eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 #داستان_هایی_از_امام_زمان(عج) 💠 #نوجوان ماه #سيما!💠 محمّ
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 (عج) 💠 مأموران از به ! 💠 رشيق، دوستِ مادراني مي‌گويد: روزي معتضد، خليفه عبّاسي ما را - كه سه نفر بوديم - احضار نمود و دستور داد: هر يك سوار بر اسبي شده و اسبي ديگر را به همراه خود برداريد، و جز توشه مختصري چيزي با خود حمل نكنيد، و پنهاني و به سرعت خود را به سامرا برسانيد، و به فلان محلّه و فلان خانه برويد. وقتي آن جا رسيديد، غلام سياهي را مي‌بينيد كه دمِ در نشسته است. فوراً وارد خانه شده و هر كه را ديديد، سرش را براي من مي‌آوريد! ما طبق دستور حركت كرديم وقتي به سامرا رسيديم همان طور كه گفته بود در دهليز خانه غلام سياهي را ديديم كه بند شلواري را مي‌بافد، از او پرسيديم: چه كسي در خانه است؟ گفت: صاحبش. قسم به خدا! هيچ توجّهي به ما نكرد، و هيچ واهمه اي ننمود! وارد خانه شديم. خانه اي بود همانند خانه اميران لشكر [بسيار مجللّ و با شكوه ]پرده اي كه آويزان بود آن قدر نو و پاكيزه بود كه گويي تا آن موقع دست نخورده بود. كسي در خانه نبود. پرده را كنار زديم، سراي بزرگي را ديديم كه گويي دريايي در بستر آن قرار داشت. و در انتهاي سرا حصيري روي آب گسترده شده بود و مردي زيباروي به نماز ايستاده بود و به ما توجّهي نداشت. ما هيچ وسيله اي براي دسترسي به او نداشتيم، يكي از همراهان ما كه احمد بن عبداللَّه نام داشت خواست وارد سرا شده و گام بردارد كه در آب فرو رفت، او در آب دست و پا مي‌زد و ما با مشكل او را بيرون كشيديم، وقتي نجات يافت و بيرون آمد، از هوش رفت. ساعتي گذشت و دوست ديگرم تصميم گرفت كه خود را به آب زده و به آن مرد برساند، اما او نيز مانند احمد بن عبداللَّه آن قدر دست و پا زد كه وقتي بيرون كشيدمش بيهوش افتاد، و من نيز هاج و واج مانده بودم. به صاحب خانه - آن شخص زيبا - گفتم: از خدا و از شما پوزش مي‌طلبم. قسم به خدا! هيچ اطلاعي از موضوع نداشتم، و نمي دانستم كه براي دستگيري چه كسي آمده ام. هم اكنون به درگاه خداوند از عملي كه انجام داده‌ام توبه مي‌كنم. اما او همچنان نه توجهي به ما كرد و نه چيزي گفت و از حالتي كه داشت خارج نشد. [وقتي دوستانم به هوش آمدند] ناچار بازگشتيم. معتضد منتظر ما بود و به محافظان دستور داده بود كه ما هر زماني كه رسيديم، فوراً نزد او برويم. نيمه‌هاي شب به نزد معتضد رفتيم. او جريان را پرسيد، و ما همه چيز را بازگو كرديم. آن گاه گفت: واي بر شما! آيا پيش از من كسي را ملاقات كرده و ماجرا را گفته ايد؟ گفتيم: نه. گفت: من ديگر با او كاري نخواهم داشت. و سوگند سختي خورد كه اگر چيزي از اين مطلب به كسي بازگو كنيم، گردنمان را خواهد زد. ما نيز تا او زنده بود جرأت بيان آن را نداشتيم. (۱۴۲) 📚منابع: ۱۴۲) غيبة طوسي، ص ۲۴۸ - ۲۵۰، اثبات ولادته عليه السلام؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۱ و ۵۲.