حرم
* 💞﷽💞 #قسمتپنجاه #نمنمعشق یاسر لبخندآرومی زدم و ازسرجام بلندشدم و گوشیم رو ازجیبم خارج کردم و
* 💞﷽💞
#قسمتپنجاهویکم
#نمنمعشق
یاسر
یک ساعت از کارکردن بچه ها گذشته بود که سروان جاویدی به سمتم اومد...
جناب سرگرد
_چی شد جاویدی؟چیزیم فهمیدی؟
چیزخاصی که نه...ولی..یه چیزی که عجیبه این وسط اینه که برخلاف تصور من و شما نوشته ی روی دیوار با خون انسان هست...
به وضوح جاخوردم و گفتم..
_انسان؟مطمئنی جاویدی؟
بله قربان،حتی من نمونه برداری کردم تا برای مرکز دی ان ای بفرستم و نتیجه رو به یقین اعلام کنم...بااینکه باتوجه به نوع انعقادخون به راحتی میشه گفت خون انسان هست...
باکلافگی گفتم
_میتونی مشخص کنی خون مربوط به کدوم قسمت از اعضای بدنه؟
مسلمااین حجم ازخون مربوط به یکی از اعضای اصلی بدن هست.ولی حتما فردا جزئیات رو توی گزارش درج میکنم.
_خوبه...به کارتون برسین...
وارداتاق خودم شدم...مهسو بیداربود...و گوشه ی تخت کزکرده بود...
با مهربونی کنارش نشستم و گفتم..
_سلام خانوم خرسه...بهتری؟
نگاهی بهم انداخت وگفت..
یاسرمنوازینجاببر...تحمل ندارم..
دستی به صورتم کشیدم و گفتم
_آخه این وقت شب کجابریم؟هوم؟بریم بگیم خونمون چرانموندیم؟
خواهش میکنم یاسر...خواهش
_باشه یه کاریش میکنم...
گوشیم رو ازجیبم درآوردم و شماره ی امیررو گرفتم
سلام..جانم داداش...
_امیربیدارید بیایم طرفتون؟
آره.داداش چیزی شده؟
_نه،میام میگم برات...ببخشیدا داداش
این چه حرفیه...منتظریم...یاعلی
_یاعلی
*
امیردر رو بازکرد و واردخونه شدیم...
ساک دستی مهسو رو که دستش بود دید و گفت
آبجی اومدین قهر؟جریان چیه یاسر؟
واردپذیرایی شدیم و مهسو و طناز کنارهم نشستن...
نگاهی به امیرانداختم و گفتم...
_اومدن سراغم..فهمیدن زیرآبی میرم...
چیییی؟کدومشون؟
_عقرب...
نه؟؟؟اون که تازه رسیده ایران...
باکلافگی گفتم..
_روی دیواراتاق مهسو باخون نوشته بود به بازی خوش اومدی...
طناز جیغ خفه ای زد و مهسو رو بغل کرد...
مهسو آروم شروع کرد به اشک ریختن...
_امیر،زودتر جمع و جور کنین پس فردا از کشور خارج میشیم...فقط...میشه مهسو این دوروزاینجاباشه؟
این چه حرفیه داداش من...من و تو این حرفا رو داریم؟قدم آبجیمون روی چشم ماست
مهسو گفت
پس تو کجا میمونی؟خب من میرم خونه بابااینا
_نه به جز اینجا بقیه ی جاها امن نیستن...نگران منم نباشید...من جام امنه...
از جام بلندشدم و همزمان مهسو هم بلندشد ...
به طرف در خروجی رفتیم...بچه ها توی اتاقشون رفتن...
_مهسو،متاسفم که مجبوری اینجوری سر کنی...مطمئنم جات امنه..وگرنه ..
میفهمم یاسر...فقط..خودت چی
_من جام امنه...تو فقط مراقب خودت باش...
نگاهش پراز بغض بود
لبخندی زدم و ناخودآگاه دستاشو گرفتم و گفتم
_مراقب خودت باش...نه بخاطربادیگارد بودنم...نه بخاطرشغلم...بخاطر...خودم..
سریع دستاش رو رها کردم و به سمت دررفتم که گفت
یاسر...مراقب خودت باش...
بلند گفتم
_خداحافظ بچه ها....
و از درخارج شدم...
#منودرگیربودنکن
#توکهآغازوپایانی
#توکهآرامشبعدازهجومتندطوفانی...
#محیاموسوی
ادامه دارد...
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصهشب
#قسمتپنجاهویکم
✍ای دختر پیامبر !
باز هم جوابی نمیآید .
نزدیک میآید ، چادر را از روی صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها کنار میزند .
وای بر من ! حضرت فاطمه سلام الله علیها از دنیا رفته است .
او صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها را میبوسد و میگوید: «سلام مرا به پیامبر برسان»
سَلمی شروع به گریه کردن میکند . در این هنگام ، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از راه میرسند . آنها سراغ مادر را میگیرند . سَلمی جوابی نمیدهد ، آنها به سوی مادر میروند .
آنها هر چه مادر را صدا میزنند جوابی نمیشنوند . امام حسن علیه السلام کنار مادر میآید و میگوید: «مادر ، با من سخن بگو قبل از اینکه جان بدهم»
او روی مادر را میبوسد ، امّا مادر جوابی نمیدهد .
امام حسین علیه السلام جلو میآید و مادر را میبوسد و میگوید: «مادر ! من پسرت حسین هستم با من سخن بگو»
سَلمی ، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را دلداری میدهد و از آنها میخواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر بدهند .
آنها در حالی که گریه میکنند به سوی مسجد میدوند . همه صدای گریه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را میشنوند ، خدایا چه خبر شده است ؟ آنها نزد پدر میآیند و خبر شهادت مادر را به پدر میدهند .
وقتی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام این خبر را میشنود، بیقرار میشود و از هوش میرود . آری ، داغ حضرت فاطمه سلام الله علیها بر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بسیار سخت است . عدّهای بر صورت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آب میریزند.
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به هوش میآید و میگوید: «ای دختر پیامبر ، بعد از تو چه کسی مایه آرامش من خواهد بود ؟»
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام همراه با فرزندان خود به سوی خانه حرکت میکند . مردم خبردار میشوند ، غوغایی در شهر به پا میشود .
زنان مدینه همه با هم ناله و زاری میکنند ، گویی که از صدای شیون آنها، شهر به لرزه در آمده است . آن زن کیست که به این سو میآید ؟ آیا او را میشناسی ؟
او عایشه لعنة الله علیه ، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله است ، او میخواهد وارد خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام شود ، امّا سَلمی ، مانع او میشود :
ــ تو نمیتوانی وارد این خانه شوی .
ــ برای چه ؟
ــ فاطمه وصیّت کرده است که بعد از مرگ ، ما به هیچکس اجازه ندهیم کنار پیکر او بیاید .
آری ، عایشه لعنة الله علیه همان کسی است که حدیث دروغ از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد که به حضرت فاطمه سلام الله علیها ، هیچ ارثی نمیرسد ، اکنون او نباید به کنار پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها بیاید
نگاه کن ! مردم به سوی خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میآیند، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام از خانه بیرون میآید ، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام هم همراه او هستند ، آنها گریه میکنند . مردم با دیدن گریه امام حسن و امام حسین علیه السلام به گریه میافتند . قیامتی برپا میشود !
همه منتظر هستند تا حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به مسجد ببرد تا آنها بر او نماز بخوانند و در تشییع جنازه او شرکت کنند . بعضیها میگویند: «الآن هوا تاریک میشود ، باید هر چه زودتر مراسم تشییع جنازه را شروع کرد»
در این میان ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سخنی به ابوذر میگوید و از او میخواهد تا برای همه بگوید
ابوذر رو به مردم میکند و با صدای بلند میگوید: «ای مردم ، تشییع جنازه فاطمه
به تأخیر افتاده است ، خواهش میکنم به خانههای خود بروید»
مردم با شنیدن سخن ابوذر متفرّق میشوند . آنها خیال میکنند چون غروب نزدیک است ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میخواهد فردا مراسم با شکوهی برای حضرت فاطمه سلام الله علیها بگیرد و برای همین ، تشییع پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به تأخیر انداخته است .
هوا تاریک شده است و مردم مدینه در خواب هستند ،
امّا امشب در خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، همه بیدار هستند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام و سَلمی و فضه و یتیمان حضرت فاطمه سلام الله علیها
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد بدن حضرت فاطمه سلام الله علیها را غسل میدهد ، بقیّه کمک میکنند .حضرت فاطمه سلام الله علیها وصیّت کرده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام او را با پیراهن غسل دهد 😭
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻