eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
641 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸« آب » ، « عطش » ، « شریعه » ... بهانهٔ اشک‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام... عبد اللّه بن قیس گوید: 🥀 من با آن افرادی که در صفین در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه‌لسلام می‌جنگیدند، بودم. ابو ایوب اعوَر، شریعه را گرفته و آب را به روی ما بسته بود. 🥀 اصحاب از تشنگی به امیرالمؤمنین علی علیه السلام شکایت کردند، آن حضرت چند نفر سوار را برای گرفتن شریعه فرستاد، ولی ایشان محروم بازگشتند. مولا علی علیه السلام ناراحت شدند؛ 🥀 امام حسین علیه‌السّلام پیش آمد و فرمود: پدر جان! اجازه می‌دهید من به دنبال این مأموریت بروم؟ مولا علی علیه‌السلام فرمود: برو فرزندم! امام حسین علیه‌السلام با صد نفر سوار رفت و ابو ایوب را از شریعه بیرون کرد، آن گاه بر لب شریعه خیمه زد و سواران خود را پیاده نمود. 🥀 هنگامی که امیرالمومنین علیه‌السّلام آمدند و او را از جریان پیروزی امام حسین علیه السلام با خبر شدند ، به گریه افتادند. عدّه‌ای گفتند: 📋 مَا یُبْکِیکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ هَذَا أَوَّلُ فَتْحٍ بِبَرَکَةِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ▪️یا امیر المؤمنین! برای چه گریان شده‌اید در حالی که این اولین پیروزی است که به دست امام حسین علیه‌السلام انجام گرفت؟! 🥀 مولا علی علیه‌السلام فرمود: 📋 ذَکَرْتُ أَنَّهُ سَیُقْتَلُ عَطْشَاناً بِطَفِّ کَرْبَلَاءَ حَتَّی یَنْفِرَ فَرَسُهُ وَ یُحَمْحِمَ وَ یَقُولَ الظَّلِیمَةَ الظَّلِیمَةَ لِأُمَّةٍ قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهَا. ▪️به خاطرم آوردم که حسینم را با لب تشنه در کربلا می‌کشند. کار او به جایی می‌رسد که اسبش رَم کرده و همهمه می‌کند و می‌گوید: فریاد از ظلم و ستم امتی که پسر دختر پیامبر خود را کشتند. 📚بحارالانوار ج۴۴ ص٢۶۶ ✍ نوکرت در همهٔ سال به یاد غم توست گریه بر داغ تو شد برکت هر روزه‌ی من تشنگی، بغض، عطش، آب، اذان، آه‌حسین! وقت افطار شد و روزه شده روضه‌ی من...
وقتی كه سوغات فرشته تربت توست عرش خدا هم گوشه ای از هیئت توست پس تا كه در عرش خدا روضه بگیرند پیراهن پاره نشان هیئت توست بالاترین تسبیح در بین ملائك هنگام روضه اشك و ذكر غربت توست چشمان دریایی فطرس داد می زد بال و پری دارم اگر،از منت توست ای آفرینش بر مدار چشم هایت عزت اگر داریم ما از عزت توست فردای محشر پرده ها تا كه بیفتد چشم همه بر بخشش و بر رحمت توست آه ای قتیل گریه ها ای صاحب اشك چشمان بارانی ما در خدمت توست شب زیارتی ارباب بی کفن،سلام زیرآسمون فراموش نشه... بر"حرمله حرامزاده"بیشمار لعنت اللهم بحق سیدتنا و مولاتنا زینب کبری و مصائبها عجل لولیک الفرج... "یاعلی مدد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑 عظمت لعن بر دشمنان اهل بیت علیهم السلام 💠 آقا رضا صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمودند : 🔸اگر آسمان و زمین را تنها در یک کفه ترازو قرار دهند و نور و برکت و ثواب یک بار گفتن "لا اله الا الله" را در کفه دیگر قرار دهند، باز "لا اله الا الله" تر است، و بر محمد و آلش (علیهم السلام) در نزد خدا با "سبحان الله" و "لا اله الا الله" و "الله اکبر" برابر است.💯💯 ↩️ و انگیزتر اینکه حضرت صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمودند: 🔹لعن بر دشمنان ما اهل بيت (علیهم السلام) از صلوات بر محمد و آلش (علیهم السلام) نیز تر، و تر است. 📚امالی شیخ صدوق،المجلس السابع عشر،حدیث4/ثواب اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَـــرَج 🤲 🌷 نشر مطلب به نیت تبیین عقاید مذهب شیعه با شما عزیزان🌷
🔰 دوریَت «صوم» من و دیدنت «افطار» من است ... داود بن كثير رقّىّ گويد: به مولایم امام صادق عليه‌السّلام عرض كردم: 📋 جُعِلْتُ فِدَاكَ؛ قَدْ طَالَ هَذَا الْأَمْرُ عَلَيْنَا حَتَّى ضَاقَتْ قُلُوبُنَا وَ مِتْنَا كَمَداً 🔻فدايت شوم اين امر (ظهور دولت حقّ و الهى حضرت صاحب‌الأمر ارواحنافداه) چندان بر ما به درازا كشيد كه به قلب‌های‌ما فشار آمده و از اندوه جان‌مان به لب رسيده است! 🔹 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: 📋 إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ آيَسَ مَا يَكُونُ مِنْهُ وَ أَشَدَّهُ غَمّاً يُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ بِاسْمِ الْقَائِمِ وَ اسْمِ أَبِيهِ 🔻همانا اين امر در آخرين پايه نااميدى (مردم) و سخت‏ترين مرتبه دلتنگى و اندوه باشد كه ناگاه نداكننده‏اى از آسمان به نام قائم و پدرش ندا سر مى‏دهد. 🔹عرض كردم: فدايتان شوم؛ نام او چيست؟ آن حضرت فرمود: اسم او، اسم يك پيامبر (محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله) و و نام پدرش نام یک جانشين پیامبر (حسن علیه‌السلام) است. 📚الغيبة، نعماني، ص١٨١ ✍ خورشید پشت ابر! نشانی به ما بده ای ماه! مژده‌ی رمضانی به ما بده مثل نسیم صبح از این جا گذر کن و باد صبای مشک فشانی به ما بده بی کس‌تر از همیشه رساندیم خویش را آواره‌ایم... جا و مکانی به ما بده از بس که در پی همه غیر از تو بوده‌ایم از پا نشسته‌ایم... توانی به ما بده از سفره‌ای که وقت سحر پهن می‌کنی مانده غذا و خورده‌ی نانی به ما بده "با روضه‌ی حسین نفس تازه می‌کنیم" روضه بخوان دوباره و جانی به ما بده
همه آبروم.mp3
20.7M
همه آبرومو از همین عَلَم دارم....... @haram110
عوارض قرص ال دی .mp3
3.41M
📣📣صحــبت های مــهـم درمــــانـــگر خــانم قربــان پور در مـــــــورد قــــــرص ال دی، عوارض آن و روزه داری👆☺️ 🆔️ @shahrenore
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت62 برگ هایی را میان مان توزیع می کند و می گوید:" یه م
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت63 چایم را سر می کشم و لیوانش را می شویم. به طرف روزنامه می روم که با بدبختی به دستش آورده ام. از صفحه‌ی آخر به اول برمی گردم و خبر مهمی به چشمم نمی آید. ورق را برمی گردانم و با دیدن عکس دلخراشی آن را روی زمین می گذارم. توی عکس تصویر پسرکی بود به همراه مادرش که تیر جای سالم در بدن شان نگذاشته بود. با خودم می گویم چه کسی چنین جنایتی را کرده است؟ اگر کار ماموران شاه بوده که مرگ برایشان کم است. به سختی روزنامه را با سر انگشتانم می گیرم و سعی دارم به عکس نگاه نکنم. خط به خط هر چه پیش می روم چشمانم گرد تر می شود! آدرس محلی که گفته شده بود درست همان آدرسی بود که من آن ساک را برده بودم. توی آن کوچه صرافی بود که رو به روی همان باغچه قرار داشت. آب دهانم از گلو پایین می رود و بدون توجه به پری می خوانم: _طی دیروز، حوالی ساعت ۵ عصر دو مرد مشکوک که گفته می شود از گروه های تروریستی مخالف شاهنشاه بوده اند. با جا سازی چندین قطعه بمب یک پسر و مادرش به همراه صراف را به قتل رسانده اند...." دیگر نمی توانم ادامه بدهم و چشمانم خیس اشک می شود‌. باورم نمی شود توی آن ساک بمب بوده و من تمام آن مدت غصه‌ی چیزی را می خوردم که گرفتن جان آدمیزاد برایش راحت ترین است! متوجه آدم ها و کارهایی که دور و برم انجام می شود نیستم! یعنی من چه جور آدمی شده ام؟ آیا پیمان واقعا همان کسی است که من دوستش دارم؟ در همین افکار غوطه ور هستم که حلال زاده وارد می شود و رو به من و پری می گوید: _باید برین دستور جدید سازمان بین بچه ها پخش کنین. چندتا از خونه تیمی ها عوض شده و آدرسا شونو بهتون میدم. در آخر نگاهی به من می اندازد و لب می زند:" البته لازم نیست ازون لباسا بپوشین. یه لباس سنگین بهتره!" قبول می کنیم و پری به کاغذ آدرس ها نگاه می کند و می گوید چندتایی شان را بلد است‌. با این که راه رفتن با پایم سخت است اما مجبور هستم. لباس ساده ای از پری می گیرم و با احتیاط می رویم. تا سر خیابان مدام لب می گزم و درد را در دل سرکوب می کنم. دیگر نمی توانم همپای پری شوم و می گویم: _من دیگه یک قدمم نمی تونم بردارم‌. تو رو خدا یه تاکسی بگیر!" با این که راضی نیست اما قبول می کند. مثل دفعه‌ی پیش ضوابط را رعایت می کند و برای رد گم کنی چندین خیابان را پیدا طی می کنیم. تا به در اولین خانه برسیم نصفه عمر شده ام. احساس می کنم پایم مثل بادکنکی شده و نبضش تند تر از همیشه شده است. پری وارد نمی شود و از زیر در برگه را به داخل پرت می کند. نگاهی به کیفش می اندازد و رو می کند به من: _اینا زیاده، نمیتونیم باهم پخششون کنیم. بهتره تو یه چندتایی شون رو بگیری و ببری. _ولی من؟ تنها؟ چشمکی می زند:" بله! تو! کاری نداره. تو کارای بزرگتر ازین میتونی انجام بدی." تعریف پری انرژی به من هدیه می دهد. سه برگه رو میگیرم و در آخر به من می گوید: _دو ساعت دیگه همینجا قرارمون باشه. تابلو بازی ممنوع! اگه بهت شک کردن برگه ها را منهدم کن. نزار دست کسی بیوفته. فهمیدی؟" سر تکان می دهم و گام ها مرا به سر کوچه می رسانند. آدرس ها را مرور می کنم و بدون توجه به درد پا تاکسی می گیرم. از ترفند پری استفاده می کنم. هر چه از سر کوچه فاصله می گیرم دلشوره ام بیشتر می شود. پلاک ها را به زحمت با چشمانی ریز می بینم و با دیدن شان نچ می کنم و می گذرم. با دیدن پلاک سی و یک خوشحال می شوم. کوچه را از دید می گذرانم و با دیدن وضعیت سفید دست می برم به داخب کیف. خش خش برگه ها زیر دستانم، حس تردید از یک سو مانع شجاعتم شده. نمی توانم فرصت را از دست بدهم و بدون ذره ای تعلل کاغذ را با یک حرکت برمی دارم و از زیر در به داخل می اندازم. ترس بر من غالب می شود و با عجله از کوچه خارج می شوم. به آدرس بعدی نگاه می کنم که نزدیک است. درد پا را به هر وضعی است نادیده می گیرم و طول خیابان ها را لنگان لنگان طی می کنم. نفسم بریده بریده بیرون می آید و از روی اجبار گوشه‌ی خیابان می نشینم. پایم را دراز می کنم و سرم را روی دیوار می گذارم. با خودم می گویم دو ساعت دارد همین طور می گذرد و من نباید از خودم ضعف نشان دهم. به کمی استراحت قانع می شوم و برمی خیزم. صدای کشیده شدن پایم روی سیمان های کف خیابان از گوش هایم غافل نمی ماند. گاهی نگاه هایی را می بینم که طرز راه رفتنم دنبال می کنند. ⭕️کپے‌بدوننام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌