است که آن حضرت فرمودند: در آن هنگام (زمان ظهور) مولای ما حضرت الزمان ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ به خانه خدا تکیه زده و می‌گوید: ای مردم! هر آنکه می‌خواهد و شیث ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من آدم و شیث هستم، و هر که می‌خواهد و فرزندش سام ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من همان نوح و سامم. و هر شخصی که مایل است و اسماعیل ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من همان ابراهیم و اسماعیل می‌باشم. و هر که می خواهد و یوشع ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، من همان موسی و یوشع هستم. و هر کس می‌خواهد و شمعون ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، من همان عیسی و شمعون هستم. و هر کس می‌خواهد صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ و ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ را ببیند، بداند که من همان محمد و على هستم. و هر که می‌خواهد و حسین ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من همان حسن و حسین هستم. و هر که می‌خواهد امامان از حسين ﴿عَلَيْهِما السَّلَامُ ﴾ را ببیند، بداند که من همان ائمه اطهار هستم. ↩️دعوتم را بپذیرید و به نزدم جمع شوید که هر چه گفته‌اند و هرچه نگفته‌اند را به شما خبر می‌دهم.✅💯💯 📚 بحار الانوار، تالیف علامه مجلسی، ج‏لد ۵۳، صفحه ۹، چاپ دار احیاء التراث العربی 🤲
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۶۸ و ۱۶۷ تعجب میکنم که این خانواده چقدر و هستند!صبحانه را که میخورم نرگس اصرار میکند تا بیاید اما من صلاح نمیدانم او همراهم شود. مشخص نیست کینه‌ی شتری سمیرا لبریز شده یا نه.برای همین خودم میروم. میگوید اگر موفق به دیدن پیمان نشدم برگردم. بعد هم یک دست از لباسهایش را به من میدهد.تشکر میکنم و بعد از خانه‌شان بیرون میزنم.آدرس کیوان را در سرم بالا و پایین میکنم.جرقه‌ای با دیدن خانه‌ای به ذهنم میرسد.خودش است! همینجا بود که جلسات هر هفته را میگرفتیم.زنگ در را میزنم.مردی از داخل خانه بیرون می‌آید.دور و برم را نگاه میکند: _بفرمایید؟ سلام میکنم و میگویم پی کیوان آمدم.ابراز بی‌اطلاعی میکند.میدانم این ابراز بی‌اطلاعی بودار است.خودم را معرفی میکنم: _من ثریام. لازم نیست بترسی از بچه‌های سازمانم.به کیوان بگو بیاد. خیلی عجیب اصرار بی‌اطلاعی میکند. حالا واقعا باورم میشود اینجا یک خانه تیمی است. _ببین آقای... من ثریام.به کیوان بگی خودش میفهمه.یه خبر مهم دارم که اگه دیر بشه گفتنش تو مقصری پس حالا که کاری نمیکنی به کیوان بگو من عصر پارک همیشگی منتظر شم.بعد هم خداحافظی میکنم. روی رفتن به خانه‌ی نرگس را ندارم.موقع اذان شد.خودم را بی‌پناه میبینم و مسجد را پناهگاه پس به طرف آنجا میروم.گوشه‌ای مینشینم و به آنهایی که نماز میخوانند خیره میشوم.نماز دوم را که شروع می کنند هستم.چطور آداب نرگس را رعایت میکنم و به مسجد بی‌اعتنا هستم؟شرم مرا احاطه میکند. چادری از روی طاقچه برمیدارم‌‌. چیزی از حمد و سوره دستگیرم نمیشود اما ذکرهایی را که امام جماعت بلند میگوید را زمزمه میکنم.هنوز تا عصر خیلی مانده و باید کنج مسجد منتظر باشم.چادر را روی خودم میکشم و خوابم میبرد.از صداهایی که میشنوم بیدار میشوم. _دخترم؟ دخترم؟ پیرمردی با کلاه سبز و ریشی سفید بالای سرم ایستاده.تا مرا میبیند نگاهش را به طرفی دیگر سوق میدهد. _بَ... بله؟ _شما اقوام ندارین؟ نگرانتون نمیشن؟ دو دل بودم بیدارتون کنم یا نه اما گفتم شاید کاری داشته باشین و دلتون خواب برده. _ای وای! ساعت چنده؟ _سه شده. _سه؟ از جا برمیخیزم.پیرمرد تعارف میکند: _اگه جایی رو ندارین میتونین برید منزل دخترم. همین کنار مسجده.حالتون خوبه؟ از پیرمرد تشکر میکنم و بیرون میایم.بعد از کمی استراحت روی صندلی پارک، برمیخیزم تا بروم.هنوز به خروجی پارک نرسیدم که صدای کیوان مرا به عقب برمیگرداند.خیلی جدی میگوید: _سلام. _سلام. به طعنه میگویم: _دستمم دردنکنه که زندانو تحمل کردم. پوزخند میزند: _وظیفت بوده! _انجام دادن وظیفه اونم به نحوه صحیح تشویق نداره؟ _خب... آفرین. خوشم اومد دهن قرصی داری. _سازمان خیلی کمتر به اعضاش میرسه یا آموزشا کاربردی نیست؟ _منظورت چیه؟ _منظورم واضحه.خیلی تابلو بود طرف جز گروهکی چیزیه. _کیو میگی؟ _همون کسی که در خونه تیمی رو برام وا کرد. _آها... اون تازه وارده. کم کم یاد میگیره. برای دقیقه ای سکوت می کنیم.نمیدانم چطور سوال کنم آدرس پیمان کجاست.تا میخواهم چیزی بگویم کیوان می پرسد: _خب... خبرتو نمیخوای بگی؟ _خبرا که دست شماست. _ امروز خیلی با کنایه حرف میزنی ثریا خانم! _رک و پوست کنده بخوام بگم اینکه پیمان کجاست؟ ادرس و نشونی ازش نداشتم گفتم بیام پیش تو. میخندد: _آفرین! چه زرنگ! نگران نباش جاش خوبه و سالمه. _من از حال و احوالش نپرسیدم! میخوام بدونم کجاست؟ _دِ نشد ثریا! فعلا تو بحران گیر کردیم. پیمان جان از عضوای بالا مالاهاست.فعلا صلاح نیست همو ببینین. با شنیدن این جواب گر میگیرم. داد می زنم: _تو نمیتونی برای ما تعیین تکلیف کنی! _بله! من نمیتونم اما سازمان که میتونه. _به چه دلیل؟ _به دلیل زیر آبی رفتن. _زیر آبی؟ باشه... ممنون! خوب تشویقم کردین. خوب از خجالتم دراومدین! بعد از اون همه زندان و محاکمه سازمان هم بدبین شده بهم؟ هه! مسخره است! از جا بلند میشود.سیگارش را زیر کفش له میکند. _نه مسخره نیست. ما مجبوریم. آفرین بهت ولی این دلیل نمیشه سازمان اشتباهاتت رو نادیده بگیره. نمیدانم از چه حرف می زند.یعنی من به کدام جرم محکوم به دوری هستم؟ _کدوم اشتباه؟ بدون این که جواب قانع‌کننده‌ای بدهد میگوید: _یکم فکر کنی یادت میاد. از روی غصب به رفتن کیوان نگاه میکنم که با رسیدن فکری برمیخیزم.خودم را پشت درختها مخفی میکنم و از دور کیوان را میپایم.او حس ششم بسیار خوبی دارد. مطمئنم اگر بفهمد در حال تعقیبش هستم دستم حالاحالاها به پیمان نمیرسد. وقتی که تاکسی جلوی کیوسک تلفن می‌ایستد به راننده میگویم توقف کند.کرایه‌اش را میدهم و دنبال کیوان میروم. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛