خوشبهحال بچه آهویی که تو
توی صحرا #ضامن او بوده ای
کاش من یک #بچه_آهو میشدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را
کاش روزی مینشستی پیش من
میکشیدی دست خود را بر سرم
شاد می کردی مرا با خنده ات
دوست بودی با من و با خواهرم
چونکه روزی مادرم میگفت تو
دوست با یک بچه آهو بوده ای
خوش به حال بچه آهویی که تو
توی صحرا ضامن او بوده ای
پس بیا من بچه آهو می شوم
بچه آهویی که تنها مانده است
بچه آهویی که تنها و #غریب
در میان دشت و صحرا مانده است
روز و شب در انتظارم پس بیا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
بند غم را از دو پای کوچکم
با دو دست مهربانت باز کن
#شعر #حضرت_رئوف #امام_رضا
دل را مقیم درگه جانان نوشتهاند
ما را غلام #حضرت_سلطان نوشتهاند
آتش ز سوز سینۀ ما آفریده شد
چون عشق تو به سینۀ سوزان نوشتهاند
تو سفرهدار عشقی و ما ریزهخوار تو
ما را کنار چشم تو #مهمان نوشتهاند
دل ذره ذره میشود از یک نگاه تو
گویا ز روی چشم تو قرآن نوشتهاند
روز ازل که قرعه به نام تو میزدند
ما را برای عشق تو قربان نوشتهاند
دل میتپد به سینه ز فکر جمال تو
اصلا مرا ز عشق تو حیران نوشتهاند
از آن شبی که دل ز دل ما ربودهای
ما را انیس دیدۀ گریان نوشتهاند
ما از #محرم و #صفر و #فاطمیه ایم
ما را یتیم سورۀ انسان نوشتهاند
#شعر #حضرت_رئوف #امام_رضا
#سلطان_جن_و_انس #حضرت_امام_رضا
#حضرت_علی_بن_موسی_الرضا #حضرت_سلطان