🟥 قطره ای از اقیانوس مصائب و مظلومیت های مولانا أمیرالمؤمنین علی (صلی الله علیه و آله)
بعد از مجروح شدن أمیرالمؤمنین توسط🔥ابن ملجم🔥، امام حسن و امام حسین زیر بغل های أمیرالمؤمنین را گرفتند و حضرت را کشان کشان از مسجد به خانه بردند💔همین که به نزدیک خانه رسیدند ، أمیرالمؤمنین به حسنین فرمودند :
👈🏻 أنزِلُوني، وَ دَعُوني أمْشِي عَلَى قَدَمي
مرا رها کنید تا با پاهای خودم ، باقیمانده این مسیر را راه بروم❗
و دُمُوعُهُ تَتَحادَرُ عَلَی خَدَّیه
أمیرالمؤمنین این جملات را فرمودند در حالی که اشکِ چشمان مبارکشان همانند ابر بهاری بر روی گونه مبارکشان میریخت💔
حسنین فرمودند : شما که توان راه رفتن ندارید ! أمیرالمؤمنین فرمودند :
أخشَىٰ أنْ تَراني اِبنَتي زَينبُ بِهٰذِهِ الحٰالةِ فَيَتَصدَّعَ قَلبُها
ترس آن را که دخترم زینب با این حالت مرا ببیند و قلب او از هم بپاشد💔
مصادر : الطریق ، کاشی ، جلد ۳ ، صفحه ۸۲ _ العبرة الساکته ، جلد ۱ ، صفحه ۹۶ _ المعارف الرافعة ، امامی ، صفحه ۱۷۹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🟥 قطره ای از اقیانوس مصائب و مظلومیت های مولانا أمیرالمؤمنین علی (صلی الله علیه و آله)
🔥ابن ملجم🔥 گفت :
لَقَد سَقَيتُهُ السَمَّ شَهرَينَ و لَو قَسَمتُها بَينَ العَرَبِ لأفنَیتُهُم
دو ماه ، آن شمشیر را (که بر فرق سر أمیرالمؤمنین زدم) آغشته به زهر کردم ؛ به گونه ای که اگر آن ضربه (بر فرق سر أمیرالمؤمنین) را بین تمام عرب ، تقسیم میکردم ؛ همه را از بین میبردم💔
مصدر : مقتل الإمام علی بن ابی طالب ، ابن ابی الدنیا ، صفحه ۲۷ _ شرح الاخبار ، جلد ۲ ، صفحه ۴۳۳ (با اندکی تفاوت)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سیاست_زنانه👑
جملاتـی کـه مَـردان را دیوانـه میکنـد🙊❤
💋 عاشقِ نوازش کردنت هستم🙆♀️
💋 من کاملا به تو تعلق دارم🤗
💋 هیچ کس برای من مثل تو نمیشه😍
💋 برای هر کاری که واسم انجام دادی ممنونم🥲
💋 تو تنها مردی که میتونستم باهاش خوشبخت بشم 💏
💋 آغوش تو تمامِ سختی و ناراحتی هامو از یادم میبره🫂
💋 تو جواب دعاهای سر نماز مادرمی برای حال خوبم🥰
💋 نمیدونم نبودی توی این زندگی باید چیکار میکردم😋
💋 قویترین مَرد زندگیم ، عاشقتممم😻
@haram110
#ماه_رمضان
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاستگاری
#کلیپ_تصویری|عوامل مؤثر در انتخاب همسر
‼️واقعی فکر کنید...
⁉️روابط بین دختر و پسر قبل از ازدواج چه تأثیراتی در زندگی آنها دارد؟
🎙حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی
@haram110
#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شیعه_میپرسد
📽مجلس ما را با یاد #معاویه پسر أبو سفیان كثیف نكن!
🔊 #استاد_یزدانی
✌️عبد الرزاق صنعانی از اساطين علم حدیث اهل #سقیفه كه بزرگانی همچون احمد بن حنبل، یحیی بن معین، اسحاق بن راهویه و علی بن المدینی شاگردی او را كردهاند، به شدت از معاویه (خال النواصب) متنفر بوده است.
نام معاویه برای او به حدی مشمئز كننده بوده كه هر وقت یادی از معاویه میشد، میگفت: "لاَ تُقَذِّرْ مَجْلِسَنَا بِذِكْرِ وَلَدِ أَبِی سُفْیانَ" مجلس ما را با یاد پسر أبو سفیان كثیف نكن! (ذهبی، سیر أعلام النبلاء ، ج۹ ص۵۷۰)
پن: بخاری هشت روایت از معاویه و بیش از صد روایت از عبد الرزاق صنعانی در #صحیح_بخاری نقل كرده است!
💥ببینید و انتشار دهید
🚩کانال حرم
🆔 @haram110
•
•
سحر بیست و ششم شد دل من پر آه است
بهترین جای جهان مرقد #ثارالله است...
#سحر_بیست_و_ششم
May 11
*کلهپاچهی شب ۲۷ ماه رمضان*
*چرا برخی مؤمنین در شب ۲۷ رمضان کلهپاچه نوشِ جان میکنند؟*
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام وصیت کردند که بعد از قتل ابنملجم لعنة الله علیه ، لاشهی او را در جایی چال کنند که بعدا بازار بریانیپزان و کله پاچه فروشان شد.
امام حسن علیه السلام بعد از بازگشت از دفن اميرالمؤمنين علیهالسلام ، ابنملجم را با شمشیر به درک رساندند. و در همانجای معین چال کردند.
برخی مؤمنان برای لعنت فرستادن بر ابنملجم به بازار کلهپاچهپزان میرفتند ، و برخی از آنان بعد از لعن و نفرین، کلهپاچهای تناول میکردند.
لذا رسم شد که در جشنِ به درک رفتنِ ابن ملجم کلهپاچه تناول شود.
---------
📚كافي ج١ ، ص٣٠٠
عَنْ عَلي بنِ إِبراهيمِ العَقيلي يَرْفَعُهُ قال: قالَ لَمّا ضَرَبَ اِبْنُمُلْجَم أَميرَالمُؤمِنين عَليهِالسَّلام ، قالَ لِلْحَسَن: يا بُنَيَ إِذا أَنا مُتُّ فَاقْتُلْ اِبْنَمُلْجَم وَ احْفَر لَهُ فِي الكُناسَة (وَ وَصْفِ العَقيلي اَلْمُوضِعْ عَلى بابِ طاقِ المَحامِل مَوضِعْ اَلشُوّاء وَ الرُؤّاس) ثُمَّ اَرْمِ بِهِ فِيه، فَإِنَّهُ وادٌ مِنْ أَوْدَيْةِ جَهَنَّم.
*یعنی هنگامیکه من درگذشتم ابنملجم را بِکُش و لاشهی او را در محلهی کُناسهی کوفه چال کن که آنجا درّهای از درّههای جهنم است. (عقیلی جای چالکردن ابنملجم را بیان کرد که در کنار درب طاق المحامل در جای بریانیپزان و کلهپاچه فروشان است).*
___
علامه مجلسی در مرآة العقول ج٣ ، ص٣٠٤ در شرح حدیث فوق میفرماید:
و «الشواء» بضم الشين و تشديد الواو جمع الشاوي و هم الذين يشوون اللحم ، و كذا «الرؤاس» بضم الراء و تشديد الهمزة جمع الرأس و هم الذين يطبخون الرؤوس أو يبيعونها ، و يحتمل فتح الشين و الراء فيهما أي بياع الشواء و الرؤوس ..... «فإنّه واد» لعله إنما صار من أودية جهنم لكونه مدفنا لذلك الخبيث عليه لعنة الله أبد الآبدين.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه ادامه میداد به قتل هم اعتراف میکرد🤣
میگه جرثقیل خودمم دیگه😂
فقط جمله آخر که گفت میبینی ماشینت داره میره میتونی یه دست تکون بدی😂
✅ @haram110
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت94 او احساسات مرا درک نمی کند. آهی می کشم:" نه اینطو
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت95
نگاهش را از من دریغ می کند و غرق روزنامه می شود.
غمگین به اتاق می روم و گوشه ای می نشینم.
با خودم فکر می کنم چرا؟ چرا او اینگونه با من صحبت کرد؟
چرا دارد من را از پدر و مادرش مخفی می کند؟
چرا ازدواجش را مثل تمام کار هایش می داند؟
چرا...؟ چرا...؟
چرا ها در سرم می چرخند و ذهنم را داغان می کنند.
انگشتم را روی شقیقه هایم فشار می دهم تا دردسرم بخوابد.
هنوز در فکر هستم که صدای پایش با گوشم برخورد می کند.
سرم را بالا می آورم. قیافهی مهربانانه ای به خود گرفته و نگاهش از شرم به پایین افتاده است.
_ببخشید که سرت داد زدم! اصلا هر چی تو بخوای.
چطوره همین حالا بریم؟ بریم دیدنشون.
بی اختیار می خندم و چرا ها از ذهنم می پرد.
لب هایم را با زبان تر می کنم و می گویم:
_نه، الان که شب میشه دیگه. فکر کنم فردا عید نوروز هم هست، بهتره صبح راه بیوفتیم.
چشمکی می زند و چشم گویان نگاهم می کند.
_دیگه از من ناراحت نیستی؟
دستم را به زمین می گیرم تا بلند شوم.
لبخندم عمیق تر می شود.
وقتی رو به رویش قرار می گیرم، نگاهم را میان اجزای صورتش می دوانم.
_نه!
بعد هم مرا دعوت می کند تا با هم مسائل روز را بررسی کنیم.
روزنامه را پیشم می گذارد و از سیاه نمایی های پهلوی برایم پرده می گشاید.
در میان گفته هایش است که صدای اذان پیچ در پیچ به گوش مان می رسد.
پیمان بی توجه ادامهی حرف هایش را می زند.
من هم چیزی نمی گویم. فکر می کردم نماز خواندن بعد از اذان ثواب دارد.
منتظر هستم بحث را تمام کند و برود نماز بخواند تا من هم پشت سرش بایستم و بگویم نماز یاد دارم.
انتظار فایده ندارد و ساعتی از نماز می گذرد.
پری از پله های پایین می آید و هراسان به پیمان می گوید:
_عملیات دزدیدن تیمسار منتفی شد!
اعضا نتونستن کاری کنن و مامورای شهربانی رسیدن.
میگن نفوذی داشتیم یا هم افسر گارد تشخیص داده.
خشم باعث می شود و چهرهی پیمان در هم رود و در یک مشت خلاصه شود.
مشتش را به محکم به زمین می کوبد?
احساس درد هم به خشم اضافه می شود اما بی توجه می پرسد:
_کسی رو گرفتن؟
پری سری به علامت منفی تکان می دهد.
_همگی فرار کردن. گودرز هم که جا مونده بود با سیانور کارشو تموم کرد.
قدری از خشمش کاسته می شود.
سر تکان می دهد و بعد از نچ نچ کوتاهی می گوید:
_این طرحو من ریختم.
اگه تیمسار رو میتونستیم گروگان بگیریم خیلی خوب میشد.
با اونایی که می خواستیم معاوضه می کردیم.
حیف! صد حیف که نشد! فقط امیدوارم خرج زیادی دست سازمان نداده باشم که دفعهی بعدی فرصت برام نیست!
پری هم ابراز ناراحتی می کند.
پیمان اورکت لجنی اش را تن می کند و به ما می سپرد:" من میرمو برمی گردم.
کلید دارم. کسی در زد بدونین من نیستم. باشه؟"
من و پری همزمان می گوییم باشه.
کفش هایش را نیمه به پا می کند و پاشنه اش را می خواباند.
بعد هم از دو پلهی ایوان خودش را پرت می کند و در را می بندد.
برمی گردم و پری را می بینم.
با احساس گرسنگی به طرف آشپزخانه می رود و باقی ماندهی غذا های ظهر را می خورد.
همان طور که برای خودش لقمه می گیرد بالای سرش می ایستم.
سکوتم را که می بیند تعارف می کند ام دست رد به پیشنهادش می زنم.
بعد این پا و آن پا کردن لب می زنم:
_منو پیمان فَ... فردا میریم روستا تون تا به مادر و پدرت سر بزنیم.
میخواهم بگویم تو نمی آیی، که لقمه در گلویش می پرد و سرفه می کند.
سریع به طرفش می روم و چندتایی به کمرش می کنم.
وقتی که سرفه اش تمام می شود با نگرانی نگاهش می کنم.
لیوان را از شیر آب می کنم و به دستش می دهم.
جرعه ای می نوشد و بعد از قورت دادن می پرسد:
_پیمان خودش گفت؟
مدام سر تکان می دهم و می گویم:" آره! خودش گفت."
آهانی می گوید و می پرسم که نمی آید.
چشمش را به طرف دیگری می چرخاند و می گوید:" نه! من نمی تونم."
بعد از خوردن غذا دوباره به اتاق بالا می رود.
تک و تنها گوشه ای از خانه نشسته ام و درانتظار خوابم می برد.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)