{مهدویّت در قرآن مجید}
⚪️وجود نازنین امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیهٔ شریفهٔ
هَلْ أَتامَ حَدِیثُ الغاشِیَةِ ○ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ ○ عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ ○ تَصْلَیٰ نَاراً حَامِیَةً ○
(غاشیه، ۱-۴)
آیا داستان آن [روز] فراگیر به تو رسیده است؟ ○ در آن روز، چهرههایی خوار و زبوناند ○ [در دنیا] کوشش ناحق کردهاند ○ به آتشی سوزان، میسوزند ○
فرمودند:
خشم قائم (علیه السّلام) به گونهای آنان را در بر میگیرد که امکان بازداشتن نخواهند داشت، آنان با فرمان خدا مخالفت کرده، و کسانی جز ولی امر [منصوب خداوند] را [به فرمانروایی] نصب کرده بودند، آنان در دنیا به آتش جنگ قائم و در آخرت به آتش جهنّم خواهند سوخت!!!
📚کافی ج۸ ص۵۰
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔹 ۳ تیر/ سرطان ۱۴۰۳
🔹 ۱۶ ذی الحجه ۱۴۴۵
🔹 ۲۳ ژوئن ۲۰۲۴
🌎🔭👀
💠 مناسبتهای دینی
🌴 امام حسین علیهالسلام در منزل هشتم «فید»
🌓 امروز قمر در «برج جدی» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
آغاز بنایی
آغاز درمان
جراحی
امور زراعی
برداشت محصول
قرض و وام دادن و گرفتن
تشکیل شرکت
از شیر گرفتن کودک
⛔️ ممنوعات
رفتن به خانه نو
جابجایی و نقل و انتقالات
🌎🔭👀
👼 زایمان
نوزاد عاقل و دانا باشد.
🚘 مسافرت
امکان بدبیاری دارد.
💞 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب یکشنبه)
دلیلی بر استحباب یا کراهت نیست.
💇 اصلاح سر و صورت
باعث غم میشود.
🩸حجامت،خوندادن،فصد،زالو انداختن
باعث نشاط میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
موجب بیبرکتی در زندگی میگردد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست.
موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
این حکم شامل خرید لباس نیست.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۶ سوره مبارکه « نحل » است.
﴿﷽ و علامات و بالنجم هم یهتدون﴾
برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
«یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز یکشنبه متعلق است به:
💞 #حضرت_علی علیهالسلام
💞 #فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز یکشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۲۳ و ۲۲۴
_چه خبر؟
به اجبار جواب میدهم:
_خبری نیست.
روزنامههایش را جابجا میکند.
_چطور خبری نیست؟ امروز رفتی خونهی اونا.
خونم به جوش میآید.حالا برایم بپا میگذارند!
_خبری نبود. توقع ندارین همین بار اول همه چی ازشون بدونم.حالا آخر شب میام گزارش رو بهت میدم.
معطل نمیکنم. بہ راه میافتم.از همان لحظهی اول که پا به خانه میگذارم قرآن را باز میکنم.عربی خواندن برایم کمی سخت است و از معانی شروع میکنم.
"بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿۱﴾
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۲﴾
ستایش مخصوص خداوندیاست که پروردگار جهانیان است.
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ﴿۳﴾
بخشنده و بخشایشگر است.
مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ﴿۴﴾
(خداوندى که) صاحب روز جزا است.
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ﴿۵﴾
(پروردگارا) تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم.
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ﴿۶﴾
ما را به راه راست هدایت فرما!
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ ﴿۷﴾
راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی، نه راه کسانیکه بر آنان غضب کردی و نه گمراهان."
هرچه پیش میروم چیز جدیدتری کشف میکنم.با خواندن "اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ" انگار وجودم سراسر آرام میگیرد.همین است! انگار خواستهام را پیدا کردهام.خدایا! من راهی را میخواهم که #مستقیم است. راهی که به #یأس و #پوچی نرسد و تو باشی و تو...ساعتها پای قرآن نشستم.به ساعت نگاه میکنم از ۱۰ گذشته! کمی از امروز مینویسم.یک جلسهی معمولی و خانهای ساده.هرچه از خانہ دیدهام را با جزئیات مینویسم.چادر رنگی را سر میکنم. در را که باز میکنم از سر کوچه شوهر خانم موسوی را میبینم.تواضع و رفتار خوبش با مردم مرا مجذوب میکند.دکه درحال بسته شدن است.مرد داخل دکه مرا میبیند و با حرکت چشم نشان میدهد گزارش را کجا بگذارم.
و سریع به طرف خانه میآیم.آن شب تا سحر بیتوه به زمان و مکان قرآن میخوانم.انگار باید همین امشب جواب سوالاتم را پیداکنم.آیه بہ آیهاش برایم #حجت است از بس با دلیل و منطقی است.صدای اذان در محله میپیچد." اشهد أَن لااله الا الله... اشهد أَن..." اذان وجودم را در گهوارهی آرامش تکان میدهد.به طرف شیرآب حیاط برای وضو میروم.هنوز خوب بہ سورهها و ذکرها وارد نیستم.کاغذ میآورم و سورهها و ذکر را مینویسم. سنگی از حیاط برمیدارم.چادرم را جلوی آینه مرتب میکنم و رو بہ قبلهای که نمیدانم کدام طرف است میایستم.لذتی را بر من قالب میکند که دوست دارم ساعتها در رکوع و سجدهاش بمانم.بعد از نماز خوابم میگیرد و با همان چادر میخوابم.صبح برمیخیزم نیمساعت وقت دارم تا ۹ شود.لبخندزنان از خانه خارج میشوم.با دیدن مرد دکهای که دارد کوچه را میپاید اخم میکنم.زنگ درشان را فشار میدهم.خانم موسوی در را باز میکند.سلام و احوالپرسی مفصلی با من میکند.هنوز کسی نیامده و میگویم:
_هنوز نیومدن؟
چادرش را درمیآورد:
_نه ولی میان دیگه.
_اها... من چقدر زود رسیدم.
لبخند میزند و چای برایم میآورد.تشکر میکنم و کنارم مینشیند.
_شما تنها زندگی میکنی ثریا جان؟
_بله...
_سلامت باشی. منم همین سه تا بچه رو دارم.فاطمہ خانم، محمد و علے هم دوتا پسرامن.
_خدا حفظشون کنه.
میخواهم اطلاعات از او بگیرم و مجبورم ابتدا خودم یکسری اطلاعات بدهم.
_تنها زندگی میکنم. چند سال پیش شوهرم فوت شد.
ناراحت میشود.
_چه بد! خدا رحمتشون کنه.
_ممنون. یه چند صباحی هم توفیق شده پیش شما باشم.واقعا کلاس قرآنتون عالیه!
از تعریفم خجالت میکشد.
_لطف داری عزیزم. ما اسمشو گذاشتیم دورهمی قرآنی.
برای اینکه باورکند مجبورم چند دروغ دیگر هم پشت ببندم.از اینکه دروغ گفتهام سخت #عذاب_وجدان دارم.خانمها میرسند.از ادامهی دیروز میخوانند.تفسیر خانم موسویی بدجور شیرین است و مفاهیم را برایم ساده میکند.خدا را کمکم میشناسم.خانم موسوی میگوید خدا به واسطهی عشق گنهکاران را میبخشد به شرط #توبه و ترک گناه. چقدر به این جمله نیاز داشتم.همهاش میترسیدم بخاطر سازمان، بخاطر جهلم نتوانم به خدا برسم. وقت بحث گریهام میگیرد. به سختی بغضم را میبلعم. یعنی چنین خدایی بوده و من به پوچی رسیدم؟ خانمها برمیخیزند و میروند اما من دل و دماغ رفتن ندارم.خانم موسوی همه را بدرقه میکند. بیآنکه چیزی بپرسد با صمیمیت میگوید:
_یه چای دیگه هم بخوریم ثریا جان؟
از خداخواسته قبول میکنم. من شوهر خانم موسوی را نمیشناسم اما میدانم خود خانم موسوی آزارش به مورچهای نمیرسد. سینی چای و بیسکویت را میانمان قرار میدهد.
_خانم موسوی خدا چقدر رحمانه؟
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۲۵ و ۲۲۶
_چشماتو ببیند تا بگم.
چشم میبندم.صدای آرامش بخشش میآید:
_دریا رو تصور کن.یه دریای وسیع...بدون ساحل و بدون طول و عرض و ارتفاع.
در تصوراتم چنین دریای عجیبی را تصور میکنم.
_حالا چشماتو باز کن.
چشم میگشایم. خیلے مشتاقم بدانم مقصودش از این قیاس چیست.
_خب؟
_دریای رحمت الهی همینطوره. بیکران و بیپایان...رحمت خدا قابل تصور و بیان نیست اما همینو بدون که عاشق بندشه. پس گذشت که حکم اول عشقه رو هم داره.ناامید نباش...خدا هرچقدر هم که در حقش جفا کنیم میبخشه فقط حق مردم رو خود مردم باید ببخشن.
خوشحال میشوم.پس با توبه میتوانم پلهای خراب شدهی پشت سرم درست کنم.به خانه میروم.در خوشی #حال_نابم هستم که در به صدا درمیآید.خانم چادری پشت در است.صورتش را خوب نمیتوانم ببینم و میگوید:
_سلام خواهر خوبی؟
صدای میناست!خودش را برخلاف میلم در بغل میاندازد و دستش را دور گردنم میبرد.از حرارت تنش حالم بهم میخورد.
وارد خانه میشویم.
_تو اینجا چیکار میکنی؟خطرناک نیست؟
_چرا ولی مجبورم. این ماموریت برای سازمان اهمیت داره.
آهان میگویم.به آشپزخانه میروم و چای را بیرغبت میریزم.
_ببخشید دیگه اینجا وسایل پذیرایی آنچنانی نیست. پیمان چطوره؟ خبر داری ازش؟
با عشوه و وسواس چای را برمیدارد.
_پیمان که خیلی خوبه. چرا تقریبا هر روز میبینمش.
منتظر سلام رساندنش هستم اما چیزی نمیگوید.دلم میگیرد.
_گزارشاتو خوندم. زیاد کامل نیست.من جز به جزشو میخوام. از ریز و درشت زندگیشون.
_چه مثلا بگم؟ هرچی بوده رو مینویسم. من که نمیدونم دیگه چی بگم.
_نه عزیزم نمیشه! میدونم تو قصدت خالصه و واقعا به فکر پیمانی که نکنه گیر این کمیتهایها بیوفته.میدونی هم که حکم اسلحه این روزا اعدامه.ولی باید از عقایدشونم بگی. رفت و آمدشون. چه ساعتی میرن و میان. چند بچه دارن. چند نفر توی خونشون زندگی میکنه.خونشون دو در داره و به کوچهی دیگه راه داره یا نه.تو هیچی ازینا نگفتی.
نمیدونم این اطلاعات به چه کارشان میآید!
_با این طرح مالک و مستأجر کار برامون سخت شده.خونه تیمیها لو میره. تو خیلی مراقب رفتارت باش.زودتر هم کارو تموم کن. وقت زیادی نداری.
_برای این اطلاعات باید خیلی بهشون نزدیک بشم نمیشه که!
خندهای میکند:
_میتونی! هرچی کار زودتر تموم بشه تو و پیمان هم میتونین زودتر هم رو ببینین.
برمیخیزد و میرود.از حرفهایش خوشحال نیستم. انگار باری روی کمرم سنگینی میکند.چطور باید زیر زبان خانم موسوے را بکشم؟نمیخواهم تصور نادرستی نسبت به آنها داشتہ باشم.کلاسهای قرآن آرامترم میکند.هرشب گزارش را به دکه میدهم. هفتهی بعد به مناسبت سلامتی رزمندهها خانم موسوی با کمک همسایهها شلهزرد میپزند.با آنها برنج پاک میکنم.خانهشان برو بیایی شده که حد ندارد! از #حس_ناب این همکاری خیلی خوشحالم و دلم نمیخواهد به خانه برگردم.با اصرار خانم موسوی برای ناهار میایستم.خانمها در اتاق هستیم آقایون در نشیمن.میتوانم از گوشهی در شوهرش را ببینم.بگو و بخند میکند.در فکر فرو میروم.یعنی چنین کسانی چطور میتوانند به پیمان آسیب برسانند؟ برای چه؟بعد از ناهار کاسهها را روی مجمع میچینیم.آنهایی که خنک شده است را برمیداریم و تزئین میکنیم. و کاسههای تزئین شده را در سینی میچینیم و هرکاسه روانهی خانهای میشود به نیابت از شهدا و سلامتی رزمندگان.
از ماجرای شلهزرد چندی نگذشته و هر روز مینا و سازمان بیشتر بر من فشار وارد میکنند تا چیزهای بیشتری بگویم.گاه سوالهای #نامربوطی میپرسند که به کار من ربط ندارد. در این چند روز قرآن را روان میخوانم. خانم موسوی مابین حرفهایش اسم نهجالبلاغه میآورد. نوشتههایش منسوب به امام اول #شیعیان است. من هنوز آنقدر خوب اسلام را نشناختهام اما با خواندن #نهجالبلاغه روز و ساعت را به فراموشی میسپارم.با صدای در ازجا برمیخیزم.با دیدن خانم موسوی قلبم به تپش میآید. سلام و احوالپرسی گرم میکنیم و او را به داخل راهنمایی میکنم.وارد که میشوند میروم کتری را بزارم.نگاهش به قسمتی از سقف است که فرسودہ شده.
_ثریا جان خطرناکه این سقف.خدایی نکرده روت نیوفتهها!
میخندم و میگویم:
_ فکر نکنم
_نه! حتما به آقا عماد میگم بیاد برات درست کنه.احتیاط شرط عقله عزیزم.
تشکر میکنم.چای را میریزم و مقابلشان قرار میدهم.چیزی در خانه ندارم.پول هم ندارم و مینا از لحاظ مالی مرا یادش رفته!کمی باهم حرف میزنیم.نمیدانم به چه زبانی سوالاتی که سازمان جوابش را از من میخواهد بپرسم
_راستی شوهرتون چه کارن؟ فکرکنم شغل پر دردسری دارن که یکمی باعث دلتنگیتون میشه.
خنده را هم به ته جمله میبندم تا شوخی تلقی کند.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی با این کلیپ گریه کردم ... تشکر از شما که برای عید غدیر کمک کردید امیرالمومنین برای شما جبران می کند😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبب غائب شدن امام زمان علیه السلام کیست؟؟؟
4_5927092294825022172.mp3
2.9M
دوستان اهلبیت را #لعن_نفرین نکنید. از افعال بد او بگویید
مجلس دعا برای فرج ۱۳ (1).mp3
9.13M
سخنرانی ندارد
فقط دعا برای فرج
ضجه ... گریه ... صرخه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
امام رضا و لعنت کردن عمر.mp3
3.42M
حلال زاده ها. حلال خورها گوش کنند و دعا کنند تا بیشتر مبلغ برائت از دشمنان اهلبیت و مبلغ ولایت اهلبیت باشم.❤️❤️❤️❤️.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻نماز بیتوجه، قساوت میآورد!
🔹رهبرانقلاب با ذکر روایتی از مرحوم شیخ محمد بهاری از میزان اهمیت توجه در نماز صحبت میکنند.
تمام راه ظهورِ تو با #گناه بستم
#دروغ گفته ام آقا كه #منتظر هستم
كسی به فكر شما نيست راست می گويم
#دعا برای تو بازيست راست می گويم
من از سياهی #شب های تار می گويم
من از خزان شدن اين #بهار می گويم
درون سينه ما #عشق يخ زده آقا
تمام مزرعه هامان #ملخ زده آقا
كسی كه با تو بماند به جانت آقا نيست
برای آمدن اين #جمعه هم مهيّا نيست
25.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 هم اکنون ستادهای پزشکیان :)
🔹 همهچیز به FATF ربط داره
تا کارشناسام نیان نمیتونم کاری کنم
📡 کمی لبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻🎥 نصب کتیبه «اللهمَّ مَن كنتُ مولاهُ فإنَّ عليًّا مولاه» در حرم مطهر حضرت علی علیهالسلام در آستانه عید بزرگ غدیر😍
✅ @haram110
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔹 ۴ تیر / سرطان ۱۴۰۳
🔹 ۱۷ ذی الحجه ۱۴۴۵
🔹 ۲۴ ژوئن ۲۰۲۴
💠 مناسبتهای دینی
🌴 امام حسین علیهالسلام در منزل نهم «اجفُر»
🌓 امروز قمر در «برج دلو» است.
✔️ مناسب برای امور زیر است:
امور ازدواجی
امور تجاری
امور زراعی
امور مربوط به حرز
امور مشارکتی
بنایی
ختنه نوزاد
نام گذاری نوزاد
قرارداد مضاربه
دیدار با مسئولین
رفتن به خانه نو
معامله خانه
امور حفاری
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
کراهت دارد.
👶 زایمان
نوزاد در کلیه امور خوشبختی دارد.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب دوشنبه)
فرزند به قسمت و روزی خود قانع باشد.
🌎🔭👀
💇♂ اصلاح سر و صورت
میانه است.
🩸 حجامت، خوندادن
موجب صحت میشود.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسب و موجب برکت میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ۱۷ سوره مبارکه « اسراء» است.
﴿﷽ وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح﴾
کاری که باعث آزردگی و ناراحتی خواببیننده باشد، پیش آید ولی عاقبت بخیر شود.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
«یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر میگردد.
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به:
💞 #امام_حسن علیهالسلام
💞 #امام_حسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۲۷ و ۲۲۸
_از تو چه پنهونشما که #خودی هستی.خواهر گلمی! آره کارش زیاده ولی خب عاشق کارشه. من هم بخاطر اینکه دوستش داره چیزی نمیگم. شوهرم توی سپاه کار میکنه
من #محرم اسرارش هستم و آنوقت چطور میتوانم این حرفها را فاش کنم؟از خودم شرمم میگیرد.دیگر باقی سوالات را نمیپرسم.هرچه میخواهد بشود؛ بشود!
هنوز چندماه از ماجرای دفترحزبجمهوری نمیگذرد که دفتر نخستوزیری در آتش کین میسوزد.میدانم این کارها #زهر_سازمان است. #دمکراسی_زوری را میخواهند با از بین بردن شخصیتهای محبوب مردم بدست آورند.از این همه پستی حالم بهم میخورد.نمیخواهم تا چند روز گزارش بنویسم! کاش اصلا فرار کنم.
اما پیمان چہ؟ جلوی دکه غلغله شده و مردم روزنامه میخرند.تیتر سرخرنگی نوشته رئیس جمهور منتخب ملّت و نخست وزیر محبوب به دست عمّال آمریکا شهید شدند.اشک در چشمانم نقش بسته.مردم در خیابانها گریانند.روز تشیع شهدا که غلغله است!بعضیها به سر میزند و بعضی به سینه.از ترس خبرچینهای سازمان سر در چادر هق میزنم.با این کارها بیشتر بر شَکم افزوده میشود. #شهید_رجایی از مردان نامی #انقلاب بود که سالها رنج اسارت پهلوی را چشیده بود.
پیش خانم موسوی میروم و نظرش را دربارهی #شهید_رجایی بپرسم.میخواهم بیشتر از ایشان و #شهید_باهنر بدانم.در را باز میکنم که با دیدن مینا جا میخورم. مثل دفعه قبل خودش را در آغوشم میاندازد منتهی این بار گریان!
_خواهر دیدی چی شد؟
ترس برم میدارد.زیرگوشم میگوید:
_طبیعی رفتار کن!
با اینکه حالم بد میشود اما میگویم:
_ چیشده عزیزم. بیا تو.
وارد خانہ میشود و چادرش را طرفی میاندازد.نگاهی به روسریام میاندازد و آن را دور دستش میپیچد.
_این چیہ پوشیدی؟ چرا ماتم گرفتی؟زیادی تو نقشت فرو نری خانومی!
لحنش انگار #تلنگر دارد! ترس ظرف دلم را پر میکند و میترسم از شکی که در قلب مخفی کردم چیزی بداند.کاغذ و قلمی درمیآورد و پیش رویم میگذارد.
_بنویس رویا.
_چی بنویسم؟
_همون چیزایی که براش اینجا اومدی.
_چی میخواین بدونین. طفره نرو!
_ببین رویا فرصتے نیست.پیمان میگه شکّشون بهش بیشتر شده.چند باری ازش سوال و جواب کردن.این یعنی دیر یا زود پیمان گرفته میشه و بعد اعدامش میکنن.
تو میشی یه زن بیوه با یه دل عاشق شکسته! همینو میخوای؟ میخوای پیمان رو جلوی چشمات تیربارون کنن؟
با تصور همچین صحنهای از جا بلند میشوم.دلشوره دارم.ولی به شوهر خانم موسوی نمیخورد.مینا کنار گوشم #وسوسهام میکند:
_ بنویس رویا. هرچی که میدونی.چه ساعتی میان، چه ساعتی میرن، با کی میرن و با کی میان.کجا بیشتر میرن؟ همهی اینا برای حفظ جون پیمان مهمه.
کاسه دلم را از ترس و اضطراب و عصارهی عشق پر میکند.در فضایی قرار میگیرم که از استرس نمیتوانم فکرکنم.خودکار در دستم میلرزد.مینا از من خواسته بود تا چند روزی کشیک بکشم.همه چیز را بیآنکه ذرهای قدرت فکر کردن داشته باشم مینویسم.مینا با خواندن اینهمه اطلاعات چشمانش برق میزند.
_ هیچ غلطی نمیتونن بکنن. تو هم آخرای ماموریتته.میتونی فردا پیمانو ببینی.
بعد هم کاغذ نشانی را بطرفم میگیرد.سر تکان میدهم و با پوشیدن چادر بیسر و صدا خانه را ترک میکند.با بسته شدن در افکار #مبهم و #وحشت_برانگیز به ذهنم خطور پیدامیکند. #عذاب_وجدان میگیرم که چرا این چیزها را نوشتم.صدای در مرا از ترس میلرزاند.چادر سر میکنم.در را که باز میکنم با دیدن خانم موسوی از خجالت سر به زیر سلام میدهم.شوهرش پشت سر او سر به زیر ایستاده.تازه متوجہ شوهرش میشوم و سلام میدهم.خانم موسوی میگوید:
_عزیزم اگه اجازه بدی شوهرم یه نگاهی به سقف بندازه و تعمیرش کنه.
شرمندهتر میشوم.سرم را پایین میگیرم:
_اختیار دارین. شوهرتون اذیت میشن.
_این چه حرفیه؟ عالم همسایگی این حرفا رو نداره.
با خجالت از مقابل در کنار میروم.شوهرش سیمان و آب مخلوط میکند.یکی از همسایههای دیگر به کمک میآید..
_حالت خوب نیست ثریا؟
_ نه! نه!...خوبم.
_صبحانہ خوردی؟ آخه رنگ به روت نیست.
همین بهانه را میقاپم:
_آ... آره! صبحانه نخوردم. شاید از اون بابته!
مرا بہ آشپزخانه میبرد و مجبورم میکند دو لقمهای نان بخورم.تا عصر علاوه بر سقف نقصهای دیگر خانه را هم برطرف میکنند.آقای موسوی دستش را از گل میشود و سر به #زیر میپرسد:
_ امری ندارین؟
_نه خواهش میکنم.خیلے زحمت کشیدین واقعا راضی نبودم.
با لحن به #حجب آغشتهای میگوید:
_سلامت باشید.
نگاهش به خانم موسوی است و انگار چیزی میخواهند به من بگویند.بالاخره خانم موسوی از کیفش بستهای درمیآورد.
_ثریا جانم؟ این مبلغ از صندوق محلهس.من اسمتو دادم به صندوق اونا گفتن شما وام این ماه رو گرفتی.
تعجب میکنم!
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۲۹ و ۲۳۰
خدای من! چطور جواب اینهمه مهربانی را بدهم؟خوهای خبیث در کنارشان جولان میدهند و دوست ندارند سر به تن این چنین آدمهایی باشد! خانم موسوی را بغل مے گیرم.
_ممنون! منو مدیون خودتون میکنین.
لبخند شیرین برلبش نقش میبندد: _قربونت برم این چه حرفیه؟خوبیهای تو بیحد و اندازهن.
با این حرفها بیشتر خجالت میکشم.تا دم در بدرقهشان میکنم.آنها به خانهشان میروند.بستہ را باز میکنم و پول میبینم!
سقف را میبینم و مهربانی را مشاهده میکنم.اینها بر بیتوجهیهای سازمان مرهمی گذاشتند.صبح که بیدار میشوم دلشورهای در وجودم رخنه کرده.این دلشوره حال خوش دیدن پیمان را هم از من ربوده.کاغذ را در کیف قرارمیدهم. ترجیح میدهم کمی زودتر بروم.دکه هنوز باز نشده.با تاکسی به پارک میرسم.فکرم درگیر ملاقات امروز و حوادث دیروز است.
خدا کند چیزی نباشد و این حس هم الکی باشد!نمیدانم پیمان را کجا پیدا کنم. نگاهی به ساعت مچیام میاندازم. هنوز یکساعتی مانده و من زودتر آمدهام. همینطور درحال قدم زدن هستم یکهو از دور مینا را میبینم.بیم بر من غالب میشود و پشت درختی میایستم.پیمان هم روی نیمکت مقابلش نشسته.دلشورهام شدیدتر میشود.از این فاصله نمیتوانم چیزی بفهمم.روی میگیرم و چند درختی را طی میکنم تا بهشان نزدیک شوم.گوش تیز میکنم.صدایشان میآید و مینا راحت میگوید:
_ پیمان؟ خودت باید بری.اینکارو خودت باید انجام بدی.
_نه من نمیتونم.این همہ کاربلد دورته بده اونا انجامش بدن.
_از دختره میترسی؟
_ نه! چہ ترسی؟
مینا نگاه پرعشوهای به او میدهد و ژست زرنگها را به خود میگیرد.
_نمیترسی دختره بعدا بفهمه؟
_خُ...خب بفهمه! معلومه تهش میفهمه اما چه اهمیتی داره؟
_شاید ترکت کنهها!
حسی به من میگوید منظور از دختره من هستم!
_اولاً سازمان این اجازه رو بهش نمیده ثانیاً من از هیچی نمیترسم.
لبخند شیطانی مینا پررنگ میشود:
_خب تو که ادعات میشه ازش نمیترسی پس برو خودت کارو تموم کن.امروز فرصت خیلی خوبیه من اکبرو گفتم کشیک بکشه. هر وقت جمع شدن کلکشون کندس.تا تنور داغه باید بچسبیمش.
_امروز ساعت چند؟
_رویا نوشتہ بود ساعت چهار شوهره برمیگرده. اکبر که علامت بده و اونم چهار برگرده عالی میشه.تو و چندتا از بچهها هم مسئولعملیاتین. سازمان براش مهمه این آدم کنار بره. اگه به مقامی که میگی برسه که خیلی بد میشه! اون کارکشتهس! کار ما هم سخت میشه.بیهوا درو باز کنین برین تو.درست بعد از رفتن اون مرده ساعت چهار... پشت سرش وارد میشی. اسلحهشو میقاپی بعدم دو گلوله و خلاص! زن و بچهشو هم مختاری اما بنظرم بکشی بهتره! همین بچههاشون آینده برامون دردسر درست میکنن. فهمیدی؟
نفسم بالا نمیآید! خدای من آنها میخواهند آقا عماد و خانوادهاش را #ترور کنند؟؟؟وای! وای! چه کردی رویا! خاک بر سرت که #خام بودی و خام شدی! تنم مثل بیدی لرزیدن میگیرد.دستم را بہ درخت میگیرم تا بر زمین نیافتم.
_باشه میرم. ولی مسئول تیم منم.توی گزارش هم قید میکنی من این بابا رو کشتم. فهمیدی؟
جواب مینا را نمیشنوم.چیزی نمانده همینجا ازحال بروم.آهسته از آن درخت دور میشوم.روی نیمکتی مینشینم و به حرفهایی که شنیدهام فکر میکنم.خدای من! این چه بلایی بود سر منِ #غافل آمد؟چه کنم با این قوم؟ این #دوراهیها چرا تمامی ندارد؟من #میترسم...از سازمان...از خون بیگناه! از گناه قتلی که به گردنم بنویسند.چہ خاکی به سر بریزم؟ یا باید قید #خودم را بزنم یا قید #خانوادهی_خانمموسوی. سازمان اگر بفهمد این موضوع را لو دادهام هرکجا باشم بدون نگاه به کارنامهی کارهایم در دم #جانم را میستاند.برمیخیزم.باید دور شوم. اصلا دلم نمیخواهد پیمان را ببینم.در خیابان راه میروم.من #شریک قتل بچههای بیگناه و زن و مردی رئوف و خوش قلب هستم!چند باری پایم پیچ میخورد و آخ میگویم اما به راهم ادامه میدهم.روی صندلی ایستگاه اتوبوس مینشینم و با وحشت به صحنههای #آینده خیره میشوم.تاب نمیآورم. باز قدمها مرا میکشاند.بطرف دیواری که تکیه دادهام برمیگردم.بچهها در صحن #مسجد درحال بازی هستند.باورم نمیشود.وارد مسجد میشوم. گوشهای کز میکنم و سر روی زانو های های گریه میکنم.انگار کسی مرا دعوت کرده تا درخانهی امنش گریه کنم...ما بین گریهها به خدا میگویم:
✨_خدایا من #گناه کردم.تموم دوران زندگیم و جوونیم بہ #غفلت سپری شد اما #جاهل بودم. #نمیدونستم راهت چیه. نمیدونستم...یعنی #کسی نگفت.خدایا من نبودم چون غلفت چشمامو بست و راهی بهم نشون داد که #روکشی_از_تو داشت. تو اونجا نبودی حس کردم #نبودنتو.اونجایی حست کردم که پیرمردی با تموم رنج و زخم تن شبا بیدار میشد و "الهی العفو" میگفت.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
😀🍎🍧 روز غدیر، روز خوردن و آشامیدن و اظهار شادمانی
عَنْ أَبِي الْحَسَنِ اللَّيْثِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لِمَنْ حَضَرَهُ مِنْ مَوَالِيهِ وَ شِيعَتِهِ: (فِی یَومِ الغَدِیرِ) كُلْ وَ اشْرَبْ وَ أَظْهِرِ السُّرُورَ ... خِلافاً عَلَى مَنْ أَظْهَرَ فِيهِ الِاغْتِمَامَ وَ الْحُزْنَ، ضَاعَفَ اللَّهُ حُزْنَهُ وَ غَمَّهُ. (بحارالأنوار،ج98، ص302 به نقل از اقبال الأعمال)
حضرت صادق علیه السلام در حضور جمعی از دوستان و شیعیان خویش فرمود: در روز عید غدیر، جهت بزرگداشت این روز، و مخالفت با آنان که در این روز اظهار غم و اندوه می کنند- که خداوند غم و اندوه آنان را دو چندان گرداند- بخور، بنوش، و اظهار شادمانی کن.
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا علیه السلام وَ الْمَجْلِسُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ، فَتَذَاكَرُوا يَوْمَ الْغَدِيرِ، فَقَالَ الرِّضَا علیه السلام: سُرَّ فِيهِ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ. (تهذيبالأحكام، ج6، ص24)
أحمد بن محمّد گفت: در مجلس حضرت رضا علیه السلام بودیم درحالی که آن مجلس از خانواده حضرتش پر بود و درباره روز غدیر گفتگو می کردند. پس حضرت رضا علیه السلام (به من) فرمود: در این روز هر مرد و زن مؤمنی را شاد کن.
عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْنَفَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: هُوَ يَوْمُ سُرُورٍ لِمَا مَنَّ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكُمْ مِنْ وِلايَتِنَا. (بحارالأنوار، ج37، ص170 به نقل از تفسیر فرات)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: روز غدیر، روز شادی است، زیرا خداوند در این روز ولایت ما اهل البیت را بر شما ارزانی داشت.
عَنْ عُمَارَةَ بْنِ جُوَيْنٍ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي الْيَوْمِ الثَّامِنَ عَشَرَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ، فَقَالَ: إِنَّهُ يَوْمُ عِيدٍ وَ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ. (بحارالأنوار،ج98، ص298 به نقل از اقبال الأعمال)
عُمارَه گفت: روز هجدهم ذی الحجّه نزد حضرت صادق علیه السلام رفتم. پس فرمود: امروز، روز عید، و روز شادی و سرور است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
روز غدیر، روز اعلام امامت ائمه اطهار علیهم السلام تا روز قیامت
حضرت باقر علیه السلام نقل میکند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در خطبه روز غدیر فرمود: پس از من به فرمان پروردگارتان، علیّ، ولیّ و امام شماست. سپس تا زمانی که به لقای خدا و رسولش (در قیامت) نائل شوید، امامت در فرزندان من از نسل علیّ خواهد بود. (بحار الأنوار، ج37، ص207-208 به نقل از اقبال الأعمال)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🚿🚿🚿 روز غدیر، روز چشم پوشی از گناهان شیعه
قَالَ الرِّضَا علیه السلام: هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي يَأْمُرُ اللَّهُ فِيهِ الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ أَنْ يَرْفَعُوا الْقَلَمَ عَنْ مُحِبِّي أَهْلِ الْبَيْتِ وَ شِيعَتِهِمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ مِنْ يَوْمِ الْغَدِيرِ وَ لا يَكْتُبُونَ عَلَيْهِمْ شَيْئاً مِنْ خَطَايَاهُمْ كَرَامَةً لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ، ...، هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي یَجْعَلُ اللَّهِ فِيهِ ذَنْبَهُمُ (الشِّيعَةِ) مَغْفُوراً، ... هُوَ يَوْمُ تَحْطِيطِ الْوِزْرِ، ... هُوَ يَوْمُ الصَّفْحِ عَنْ مُذْنِبِي شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين. (اقبال الأعمال، ص778 به نقل از کتاب النّشر و الطّی)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: روز غدیر، روزی است که خداوند به فرشتگان کرام الکاتبین دستور می دهد که از روز غدیر به مدّت سه روز، قلم را از دوستداران اهل البیت و شیعیان ایشان برداشته، و هیچ یک از خطاهای ایشان را به خاطر اکرام محمّد و علیّ و ائمه علیهم السلام ننویسند. روز غدیر، روزی است که خداوند در آن روز، گناهان شیعیان را می آمرزد. روز غدیر، روز ریختن بار گناه است. روز غدیر، روز بخشش گنهکاران از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»