📚 درمان ضعف #اعصاب
اولین چیزی که در فرمایشات اهل بیت علیهم السلام تقویت کننده #عصب معرفی شده، #پیاز است.
💠 امام صادق علیه السلام :
پیاز خستگی را میبرد و عصب را تقویت میکند و آب و قدم ها را زیاد میکند و تب را بر طرف میکند.
[محاسن ج2 ص522]
دومین مورد : برگ چغندر
💠 فرمایشات یکی از معصومین علیه السلام :
بر شما باد #برگ_چغندر ، که آن در کنار رودی در بهشت می روید و در آن شفای هر دردی است و عصب را تقویت میکند و گرمی #معده را بر طرف میکند و استخوان ها را کلفت میکند.
[مکارم الاخلاق 181]
سومین مورد : کشمش
💠 امام صادق علیه السلام :
#کشمش عصب را تقویت میکند و خستگی را می برد و نفس را خوش میکند.
[کافی ج6 ص352]
چهارمین مورد : بابونه
در منابع طبی توصیف هایی که برای #بابونه آمده زیاد است.
پنجمین مورد : #حمام
💠 در روایت آمده که حمام منافع زیادی دارد که منجر به تعدیل طبایع می شود و عصب ها را نرم می کند و...
[بحار الانوار ج 59 ص322]
#داروی_تقویت_عصب( #بابونه)
📌در صورتی که شخصی مشکلی در رابطه با اعصاب و مسائل روحی و روانی داشته باشد یا حتی طبق استفاده ای که روایات می شود اعصاب بدن، می توان بابونه، برگ چغندر و پیاز را خشک کرده و به صورت دارو از آن استفاده کند یا در جیره غذایی روزانه خود این سه مورد به همراه مقداری کشمش قرار دهد.
مقدار و موقع استفاده دارویی این ترکیب:
می توان صبح ناشتا یک قاشق مربا خوری از ترکیب خشک شده این سه مورد به همراه مقداری کشمش مصرف کند.
@haran110
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۲
این را به اقاجون هم گفته بودم...
وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت اقاجون سکوت کرد..
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم... عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دخترها برای گرفتن #پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند...و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:
_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من:
_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:
_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
ادامه دارد...
✿❀