eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
626 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
👁 🙏👁 استحباب احیا در شب های دهه آخر ماه رمضان 1) عن أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إذَا كَانَ أَوَّلُ لَيْلَةٍ مِنَ الْعَشْرِ قَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ...وَ شَمَّرَ وَ شَدَّ الْمِئْزَرَ وَ بَرَزَ مِنْ بَيْتِهِ وَ اعْتَكَفَ وَ أَحْيَا اللَّيْلَ كُلَّهُ، وَ كَانَ يَغْتَسِلُ كُلَّ لَيْلَةٍ مِنْهُ بَيْنَ الْعِشَاءَيْنِ. (بحارالأنوار، ج81، ص18به نقل از اقبال الاعمال) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: وقتی شب های دهه آخر ماه رمضان آغاز می شد، رسول خدا صلّی الله علیه وآله رختخواب خود را جمع می کرد، کمر خود را محکم می بست، خانه را ترک می کرد، اعتکاف می نمود، همه شب را به احیا می پرداخت و هرشب بین نماز مغرب و عشا غسل می کرد. 2) عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله إذَا دَخَلَ الْعَشْرُ الْأَوَاخِرُ شَدَّ الْمِئْزَرَ وَ اجْتَنَبَ النِّسَاءَ وَ أَحْيَا اللَّيْلَ وَ تَفَرَّغَ لِلْعِبَادَةِ . (من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص156) سماعه، از ابو بصير، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است، كه فرمود: وقتی دهه اواخر ماه رمضان فرا مى‏رسيد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، در سجده و دعا سخت مى‏كوشيد، و از زنان دورى مى‏گزيد، و شب را احيا مي داشت، و يكسره به كار عبادت مى‏پرداخت. 3) عَنْ عَبَايَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ: إنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله اعْتَكَفَ عَاماً فِي الْعَشْرِ الْأُوَلِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، وَ اعْتَكَفَ فِي الْعَامِ الْمُقْبِلِ فِي الْعَشْرِ الْأَوْسَطِ [الْوُسَطِ] مِنْهُ، فَلَمَّا كَانَ الْعَامُ الثَّالِثُ رَجَعَ مِنْ بَدْرٍ فَقَضَى اعْتِكَافَهُ، فَنَامَ فَرَأَى فِي مَنَامِهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ كَأَنَّهُ يَسْجُدُ فِي مَاءٍ وَ طِينٍ، فَلَمَّا اسْتَيْقَظَ رَجَعَ مِنْ لَيْلَتِهِ وَ أَزْوَاجُهُ وَ أُنَاسٌ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ، ثُمَّ إنَّهُمْ مُطِرُوا لَيْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ، فَصَلَّى النَّبِيُّ صلّی الله علیه وآله حِينَ أَصْبَحَ، فَرُئِيَ فِي وَجْهِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله الطِّينُ، فَلَمْ يَزَلْ يَعْتَكِفُ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ رَمَضَانَ حَتَّى تَوَفَّاهُ اللَّه‏. (بحارالأنوار، ج97، ص7 به نقل از کتاب الغارات) حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: رسول خدا صلّی الله علیه وآله یک سال در دهه اول ماه رمضان (در مدینه) اعتکاف نمود. سال بعد در دهه وسط ماه رمضان اعتکاف کرد. سال سوم، در برگشت از جنگ بدر، اعتکاف ایشان انجام نشد، پس در خواب دید که شب قدر در دهه آخر ماه رمضان است و حضرتش در بین آب و خاک در حال سجده هستند. پس وقتی رسول خدا صلّی الله علیه وآله از خواب بیدار شد، همان شب بازگشت و زنان و مردم، با رسول خدا صلّی الله علیه وآله همراه شدند. به دنبال آن، در شب بیست و سوم باران آمد و رسول خدا صلّی الله علیه وآله تا صبح مشغول نماز بود، و وقتی رسول خدا را دیدند، صورت مبارکش خاک آلود بود. به همین جهت رسول خدا صلّی الله علیه وآله تا آخر عمر پیوسته در دهه آخر ماه رمضان در اعتکاف بود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👁 شب قدر را در دهه آخر ماه مبارک رمضان، طلب کنید بعضی از روایات اهل بیت علیهم السلام حاکی از آن است که شب قدر در دهه آخر ماه رمضان است: 1) عَنْ عَلِيٍّ علیه السلام قال: سُئِلَ رسول الله صلّی الله علیه وآله عَنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ فَقَالَ: هِيَ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ. (بحارالأنوار، ج 97، ص10 به نقل از دعائم الاسلام) از رسول خدا صلّی الله علیه وآله درباره شب قدر سؤال شد. فرمود: شب قدر در دهه آخر ماه رمضان است. 2) سَأَلَ حُمْرَانُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» ،قَالَ:هِيَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ وَ هِيَ فِي كُلِّ سَنَةٍ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ‏. (من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص158) حمران از حضرت باقرعليه السّلام در باره معنى قول خداى عزّ و جلّ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» سؤال كرد، امام فرمود: آن شب مبارك ،شب قدر است، و آن شب هر سال در ماه رمضان در 10 شبِ آخر آن است. 3) عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله قال: الْتَمِسُوهَا فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِر في تِسعٍ بَقِينَ أَوْ سَبْعٍ بَقِينَ أَوْ خَمْسٍ بَقِينَ‏ أَوْ ثَلَاثٍ‏ بَقِينَ أَوْ آخر ليلة. (تفسير نور الثقلين، ج‏5، ص629) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شب قدر را در دهه آخر ماه رمضان، در 9 شب یا در 7 شب یا 5 شب یا 3 شب باقیمانده از ماه یا در شب آخر ماه رمضان، طلب کنید.‏ ✅✅توجه به مضامین ادعیه ای که برای این ده شب نقل شده است، دلالت دارد که حتّی بعد از شب 23 ماه رمضان، هنوز مقدّرات الهی، تعیین می گردد، و لذا می طلبد که این شب ها به احیا، عبادت و درخواست از درگاه الهی، سپری گردد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 از منبری های خود بخواهید از مولایمان، امام زمان علیه السلام، سخن بگویند مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی خود در مسجدالنّبیّ قزوین، در ربیع الاوّل سال1382قمری می فرمود: درد بي‌درمان است والله! مجامع ديني، محافل روحاني، مجالس معنوي منعقد مي‌شود در تمام مملكت شيعه و در ممالك ديگري كه شيعيان هستند، از همه، اسم و عنوان هست، امّا به عنوان امام زمان علیه السلام مجلس نداريم مگر اين دعاهاي ندبه كه كم و بيش، گوشه و كنار خوانده مي‌شود. دعاي ندبه را تعطيل نكنيد. اگر در اين شهر، يكي است، ده تا كنيد. اگر ده تا هست، صد تا كنيد. به عنوان امام زمان علیه السلام مجلس منعقد كنيد. از گويندگانتان بخواهيد. گوينده تابع شنونده است. شما اگر مطلب ديني بخواهيد، منبري براي شما مطلب ديني مي‌گويد. مطلب سياسي بخواهيد، سياسي مي‌گويد. از اوضاع اروپا و آمريكا و اين خرت و پرت‌ها بخواهيد، اين‌ها را براي شما تهيّه مي‌كند و مي‌گويد. عرفان ‌بافي بخواهيد كه گيجتان كند، هم خودش نفهمد چه مي‌گويد هم شما نفهميد چه شنیدید، برايتان مي‌گويد. خلاصه منبري تابع شماست. التفات فرموديد؟ بناءً علي هذا، از وعاظتان و از گويندگانتان درخواست كنيد لااقل در هر هفته‌اي، دو مرتبه و سه مرتبه راجع به امام زمان علیه السلام و فضائل و صفات عديده ایشان و انتظار ظهور حضرت، و كمالات اشخاصي كه خدمت ایشان رسيده‌اند و اين مطالب را براي شما بگويند. مسلّماً خواهند گفت. تقاضا بيايد، عرضه هم دنبال آن است. فراموش نكنيد نبايد بر اين شهر و اهل اين شهر، هفته‌اي بگذرد كه لااقل در آن هفته، دو سه جلسه منحصراً راجع به امام زمان علیه السلام سخنگويي و سخنراني نشده باشد. (سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، ربیع الاوّل1382قمری، روز دهم) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام مردن مؤمنین- حجةالاسلام بندانی نیشابوری ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
▪️مظلوم ترین نبی=حضرت پدر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و مظلوم ترین وصی = حضرت پدر امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه 🔺وَ قَالَ الْمُصْطَفَى‌ (صلی الله علیه و آله) مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ‌ حضرت پدر محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) فرمود: هیچ پیامبری اذیت نشد به قدری که من اذیت شدم. 📚 المناقب لابن شهرآشوب جلد 3 صفحه 247 🔺قال سیدنا علی النقی الهادی صلوات الله علیه فی زیارة امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ در زیارتنامه حضرت پدر امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که از حضرت امام علی النقی الهادی صلوات الله علیه نقل شده داریم: سلام بر تو ای ولی خدا، تو نخستین مظلومی ... 🔺زیارت پنجم حضرت پدر امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بيْنَمَا عَلِيٌّ (صلوات الله علیه) يَخْطُبُ وَ أَعْرَابِيٌّ يَقُولُ وَا مَظْلِمَتَاهْ فَقَالَ ادْنُ فَدَنَا فَقَالَ لَقَدْ ظُلِمْتُ عَدَدَ الْمَدَرِ وَ الْمَطَرِ وَ الْوَبَرِ وَ فِي رِوَايَةِ كَثِيرِ بْنِ الْيَمَانِ وَ مَا لَا يُحْصَى. هنگامی که حضرت علی (صلوات الله علیه) خطبه می خواند یک اعرابی می گفت: وا مظلمتاه (از شدت مظلوم بودنم چه کسی برای من دادخواهی می کند؟) حضرت فرمود: نزدیک بیا ؛ پس جلو رفت و حضرت فرمود: به اندازه همه کلوخ ها و باران و کرک ها به من ظلم شده است و در روایت کثیر بن یمان وارد شده: به اندازه ای که به شماره نمی آید ... 📚مناقب ابن شهرآشوب، ج‏2، ص: 115 الغارات (ط - الحديثة)، ج‏2، ص: 488 شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج‏4، ص: 106 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏28، ص: 373 🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
2_5422878682056235511.mp3
1.87M
🔸 علامه مجلسی فرمودند : مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 الْحَمْدُلله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَة اِلی بَقائِها اَلْحَمْدُللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ 🔸 بعد یک هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم که: 🔸 ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی این دعا فارغ نشده ایم... 📚 نهج الفصاحه 🎙در بیان سید معظم حسن احمدی اصفهانی حفظه الله ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
راهکارهای زندگی موفق در 🍃🌺🍃
◼️▪️ علیه السلام شماره بیست سوم فاسْتَمْسِكْ بِالَّذي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم‏ ✨پس به آنچه بر تو وحى شده تمسك بجوى، يقيناً تو بر راهى راست قرار دارى. 📖 سوره الزخرف، آیه:43 ✅عنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهما السلام قَالَ: أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی نَبِیِّهِ صلى الله عليه وآله (فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ) فَقَالَ إِلَهِی مَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ قَالَ وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَعَلِیٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ. ✅در تفسیر البرهان در ذیل آیه شریفه از حضرت امام جعفر الصادق عليه السلام روایت کرده است که فرمودند: خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه واله وحی کرد: (پس به آنچه بر تو وحى شده تمسك بجوى، يقيناً تو بر راهى راست قرار دارى) عرض کرد پروردگارا راه راست کدام است؟ خداوند فرمود: ولایت علی بن ابی طالب. پس حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام صراط مستقیم هستند. ⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️ |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 عنایت حضرت امام رضا علیه‌ السلام به دوستانشان 👈🏼 تشييع جنازه‌ای که امام رضا علیه‌السلام در آن شرکت کردند 👤 حجت‌الاسلام بندانی نیشابوری 👌 از دست ندهید 🔻 ظهور بسیار نزدیک است 🔹 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای آدم ها صبر کنید کجا دارید میروید چیه اینهمه غرور و تکبر ، فخر فروشی چیه اینهمه دزدی و اختلاس و مال مردم خوردن چیه اینهمه غیبت و تهمت و ریختن آبروی مردم چیه اینهمه بی حجابی ، بی حیایی ، بی عفتی آخرش چی چند صباحی بیشتر در این دنیا ماندگار نخواهیم بود این فیلم واقعی هست خیلی از کسانی که این موارد بالا درون شون نهفته است خواهش میکنم هر روز این فیلم رو نگاه کنند انشاا... توبه واقعی خواهند کرد و دست خالی این دنیا رو ترک نخواهند کرد التماس دعا یا علی 🙏🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ضد خش؛ فیلم کوتاه ۱۳۰ ثانیه‌ای درباره‌ حجاب ✍️اگر دیده اید ارزش دوبار دیدن را دارد 🔻اگر در ۴۴ سال گذشته دست کم ۴۰۰ فیلم کوتاه این چنینی (تبیینی) درباره حجاب و فلسفه آن ساخته بودیم، اکنون شاهد گرفتار شدن تعدادی از بانوان در منجلاب خانمان‌سوز بی‌حجابی نبودیم.
▪️ علیه السلام شماره بیست سوم ⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
4_6017286951638403675.mp3
12.97M
سخنان شهید آیت الله اسلامی. هر بلایی سر اسلام و بشریت آمده ریشه اش سقیفه است،فضائل امیرالمومنین علیه السلام اللّهم عجّل لولیک الفرج اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما ✨ما را دنبال کنید @haram110
📍آیا بیان واقعیات پیرامون بردن آبروی پیامبر است؟ عده ای می گویند این که شما مطاعن عایشه مثل رضاع کبیر(شیر دادن به مردان بزرگسال) یا جنب شدن مردان در خانه اش یا شادی کردن عایشه پس از شهادت علیه السلام یا ممانعت از دفن علیه السلام کنار پیامبر یا ... را بیان می کنید باعث می شود آبروی پیامبر برود حتی اگر پیامبر چنین زن خرابی داشته نباید بیان کرد! در پاسخ می گوییم اولا ما تمام این مطالب را از کتاب سنی ها بیان میکنیم با سند و مدرک!ثانیا خدا در قرآن اولین نفری است که آبروی زن را برده و از او به عنوان کسی که بساط همجنس گرایی را جور میکرده یاد کرده و مفصل به بیان ماجرای زن پیامبرش پرداخته.پس اگر اینگونه باشد باید به خدا ایراد گرفت که چرا آبروی پیامبرش را برده است!؟ حال اینکه خود خداوند جواب این افراد را در قرآن می دهد و می گوید آبروی زن لوط را برده است تا مردم بدانند حتی زن پیامبر هم باشند برای آن ها سودی ندارد و مثال زن حضرت لوط و را می زند که با این که زن پیامبر ‌بودند اما کافر شدند! پس اگر ما از کتب تاریخی بدی ها و کارهای زشت عایشه را بیان میکنیم این بردن آبروی پیامبر نیست بلکه بردن آبروی دشمن و پیامبر است تا همه بدانند زن پیامبر هم که باشی ممکن است کافر شوی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝🎥امام صادق علیه السلام: هرگز دلت برای سنی ناصبی نسوزه. هر کس سنی ناصبی را سیر کند جایگاهش جهنم است. ☝🎥 @haram110
Roze.mp3
7.85M
نوای کربلایی حسن حسینخانی ❌ باحال مناسب گوش کنید ❌ جونم فدای بهترین بابای دنیا علی🌙 @haram110
فضیلت امیر المومنین علیه السلام ✍ روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی آمدند، در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند. راهب‌‌‌‌ رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است. راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. ✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات ما را پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم. ✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید به من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس. ✍راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمیداند؟ پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند. ✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم . ✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند. ✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است. پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ ✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی. پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد. ✍امام علی (ع) پاسخ دادند: . فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🔹 آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است. 🔹 آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است 🔹 و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" ✳️به درستی که نامت در تورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. ⬅️ پیامبر(ص)فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند 📚 منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی @haram110
✅ وداعِ جمعۀ آخر ماه مبارک رمضان ▪️ سيّد بن طاووس و شيخ صدوق از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده‌اند كه در جمعۀ آخر ماه رمضان خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم رسيدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد، فرمودند: اى جابر اين آخرين جمعه از ماه رمضان است، پس آن را وداع كن و بگو: ✨ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إِيَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرْحُوما وَ لا تَجْعَلْنِی مَحْرُوما ✨ ▫️ خدايا! اين ماه را آخرين دورۀ روزه‌داری ما قرار مده، و اگر قرار دادى، پس مرا رحمت شده قرار بده و محروم از رحمت قرار مده. ▪️ هر كه اين دعا را در اين روز بخواند به يكى از این دو خصلت نيكو ظفر مى‌يابد: ▫️رسيدن به ماه رمضان آينده ▫️آمرزش خدا و رحمت بى‌انتها.
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ابن ملجم مرادی از مقربان عمر بن الصهاک بود!! پژوهش و کاوش در آثار عمریه و امامیه ما را به این واقعیت رهنمون می‌کند که عبدالرحمن بن ملجم مرادی لعنة الله علیه از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام نبود که بعدها صرفاً به خاطر یک قضیه تاریخی (حکمیت و پیدایش خوارج و یا یک درام عاشقانه با قطام از دختران خوارج) به اشقى الاشقيائی دچار شود بلکه یک فرد تربیت شده مکتب سقیفه و از مقربّان خاص درگاه خلیفه دوم عمر ابن خطاب لعنت الله علیه بوده است که عُمَر بن خطاب زنازاده او را به عنوان عنصر تبلیغی نزد کارگزار خود عمروعاص روانه کرد و سفارش های لازم را درباره ابن ملجم به وی نمود. عمر به کارگزارش عَمرو نوشت که خانه عبدالرحمان بن ملجم را نزدیک مسجد بسازد تا به مردم قرآن و فقه تعلیم دهد. عمرو نیز خانه او را توسعه داد. از این رو خانه عبدالرحمن در کنار خانه عدیس بود 📚 لسان المیزان، ج۳ ص۴۴۰ درطول زندگی مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام چندین بار ابابکر، عمر، عثمان و خالدبن ولید لعنةالله علیهم قصد ترور حضرت را داشتند ولی موفق نشدند. اما اشقی الاشقیاء ابن ملجم ملعون در سال ۴۰ هجری امیرالمؤمنین علیه السلام را به شهادت رسانید. بعداز آنکه درجنگ صفین با خدعه حکمیتِ عمروعاص، معاویه جان سالم به در برد، امیرالمؤمنین علیه السلام برای بیرون کردن معاویه از شام دوباره قصد جنگیدن با او را داشتند و لشکر و سلاح و امکانات لازم را فراهم کردند. معاویه که می‌دانست این بار دیگر شکست سختی خواهد خورد، به فکر ترور آن حضرت افتاد. عمروعاص به ابن ملجم که در لشکرشان بود مال کثیری داد و برای کشتن حضرت به کوفه فرستاد. وی در کوفه نزد اشعث رفت. اشعث نیز او را همراه شبیب بن بجر به خانه فاحشه کوفه قطامه برد. آن زن به آنها شراب داد خوردند و لباس حریر که بر مرد حرام است بر تن آنها کرد و ابن ملجم تا صبح کنار او بود و قطام مهریه عقدش را قتل امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داد و ابن ملجم، صبح با شبیب و وردان و اشعث اقدام به قتل امیرالمؤمنین علیه السلام کردند. حال اگر چنین فردی که از دید خلیفه دوم اهل سنت عمری، فقیه و قاری با اخلاص قرآن است! بشود قاتل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام، آن هم به نیّت قربة الی الله! چیز عجیبی نیست! هر چند که از خوارج هم بشود و کابین نکاح با قطام را هم قتل امیرالمؤمنین علیه‌السلام قرار دهد، ولی علت اصلی انگیزه او بر این جنایت عظیم، همان روحیه‌ی تفقّه سقیفه ای است! چرا که عموم مسلمین که بعد از شهادت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله به عَقَبه جاهلی خود برگشته و مستعد تربیت در مکتب سقیفه شدند چه خونها که به دل امیرالمؤمنین علیه السلام نکردند! و چه رنجهای طاقت فرسا که با جهالتشان، بر امیرالمؤمنین علیه السلام نرساندند! چون عمروعاص از خوانخواهی وانتقام اصحاب حضرت می‌ترسید، روایات دروغینی جعل کرد به این مضمون که سه نفر از خوارج هم قسم شدند که یکی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را و دو نفر دیگر عمروعاص و معاویه را بکشند. که نقشه آن دو ناکام و فقط ابن ملجم موفق شد. و این دروغی بود که عمروعاص آن زمان شایعه کرد وإلا چطور می‌شود آن دو کشته نمی‌شوند و فقط امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت می‌رسند؟ و ابن ملجم هیچ اشاره‌ای به اجتماع ۳ نفره نمی‌کند؟ اقتباس از کتاب صحابه قتلوا انبیاء واوصیاء 📚بحارالأنوار، ج۶ ص۴۵۳ 📚سفینة البحار، ج۲ ص۵۸۳ خوب است بدانیم: شعاری که ابن ملجم لعنة الله علیه به دفاع از آن، جنایتی بزرگ را مرتکب شد(لا حکم الا لله). عبداللّه بن محمّد ازدی گوید: در شب نوزدهم من در مسجد جامع کوفه بودم با گروهی از اهل مصر، در آن شب به عبادت احیا می‌کردم. دیدم جماعتی نزدیک در مسجد که سمت خانه حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام است جمع شده اند، ناگاه دیدم حضرت داخل مسجد شد و مردم را ندای نماز داد و فرمود: الصّلاة الصّلاة. تا صدای حضرت را شنیدم، برق شمشیرها را دیدم و صدایی شنیدم که کسی می‌گفت: حکم از ناحیه خداست نه از ناحیه تو ای علی! (لا حکم الا لِله_ شعارِ خوارج) 📚 جلاء العیون، ص ٣٢٣
* 💞﷽💞 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت93 صبحانه‌ی مختصری می خورم و بعد از کلی وقت گذراندن در کنار ساک به یک بلوز سفید و شلوار گشاد لی رضایت می دهم. همه اش منتظرم که زنگ به صدا در آید که خیلی زود زنگ به گوشم می خورد. هین می کشم و کیفم را برمی دارم و به طرف حیاط می دوم. با باز شدن در و دیدن چهره‌ی خندان پیمان قوت می گیرم. این بار بار دوم است که خنده اش را می بینم. _سلام، خوبی؟ با خوشحالی سر تکان می دهم و جوابش را به طرفش سوق می دهم. به ماشین اشاره می کند. رویم نمی شود حرفی بزنم یا چیزی بپرسم. قطار زمان مرا سفر خود کرده و بی وقفه بر روی ریل زندگانی سفر می کند. جلوی خانه ای می ایستد و هم زمان با او من هم پیاده می شوم. زنگ در را نزده باز می کنند. از پله های تنگ بالا می رویم. در خانه نیمه باز است. با دیدن پری در لباس روشن خوشحال می شوم. مرا محکم به آغوشش می فشارد و زیر لب می گوید: _یه خواهر شوهر تیموری بشم که بفهمی تو دنیا چه خبره. الکی می خندم و وارد نشیمن کوچک خانه می شویم. با دیدن کیوان کپ می کنم. او بر عکس من با خنده نگاهم می کند. اثری از یار دیرینه اش، هاشم نیست! دوست داشتم اینجا می بود و ازدواج ما را می دید. یک مرد هم گوشه‌ی اتاق نشسته است و با دیدن ما بلند می شود. پری به همه می گوید بنشینند. کیوان زودتر از همه به حرف می آید: _اول از همه یه سری چیزا رو باید بهتون بگم. ازدواج شما ازدواج تشکیلاتی خواهد بود. ازدواجی که نفعش برای سازمانه. اینم بگم که ازدواج عاطفی نداریم. احساساتتون رو کنترل کنین تا مانع مبارزه تون نشه. ازدواج تون نباید به فعالیت هاتون ضربه ای بزنه و ازونجایی که سازمانی هستش داشتن بچه ممنوعه! من پیمان تمام این مدت یا سر به عنوان تایید تکان می دهیم و یا بله می گوییم. هر دو قبول می کنیم و در آخر برایمان ارزو می کند این پیوند بیشتر ما را به عقایدمان برساند. همان مرد غریبه چیزهایی از مرتضی می پرسد که می توانم حدس بزنم در مورد من است اما چون هر دفعه بیایم بشنوم با من حرف می افتد. آن غریبه با سرفه ای صدا صاف می کند. چیزهایی به عربی می گوید و بعد میخواهد مهریه را بگوید. پیمان نگاهم می کند و می پرسد: _مهریه چی باشه؟ کمی فکر می کنم. در وضعیت من سکه و طلا به درد نمی خورد. لب می چینم و آهسته می گویم: _مهریه من این که همیشه در کنا هم باشیم. همه متعجب نگاهم می کنند. کیوان کنج لبش لبخندی می زند. مرد بله ای می گوید و ادامه اش را می گوید. رو به من می کند تا بله را بگیرد. اندکی سکوت جاری می شود و صدایم را در گلو جمع می کنم. تردید پس افکارم را کنار می زنم و قاطعانه می گویم: _بله! پری کل می کشد و وقتی میبیند کسی شادی نمی کند ساکت می شود. بعد هم پیمان بله را می گوید. و به همین سادگی به هم محرم می شویم و فصل دیگری از زندگی ام گره می خورد. کیوان دوباره شرطش را ذکر می کند و موقع رفتن تبریک خشک و خالی می گوید. من، پیمان و پری از خانه بیرون می آییم. پیمان شیرینی عقد را می گیرد. حلقه ای از توی جیبش در می آورد و روی جعبه‌ی شیرینی می گذارد. _دیگه باید ببخشی. وضعیت عادی نداریم که مثل بقیه آزادانه خرید کنیم. و من از همه‌ی این ها می گذرم و با یک لبخند می گویم: _نه همین کافیه! من که توقعی ازت ندارم. قرار ما رسیدن به چیزهای پیش پا افتاده نیست. ما باهم میخوایم برای آزادی مردم مون تلاش کنیم. پری از میان دو صندلی جلو سرش را می آورد. _میشه این تعارفاتو بزارین کنار؟ باشه بابا! خوش و خوشبخت باشین. الان راه بیوفتین دیگه! بعد هم دست می برد و شیرینی ها را از من می قاپد. _بده رویا جون فکر کنم تو دوست نداریا! من و پیمان به رفتار های بچگانه اش می خندیم. انگشتر نقره را توی انگشتم می برم. دستم را جلو می آورم و انگشتر به دستم خوب نشسته است‌. پیوند عشق مان خلاصه می شود در حلقه و تک تک نگین هایش. جلوی خانه ای می ایستیم. دستم را روی آجرهای خانه می کشم. پری مرا زیر نظر دارد و زیر گوشم می خواند: _چیه؟ تو فکر رفتی؟ _فکر؟ _آره. آهی می کشم و یادی از پدر و مادر می کنم. با این که حالا تصورات و عقایدم فرق کرده و دیدگاه پدر را بهتر می توانم زیر و رو کنم اما باز هم برایم قابل احترام است. آرزوی هر دختری بودن و دیدن سلامت پدر و مادرش است. شاید متوجه بودن شان نباشد اما حالا که نیستند خیلی ناراحتم. _داشتم به پدر و مادرم فکر می کردم. نبودنشون خیلی آزار دهنده است. دستش را روی شانه ام می زند. _من و پیمان داریم، چی شد؟ تو راحتی کسی نیست که مزاحمت بشه. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت94 او احساسات مرا درک نمی کند. آهی می کشم:" نه اینطور نیست. بازم به این امیدواری که یه جایی زنده هستن." شانه بالا می اندازد. وارد خانه می شویم. خانه‌ی ویلایی است با حوض آبی که درونش پر شده از برگ های خشک و خاک. خش خش برگ های زیر پاهایم حسی به من می دهد. دور ایوان چشم می چرخانم. پله هایی توجه ام را جلب می کند. از پیمان که دارد از کنارم رد می شود می پرسم: _اونجا کجاست؟ _اون یه اتاق برای پری. منو تو پایین هستیم. آهانی می گویم. وارد خانه می شوم. وسایل اندکی در خانه است. توی نشیمن فرش کوچک و چند پشتی است. آشپزخانه هم جز چند بشقاب و قابلمه چیز دیگری ندارد. تا به حال همچین خانه ای ندیده بودم. نگران هستم می توانم با چنین زندگی ساده ای کنار بیایم. با صدای گذاشتن چیزی برمی گردم و قاب پیمان را در چشمانم می بینم. پری بی سر و صدا برای خودش به اتاق بالا رفته. سراغ هوشنگ و سمیه را می گیرم و او می گوید سازمان آنها را از ما جدا کرده است. امیدوارم هر جا هستند باهم بمانند. چرخی توی تک اتاق خانه می زنم. جز فرش و یک چوب لباس چیز دیگری ندارد. پیمان چند تقه ای به در می زند و بر می گردم. چشم تنگ می کند و می پرسد: _خوبی؟ سر تکان می دهم. _بل... یعنی آره! چطور؟ _آخه فکر کنم تو فکری. نکنه از اینجا خوشت نمیاد؟ سریع میان حرفش می پرم و با لبخند می گویم:" چی؟ نه!... خیلیم خوبه. منکه شرایط رو درک می کنم." لبخندش پهن می شود. _میدونستم درک می کنی. چشمک می زند و بلافاصله می گوید:" میرم برای ناهار یه چیزی بخرم." قبل از این که قدم از قدم بردارد فوری صدایم کمی بالا می رود و ناخودآگاه صدایش می کنم:" پیمان!" نمی دانم از صدا زدنم بدون پیشوند آقا متعجب است یا هر سریع و تن بالایم! هر چه هست نمی توانم تشخیص دهم. دندان های سفیدش از پس قلوه لب هایش کنار می رود. _جانم؟ از خجالت گونه هایم گل می اندازد. با خودم می گویم الان است که با خودش فکر کند من چه دختر هولی هستم! نمیتوانم نگاهش کنم و پیشنهاد می دهم: _نمیخواد چیزی بخری. من خودم ناهارو یه کاریش می کنم. _آخه این جای شام عروسی مون حساب میشه. نمیشه که نخرم. از فردا قناعتو شروع کن! _نمیخوام. دوست دارم من آشپزی کنم. آب دهانش را قورت می دهد و بعد مکث کوتاهی می گوید: _ا...اگه دوست داری که من حرفی ندارم. حالا بعدا میریم بیرون که غذا بخوریم. با خودم در دل به این تردید می خندم. می گویم چون فکر می کند من نازپرورده هستم؛ از پس غذا برنمی آیم. اما نمیدانم چرا شوق آشپزی مرا گرفته! پس با اعتماد به نفس وارد آشپزخانه می شوم. توی یخچال جز دو کنسرو تن چیزی پیدا نمی شود. توی سبد هم سیب زمینی می بینم. خدا را شکر می کنم که از پس سیب زمینی ها برمی آیم. درست نکردن غذای آن چنانی را به بهانه ی بی امکاناتی توجیه می کنم! تن ها را داخل آب می قلانم. بعد با سیب زمینی ها در یک ظرف مخلوط می کنم. به پیمان می گویم پری را صدا کند. پیمان روزنامه را تا می کند و از روی ایوان صدایش می کند. گوجه را هم از توی یکی از کابینت ها پیدا می کنم و حلقه حلقه خورد می کنم. پری چشمکی می زند و می گوید: _اوه اوه! نیومده چیکارا که نکردی رویا. لبخندی می زنم و توی سه بشقاب غذا می ریزم. پیمان در کنار من می نشیند. حرارت بدنش را احساس می کنم. اندکی از این که خیلی بهم نزدیک هستیم احساس معذبی می کنم. پری ظرف ها را می شوید و دوباره به بالا می رود. پیمان هم دوباره سراغ روزنامه می رود. من می مانم و ندانم کاری! آهسته مقابل پیمان می نشینم و میپرسم: _پیمان مامان و بابات توی کدوم روستا زندگی میکنن؟ یکهو سرش را بالا می آورد و با حس غریبی به من نگاه می کند. فکر می کنم حرف بدی زدم و او با بی میلی جواب می دهد: _روستای سولقان. چطور؟ _میگم بهتره یه سر بهشون بزنی. نمیگن چرا پسرمون بهمون نگفت یا مثلا عروس باهامون بده که یه سر بهمون نزد. سرش را به بالا تکان می دهد. _نه! نمیگن. _آخه من دوست دارم ببینم شون. _دیدنشون برات خوب نیست. لب کج می کنم. _هر چی باشه اونا پدر و مادرت هستن! ما باید بهشون بگیم. _مگه بقیه کارام رو میدونن که اینو هم بدونن؟ بهم برمی خورد. ازدواج از نظر او خیلی ساده است. چطور می تواند همچین چیزی را مخفی کند. _ولی من میگم نباید مخفی کرد. تن صدایش بالا می رود: _من مخفی نمی کنم! فقط بهشون نمیگم که دلیل داره. کپ می کنم و آهسته با باشه ای از کنارش رد می شوم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌