eitaa logo
حرم
2.5هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
6هزار ویدیو
590 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🌼 🍃🌼 🌼 ♦️مسلمان شدن مرد مسیحی با دیدن حضرت علی اکبر(ع) ✳️روزی مردی وارد مسجد النبی شد. مسلمانان به او گفتند بیرون برو که تو مردی مسیحی هستی، ولی او گفت: دیشب در عالم خواب اعظم(ص) را دیدم و به دست ایشان مسلمان شدم. اکنون آمده‌ام اسلام خود را بر یکی از نزدیکان پیامبر عرضه دارم و بیعت خود را تجدید کنم. ✳️ مردم او را به امام حسین(ع) راهنمایی کردند. وقتی خدمت امام رسید، خود را به پای ایشان انداخت تا قدم‌های مبارکش را ببوسد. سپس جلسه‌ای در محضر حسین(ع) تشکیل شد و آن مرد خواب خود را برای ایشان بازگفت. ✳️آن‌گاه حضرت، فرزند خود علی‌اکبر را که نقابی بر صورت مبارک داشت، فراخواند و سپس را از روی فرزند برداشت. وقتی چشم آن مرد به جمال علی‌اکبر افتاد، بی‌هوش گردید. امام حسین(ع) دستور داد آب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد. آن‌گاه امام رو به او کرد و فرمود: آیا پسرم علی‌اکبر شبیه به جدم الله است؟ آن مرد گفت: آری، به خدا قسم شبیه پیامبر(ص) است. @haram110 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بوی عطر محرم داره میاد بوی عطری که از مسلمون تا #ز #مس#ارممست میکنه.... @haram110
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🍃💐فضائل امیرالمؤمنین💐🍃 ▫️اسلام آوردن راهب با دیدن معجزه علیه‌السلام... ابن سعيد عقيصا می‌گويد: با على عليـه‌السلام به طرف صفين می‌رفتيم وقتى از كربلا گذشتيم فرمود: «اينجا محل شهادت حسين و ياران اوست» سپس رفتيم تا اينكه رسيديم به صومعه راهبى مردم از تشنگى شكايت كردند و به على عليه‌السلام گفتند: چرا تو راهى را انتخاب كردى كه در آن آب نيست و از نزديكى فرات نرفتى؟ على عليه‌السلام نزديك صومعه راهب رفت و گفت: آيا در اين نزديكى آب هست؟ راهب گفت: نه پس لجام اسبش را برگرداند و در شنزارى فرود آمد. و به همراهان دستور داد كه آنجا را حفر نمايند، آنان نيز كندند و به سنگ سفيدى رسيدند كه سيصد مرد اجتماع نمودند اما نتوانستند آن را حركت دهند. ✨حضرت فرمود: كنار برويد، اين كار من است سپس دست راستش را زير سنگ برد و آن را بيرون آورد و به زمين گذاشت و از زير آن آب زلالى بيرون آمد و يارانش خوردند و سير شدند و مشكهاى خود را پر كردند و سپس سنگ را به جاى خود گذاشت و شنها را روى آن ريخت و مثل اول شد راهب با دیدن این صحنه آمد و اسلام آورد و گفت: پدرم از زبان جدّش كه از حواريون عيسى عليه‌السلام بود به من خبر داده بود كه در زير اين شنها چشمه آبى پنهان است و فقط پيامبر و وصى او می‌توانند آن را استخراج كنند. آنگاه به امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفت: می‌توانم همراه تو باشم؟ حضرت فرمود: ملازم من باش و او را دعا كرد راهب در «ليلة الهرير» شهيد شد. حضرت با دست خود او را دفن كرد و فرمود: مثل اينكه مكان او را در بهشت می‌بينم و درجه‌اش را كه خدا گرامى داشته است» 📚 بحارالانوار، جلد۳۳، صفحه ۴۱ ‌
🌹 جوان خدمت عليه السلام🌹 💝داستان زير شرح تشرف يك جوان مسيحي خدمت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام است . آن هم نه تشرف جهت زيارت ضريح و بارگاه بلكه تشرف جهت زيارت وجود مقدس امام هشتم عليه السلام در عالم مكاشفه . این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل می‌شود:💝 در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌های انسان نفوذ می‌کرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود می‌زد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌ای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب‌ بخیر آقا! به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آنهم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد: ـ ببخشید! آقای علی ‌بن موسی‌الرضا،کجا هستند؟ می‌خواهم ایشان را ببینم. راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم: معذرت می‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟ ـ من دانشجوی رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانی‌ام، ولی در کانادا متولد شده‌ام و دینم «مسیحیت» است. ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟ ـ بله، یک مسیحی کاتولیک. با تعجب پرسیدم: ـ پس اینجا چه کار می‌کنید؟! ـ دعوت شده‌ام که آقای علی‌بن موسی‌الرضا(عليه السلام)را ملاقات کنم -چه کسی شما را دعوت کرده است؟ - خود ایشان. دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(عليه السلام)شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم شما ایشان را دیده‌اید؟ ـ بله سه یا چهار بار. این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم: یعنی شما با چشمان خودتان علی‌بن موسی‌الرضا(عليه السلام)را دیده‌اید؟! ـ بله دیده‌ام، البته در عالم رویا. ـ یعنی اگر الان او را ببینید می‌شناسید؟ ـ بله، البته. موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقه‌ای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه می‌کرد، ضربان قلم تند‌تر شده بود، پرسیدم: ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقای علی‌بن موسی الرضا(عليه السلام)را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟ ـ بله، البته. ادامه دارد....🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 💓👉 @haram110 👈💓
🌴بســـم ربـــ الــحــیــدر🌴﷽   ✔️ . .. نام يکي از دروازه‏هاي ورودي ، که را از آنجا وارد شهر کردند، همراه مطهر امام حسين‏ «ع‏لیه السلام ».در حالي که مردم به و و طبل ‏زني ‏مشغول بودند. نام آن دروازه‏ «باب ‏» بود. آن دروازه، يکي از دروازه‏هاي شرقي‏ آن شهر بود که راه حلب و کوفه به اين دروازه ختم مي‏گرديد. هنگامي که اسيران به دروازه‏ رسيدند، از شدت ازدحام جمعيت و مانور لشکر ( لعنت الله علیهم اجمعین) ، ساعتها قافله اسرا در کنار دروازه شام توقف کرد. لذا شيعيان اين دروازه را «باب ساعات‏» ناميدند. در عصر حاضر، باب ساعات را «باب » مي‏نامند و آثاري از اين دروازه قديمي‏ باقي مانده است و امروزه باب توما از محله‏ هاي نشين شهر دمشق است و نسبت ‏به نقاط ديگر شهر، از هم پاشيده ‏تر و ‏ تر به نظر مي‏رسد. 📚پی نوشتها:  [1] بحار الانوار، ج 45، ص 128.برخي هم علت نامگذاري را وجود ساعتي مخصوص بر سر در آن دانسته‏اند (نفس‏المهموم، ص 241).  [2] دايره المعارف تشيع، ج 3، ص 12. (به نقلي، توقف سه ساعته آنان يکي از درهاي قصر بود و به آن‏ «باب الساعات‏» گفتند.رياض القدس، ج 2، ص 294 به نقل از منتخب طريحي) اول ماه ، روز ورود اسرا به شهر شام و کاخ لعنت الله علیه الهی ‌بِحَقِ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
🌴بســـم ربـــ الــحــیــدر🌴﷽   ✔️ . .. نام يکي از دروازه‏هاي ورودي ، که را از آنجا وارد شهر کردند، همراه مطهر امام حسين‏ «ع‏لیه السلام ».در حالي که مردم به و و طبل ‏زني ‏مشغول بودند. نام آن دروازه‏ «باب ‏» بود. آن دروازه، يکي از دروازه‏هاي شرقي‏ آن شهر بود که راه حلب و کوفه به اين دروازه ختم مي‏گرديد. هنگامي که اسيران به دروازه‏ رسيدند، از شدت ازدحام جمعيت و مانور لشکر ( لعنت الله علیهم اجمعین) ، ساعتها قافله اسرا در کنار دروازه شام توقف کرد. لذا شيعيان اين دروازه را «باب ساعات‏» ناميدند. در عصر حاضر، باب ساعات را «باب » مي‏نامند و آثاري از اين دروازه قديمي‏ باقي مانده است و امروزه باب توما از محله‏ هاي نشين شهر دمشق است و نسبت ‏به نقاط ديگر شهر، از هم پاشيده ‏تر و ‏ تر به نظر مي‏رسد. 📚پی نوشتها:  [1] بحار الانوار، ج 45، ص 128.برخي هم علت نامگذاري را وجود ساعتي مخصوص بر سر در آن دانسته‏اند (نفس‏المهموم، ص 241).  [2] دايره المعارف تشيع، ج 3، ص 12. (به نقلي، توقف سه ساعته آنان يکي از درهاي قصر بود و به آن‏ «باب الساعات‏» گفتند.رياض القدس، ج 2، ص 294 به نقل از منتخب طريحي) اول ماه ، روز ورود اسرا به شهر شام و کاخ لعنت الله علیه الهی ‌بِحَقِ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
🌹 جوان خدمت عليه السلام🌹 💝داستان زير شرح تشرف يك جوان مسيحي خدمت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام است . آن هم نه تشرف جهت زيارت ضريح و بارگاه بلكه تشرف جهت زيارت وجود مقدس امام هشتم عليه السلام در عالم مكاشفه . این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل می‌شود:💝 در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌های انسان نفوذ می‌کرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود می‌زد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌ای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب‌ بخیر آقا! به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آنهم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد: ـ ببخشید! آقای علی ‌بن موسی‌الرضا،کجا هستند؟ می‌خواهم ایشان را ببینم. راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم: معذرت می‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟ ـ من دانشجوی رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانی‌ام، ولی در کانادا متولد شده‌ام و دینم «مسیحیت» است. ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟ ـ بله، یک مسیحی کاتولیک. با تعجب پرسیدم: ـ پس اینجا چه کار می‌کنید؟! ـ دعوت شده‌ام که آقای علی‌بن موسی‌الرضا(عليه السلام)را ملاقات کنم -چه کسی شما را دعوت کرده است؟ - خود ایشان. دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(عليه السلام)شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم شما ایشان را دیده‌اید؟ ـ بله سه یا چهار بار. این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم: یعنی شما با چشمان خودتان علی‌بن موسی‌الرضا(عليه السلام)را دیده‌اید؟! ـ بله دیده‌ام، البته در عالم رویا. ـ یعنی اگر الان او را ببینید می‌شناسید؟ ـ بله، البته. موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقه‌ای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه می‌کرد، ضربان قلم تند‌تر شده بود، پرسیدم: ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقای علی‌بن موسی الرضا(عليه السلام)را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟ ـ بله، البته. ادامه دارد....🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 💓👉 @haram110 👈💓
روزی مردی وارد شد . مسلمانان به او گفتند : تو مسیحی هستی ، از مسجد خارج شو . مرد مسیحی گفت : شب گذشته در ، رسول خدا و را دیدم . حضرت عیسی به من فرمود : به دستان مبارک ، بیاور و من به دست او اسلام آوردم و اکنون آمده‌ ام تا اسلام خود را با مردی از باشد ، تجدید کنم . مسلمانان او را به محضر امام حسین آوردند . همین که به محضر حضرت رسید ، خود را بر پای امام انداخت و شروع به بوسیدن پاهای آن حضرت کرد . بعد خوابی را که شب گذشته دیده بود ، برای آن حضرت تعریف کرد . در آن هنگام حضرت فرمودند : آیا دوست داری تا کسی که به رسول‌ خدا است را نزد تو بیاورم ؟ گفت : بله . پس امام حسین فرزندشان حضرت علی اکبر را ندا دادند ؛ در آن زمان او کودکی بودند و در حالی که بر صورتشان انداخته بودند . او را نزد امام آوردند . هنگامی که امام حسین نقاب را از روی صورت حضرت علی اکبر برداشتند ؛ آن مرد از هوش رفت ! حضرت فرمودند : به صورت او بپاشید . زمانی که به هوش آمد ، امام به آن مرد فرمودند : آیا این پسر من ، شبیه رسول خدا است ؟ مرد گفت : بخدا قسم آری . امام حسین به او فرمودند : اگر تو چنین فرزندی داشتی و خاری به پای او میرفت ، چه می‌کردی ؟ مرد جواب داد : میمُردم ! در اینجا بود که حضرت به او فرمودند : اکنون به تو این خبر را میدهم که روزی این پسر را با چشمان خودم میبینم در حالی که با بدنش را قطعه قطعه کرده‌ اند .💔 مصادر : ثمرة الاعواد ، جلد ۱ ، صفحه ۲۳۰ _ مفتاح الجنة ، صفحه ۱۷۵ با اندکی تفاوت