eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
ی جالب مولانا علی ابن موسی الرضا (علیهم السلام) با یحیی بن ضحاک سمرقندی در حضور ملعون عده ای از حضرت رضا علیه السلام خواهش کردند که در حضور مأمون در مناظره‌ای در مورد شرکت کند. امام پذیرفتند، مجلسی تشکیل شد و «یحیی بن ضحاک سمرقندی» برای بحث با ایشان دعوت شد. امام علیه السلام فرمودند: «بپرس!» او گفت: «شما بپرسید ای پسر رسول خدا تا ما به سؤال شما افتخار کنیم.» امام علیه السلام فرمودند: 🌺 «ای یحیی! نظر تو درباره کسی که می‌کند راستگوست ولی به راستگویان، نسبت دروغ‌گویی می‌دهد، چیست؟ آیا چنین کسی و پیرو دین حق است یا ؟» یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت. مأمون گفت: «چرا جواب نمی‌دهی؟» یحیی گفت: «سؤالی از من کرد که نمی‌توانم پاسخ دهم.» مأمون از حضرت رضا علیه السلام پرسید: «منظورتان از این سؤال چه بود؟» امام علیه السلام فرمودند: 🌺 «من از یحیی با کنایه پرسیدم اگر راستگو بوده، پس راویان صادق و راستگو که گفته اند ابوبکر بر فراز منبر رسول خدا اعلام کرد: « شما مرا امیر خود قرار دادید ولی من بهتر از شما نیستم.» باید این سخن هم راست باشد و اگر این سخن ابوبکر راست است می گوییم امیر باید از رعیت بهتر باشد، پس ابوبکر امام نیست. همچنین از قول ابوبکر نقل کرده اند که گفته است: «من شیطانی دارم که مرا می کند و من گرفتار او هستم.» اگر ابوبکر راستگوست و این سخن هم راست است، پس نمی تواند امام باشد چون نمی تواند در امام تصرف کند و نیز از نقل کرده اند که گفته است: «امامت ابوبکر یک کار ناگهانی و بدون مقدمه بود که خداوند ما را از شر آن حفظ کرد، پس هر کس این کار را تکرار کند، او را بکشید.» اگر عمر راستگو بود پس امامت ابوبکر به نظر عمر هم صحیح نبوده و اگر دروغ گفته که خودش برای زعامت و رهبری مسلمین لیاقت ندارد.» سخن حضرت که به اینجا رسید مأمون آن چنان عصبانی و ناراحت شد که بی مقدمه فریادی کشید که همه آن عده متفرق شدند. سپس رو کرد به بنی هاشم و گفت: « مگر من نگفتم حضرت رضا (علیه السلام) را شروع کننده بحث قرار ندهید و بر علیه او جمع نشوید؟ اینها علمشان از علم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است.» 📚 بحارالأنوار، ج ۱۰، ص ۳۴۸، ح ۶ مناقب آل ابی طالب، ج ۲، ص ۴۰۴_۴۰۵
زیرک بودن مومن با صادق بودن منافات ندارد. پيامبرفرمودند المُؤمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ؛ مؤمنِ زيرک و با هوش و است. بحار الأنوار ، جلد ۶٧ ، صفحه ٣٠٧ زیرکی نسبت به اهـل دنیا و شیاطین ؛ و سـاده و صـادق بـودن بـا مومنـان و اهـل خدا. یعنی مانند ائمـه معصومین ، که در عین برخورد ورفتار ویکرنگی با دیگران، نسبت به همـه امور اشراف و دقت داشتند وعمق و ریشه همه حوادث برای آنها روشـن بود و نگاهشان بـه عالم زیرکانه بود سادگی در همه امور، کلاه برداران دنیوی و اخـروی را می ‌کـند ؛ پـس با زیـرکی از اعتقـاداتت محـافظت کـن و تا پای جان زمینه ساز بمان! 📚
🔴 👫🚫 🔰همون راه ،آخر و رو ببین!🤔 ⛔️اگه خدایی نکرده یه وقتی بخاطر حرفای آدم های به ظاهر (ک قطعا خیرت رو نمیخوان) میشی😰،،، که این کار رو انجام بدی؛😖 ❎فقط یه توجه به داشته باش...😓 🔻حالا آثارش چیه!؟😑 ❌ پر 😓 ❌ موفقیت پر 🎓 ❌ازدواج پرپر💍😢 و...😔 ✳️پس عزیز دلم یه نگاه خیلی کوچولو 👀 ⚫️به اون عزیزانی که مرتکب این کار به ظاهر شیک وبه باطن 👺بکن تا ببینی تهش چیشده؟!؟ ✔️مثلا بنده میگم ها اگه حسش بود این کتاب رو مطالعه کنند😊: کتابِ: ❤️"دختران،دوستی و عبرتها"❤️ ✍🏻نوشته ی جناب محمدعلی کریمی نیا 💕 @haram110
در مناظره ای که بین (علیه السلام) و در حضور (لعنت الله علیه) برگزار شد ؛ امام رضا (علیه السلام) به یحیی فرمودند : ای یحیی بپرس . یحیی گفت : شما بپرسید . امام رضا (علیه السلام) فرمودند : ای یحیی ، نظر تو درباره کسی که ادعای میکند ، ولی به راستگویان نسبت میدهد ، چیست ؟! آیا چنین کسی است یا ؟ یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت ! مأمون (لعنت الله علیه) گفت : یحیی چرا جواب نمیدهی ؟ یحیی گفت : امام رضا (علیه السلام) سؤالی از من پرسیدند که نمیتوانم آن را بدهم . مأمون (لعنت الله علیه) از امام رضا (علیه السلام) پرسید : منظورتان از این چه بود ؟ امام رضا (علیه السلام) فرمودند : طبق نظر ، ابوبکر (لعنت الله علیه) راستگو بوده است . حال راویانِ صادق گفته‌ اند که : روزی ابوبکر (لعنت الله علیه) بر فراز اعلام کرد : " وَلِيتُكُم وَ لَستُ بِخَيرِكُم 👈🏻 شما مرا بر خود قرار دادید ، در حالی که من از شما نیستم ! " اگر این سخنِ ابوبکر (لعنت الله علیه) راست است ، میگوئیم امیر باید بهتر از مردم باشد ، پس در نتیجه ابوبکر (لعنت الله علیه) نیست ! همچنین از قول او نقل کرده‌ اند که گفته است : " أَنَّ لِي شَيطَاناً يَعتَرِينِي 👈🏻 من شیطانی دارم که مرا میکند و گرفتارش هستم ! " اگر ابوبکر (لعنت الله علیه) راستگوست ، پس این سخن هم راست است . در نتیجه نمیتواند امام باشد ، چون توانایی تصرف در را ندارد . و نیز از (لعنت الله علیه) نقل کرده‌ اند که گفته است : " كَانَت إِمَامَةُ أَبِي بَكرٍ فَلتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا فَمَن عَادَ إِلَى مِثلِهَا فَاقتُلُوه 👈🏻 امامتِ ابوبکر (لعنت الله علیه) ، یک کارِ ناگهانی و بود که خداوند ما را از آن حفظ کرد ! پس هر که این کار را تکرار کرد ، او را بکُشید ! " اگر عمر (لعنت الله علیه) راستگو بود ، پس امامت ابوبکر (لعنت الله علیه) به نظر عمر (لعنت الله علیه) هم صحیح نبوده و اگر عمر (لعنت الله علیه) دروغ گفته ، پس خودش هم برای رهبری لیاقت نداشته است . سخن امام که به اینجا رسید ، مأمون (لعنت الله علیه) چنان شد که بی‌ مقدمه فریادی کشید که همه‌ ی آن جمع ، پراکنده شدند . سپس به رو کرد و گفت : مگر نگفته بودم که امام رضا (علیه السلام) را شروع کننده‌ ی قرار ندهید و علیه او جمع نشوید ؟! اینها علمشان ، رسول خداست . منبع : مناقب آل آبی طالب ، ابن شهر آشوب ، باب إمامة أبي الحسن علي بن موسى الرضا ، فصل في علمه ، جلد 2 ، صفحه 351
در مناظره ای که بین (علیه السلام) و در حضور (لعنت الله علیه) برگزار شد ؛ امام رضا (علیه السلام) به یحیی فرمودند : ای یحیی بپرس . یحیی گفت : شما بپرسید . امام رضا (علیه السلام) فرمودند : ای یحیی ، نظر تو درباره کسی که ادعای میکند ، ولی به راستگویان نسبت میدهد ، چیست ؟! آیا چنین کسی است یا ؟ یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت ! مأمون (لعنت الله علیه) گفت : یحیی چرا جواب نمیدهی ؟ یحیی گفت : امام رضا (علیه السلام) سؤالی از من پرسیدند که نمیتوانم آن را بدهم . مأمون (لعنت الله علیه) از امام رضا (علیه السلام) پرسید : منظورتان از این چه بود ؟ امام رضا (علیه السلام) فرمودند : طبق نظر ، ابوبکر (لعنت الله علیه) راستگو بوده است . حال راویانِ صادق گفته‌ اند که : روزی ابوبکر (لعنت الله علیه) بر فراز اعلام کرد : " وَلِيتُكُم وَ لَستُ بِخَيرِكُم 👈🏻 شما مرا بر خود قرار دادید ، در حالی که من از شما نیستم ! " اگر این سخنِ ابوبکر (لعنت الله علیه) راست است ، میگوئیم امیر باید بهتر از مردم باشد ، پس در نتیجه ابوبکر (لعنت الله علیه) نیست ! همچنین از قول او نقل کرده‌ اند که گفته است : " أَنَّ لِي شَيطَاناً يَعتَرِينِي 👈🏻 من شیطانی دارم که مرا میکند و گرفتارش هستم ! " اگر ابوبکر (لعنت الله علیه) راستگوست ، پس این سخن هم راست است . در نتیجه نمیتواند امام باشد ، چون توانایی تصرف در را ندارد . و نیز از (لعنت الله علیه) نقل کرده‌ اند که گفته است : " كَانَت إِمَامَةُ أَبِي بَكرٍ فَلتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا فَمَن عَادَ إِلَى مِثلِهَا فَاقتُلُوه 👈🏻 امامتِ ابوبکر (لعنت الله علیه) ، یک کارِ ناگهانی و بود که خداوند ما را از آن حفظ کرد ! پس هر که این کار را تکرار کرد ، او را بکُشید ! " اگر عمر (لعنت الله علیه) راستگو بود ، پس امامت ابوبکر (لعنت الله علیه) به نظر عمر (لعنت الله علیه) هم صحیح نبوده و اگر عمر (لعنت الله علیه) دروغ گفته ، پس خودش هم برای رهبری لیاقت نداشته است . سخن امام که به اینجا رسید ، مأمون (لعنت الله علیه) چنان شد که بی‌ مقدمه فریادی کشید که همه‌ ی آن جمع ، پراکنده شدند . سپس به رو کرد و گفت : مگر نگفته بودم که امام رضا (علیه السلام) را شروع کننده‌ ی قرار ندهید و علیه او جمع نشوید ؟! اینها علمشان ، رسول خداست . منبع : مناقب آل آبی طالب ، ابن شهر آشوب ، باب إمامة أبي الحسن علي بن موسى الرضا ، فصل في علمه ، جلد 2 ، صفحه 351
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۱۸ چند روزی گذشت... صبح بود و یوسف مشغول مطالعه. ذهنش بسمت کنکور پرکشید... کنکور کارشناسی ارشد.همان رشته ای که خیلی دوستش میداشت.مهندسی ساخت و تولید.هدفش این بود که یا اهواز قبول شود،یا شیراز، شهری که از بچگی عاشق آب و هوایش بود.نگران آینده اش بود... فخری خانم حسابی سرگرم تدارک مراسم جشن عقد و عروسی یاشار بود. هرچه که درگوش یوسف خواندند، که مهسا همانست که تو میخواهی، اما قبول نکرد.! آن هم دل پدر و مادرش ...! کوروش خان که خیلی از این وصلت راضی بود... فردای همان روز خانه ای ویلایی، را به نام یاشار زد، تا کمی، یوسف را کند..! همه در خانه در تکاپو بودند... خانواده خاله شهین هم دست کمی از آنها نداشتند. مدام در بازار برای خریدجهیزیه، یا کارهای عروسی، آن هم چه عروسی ای..! مختلط، بیرون از شهر...!! کوروش خان نتوانست... به هدفش برسد.میخواست مراسم دو پسرش را یکی کند. اما نه یاشار رضایت داشت و نه یوسف. فقط با این تفاوت.. که یاشار با چن بار حرفش به کرسی نشست..! اما یوسف و بدون اینکه به آنها کرده باشد. در این میان، کسی یادش نبود.. که نتیجه کنکور یوسف می آمد!. چه کرده بود...!؟ قبول میشد..!!؟؟ چه رشته ای زده بود...!؟ فقط پول حرف اول را میزد.! باصدای زنگ گوشی به خودش آمد... بدون آنکه نگاهی به صفحه بیاندازد، تماس را برقرار کرد. _الو سلام صدای خسته عمومحمد، آن طرف خط بود. _سلام پسرم.. خوبی عمو.. کجایی؟خونه ای؟ _آره عمو چطور.؟! _ای بابا..! امروز که مراسم، هست مگه نمیای کمک.؟! کی میای؟! الان میای؟ سرش را بلند کرد به صندلی کامپیوترش تکیه داد نگاهی به ساعت کرد و گفت _الان عمو؟! _الانم خیلی دیره هنوز نصفی از داربست ها علم نشده..! اومدیااا!! اسم هیئت عمو محمد،که وسط بود. دیگر این مغزش نبود که فرمان میداد..! _باشه....! باشه..! بشمار سه اومدم _آ... باریک اله پسر منتظرم! یاعلی _یاعلی هیئت عمومحمد تکیه ای بود صدمتری.. ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚