♨️وضعیت قرمز
# - وضعیت قرمز شاید برای بعضی از ما قابل درک نباشه ،
فقط آنقدری بهتون بگم : # - وضعیت قرمز یعنی خواهر یکی فوت میکنه ولی نمیتونه خودش دفنش کنه .
# - وضعیت قرمز یعنی بیمار هستی ولی بیمارستان جا نداره شما رو بستری کنه .
# - وضعیت قرمز یعنی برادرت کرونا گرفته ولی نمی تونی بری پیشش چون برگردی بچه ات هم میگیره .
# - وضعیت قرمز یعنی مادر پیرت رو تنها تو خونه قرنطینه کردی ولی از ترس این که نکنه خودت مبتلا باشی و بهش انتقال بدی نتونی بری پیشش .
# - تو گیلان و مازندران وضعیت قرمز اعلام شده .
نزارید .... وضعیت قرمز اعلام بشه .
#وضعیت را قرمز نکنیم
در خانه بمانیم .
# - هنوز مردم باور نکردند که بحرانه و حتی درحال خرید آجیل عید هستند ،
عیدی که متفاوت از سالهای دیگه هست ،
عیدی که باید تو خونه بشینی وعید دیدنی به یک تماس صوتی و تصویری باید تموم بشه ....
😔🙌 سازمان بهداشت جهانی دیروز اعلام کرد که کرونا از حالت اپیدمیک خارج شده و به حالت پاندمیک رسیده است .
اپیدمیک حالتی از انتشار ویروس است که ممکن است چند کشور را آلوده کند و کشورها با بستن مرز انتشارویروس را کنترل میکنند.
پاندمیک حالتی از انتشار ویروس در سطح جهانی است که بستن مرزها کمک چندانی به انتشار ویروس نمیکند و تنها با قرنطینه کردن شهرهای کشور میتوان آنرا کنترل کرد.در حال حاضر بیشتر از صد و بیست کشور دنیا درگیر کرونا هستند و جهان به حالت پاندمیک رسیده است .
شیوع بیماری در موقعیت پاندمیک ممکن است بین چهل تا شصت درصد جمعیت یک کشور را آلوده کند و تعداد بیشماری قربانی بگیرد. ایران و ایتالیا در خط مقدم شیوع و آسیب قرار دارند.
متخصصین جهانی بهداشت اعلام کردند لازم است همه مردم این کشورها یک هفته در خانه ، خود را قرنطینه کنند حتی کسانی که نشانه ای از آلودگی و ویروس ندارند .
اینو تو هر گروهی که عضوید بفرستین
شاید مردم رعایت کنند.
@haram110
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
#توصیه_های_جلسه_خواستگاری
❤️🔵 #خواستگاری #رفتن مهم ترین قرار زندگی شماست که احتمالا تجربه زیادی درباره آن ندارید. بنابراین با خواندن این توصیه ها می توانید بهتر برای این جلسه مهم آماده شوید. برای اینکه از طولانی بودن #پستها اجتناب کنیم در چند قسمت وارد کانال میکنیم
✅3.شیك، #تمیز و معطر باشید. زمانی كه به خواستگاری می روید، زیباترین لباسهایتان را به تن كنید و #پوششی شیك و مناسب داشته باشید. اولین دیدارها همیشه در #اذهان باقی می مانند. عده ای با لباس های نامناسب و نه چندان تمیز به #خواستگاری می روند و تصورشان این است كه این شخص باید وضعیت زندگی مرا بداند در صورتی كه این #وضعیت خاطره خوشی به جا نمی گذارد.
✅4.اگر در#تحقیقات خود قبل از مراسم خواستگاری به علایق #دختر خانم در مورد #رنگ، عطر یا گل پی برده اید، او را با آنها مجذوب كنید. البته #افراط نكنید تا شخصیتی وابسته از خود نشان ندهید.
ادامه دارد. ..........
#توصیه_های_جلسه_خواستگاری
✅12.ساده آغاز كنید. بهتر است به عنوان #اولین سۆال از فرد مقابل بخواهید خودش را كامل معرفی كند. به عبارت دیگر از او بخواهید #خلاصه ای از گذشته زندگیش برای شما بگوید. خوب است بدانید او بر نكاتی تكیه خواهد كرد كه #برایش مهم است. خودتان نیز متقابلاً خلاصه ای از سرگذشت خود را مطرح نمایید.
✨سرگذشت و بیوگرافی شامل این موارد می شود:
«معرفی كامل نام و نام خانوادگی، شغل، سن، شغل پدر و مادر، میزان تحصیلات هر یك از آنها، #وضعیت شغلی و تحصیلی و سنی دیگر افراد خانواده، و این كه شما در چه خانواده ای و با چه #شرایطی بزرگ شدید و مسائل خاص زندگی شما در گذشته چگونه بوده است. #دروغ نگویید اما لازم نیست هرچیزی را هم بگویید.»
ادامه دارد. .........
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۲
این را به اقاجون هم گفته بودم...
وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت اقاجون سکوت کرد..
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم... عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دخترها برای گرفتن #پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند...و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:
_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من:
_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:
_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
ادامه دارد...
✿❀