eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
#نکته_های_تربیتی 🎯 بچه‌هایی که فقط بازی فردی می‌کنند، پس از مدتی روحیه #فردگرایانه پیدا می‌کنند. ⚠️ حوصله همراهی با جمع در این نوع بچه‌ها کمتر از دیگران است. 💭 این بچه‌ها همکاری دیگران را #دخالت می‌دانند. از همین رو برخی از این کودکان روحیه مستبدی و برخی دیگر روحیه #گوشه‌_گیری پیدا می‌کنند. ☀️ سعی کنید کودک را #تشویق به همراهی با گروه کنید. @haram110 🌿🌹
💕✨💕✨💕 ❤️ تعريف كردن از كار يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه شخص به همسرش مى باشد كردن از كار همسر و او است. 🔺هيچ اشكالى ندارد كه مرد هربار بر سر سفره مى نشيند، از دست پُخت همسرش تعريف كرده و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند.👏👏 ❤️چه عيبى دارد كه وقتى شوهر از بيرون خريد خوبى انجام مى دهد، زن از ميوه هاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟👏👏 "اين تعريف ها نشان مى دهد كه ما متوجه زحمات و تلاش هاى همسرمان هستيم" و عامل افزایش محبت به همسر است.❤️
حرم
#تربیت_نسل_مهدوی 🌸ادامه ی آموزش مفهوم #انتظار، آشناسازی و ایجاد انس میان #کودکان و حضرت مهدی عج 6
✅پرورش در کودکان لازم است در سنین کودکی با معرفی اجمالی و قابل فهم به پرورش احساسات پاک کودکانه همت گماریم و آنها را در ایجاد یک رابطه ی قلبی با امام عصر عج یاری دهیم. 👌 بدین منظور پیشنهادهای زیر می تواند مفید باشد: 🌸کودک زمانی از امام خود پیروی می کند که نسبت به آن حضرت داشته باشد و این علاقه از همان دوران کودکی ایجاد می شود. 🌸سفارش های امام زمان عج را برای فرزند خود در برنامه ای ساده بگنجانید و او را به یک رابطه ی دوستانه و معنوی با حضرت کنید. 🌸 تولد امام زمان عج را با شکوه بیشتری اجرا کنید . 🌸فرزند خود را در هایی که برای حضرت انجام می شود مشارکت دهید. 🌸کودکان را به ببرید که در آنجا می تواند درباره ی امام زمان عج بیشتر کند . ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۱۵ خانه ی پدری ایوب بودیم که برای اولین بار از حال رفتنش را دیدم.... ما اتاق بالا بودیم و ایوب خواب بود. نگاهش می کردم، منتظر بودم با هر نفسی که میکشد، سینه اش بالا و پایین برود... تکان نمی خورد.... ترسیدم. صورتم را جلوی دهانش گرفتم. گرمایی احساس نکردم. کیفم را تکان دادم، آیینه کوچکی بیرون افتاد. جلوی دهانش گرفتم، آیینه بخار نکرد. برای لحظاتی فکر کردم مردی را که حالا همه زندگیم شده است، مرد من،.. تکیه گاهم.،.. از دستش داده ام. بعدها فهمیدم از حال رفتنش، یک جور حمله عصبی و از عوارض است. دیگر تلاش من برای زنده نگه داشتن ایوب شروع شد. حس می کردم حتی در و دیوار هم مرا می کنند و می گویند: "عاقبت راهی که انتخاب کرده ای، خیر است" یکبار مصرف غذا می خوردیم،... صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیاید. موج که می گرفتش، مردهای خانه و همسایه را خبر میکردم. آنها می آمدند و دست و پای ایوب را می گرفتند. می افتاد به بدنش. بلند می کرد و محکم می کوبیدش به زمین. را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد. طوری سفت میشد که حتی مرد ها هم نمی توانستند را از هم باز کنند. لرزشش که تمام میشد، شل و بی حال روی زمین می افتاد. انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می آوردم. نگاه می کردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها آرام می گرفت مردِ من آرام می گرفت. مامان و آقاجون می گفتند: "با این حال و روزی ک ایوب دارد، نباید خانه ی مستقل بگیرید، پیش خودمان بمانید." ادامه دارد... ✿❀