حرم
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄ ◼️▪️پژوهشی در باب 🔍 #تفکر_عثمانی در واقعه کربلا قسمت • دهم ✔️ ↪️ درقسمت قبل بیان شد
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄
◼️▪️پژوهشی در باب 🔍 #تفکر_عثمانی در واقعه کربلا قسمت • یازدهم ✔️
✍🏻 پس از صلح حضرت کریم آل الله امام حسن المجتبی علیه السلام و به قدرت رسیدن معاویه لعین ، مذهب عثمانی رونق بیشتری گرفت و در شهرها و مناطق دیگری غیر از بصره و شام نیز رواج یافت؛ مناطقی مانند جزیره «شامل شهرهای موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هِیت، عانات، حمص، قرقيسيا و رقه و رُها» یمن «شامل صنعا و نجران» ری و حتی کوفه. نوع تفکر عثمانی شام و بصره و ری از گونه افراطی آن یعنی ناصبی بوده است
🔶 اگر نگوییم که قتل عثمان لعین بر مسائل فکری و مذهبی بیش از تأثیر آن بر حوزه سیاست بوده به یقین کمتر نیز نبوده است. تفکر عثمانی مانند هر تفکر سیاسی و مذهبیِ دیگری از شدت و ضعف برخوردار بود، دست کم این بود که خلافت امام علیه السلام را قبول نداشتند و شاید بتوان گفت که حد متوسط آن، ناخرسندی و ناخشنودی از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بود. اما نوع افراطی آن در نصب و ناصبیها ظاهر میشد که با سَب و لعن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام همراه بود. عثمانی مذهبها، تنها به خلافت تثليث «یعنی خلافت ابوبکر زندیق و عمربن زنا و عثمان لنگ لعین» معتقد بودند و خلافت حضرت آیت الله العظمی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را تنها دوران فتنه بر میشمردند. کتابهایی که با عنوان «السنه» از سوی دانشمندان آنان در قرن سوم و چهارم نوشته شده بود، در پی محدوده جماعت عمریه واقعی بودند که از معنای یک حداقلی، یعنی اعتقاد به شیخین، یک معنای حداکثری بمعنای اعتقاد به تثلیثِ خلافت بود. این اندیشه تا نیمه اول قرن سوم هجری ادامه داشت تا اینکه احمد ابن حنبل لعین، امام حنابله مسئله تربیع «خلافت خلفای چهارگانه؛ ابوبکر، عمر، عثمان و علی علیه السلام» را مطرح کرد و با تألیف کتاب «فضائل الصحابه و برشمردن فضایل بسیاری از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام این اندیشه را در میان اهل حدیث و حنابله نهادینه کرد و خلافت آن حضرت علیه السلام را پس از آن سه نفر مشروع اعلام کرد. اما هیچوقت از برتری آنان بر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام عدول نکرد و سخت معتقد بود که ابتدا باید به خلافت آن سه معتقد شد سپس به خلافت خلیفه چهارم. این حداقل چیزی بود که یک عثمانی مذهب به آن معتقد بود.
📚 الفتوح، ۲/۳۵۰
انساب الاشراف، ص ۴۵۳ و ۴۵۸
دراسات فی الحدیث و المحدثین، ص ۱۸۶
الانساب، ۴/۷۴
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
حرم
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄ ◼️▪️پژوهشی در باب 🔍 #حرکت_حضرت_سیدالشهداحسینبنعلی_عليه السّلام #عاشورا_در_عامه #مقتل
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄
◼️▪️پژوهشی در باب 🔍 #حرکت_حضرت_سیدالشهداحسینبنعلی_عليه السّلام #عاشورا_در_عامه #مقتل قسمت • سیزدهم ✔️
⚠️ إهانت و تهمتِ عبد الله بن عمر بن خطّاب زنازاده، به امام حسین علیه السّلام
پیشتر هم بیان شد که عبد الله بن عمر بن خطّاب در تضعیف و تئوریزه کردن شهادت امام حسین علیه السّلام نقش به سزایی داشت. اینکه چندین بار تکرار کردهام، علّتش این است که توجّه دهم بر این نکته که او نیز مانند پدرش در دشمنی با اهل بیت علیهم السّلام فعّال بودهست. وی نه تنها با امام حسین علیه السلام، بلکه با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و امام حسن علیه السّلام هم بیعت و همراهی نکرد، ولی با ذلّت و خفّت با حَجّاج بن یوسف ملعون بیعت کرد.
در یکی از گفتگوهایی که از او با امام حسین علیه السّلام نقل کردهاند، چنین جسارت کرده:
«قالَ ابنُ عُمَرَ لِحُسَینٍ علیه السلام: لا تَخرُج، فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ (صلی الله علیه و آله) خَیَّرَهُ اللّهُ بَینَ الدُّنیا وَ الآخِرَةِ فَاختارَ الآخِرَةَ، و أنتَ بَضعَةٌ مِنهُ، و لا تَنالُها _ یَعنِی الدُنيا _ فَاعتَنَقَهُ و بَکی و وَدَّعَهُ.»
✍🏻 او به امام علیه السلام گفت: از سفرت منصرف شو، جدّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) بین انتخاب دنیا و آخرت مخیّر شد و او آخرت را برگزید. تو نیز پاره تن اوئی، دنیا را رها کن. !!!!! سپس او را در آغوش گرفت و گریست و وداع نمود.
📚 الطبقات الکبری، الناشر: دار الكتب العلمية - بيروت ١۰/ ٤٤٤
✅ دقّت کنید که او حرکت امام علیه السلام را دنیادوستی مینامد، و به حضرت علیه السلام میآموزد که مانند جدّت به فکر آخرت باش !!!!! نستجیر بالله؛ مِن هَوان الدنيا على الله همين است که منافقی کافر به ولایتِ إلهی، امام حسین علیه السّلام را پند و اندرز دهد و از دنیادوستی بر حذر دارد !!!! در حالی که خودش با دستگاه حکومتِ وقت زد و بند داشت! نفاق یعنی همین که او امام علیه السلام را پاره تن رسول خدا صلی الله علیه واله خطاب میکند، ولی یاریاش نمیکند !!! گریه او نیز از سر نفاق است، یعنی من تو را بر حذر داشتم، نصحیت مرا نشنیدی و میروی کُشته میشوی، و بعد به حرف من خواهی رسید. تا بعداً مردم مدینه بگویند که فقیه ما چقدر دلسوز و خیرخواه بود و اگر با حسین ( علیه السّلام ) نرفت میدانست چه خبر است. ( تازه اگر واقعا گریسته باشد. ) در نقلهای دیگر نیز ابن عمر، امام علیه السلام را مانند پدر و برادرش، فریبخوردهی مردم کوفه معرفی کرده، و حضرت علیه السلام را متّهم به بر هم زدن نظم و وحدت اسلامی نموده و به نوعی شورشی نشان داده که خواهد آمد ان شاء الله! در حالی که حکومت يزيد کافر لعنه الله اسلامی نبود تا وحدتش محفوظ باشد! امّا دشمنی این خانواده با خاندان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله، باعث شده بود که راضی به حکومت و ولایت هر کلب و خنزير و حماری باشند، ولی زیر بار ولایت الهیه اهل بیت علیهم السلام نروند.
👈🏻 حال، رفتار عبدالله بن عمر چند پیامد داشت:
الف) تقویت، و مشروعیتبخشیدن به حکومت يزيد ملعون
ب) امام حسین علیه السّلام در أفکار عمومی متّهم شد به دنیاطلبی، وحدتشکنی، فریبخوردگی، عدمتعقّل، و در نهایت نوعی خودکشی در کربلا ( معاذ الله )
ج) مردم میدیدند و میشنیدند که فقیه بزرگ مدینه با رفتار و عملش، حرکت امام حسین علیه السّلام را نهی و مذمّت میکند! خب مردمی که آن حضرت را "امام و معصوم و واجب الطاعة" نمیدانستند، به فقیه مدینه اقتدا کردند و گفتند: اگر همراهی کردن با حسین (علیه السّلام) معقول و مشروع بود، باید پسر غاصب دوم نیز با او همراهی مینمود.
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 چهارشنبه
🔸 ۳ مرداد/ اسد ۱۴۰۳
🔸 ۱۸ محرم ۱۴۴۶
🔸 ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج حوت» است.
💠 روز مناسبی برای امور زیر است:
امور تجاری
خواستگاری و عقد
بنایی
خرید مغازه و محل کسب
افتتاح مغازه و کار
اقدامات قضایی
قرض گرفتن
جامهٔ نو پوشیدن
آغاز امور آموزشی
معالجه و آغاز درمان
بذرافشانی
سفارش دادن کالا
دیدار با بزرگان
دعوت گرفتن از افراد
امور مربوط به حرز
👶 زایمان
نوزاد هرگز فقیر نشود و زندگی خوبی خواهد داشت.
🚘 مسافرت
کراهت دارد.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب چهارشنبه)
شدیداً کراهت دارد.
🌎🔭👀
🩸 حجامت، خوندادن و فصد
باعث قوت بدن میشود.
💇♂ اصلاح سر و صورت
موجب اندوه میشود.
✂️ ناخن گرفتن
خوب نیست، باعث بداخلاقی میشود.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است.
کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن، وسیله سواری و یا چارپایان بزرگ، نصیب شخص شود. ان شاءالله
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب چهارشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۱۸ سوره مبارکه کهف است.
﴿﷽ و تحسبهم ایقاظا و هم رقود﴾
خانه یا ملکی جدید در تصرف خواب بیننده در میآید، یا ماه قبل یک کار خیری اشتباها به او رسیده و در آخر معلوم میشود که آن کار خیر، اشتباه بوده است.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز چهارشنبه
«یا حیّ یا قیّوم» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین میگردد.
☀️ ️روز چهارشنبه متعلق است به:
💞 #امام_کاظم علیهالسلام
💞 #امام_رضا علیهالسلام
💞 #امام_جواد علیهالسلام
💞 #امام_هادی علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز چهارشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
حرم
نامزد من؟؟!! _من که نامزد ندارم اشتباه گرفته حتما خانم احمدی:_بابا اسمتو گفت.گفت با دوستش منا میاد.
✶⊶⊷⊶⊷❍💚💎💚❍⊶⊷⊶⊷✶
✨رمان فانتزی، آموزنده و معرفتی
✨ #سجده_بر_یک_فرشته
💎قسمت ۱۱ و ۱۲
از خانم احمدی خداحافظی کردیم و زنگ زدم آژانس تا یک تاکسی بیاد.اما از شانس بد ماشین نداشتن مجبور بودیم سر خیابون صبر کنیم تا شاید تاکسی رد بشه چون واقعا دیگه حوصله پیاده روی نداشتم با این همه حرفی که یکجا شنیده بودم.منا هم اثار ترس و استرس رو توی چشماش میدیدم.
نزدیک ۱۰ دقیقه بود که سر خیابون منتظر ماشین بودیم.کمکم هوا تاریک میشد و ترس ما بیشتر از بس استرس داشتیم هر دومون که هیچ حرفی نمیزدیم بلاخره یک پراید نوک مدادی ایستاد و سوار شدیم
_خسته نباشید لطفا برید به این آدرس...
+بله بفرمایید
سوار شدیم و درو بستیم و اون اقاهه حرکت کرد.تا حرکت کرد چشم من به بازو مرد افتاد وااااای نَه خالکوبی داره. ترس و استرسم بیشتر شد تو دلم گفتم کاش سوار ماشین شخصی نمیشدیم دوتا دختر تنها..نصف راه بودیم که ماشین پیچید تو یه کوچه
منا:_ببخشید اقا دارید اشتباه میرید.
ولی جواب نشنیدم.خیلی تعجب کردم.منا صداشو بلند کرد
_ااااقا دارم میگم اشتباه رفتین!!
یهو قفل درها رو زد درها قفل شد.دیگه صدای ضربان قلب همو میشنیدیم.از ترس استرس زبونمون هم قفل شده بود. ماشین رو نگه داشت و برگشت عقب وااای چهرهاش چه ترسناک بود رو کرد طرفمون:
_اون گردنبند رو بدین قبل از اینکه دردسر بزرگی واستون پیش بیاد...
تو دلم خدا رو صدا میکردم خودمو جمع جور کردم من خدا رو دارم سعی کردم صدام نلرزه...
_کدووم گردنبند شما چی دارین میگین این در کوفتی رو باز کنید اقا
+این درها باز نمیشه تا گردنبندو ندید... گفتم گردنبند رو بدین
من خودمو چسبوندم به صندلی ماشین. مرده یهو کیفم رو از کنارم برداشت و همشو رو صندلی جلوی خالی کرد دید چیزی نداره جز گوشی هی داد میزدم اقا چیکار میکنییی وسایلم رو برگردون.انگار حرف منو نمیشنید کیفمو از شیشه پرت کرد بیرون.چاقو رو از جیبش درآورد.دید خیلی ترسیدیم گفت:
+حیف گفتن که باهتون کار نداشته باشم وگرنه خوب میدونستم با شما دوتا چیکار کنم.فکر پلیس از سرتون بیرون کنید وگرنه با این چاقو کاری میکنم که هر روز هزار بار آرزو مرگ کنید
اینها رو که گفت قفل در زد. درهاش باز شد.منو منا چطور از اون ماشین پیاده شدیم فقط خدا میدونه.میخواستم مثل چی فرار کنم ولی وقتی اسم خودمو از زبان اون مرد شنیدم خود به خود پاهام وایستاد
+بیا وسایلهاتو جمع کن ببر
نگاهی به منا کردم و برگشتم کیفمو از زمین برداشتم تمام وسایلهامو یک جا ریختم تو کیفم خواستم فرار کنم که مرده گفت:
+خوب فهمیدی چی گفتم به پلیس خبر بدی وای به حالت
بعد چاقو رو به طور نمایشی کشید به صورتش.من که تا سکته رفته بودم و خوب میدونستم الان رنگم مثل میت شده.تا رسیدن به خونه دست پاهام میلرزید.کلید درو با زحمت از کیفم پیدا کردم خواستم درو باز کنم که کلید از دستم افتاد کلیدو برداشتم با دستهای لرزون درحیاط باز کردم.
همین که وارد حیاط شدم وای بابام تو حیاط نشسته بهم گفته بود که آزادی بهت دادم ولی اگر دیر به خونه بیایی وااای
رو دیر اومدنم به خونه خیلی حساسه
یکم عصبانی بود ازم.آروم قدم برداشتم رفتم جلو
_سَ سَسلام بابا
+سلام
_ببخشید بابا
+ببیبن دخترم خودت میدونی من هرچی رو این مسائل سختگیری میکنم بخاطر خودته.دنیای خوبی نیست.تو اون بیرون برای یک دختر ممکن هزار جور اتفاق بیفته. من با بیرون رفتن تو مشکلی ندارم. هوا که تاریک شد زنگ بزن هرجا هستی میام دنبالت.
یکنفس عمیق کشیدم
_قربون اون دل مهربونت بشم چَشم...
+حالا برو تو لباسهاتو عوض کن خستهای. مامانت داره سفره میندازه
_چشم
بدو بدو از پلهها رفتم بالا باز به اتاقم که رسیدم یکنفس عمیق کشیدم.واای من همون موقع باید میرفتیم پیش پلیس.نه یعنی برگشتنم به خونه کار درستی بود؟!
فکرم خیلی درگیر بود.وضو گرفتم و به سجده رفتم.اونقدری با خدای خودم گفتم تا خالی شدم آخر سر هم توکل کردم به خودشو ازش خواستم هرکاری درست رو نشون بده و خودش نذاره پام کَج بره.
بعد از شام اومدم تو اتاقم گوشیمبرداشتم که زنگ بزنم به منا.دیدم خودش دوباره زنگ زده.خواستم شمارهشو بگیرم که متوجه شدم یه شماره ناشناس هم زنگ زده.همین که خواستم شماره منا رو بگیرم همون شماره ناشناس دوباره زنگ زد.
_الو
صدای خشن و ناشناس جواب داد:
+محدثه تویی؟
_بَبله بفرمایید...
+حال دوست چطوره؟ خیلی ترسیده بود تو ماشین انگار
یعنی این همونیه که سوار ماشینش شدیم...
_عوضی برو گمشو تو شماره منو از کجا آوردی؟
+پیدا کردن شمارهت که کاری نداره برای ما،ما خیلی چیزا ازت میدونیم.اون امانتی رو بده به ما وگرنه بد میبینی دخترجون.
میدونستم چی رو میگه.خیلی ترسیده بودم.تو دلم تندتندصلوات میفرستادم که صدام نلرزه.ندونه که ازش ترسیده ام
_من نمیدونم راجب چه حرف میزنی کدوم امانتی؟
+نه خوشم اومد دختر....
✨ادامه دارد....
💎
✶⊶⊷⊶⊷❍💚💎💚❍⊶⊷⊶⊷✶
✶⊶⊷⊶⊷❍💚💎💚❍⊶⊷⊶⊷✶
✨رمان فانتزی، آموزنده و معرفتی
✨ #سجده_بر_یک_فرشته
💎قسمت ۱۳ و ۱۴
+نه خوشم اومد دختر پر دلو جراتی هستی، مثل اینکه دوست داری بلایی که سر اون بچه اومده رو سر پدر و مادرت بیاریم.
ترس تمام وجودم گرفت.به نفس نفس افتادم
+دو روز بهت مهلت میدم امانتی رو پس دادی که دادی وگرنه بد میبینی منتظر تماسم باش.فکر پلیس رو هم از اون مغز کوچلوت بیرون کن. در ضمن به اون دوست خل وچلت هم حالی کن به کسی چیزی نگه وگرنه بد میبینه...
گوشی رو که قطع کرد یه ترسی افتاده به جونم واای خدایا خودت کمکم کن کدوم راه درسته کدوم راه غلطه، چیکار کنم خدایا!؟ با دست لرزون زنگ زدم به منا..
_الو سلام منا خوبی؟؟!!
منا:_چه خوبی؟واای محدثه چیکار کنم من میترسم..چند دقیقه پیش یه نفر زنگ زد انگاری همون شخص که برامون چاقو کشید بود بهم گفت:اون امانتی که پیشت هست باید پس بدی..تهدیدم کرد گفت : اگه پس ندیدی بلایی سر خانواده ات میارم..خیلی ترسیده بودم گفتم چیزی پیشم نیست او گردنبند پیش دوستمه...
_وااای دختر تو چیکار کردی چرا گفتی بهش؟؟؟
منا:_محدثه گردنبند بهشون پس بده برن مگه چیه اون یه گردنبده بیارزش؟!
_مناجان نباید میگفتی بهشون ازکجا معلوم بعد از دادن گردنبند ولمون کنن آخه؟
منا:_من خیلی میترسم چیکار کنیم؟
_خودمم نمیدونم فعلا خداحافظ.بعدا باهات تماس میگیرم.
منا:_خداحافظ فقط من رو بی خبر نذاریا.
_باشه فعلا
یعنی این گردنبند چه ارزشی داره براشون؟!
گردنبندو از کشو درآوردم.دقت که کردم گوشهش انگار یه انحرافی داشت.با ناخن انگشتام گوشه گردنبندو فشار دادم.با فشار دادنم یهویی باز شد و یک فلش افتاد بیرون...عجب بابا پس بگو میگم اینا چرا دنبال این گردنبندن.!! حتما اطلاعات مهمی تو این فلشه هست که دنبالشن.. فلش برداشتمش دوباره گذاشتم داخلش...
نمیتونستم درست تصمیم بگیرم.بلند شدم وضو گرفتم.دو رکعت نماز خوندم.سر سجاده دستهامو بلند کردم خدایا کمکم کن اصلا نمیدونم باید چیکار کنم.خودت یه راهی جلوم بزار.اینقدر فشار اومده بود بهم که دیگه خسته شده بودم کناره سجاده دراز کشیدم.چشمهامو بستم...
💤چشم که چرخوندم.. تو حیاط یه خونه بودم خدایا اینجا چرا اینجوریه..یکی داشت محکم با مشت میکوبید به در.. رفتم در را با دستان لرزان باز کردم دیدم پشت در همون پسربچه بود..
_سلام وای باورم نمیشه تو زندهای پسرجون؟
پسره سکوت کرد.و یک اخم پر از خشونت هم تو صورتش بود.داشتم کم کم میترسیدم
_تو اینجا چیکار میکنی چرا جوابمو نمیدی این اخم چیه آخه؟
ولی بازم حرفی نمیزد.دیدم با چشماش به جایی اشاره میکنه رومو به اون طرفی که اشاره کرد بگردوندم.یک نفر اونجا ایستاده بود.قیافه اش نمیتونستم ببینیم چون خیلی تاریک بود با صدای پسر به خودم اومدم..
+مگه نگفتم اون گردنبندو بده به پلیس؟؟ مراقب اون گردنبند باش! اون قول داده تا زمان وعده داده شده همه شما رو به #انحراف بکشونه...
_راجب چی حرف میزنی؟ من نمیفهم
دوباره به سمت اون شخص نگاه کردم داشت به سمتم میامد.برگشتم به پسر بگم این کیه؟؟ دیدم کسی نیست فقط یه جعبه بزرگ کنار دربود.باز خدا رو تو دلم صدا کردم و توکل کردم بهش جعبه را باز کردم.همین که نگاهم به داخل جعبه افتاد... یه جیغ بلند کشیدمو تمام بدنم به لرزه افتاد...واای خدایا.. خدایا سر پدر و مادرم تو جعبه بود ...دیگه پاهام تحمل وزنمو نداشت نتونستم افتادم زمین، رو زمین پخش شدم و طوری ضجه میزدم که و آه ناله میکردم که خدا داند ...اون شخص به بالا سرم رسید...
+انگار از هدیهم خوشت نیامده؟ هان؟ چطوره هدیه ام من که خیلی خوشم اومد بعد هم یک خنده زشتی کرد...با دیدن چهره زشتش یک جیغ بلند کشیدمو از خواب پریدم...
خیس عرق بودم خدای من این ملعون چرا دست از سر من برنمیداره ... با پاهای لرزون بلند شدم لامپ رو روشنش کردم
نمیتونستمدیگه تو تاریکی باشم همه بدنم میلرزید...
گوشیمو برداشتم تا که به منا زنگ بزنم چشمم خورد به ساعت ، ساعت ۳ونیم بود دو دل بودم زنگ بزنم یا نه....
دلم میخواست با یکی حرف بزنم تا آروم بشم. اما نه دیر وقته نمیخواهم منا رو هم بترسونم.گوشیمو گذاشتم روی میز. همه این کابوسا نگرانیای من به خاطر اون فلشه...
این فلش چی داره اخه؟ لب تاپمو روشن کردم و فلش باز از داخل گردنبند درآوردم وصل کردم به لب تاپ...انگار دزدی کرده بودم دستام میلرزید عرق نشسته بود رو پیشونیم نمیدونستم قراره چی ببینم...
✨ادامه دارد....
💎
✶⊶⊷⊶⊷❍💚💎💚❍⊶⊷⊶⊷✶
⚫️امام حسین علیهالسّلام:
صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ
صاحب این امر (حضرت مهدی ارواحنا فداه) رانده و آواره است، و در پی خونخواهی پدرش خواهد بود.
📚كمالالدّين ج۱ ص۳۱۸
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
4_5809741255583729578.pdf
1.01M
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
در سفر معنوی اربعین همراه داشتن این #روغن های درمانی جز #ملزومات محسوب میشن👆
حتما برای عزیزانی که قصد تشرف دارن ارسال کنین😊
✧༺♥༻✧
میدونی که سوال، نظر یا سفارش داشتی
من اینجام 👇
🆔@meshkat120
♻️ @shahrenore
#روغن_گلسرخ #روغن_بنفشه#روغن_بنفشه_زیتونی#روغن_سیاهدانه#روغن_بادام#روغن_بادام_شیرین#اربعین