🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃
قسمت ۲۸
#هوالعشق
#خاطره_نوشت
در خانه قدم میزدم..
چشمان به قاب عکس عقدمان افتاد که روی میز خاطرات بود.
یاد اولین اشناییمان کردم، یادم است روزی که از کنارم گذشتی با صدای بلند گفتم :
_هوی عمو حواست نیست؟ حداقل یقتو وا کن خفه نشی ،چشاتم وا کن با کله نری تو دیوار
و تو تنها سکوت کردی و حتی سرهم تکان ندادی.از حرکتت حرصم گرفت و گاز دادم و از کنارت گذشتم اما این اخرین دیدارمان نشد..
شبی بارانی که اسمان بغضش را باریده بود در بزرگراه ماشینم خراب شد و نیاز به باتری داشتم و هرچقدر چراغ میزدم کسی نایستاد،اگر هم می ایستادند پسر های مزاحم کثیف بودند ،
تا ماشینی ایستاد و آن تو بودی, اما تو مرا ندیدی و وقتی نزدیک کاپوت شدی لحظه ای چشمت به چشمم افتاد و آن را پایین انداختی.بدون حرف باتری را به ماشین وصل کردی و استارت زدی، من فقط نگاهت میکردم،اما تو حتی یکبار هم نگاهم نکردی، نگاهی که ارزوی هر پسری بود. اما تو وو خیلی فرق داشتی خیلی.. بعد از تعمیر حتی نایستادی تشکر کنم، سوار شدی و راه افتادی ،
سریع به دنبالت آمدم و کنار خانه ای ایستادی، پیاده شدی و خانمی در را برایت باز کرد، با تعجب دست بر صورتت کشید و کنار رفت، وارد خانه شدی و در بسته شد, ناخودآگاه درب ماشین را باز کردم و به سمت خانه تان راه افتادم،دستم را روی زنگ گذاشتم، بعد چند ثانیه همان خانم جلوی در آمد و گفت:
- سلام،بفرمایید عزیزم
- سلام خانوم، پایدار هستم.اومدم تا از پسرتون برای وصل باتری به ماشینم تشکر کنم و هزینش رو بپردازم.
- تعمیر؟
- بله در بزرگراه مونده بودم کمکم کردن میشه صداشون کنید؟
- بله دخترم چند دقیقه..
وقتی خواست در را ببند انگار به کسی برخورد کرد و هینی کشید، احساس کردم تو بودی، چون سریع تر از حدمعمول برگشت و گفت:
- دخترم نیازی به پول نیست هر انسانی جای پسر من بود همین کارو میکرد، الانم خیلی سرده هوا سریع برو خونه سرما نخوری عزیزم.
از لحن محبت امیزش و نگرانیش برای من، تعجب کردم و گفتم .
- چرا .. هیچی بله بلاخره تشکر کنید دوباره ممنونم خدانگهدار.
به سمت ماشین راه افتادم و نشستم.از حرکتت که از من فرار میکردی حرصم گرفته بود، عصبانی از خیس بودن لباس هایم لرزی به اندامم افتاد که بخاری ماشین را روشن کردم و دستم را جلوی دهان گرفته و ها کردم تا گرم شود، ترمز را پایین کشیدم و راه افتادم، آهنگ باران تویی از گروه چارتار پخش میشد، به تمام این اتفاقات فکر میکردم که وقتی کلاژ گرفتم نشد! گوشه ای ترمز زدم، انگار جسمی زیر کلاژ بود. دستم را به زیر بردم و آن را بالا آوردم.
کیف پولی مشکی، بازش کردم و عکس مادرت را دیدم و عکس اقایی که میانسال بود، انگار پدرت بود، کیف پولت هنگام استارت زدن از جیبت افتاده بود،
باید برای پس دادنش دوباره به خانه تان میامدم،هعی.
به خانه رفتم و با هزاران فکر و خیال خوابم برد.
روز بعد بعد از کلاسم به سمت خانه تان حرکت کردم،کیفم را همراه کیف پولت برداشتم، زنگ را که زدم دختری جوابن در را باز کرد و گفت:
- سلام، بفرمااید؟
- سلام خانوم، پایدار هستم، اومدم کیف پول برادرتون که تو ماشینم جا مونده بود رو پس بدم هستن؟
- نه عزیزم نیستن!
انگار تعجب کرده بود، البته با طرز گفتن من تعجب هم داشت،احساس کردم در چشم هایم دنبال چیزی میگردد، شاید نامزدت یا حتی همسرت بود , اما باحرفی که زد احتمالاتم را بهم ریخت.
- ببخشید برادر من چرا تو ماشین شما بودن؟ خواهرت بود.. چه قدر شبیه.. با لبخندی گفتم:
- ماجراش طولانیه فکر نکنم بخوای گوش بدی!
- نه بگو اما نه اینجا بفرمایید داخل کسی خونه نیست منم تنهام هم صحبت خوبی پیدا کردم.
- نه نه ممنونم مزاح..
نگذاشت حرفم را تمام کنم که دستم را گرفت و با محبت تعارفم کرد به داخل. حیاطتان مرا مجذوب خود کرد, با گل آرایی زیبا و دلربا. حوض ابی که ابی زلال داشت ،
این صحنه یکی از فانتزی های ذهنم بود؛ پا به خانه گذاشتیم، من را به سمت هال راهنمایی کرد و به آشپزخانه رفت. خواهرت را میگویم.خانه را از دید گذراندم؛
قاب عکس هایی متعلق به دوران جنگ، قرانی سفید و زیبا با رحلی که ان را در اغوش گرفته بود، فرش های طرح سنتی و پنجره هایی بزرگ و دلربا. انرژی به راحتی درخانه در جان بود و حالم را خوب میکرد.
خواهرت با دو استکان چایی آمد و کنارم نشست .با روییی گشاده گفت:
- اسم من زینبه،خواهر علی اقا هستم و شما؟
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده؛ نهال سلطانی
*🔴به اسم چهارده معصوم
۱۴ حدیث #تولی_تبری🔴*
١ـ «امام علیبنموسیالرضا علیهالسلام»:*
*كَمالُ الدّینِ وِلایَتُنا وَالبَراءَةُ مِن عَدُوِّنا*
*كمال دین، در ولایت ما و بیزاری از دشمنان ماست. (بحار، ج ٢٧، ص ٥٨)*
٢ـ «امام جعفرصادق علیهالسلام»:*
*كَذَبَ مَنِ ادَّعَی مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنَا.*
*دروغ میگوید کسی که ادعای محبّت ما را میکند ولی از دشمنان ما تبرّی و بیزاری نمیجوید. (بحار، ج ٢٧،ص ٥٩)*
٣ـ «امام زینالعابدین علیهالسلام»:*
*مَن اَحبَّ اَعداءَنا فَقَد عادانا وَ نَحنُ مِنهُ بَراءٌ واللهُ عزَّ وجلَّ مِنهُ بَریءٌ.*
*کسی که دشمنان ما را دوست بدارد با ما دشمنی کرده و ما از او بیزاریم و خداوند متعال نیز از او بیزار است. (بحار، ج ٢٧، ص ٦٠)*
٤ـ «امام محمدباقر علیهالسلام»:*
*مَنْ اَرادَ أنْ یَعْلَمَ حُبَّنا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَاِنْ شاَرَكَ فِیحُبِّنا حُبَّ عَدُوِّنا فَلَیْسَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُ.*
*اگر کسی بخواهد میزان دوستی خود را نسبت به ما بداند به دل خود مراجعه کند اگر ما را دوست میدارد و دشمنان ما را هم دوست میدارد او از ما نیست و ما هم از او نیستیم. (بحار، ج ٢٧، ص ٥١)*
٥ـ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:*
*لایَجتَمع حُبُّنا و حُبُّ عَدُوِّنا فی جَوْفِ انسانٍ، إنَّ اللََّهَ لَمْ یَجعَلْ لِرَجُلٍ قَلْبَیْنِ فِیجَوْفِهِ فَیُحِبُّ بِهذا و یُبغِضُ بِهذا.*
*دوستی ما با دوستی دشمن ما در یک دل نمیگنجد، چرا که خداوند برای یک انسان دو تا دل قرار نداده است که با یکی دوستی کند و با دیگری دشمنی بدارد. (نورالثقلین، ج ٤، ص ٢٣٤)*
٦ـ «امام جعفرصادق علیهالسلام»:*
*ثَلَاثٌ هُنَّ مِنْ عَلَامَاتِ الْمُؤْمِنِ: عِلْمُهُ بِاللَّهِ وَ مَنْ یُحِبُّ وَ مَنْ یُبْغِضُ.*
*این سه چیز از علامتهای مؤمن است: خداشناسی او، و چه کسی را دوست میدارد و چه کسی را دشمن. (بحار، ج ١، ص ٢١٥)*
٧ـ «امام حسن عسكری علیهالسلام»:*
*اَحِبَّ فی اللهِ وَ اَبغِضْ فِیاللهِ وَ والِ فِیاللهِ وَ عادِ فیالله فَاِنَّهُ لاتُنالُ وِلایَةُ اللهِ اِلاّ بِذلِکَ.*
*حُبُّ و بغض تو برای خدا باشد و وَلای و دشمنی تو نیز برای خدا باشد و بدان که ولایت خدا جز از این راه به دست نمیآید. (بحار، ج ٢٧، ص ٥٤)*
٨ـ «امام موسیكاظم علیهالسلام»:*
*شِیعَتُنَا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ یَحِجُّونَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ وَ یَصُومُونَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ یُوَالُونَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یَتَبرَّؤُنَ مِن أَعدائِهِم.*
*شیعیان ما كسانی هستند كه نماز را برپا میدارند و زكاة را میپردازند و به حج خانة خدا میروند، ماه رمضان را روزه میگیرند و ولایت اهل بیت را دارند و از دشمنانشان تَبرّی و بیزاری میجویند.* (صفاتالشیعه، ص ٤)
٩ـ «امام جعفرصادق علیهالسلام»:*
*وَلایَتُنَا وَلایَةُ اللَّهِ الَّتِی لَمْ یُبْعَثْ نَبِیٌّ قَطُّ إِلَّا بِهَا.*
*ولایت ما همان ولایت خدا است که هیچ پیغمبری جز با ولایت ما برانگیخته نشده است. (بحار، ج ٢٧، ص ١٣٦)*
١٠ـ «امام موسیكاظم علیهالسلام»*
*طُوبی لِشیعَتِنا المُتَمَسِّکینَ بِحَبلِنا فِی غَیبَةِ قائِمِنا(عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فَرَجَه)، الثّابِتینَ عَلی مُوالاتِنا وَ البَراءَةِ مِن أَعدائِنا اُولئِکَ مِنّا وَ نَحنُ مِنهُم.*
*خوشا به حال شیعیان ما در زمان غیبت قائم ما (عج) که به ریسمان ما تمسّک جستهاند و بر موالات ما و بیزاری از دشمنان ما ثابتقدم ماندهاند. آنان از ما هستند و ما از ایشانیم. (اِعلام الوَری، ص ٤٠٧)*
١١ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:*
*اِحفظُونی فی عِترتی وَ ذُرِّیتّی، فَمَن حَفِظَنی فیهِم حَفِظَهُ الله، اَلا لَعنَةُ اللهِ عَلی مَن آذانی فیهِم.*
*با پاسداری از حرمت عترت و فرزندان من، حرمت مرا نگه بدارید. لعنت خدا بر کسانی که با اذیت کردن آنها مرا اذیت میکنند. (غدیرِ دوم، ص ٣٥)*
١٢ـ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
لَو أَنَّ عَبْداً عَبَدَاللهَ اَلَْفَ سَنَةٍ لایَقْبَلُ اللهُ مِنهُ حَتّی یَعرِفَ وِلایَتَنا اَهلَالبَیت.
اگر بندهای هزار سال خدا را عبادت کند، تا ولایت ما اهل بیت را نداشته باشد خداوند از او نخواهد پذیرفت. (بحار، ج ٢٧، ص ١٩٦)
١٣ـ امام حسن مجتبی(ع):
والّذی بَعثَ مُحمداً صلیالله علیه وآله بِالحَقِّ لا یَنتَقِصُ مِن حَقِّنا أهلَالبَیت اَحدٌ اِلّا نَقَّصَهُ اللهُ مِن عَمَلِهِ مِثلَه.
قسم به آن کس که محمد صلیالله علیه و آله را به حق برانگیخت هر کس به هر اندازه که از حق ما ضایع کند خداوند نیز به همان اندازه از عمل او ضایع و تباه خواهد نمود. (احقاقالحق، ج ١١، ص ٢٣٩)
١٤ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
حُرِّمتِ الجَنّةُ علی مَن ظَلمَ اَهلَ بَیتی وَ علی مَن قاتَلَهم وَ عَلی المُعینِ عَلَیهم و عَلی مَن سَبَّهُم.
4_6032680440844781247.mp3
1.51M
🛑پناهِ آخر
یه روزی اگه همه تورو رد کردند برو در خونه امام زمان...
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐💐اسعدالله ایامکم
شاد باشید 👌😍
🙏👌نمازهای روز دوشنبه
حضرت عسکری علیه السلام فرمود: هرکس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک بار سوره حمد و ده بار سوره توحید، خداوند در روز قیامت برای او از آن نماز نوری قرار می دهد که از آن نور، موقف (قیامت) روشن می شود به گونه ای که همه کسانی که خداوند خلق کرده است، در آن روز به واسطه آن نماز به او غبطه می خورند. (جمال الأسبوع، ص41)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، وقتی روز بلند شد، چهار رکعت نماز بخواند، در رکعت اول سوره حمد و آیةالکرسی، در رکعت دوم سوره حمد و سوره توحید، در رکعت سوم سوره حمد و سوره فلق و در رکعت چهارم سوره حمد و سوره ناس، و بعد از نماز ده بار استغفار کند، خداوند همه گناهانش را می آمرزد و به او قصری در بهشت فردوس عطا می کند که ویژگی آنچنانی دارد که در روایت بیان شده است. (جمال الاسبوع، ص68)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏نماز والدین در روز دوشنبه بعد از بالا آمدن آفتاب
قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله: مَنْ صَلَّى يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ مَرَّةً مَرَّةً، وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ وَهَبَ ثَوَابَهَا لِوَالِدَيْهِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ قَصْراً كَأَوْسَعِ مَدِينَةٍ فِي الدُّنْيَا.(جمال الأسبوع، ص70)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، بعد از آن که خورشید بالا آمد، 4 رکعت نماز بخواند(دو نماز 2 رکعتی)، در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار آیة الکرسی، و سه بار سوره توحید؛ و ثواب آن را به پدر و مادرش هدیه کند، خداوند به وی کاخی می بخشد که مانند وسیع ترین شهر در دنیاست.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✅ تولّی و تبرّی، حجاب بین خدا و بنده را برمی دارد
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى يَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ يَنْظُرَ اللَّهُ إِلَيْهِ، فَلْيَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ وَ يَبْرَأَ مِنْ عَدُوِّهِمْ، وَ يَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ، فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه. (قرب الإسناد، ص351)
حضرت باقر علیه السلام فرمود: هر کس دوست دارد و خوشحال می شود که بین او و خداوند، حجابی نباشد، به خدا بنگرد و خداوند به او نظر کند، پس آل محمّد را دوست داشته و از دشمنان ایشان برائت جوید، و امام از ایشان را پیشوای خود قرار دهد. در این صورت، خداوند به او نظر کرده و او به خداوند می نگرد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣🙏 نماز روز دوازدهم ربیع الاول
.
مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد می نویسد:
سید بن طاووس ره از بعضی از علمای عجم روایت کرده است که سنت است روز دوازدهم ماه ربیع الاول، ۲ رکعت نماز به جا آورده شود.. در رکعت اول بعد از سوره حمد، سه مرتبه سوره کافرون; و در رکعت دوم، بعد از حمد، سه مرتبه سوره توحید، خوانده شود. (زاد المعاد، ص۴۱۲-۴۱۳)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💡توجه: از غروب امشب دوشنبه، ایام البیض در ماه ربیع الاول آغاز می شود و در غروب روز پنجشنبه به پایان می رسد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌🙏🏼 دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایّام البیض
امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: جبرئيل علیه السلام بر من نازل شد در حالى كه در پشت مقام ابراهيم نماز مى خواندم و بعد از نماز براى امّت خود طلب آمرزش میکردم. جناب جبرئيل علیه السلام گفت: «اى محمّد! به تو توصیه مى كنم كه به امّت خود امر نمائى كه سه روز ايامالبيض هر ماه (یعنی از شب سیزدهم تا غروب روز پانزدهم ماه) اين دعاى شريف را بخوانند.» (مهج الدعوات، ص79)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌗🌖🌕 شرافت شب های ایّام البیض
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْعَيْنَاءِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: أُعْطِيَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ثَلَاثَ لَيَالٍ لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِثْلَهَا: لَيْلَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ خَمْسَ عَشْرَةَ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ. (وسائل الشيعة، ج8، ص24 به نقل از اقبال الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: به این امّت سه شب داده شده است که به کس دیگری مثل آن اعطا نشده است: شب سیزدهم ، شب چهاردهم و شب پانزدهم هر ماه.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5999104649972422623.pdf
235.3K
دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایام البیض
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم خدام جاروکش
صحن انقلاب
بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام
نسب عُمـــــــــــــَـــر لعنة الله عليه
این قصه گرچه زشته😱
توی بحار نوشته😌
بود یه کنیز ناپاک😖
که اسمش بوده صهّاک😁
بی شرف و حیا بود😒
چوپون گلّه ها بود😬
یه روزی توی صحرا😏
با اون زن بی حیا😦
یه مرد به اسم نُفِیل😖
بی خبر از چاهِ وِیْل😄
آبروشو فنا کرد😦
عاصی شد و زِنا کرد😱
آن زن بی شرم و عار😒
همونجا شد باردار😱
بچه که دنیا اومد😁
دلش به غوغا اومد😐
ترسید بره آبروش😄
بگن بابای این کوش؟😌
همون زن روسیاه😒
طفلو گذاشت سر ِ راه😳
بچه رو اون که برداشت😆
اسمشو خطّاب گذاشت😝
خطاب موند و بزرگ شد😕
گرگ زاده مثل گرگ شد😨
صهّاک یه روز اونو دید😶
قلبش اونو پسندید😟
کام دلو روا کرد😁
با مادرش زنا کرد😳
همون زن جاهله😖
دوباره شد حامله😱
دوباره اون روسیاه😒
طفل رو گذاشت سر ِ راه😦
یکی اونو پیدا کرد😌
اونو به خونه آوَرد😬
اسمش رو بی هَمهمه😛
خودش گذاشت حَنطَمه😖
خلاصه فرصت کمه😉
بزرگ شد حَنطَمه😁
خطاب یه روز اونو دید😭
نگاش کردو پسندید😜
خطاب بی شرم و عار😒
شد واسه اون خواسِگار😨
سکه هاشو حراج کرد😄
با اون زن ازدواج کرد😳
زنی که مادرش بود😯
زنی که خواهرش بود😦
زنی که دخترش بود😮
اینجا همسرش بود😆
از ازدواج این دو😏
بعد از چن وقتی یِهو😳
جحیم شد شعله ور😱
اومد به دنیا عُمـــــــــــــَـــر😖
ببین چقد کثیفه😝
این نسب خلیفه😂
نعره بکش از جیگر😵
لعنت حق برعمر😎
برعمر و دار و دستش لعنت👊
بر عمر مفعول بیغیرت لعنت 👊
بر عمر ریدمان پور لعنت👊
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 سه شنبه
🔺 ۲۷ شهریور / سنبله ۱۴۰۳
🔺 ۱۳ ربیع الاول ۱۴۴۶
🔺 ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج حوت» است.
✔️ برای امور زیر خوب است:
همنشینی با صالحین
اشتغال به عبادت و نیایش
آغاز معالجه
امور آموزشی
افتتاح کسب و کار
بذرپاشی
از شیر گرفتن کودک
مهمانی
سفارش کالا
⛔️ ممنوعات
دیدارهای سیاسی
دعوا و مشاجره
🌎🔭👀
🚖 مسافرت
خوب است.
👶 زایمان
خوب نیست.
👨👩👧👦 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب سه شنبه)
فرزند دلی مهربان و زبانی راستگو دارد.
💇 اصلاح سر و صورت
خوب نیست.
🩸حجامت، خوندادن، فصد
باعث سلامتی میشود.
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
باید بر هلاکت خود بترسد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید
به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.
خرید لباس اشکال ندارد.
کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر، آن را تکمیل کنند.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب سهشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۳ سوره مبارکه رعد است.
﴿﷽ یسبح الرعد بحمده...﴾
چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده، گردد. صدقه دهد تا برطرف شود. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز سه شنبه
«یا ارحم الراحمین» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۹۰۳ مرتبه «یا قابض» موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
☀️ ️روز سهشنبه متعلق است به:
💞 #امام_سجاد علیهالسلام
💞 #امام_باقر علیهالسلام
💞 #امام_صادق علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز سهشنبه پایان مییابد.
💞 سلامتی و تعجیل فرج #امام_زمان علیهالسلام صلوات
🌺
🌎🌺🍃
{نسب عمر بن خطاب علیه اللّعنة و العذاب، و دلیل انکارش در غدیر، در کلام امام صادق علیه السّلام}
🔴وجود نازنین امام صادق صلوات اللّه علیه در قالب شعر فرمودهاند:
مَن جَدّهُ خَالُهُ وَ وَالَدَهُ
وَ اُمّهُ اُختُهُ وَ عَمّتَهُ
اَجدَرُ اَن یُبغِضَ الوَصِیّ وَ اَن
یَنکَرَ یَومَ الغَدِیرَ بَیعَتَهُ
کسی که جدّ او، پدر و دایی اوست و مادر او خاله و عمّهٔ اوست،
عجیب نیست که دشمن وصی باشد و بیعتش را در روز غدیر انکار کند!!!
📚بحارالانوار ج۳۱ ص۱۰۰
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
در ایام برائت و فرحة الزّهرا سلام اللّه علیها، معرفت خودمون رو به خباثت و بدعتهای دشمنان اهلبیت علیهم السّلام بالا ببریم!
🎤استاد معاونیان؛
حرم
🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃 قسمت ۲۸ #هوالعشق #خاطره_نوشت در خانه قدم میزدم.. چشمان به قاب ع
🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃
قسمت ۲۹
#هوالعشق
- خوشوقتم زینب جان، من فاطمه پایدار هستم,
- چه اسم زیبایی داری فاطمه جون ..
- ممنونم.
-خبب چیشد که با برادر دست پا چلفتی بنده آشنا شدی؟
با تعجب از خنده ریسه رفتم و زینب هم خندید،
به تو گفت دست پا چلفتی ،انتظار این راحتی را نداشتم و حال خوبی به من دست داد، شروع کردم به تعریف کل داستان تا به حال...
خنده بر لبان زینب نقش بسته بود،امد چیزی بگوید که زنگ در به صدا درآمد من سریع بلند شدم و ترسیدم،نمیدانم چرا؟از اینکه تو باشی و از دیدن من عصبانی شوی و پا به فرار بگذاری..
زینب گفت
_بشین
و خودش به سمت در رفت..صداها به گوش میرسید،تو بودی،نه خدای من ..سریع کیفم را برداشتم که بروم ، زینب امد و گفت:
- چرا بلند شدی بابا؟ از داداشم میترسی؟ سریع گفتم :
_اره.
خنده اش گرفت و گفت
_بابا اینجوری نبینش ، خیلی دلش کوچیکه بخدا. ولی کلا با دخترا سرسنگینه .
- خب من برم دیگه دیرم شده کلاس دارم.
- عه کجا .
- باید برم زینب جان ممنون از پذیراییت
- خب دودیقه وایسا.
امد و رو به رویم ایستاد و گوشیش را درآورد.
- خب شمارتو بهم بده اگر مایلی، خیلی دختر خوبی هستی، دوست دارم بیشتر باهات اشنا بشم.
کمی تردید کردم اما گفتم باشه.شماره را دادم و خداحافظی کردم.
خواستم سوار ماشین شوم که تو را دیدم,به دیوار تکیه داده بودی و سرت پایین بود،هه منتظر رفتن من بودی، در دلم گفتم:
_خب بابا عمو، فکر کرده کیه افتخار نمیده .اه پسره امل..
سوار ماشین شدم و گاز را تا جا داشت فشار دادمو سریع شتاب دادم و از کنارت لایی کشیدم، احساس کردم خودت را عقب کشیدی و رفتنم را نگاه میکنی. حتما باز میگویی استغفرالله .
به خانه برگشتم.
از آن روز دوماه گذشته بود و رابطه من و زینب خیلی خوب شده بود، درحدی که باهم بیرون میرفتیم و به خانمان آمده بود،دختر خوب و سرحالی بود، برعکس عقیده من نسبت به چادری ها خیلی به روز هم بود، اما یکسری چیز هارا ارزش میدانست،که این ارزش هارا به من میگفت و من هرروز به آن ها فکر میکردم..
دو ماه که گذشت مادرت ناگهانی به خانه مان زنگ زده بود برای .. خواستگاری!
آن روز از تعجب شاخ درآورده بودم،پدر مادرم که درباره تان تحقیق کرده بودند سریعا مخالفت کردند..
این مخالفت تا دوماه بعد طول کشید،
دوماهی که گنجم را پیدا کردم...
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
با صدای در از خاطرات بیرون آمدم...
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده؛ نهال سلطانی
#بالهایم_هوس_باتو_پریدن_دارد
🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃
قسمت ۳۰
#هوالعشق
#نفس_های_رفتن
بعد از آن همه نبودن های علی،خودش آمد و گفت برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده،تمام بالا دستی هایش به او میگویند که سید معطل چه هستی؟زمانی که به خانه آمد هیچ چیزی نگفت،
اما مشخص بود فکرش آشفته است، به پیشنهاد علی آبگوشتی را که درست کرده بودم در حیاط خوردیم، هنوز غذا تمام نشده بود که گفت:
- فاطمه؟
نگاهش رنگ عجیبی داشته، دلم سوخت، برای خودم و خودش
- جانم؟
سرش را پاین انداخت و دستی به موهایش کشید و گفت:
- جانت سلامت، ام.... یه چیزیو باید بهت بگم، یادته قول دادیم همیشه حرف دلمونو بهم بزنیم تا اروم شیم؟ حالا میخوام بهت بگم چی تو دلمه؛
منتظر نگاهش میکردم، انگار میدانستم میخواهد چه حرفی بزند...
- ببین خانومم یه مدت نمیتونیم همو ببینیم،البته بگما میشه باهات تلفنی صحبت میکنم، یه ماموریته،یه ماموریت واجب دینیه، الان به من نیازه خانوم، هم برای مهارتای رزمی هم برای اطلاعات ؛ میدونی که چی میگم؟؟
همانطور بی حرف نگاهش کردم، ارام،بی روح و نگران.
- فاطمه جان، این یه کاریه که کسایی که میتونن باید انجام بدن و جلو بیان عزیز دلم؛ خب؟
سکوت...
- فاطمه تروخداااا اینطور نباش،تو اگر راضی نباشی من قدم از قدم بر نمیدارم زهرای من؛ خودتم خوب میدونی چقدر برام سخته، اما ما با توکل به خدا و شهدا و ائمه زندگیمونو شروع کردیم, حالا هم باید خدمت کنیم بهشون،فاطمه ی من؟
لحظه ای فکر نبود علی اتش جانم شد که لب باز کردم و گفتم:
- علی، من بدون تو چی کنم؟
- فاطمه .. من هستم فقط..
-فقط چیییییییییییییییی علی؟؟؟؟؟ فقط باید تو خونه منتظر بمونم تا یه خبر بد بهم برسه؟ خبر برسه تمام زندگیم رفته؟ هاااااااا علی چیکار میکنی با دل من؟ بخدا طاقت ندارم علی، بخدا..
داد میزدم و جملاتم را میگفتم، هق هقم سر گرفته بود، قاشقم را که هنوز در دستم مانده بود در بشقاب رها کردم و دستانم را روی صورتم گذاشتم و شانه هایم میلرزید، دستی را روی شانه ام احساس کردم،علی کنارم نشست و سرم را در اغوش گرفت و نوازش کرد و هیچ نگفت،عادتش بود هیچ چیز نمیگفت تا آرام شوم بعد صحبت کند، کم کم گریه ام بند امد و سرم را از دستان قدرتمندش بیرون اوردم،با آن چشم های عسلی مرا نگاه کرد،نگاهی پر از خواهش و رضایت برای رفتن، برای نبودنش،برای نشنیدن صدایش، برای درآغوش نکشیدنش،برای همه نبودش... لیوانی اب به دستم داد و همانطور منتظر نگاهم میکرد،نگاهش کردم،فکری به ذهنم رسید و گفتم:
-علی؟
-جان؟
- یه شرط داره،باید امشب بریم مزار همون شهید گمنام،همون جا که باعث وصالمون شد،اگر استخاره گرفتم و ... سرم را پایین انداختم بازهم بغض به گلویم چنگ انداخت ،با زحمت گفتم:
_اگر بر رفتن بود، خودش باعث دوریمون بشه....
بدون هیچ حرفی زیر نگاه پرنفوذ علی ایستادم ،لحظه ای سرم گیج رفت و تعادلم را از دست داد، خواستم زمین بیفم که علی از بازوانم گرفت و نگران پرسید:
_چیزی شد فاطمه؟
- نه،خوبم نمیخوری دیگه سفره رو جمع کنم؟
- خانوم مگه چیزیم مونده از دستپخت خوشمزون که بخوریم؟
به سفره نگاه کردم، هیچ چیز نمانده بود، لحظه ای لبخند زدم اما آن را جمع و جور کردم، با شیطنت نگاهم میکرد اما تمام قدرتم را جمع کردم تا سرسنگین بشوم، نمیدانم چرا انقدر کودکانه رفتار میکردم، اما سخت بود، باورکنید سخت بود... دست بردم و کاسه هارا دوتا یکی کردم و به سمت آشپزخانه رفتم،پشت سرم علی را دیدم که مثل همیشه کمکم میکند، خدایا چرا اینطور سخت مرا امتحان میکنی چرااااا؟ از بغض و فشار دست هایم سِر شد و کاسه ها از دستم افتاد خودم هم به کابینت خوردم و گردنم رگ به رگ شد، علی نگران گفت:
- تکون نخور همونجا وایسا تا اینا رو جمع کنم، بیا این دمپایی ها رو بپوش بیا اینور. طبق گفته هایش عمل کردم، با ضعف شدید به آنور اشپزخانه رفتم و علی زیر بغلم را گرفت و به اتاق برد،دراز کشیدم و نگاهش کردم،همانطور نگران نگاهم میکرد که گفت:
- تو همه ی وجود منی،چرا با وجودم این کارو میکنی؟دلت برام نمیسوزه؟
با شنیدن حرفش دوباره گریه کردم، که این بار صدایش بالا رفت و داد زد:
- فاطمه تروخدااااا بس کن فاطمه،من طاقت اشکاتو ندارم بسسسسسسسس کن.
گریه ام متوقف شد اما اینبار خودش کنار تخت زانو زد و دستانش را روی تخت گذاشت و شانه هایش شروع به لرزیدن کرد، دستانم را روی شانه هایش گذاشتم و گفتم:
_علی ببخشید،علی جان اروم باش ببخشید جون فاطمه..
همین را که گفتم سرش را بالا اورد و با چشمان سرخش نگاهم کرد،لحظه ای نفسم رفت،این حق ما بود؟؟ خدایا... چرا؟چرا من؟ بعد سوالم را در ذهنم تکرار کردم و گفتم:
_چرا یکی دیگه؟؟ بعد از گریه های طولانی خوابم برد تا دیدار عاشقی و گمنام...
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده؛ نهال سلطانی
#دیدار_منو_تو_اتفاقی_نبود_هیچ_اتفاقی_اتفاقی_نمیفته