فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دارم به وعده هایی که کاندیداها میدن فکر می کنم😂😂🤣
🤣 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت الان شورای نگهبان 😂😂
🤣 👇
🤣 @haram110
🌎🌺🍂
🌺
❇️ تقویم نجومی
💠 پنجشنبه
🔺 ۱۷ خرداد/ جوزا ۱۴۰۳
🔺 ۲۸ ذی القعده ۱۴۴۵
🔺 ۶ ژوئن ۲۰۲۳
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج جوزا» است.
💠 روز مناسبی است برای:
امور ازدواجی
بنایی
تهیه ضروریات
دیدار با مسئولین
آغاز نگارش
امور آموزشی
خرید کالا
معاملات ملک و تبادل اسناد
ارسال کالا
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
همراه با صدقه باشد.
👶 زایمان
نوزاد زیبا و محبوب باشد و عقیقه برایش لازم است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب پنجشنبه)
فرزند مزدور ظالمان گردد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
خوب نیست.
🩸حجامت،فصد،زالوانداختن،خوندادن
باعث قوت دل میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز خیلی خوبیست.
موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕 بریدن پارچه
روز خوبیست.
شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب پنجشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۲۸ سوره مبارکه « قصص » است.
﴿﷽ قال ذلک بینی و بینک﴾
فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۲ تا عشاء آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز پنجشنبه
«لا اله الا الله الملک الحق المبین»
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۳۰۸ مرتبه «یا رزاق» موجب رزق فراوان میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز پنجشنبه متعلق است به:
💞 #امام_حسن_عسکری علیهالسلام
اعمال نیک و خیر خود را به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز پنجشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✅ عنایت حضرت جوادالائمه علیه السلام به یکی از شیعیان
مرحوم سیدمحمدضیاءآبادی مینویسد:
این قصه را مرحوم علامه مجلسی (رضواناللهتعالیعلیه) نقل کردهاند که:
➖ مردی به نام علی بن خالد که زیدی مذهب بود و پس از امامت امام سجاد (علیهالسلام) به امامت #زید_بن_علی ، فرزند آن حضرت معتقد شد و به امامت امام باقر (علیهالسلام) و امامان پس از آن حضرت اعتقاد نداشت گفته است : روزی شنیدم مردی را از شام دستگیر کرده و بر گردنش زنجیر نهاده، به عراق آورده و زندانش کردهاند (به اتهام اینکه ادعای نبوت کرده است) من تعجب کردم و خواستم او را از نزدیک ببینم که چگونه آدمی است.
➖ رفتم با زندانبانها رابطهای برقرار کردم تا ترتیب ملاقاتم را با او دادند.
وقتی رفتم و او را دیدم و صحبت کردم، او را آدم عاقل و فهمیدهای یافتم و دیدم معقول نیست او ادعای نبوت کرده باشد. پرسیدم: مطلب چه بوده که شما را متهم کردهاند؟ گفت: اصل جریان این است که من در شام، در جایی معروف به رأس الحسین، مدتها مشغول عبادت بودم تا یک روز دیدم مرد بزرگواری نزد من آمد و گفت: برخیز و همراه من بیا، من نیز مانند کسی که مجذوب شده باشد از جا برخاستم و همراهش شدم.
چند قدمی که رفتیم با کمال تعجب دیدم در مسجد کوفه هستم ! از من پرسید: اینجا را میشناسی؟
گفتم: بله ؛ اینجا مسجد کوفه است. او مشغول نماز شد و من هم نماز خواندم.
بعد حرکت کرد و من هم دنبالش رفتم، چند قدم که رفتیم؛ دیدم در مسجد مدینه هستم، فرمود: اینجا را میشناسی؟
گفتم: بله ، اینجا مسجد مدینه است.
آنجا هم مشغول نماز و زیارت شد ، من هم نماز خواندم و زیارت کردم.بعد از چند قدمی که رفتیم، دیدم در مکه و مسجد الحرام هستم، طواف بیت کردیم و نماز خواندیم.
بعد از چند لحظه دیدم در جای اول خودم؛ یعنی در شام و رأس الحسین (علیهالسلام) هستم.
➖ خیلی تعجب کردم که این چه سِیری بود! ناگهان او هم از چشم من غایب شد.
تا یک سال از این جریان گذشت و سال دیگر باز در همان مکان، همان شخص نزد من آمد و به من گفت: برخیز و با من باید؛ باز همان برنامهی سال قبل تکرار شد.
➖ وقتی که به موضع خود در شام برگشتم. و او خواست از من جدا شود ، قسمش دادم که تو را به حق آن کسی که این قدرت را به تو داده است، خود را معرفی کن.
تأملی کرد و فرمود:
من محمد بن علی بن موسی الرضا هستم.
فهمیدم که حضرت امام جواد (علیهالسلام) است. این مطلب گذشت و مردم با خبر شدند و در مجالس نقل شد تا به گوش وزیر رسید.
محمد بن عبدالملک زیات، وزیر خلیفهی عباسی، آدم جباری بود و با آل علی (علیهالسلام) هم دشمنی داشت.
او دستور داد مرا بردند و بدون مقدمه زنجیر بر گردنم نهادند و متهمم کردند که ادعای نبوت کردهام، تا اینکه مرا اینجا آورده و زندانم کردهاند.
➖ علی بن خالد گوید: من خیلی دلم به حال او سوخت که چنین مرد بزرگوار و محترمی را اینگونه گرفتارش کردهاند.
گفتم: مایل هستید گزارش حال شما را به وزیر بدهم؟ شاید برای او اشتباه شده باشد.
گفت: مانعی نیست. من برای وزیر نامهای نوشتم که حال او چنین است و ادعای نبوت نکرده و متهمش کردهاند؛ و امیدوار بودم که آزادش کنند ولی پس از مدتی جواب آمد، دیدم زیر آن نامه نوشته است:
به او بگو همان کسی که تو را در یک روز از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و برگردانده است، هم او بیاید و تو را از زندان بیرون بیاورد!
دیدم مطلب را به مسخره گرفته و کینهتوزانه برخورد کرده است.
➖ خیلی متأسف شدم و تصمیم گرفتم بروم و دوباره او را ببینم و دلداریش بدهم و بگویم فعلاً چارهای نیست، صبر کن تا شاید فرجی حاصل شود.
وقتی که به زندان رفتم دیدم غوغا و ازدحام عجیبی در اطراف زندان برپاست. پاسبانها و زندانبانها شدیداً مضطربند و این سمت و آن سمت میروند و سخت ناراحتند.
پرسیدم: چه شده است؟!
گفتند: آن مرد شامی که ادعای نبوت کرده و محبوس بود مفقود شده است.
با اینکه درهای زندان بسته بوده هیچ معلوم نیست چه شده؟ آیا به زمین فرو رفته یا به آسمان صعود کرده؟! نفهمیدیم
➖ من با خود گفتم: بله، همان کسی که او را در یک روز از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و برگردانده است، هم او را نجاتش داده است.
➖ همین علی بن خالد، راوی جریان؛ گفته است: من اول زیدی مذهب بودم ؛ آن روز مستبصر (آگاه به حقیقت شدن) شدم و حقیقت را فهمیدم و به امامت امام جواد (علیهالسلام) و دیگر امامان (علیهمالسلام) معتقد شدم.
📚 منابع:
۱. بحارالأنوار، ج۵۰، ص۳۸
۲. امام جواد (علیهالسلام) دردانه هدایت، آیتالله ضیاءآبادی، ص۱۷
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
⚫️ گریستن شدید حضرت جوادالائمه علیه السلام برای نوادهٔ غائبش ارواحنا فداه
✔️از صقر بن ابی دلف نقل شده: از امام جواد علیه السلام شنیدم که فرمودند: «به درستیکه امام بعد از من، فرزندم علی (علیه السلام) است، امر او امر من و طاعتش طاعت من باشد. امام پس از او فرزندش حسن (علیه السلام) خواهد بود که امرش همچون امر پدر و طاعتش همچون طاعت اوست». در این هنگام امام علیه السلام سکوت فرمود.
پرسیدم: ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! پس امام بعد از حسن (علیه السلام) کیست؟
در این هنگام امام جواد علیه السلام به شدّت گریست، و آنگاه فرمود: «به درستیکه بعد از حسن (علیه السلام)، فرزند اوست که قائم به حق و منتَظَر است».
پرسیدم: چرا به نام (القائم) خوانده شده است؟
فرمود: زيرا بعد از آنكه نامش از خاطرهها فراموش شود و اكثر معتقدين به امامتش مرتد شوند، قيام میكند.
از ایشان پرسیدم: چرا او را منتظَر میخوانند؟
فرمود: زيرا برای مهدی (علیه السلام) غیبتی طولانی مدت است که در آن تنها افراد با اخلاص منتظر قیام او هستند و اهل تردید او را منکر شوند و منکران کسانی را که به یاد او هستند مسخره میکنند و كسانى كه وقت ظهور را تعيين میكنند بسيار میشوند و آنان كه در اين باره شتاب مینمايند هلاک میشوند و آنان كه در مقام تسليم هستند رستگار میشوند.
(متن عربی)
📗کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص۳۵۲ -۳۵۳
••• ━━━━ ✵ ❖ ✵ ━━━━ •••
✍ پینوشت:این حدیث شریف ، حاوی نکات بسیار ارزندهای است از جمله:
۱/عصر غیبت، دوران سخت شیعه...
1️⃣ گریهٔ شدید حضرت امام جواد علیه السلام در یاد مهدی منتظر (علیه السلام)، نشان دهندهٔ عظمت امر و سنگینی غیبت است. این حزن شدید را در سیره ی منقول دیگر امامان علیهم السلام هم میبینیم.
گریه شدید امام صادق علیهالسلام که اصحاب خاص حضرت ، اندوه شدید ایشان را گزارش کردهاند و در نقل معروف قصیدهٔ #دعبل در محضر امام رضا علیه السلام نیز، وقتی دعبل به ذکر امام زمان علیه السلام رسید، با گریهٔ شدید حضرتش مواجه شد.
بلکه این وضعیّت عموم مؤمنین عارف به منزلت امامت است. در روایت امام صادق علیه السلام در توصیف ایام غیبت چنین بیان شده: «و لتدمعنّ عليه عيون المؤمنين/ به راستی که چشمان مؤمنین بر او اشکریزان خواهد شد...». (الکافی 1/ 336)
۲/هلاکت عجلهکنندگان، هلک المستعجلون...
2⃣ روایاتی که در آنها مداخله در امر قیام و ظهور دولت حق، نکوهش شده است بسیار زیاد است و این مطلب دارای تواتر روایی است. در واقع کسانی که بخواهند مردم را به سوی خود دعوت کنند؛ و مدعی نیابت یا زمینه سازی برای تشریف فرمائی امام عصر ع باشند، همان «طاغوت» و مصداق «المتقدم لهم مارق» هستند.
اگر کسی اقدام به شورش بر علیه ظواغیت کرده، و برای خود هیچ ادعایی هم نداشته باشد، بر اساس روایات اهل بیت علیهم السلام، قطعاً شکست میخورد؛ و عده ای را همراه خود، به کام مرگ میفرستد؛ و در آخرت نیز باید پاسخگوی حرکات خلاف خود به خاطر سرپیچی از دستور ائمۀ هدی علیهم السلام، باشد..
←الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
#نفرتحضرتجوادالائمهعلیهالسلام
#ازقاتلینحضرتزهراسلاماللهعلیها
🔘 زکریا بن آدم گوید: نزد حضرت رضا صلواتاللهعلیه بودم که امام جواد علیهالسلام را آوردند و سنّ آن حضرت کمتر از چهار سال بود؛ در آن هنگام، ایشان دستهای خود را به زمین زدند و سر مبارکشان را به سوی آسمان بلند کردند، سپس در فکر طولانی فرو رفتند؛ امام رضا علیهالسلام به فرزندشان فرمودند:
⁉️ جانم به فدایت، در چه فکرت به طول انجامید؟
▪️ حضرت جواد الائمه علیهالسلام عرض کردند:
در آنچه به مادرم فاطمه علیهاالسلام گذشته است؛ به خدا قسم، آن دو نفر را از قبرشان بیرون میکشم، سپس میسوزانم، بر آنها خشم میگیرم و سپس خاکسترشان را به دریا خواهم ریخت!
☑️ پس از شنیدن این سخنان حضرت رضا علیهالسلام نور دیدهشان را نزد خود طلبیدند و بین دو دیدگانش را بوسیدند و فرمودند: پدر و مادرم به فدایت، تو شایستۀ آن هستی (یعنی امر امامت).
📚 دلائل الامامة، ص۴۰۰، ح۱۸
⚫️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خبر عالییییی
می خوام از طرف تو نیت کنم و طواف مستحبی برم😍
فقط اسمت رو در این لینک وارد کن👇
https://roohbakhshac.ir/ziyarat
اسم ها که جمع شد، لیست اسم ها رو می خونم به نیابت از امام زمان عج و شما سربازان آقا، شب جمعه طواف و نماز طواف انجام میدم.
بسم الله اسم خودت و اموات و خانواده و دوستان هر چی خواستی بنویس
و حتما این پیام رو منتشر کن
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۱۷۷ و ۱۷۸
کاغذ و قلمی که کنار کتابها است را برمیدارم. صف شلوغی میشود.دخترهایی که چیزی #نمیدانند و تنها #هیجان آنها را به این راه میکشاند، پیش میآیند. اسمشان را مینویسم.زن مجاهد از روی وانت میآید پایین و در جمعیت با صدای بلند بچهها را تشویق میکند.نمیدانم چرا و چطور اما یاد داستان پینوکیو میافتم. حکایت #سازمان هم شده حکایت شهربازی #فریبنده در #پینوکیو! کمکم جمعیت پراکنده میشود.مردها میز را جمع میکنند. آن زن میپرسد:
_اون برگه رو چیکار کردی؟
برگه را از توی کیف درمیآورم و به دستش میدهم.راننده میآید و دوباره راه میافتیم.جرئت پرسیدن اینکه کجا میرویم را ندارم. سازمان امروز با دیروز خیلی تفاوت دارد.به دانشکدهی فنی تهران میرسیم. آنجا هم مثل مغازه و داروخانهها از مکانهای مصادرهای است.جمعیت زیادی جمع شدند و بحث تبلیغات به راه است.یک مرد هم درحال سخنرانی است و با لحنی از سازمان دفاع میکند که انگار آنها فاتح انقلاب هستند.نزدیکیهای عصر به خانه تیمی برمیگردیم.مجاهدین سر از لاک خود بیرون آورده و با پیروزی انقلاب همچون فاتحین رجز میخوانند.سمیرا هر روز دیرتر از روز پیش میآید.این چند وقت رفتارش عوض شده.آهسته برمیخیزم و به دیوار اتاق تکیه میدهم.به وضوح بوی پولی را میشنوم که چشم و دل سمیرا را فریفته.معلوم نیست به چند #میراث_وطن را فروخته است..فردا هم کارم همین است در سطح شهر، جلوی مدارس و دانشگاهها تبلیغ میکنیم.خیلیها استقبال میکنند. #بیان سازمان واقعا تحریککنندهی احساسات است.
جمعه خودش را رساند. با صدای در لبخندی میزنم و در را میگشایم.نگاه پیمان چشمانم را شکار میکند.
_بریم؟
با کمال میل جواب میدهم:
_بریم!
پری را در صندلی عقب میبینم. خم شده و سلامش میدهم.چهرهاش به نظر تغییری کرده، بشاش از ماشین پیاده میشود و مرا بغل میکند. دگرگونیاش واضح است.
_چقدر عوض شدی!
_بهتر شدم یا بدتر؟
خنده ام عمیق می شود:
_بهتر!
_من همه جوره خوشگلم!
پیمان از توی ماشین داد میزند:
_بسه چقدر حرف میزنین!
من و پری خنده مان می گیرد و او می گوید:
_اوه اوه بریم که الان ما رو میخوره!
با خود فکر میکنم ممکن است پری ازدواج کرده باشد؟ از طرفی غیرت پیمان کجاست؟نفسم را با آه بیرون میدهم: "غیرت او زیر سایهی سازمان است..."پیمان کناری پارک میکند.در چهرهی پری استرس دیده میشود.پیمان از صندوق عقب جعبهی شیرینی و چند نایلون برمیدارد.به در حیاط میزند که از رنگ و رو رفته.در با تقی باز میشود.پیمان صدایش را بلند میکند:
_مادر؟ پوپک؟
پیمان جلو تر ار همهی مان وارد میشود و مادرش را صدا میزند.پژمان با دیدن پیمان ذوق میکند و داد میزند:
_مامان بیا پیمان و آبجی پری اومدن.
پیمان، پژمان را بغل میگیرد و یکی از نایلون ها را به او میدهد.همانجا نایلون را کنار میزند.با دیدن گرمکن سرمهای رنگ ذوق و تشکرمیکند.همانوقت پوپک بیرون میآید.سلام کرده مرا به اتاق دعوت میکند.در دلم رخت میشویند.سرم پایین است.پیمان و پری به اتاق برمیگردند اما مادرشان نه! چشمانم به در است تا ببینم دعوا را چگونہ شروع میکند کہ ورق برمیگردد.اثری از مادرش نمیشود.پیمان کادوها را درمیآورد.هدیه پوپک را به دستش میدهد.
_ممنون داداش! زحمت کشیدی!
پیمان لبخند میزند و میگوید که کاری نکرده.مادر پیمان با سطلی که بہ نظر سنگین میآید، وارد خانه میشود.پیمان برمیخیزد و با اصرار سطل را بہ دست میگیرد. پری دست مادر را میگیرد.مادرش نگاهه به چهرهاش میاندازد
_چرا اینجوری کردی با خودت؟نکنه ازدواج کردی و ما خبردار نشدیم؟
گونههای پری گُر میگیرد و سکوت میکند.مادر نفسش را با غیض بیرون میدهد پیمان لبخند میزند و میپرسد:
_بابا کجاست؟
_نمیدونم. پدر بیچارهت پسر نداره که پا به پاش کمکش کنه.باید از خروس خون تا آخر شب تنها کارکنه.
پیمان سرش را پایین میاندازد.پژمان سرش را از روی درس و مشقهایش برمیدارد:
_مامان عفت مگه من مُردم؟ هر روز بعد مدرسہ میرم کمکش!
_دست گلت درد نکنه پسرم. مشقات رو بنویس و درسات رو هم فراموش نکن.
در باز میشود و پدر پیمان که تا به حال هیچوقت او را ندیده بودم وارد میشود.از سر و کولش خستگی میبارد.مادرشان برمیخیزد و بہ استقبال شوهر میرود.پیمان هم بلند میشود. او را محکم به آغوشش میکشد:
_خوش آمدی پسرم.خوش آمدی نور چشمم..
انتظار همچین برخوردی نداشتم.کاملا در جهت مخالف با مادرشان است.نگاه گنگی بہ من میاندازد.شرم سرم را به پایین هل میدهد:
_سَ...سلام!.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۱۷۹ و ۱۸۰
_به به عروس خانم. ببخشید ما موفق به دیدارتون نشدیم.بس که این پسر ما عادی بسات سور و ساط چید!
از برخورد خوبش کمی از احساس غریبگیام کم میشود.صدای عفت خانم بالا میرود:
_مش اسماعیل!
_خانم تمام شد آرزو هایی که ما برای بچههامون داشتیم.بزار برن پی آرزوهای خودشون! پیمان مردی شده برای خودش، پری هم همینطور.اینا کارای بزرگتری انجام دادن. چرا متوجہ نیستی؟ کاری که اینا کردن خیلی فراتر از آرزوهامون بود.اینا پیشمرگهای امام هستن!
صدایی از پیمان و پری درنیامد. بابا اسماعیل #نمیدانست بچههایش چه راهی را برای رسیدن بہ آرزوهایشان رفتند! لبخندزنان دور هم مینشینیم. میفهمم او با اینکه در روستا زندگی میکند اما به تمام مسائل پیش آمده واقف است. با این که مشخص است خانوادهی کم درآمد و شریف هستند اما ما را با کباب به خوبی تحویل میگیرند.سر سفره در کنار پیمان نشستهام.با بسم الله بابا اسماعیل همگی دست به غذا میبرند.عجب گوشتی! عجب طعمی! وقتے پیمان زبان بہ تعریف میگشاید بابا اسماعیل میگوید:
_اثر نیروی بازو و نون #حلاله!
پارچ دوغ را برمیدارم و برای همہ دوغ میریزم.لیوان بابا اسماعیل کنارش است. حواسم نیست و طبق عادت بچهها میگویم:
_بابا اسماعیل...
بعد از صدا زدن یکهو یادم میآید.او بیتوجه به خجالتی که گونههایم را سیلی زده میپرسد:
_چیشده بابا؟
رویم نمیشود سر بلند کنم.
_لیوانتون رو بدین.
لیوان را میدهد و آن را پر میکنم و باز به دستش میدهم.بعد از شام و خوردن میوه، پیمان زودتر بیرون میرود تا ماشین را جلو بیاورد.بابا اسماعیل و عفت خانم هم برای بدرقهاش میروند.روسریام را جلوی آینه مرتب میکنم و سعی دارم موهایم پیدا نباشد.زود از بچهها خداحافظی میکنم. صدای آهستهای از پشت حصار حیاط به گوش میرسد.صدای عفت خانم است:
_اون موقع که یه کلوم نگفتی کیه و چیه حداقل الان بگو!
نفسم را حبس میکنم.گوشهایم را تیز میکنم تا جواب پیمان را بشنوم.
_ای بابا! بہ اسم و رسمش چیکار دارین من دوستش دارم! فقط همینو بدونین از ما کمتر نیستن.
این بار نوای دلنشین بابا اسماعیل میآید:
_راست میگہ عفت خانم.اولا بہ ماه ثانیاً از رفتار و سکناتش مشخصه اصیل زاده است!
پیمان میگوید:
_خب بابا... امشب حسابی زحمت دادیم.
_استغفرالله چشمتون سر چشممونه! زود به زود بیاین.
عفت خانم را در بغل میگیرم. او مرا سفت بہ خودش فشار میدهد و بابت کم و کسری عذر میخواهد.
_این چہ حرفیه... شما خیلی زحمت کشیدین.
سوار ماشین میشویم. بابا اسماعیل تا چندین قدم بہ ماشین پیش میآید. و حرکت میکنیم..خیلی وقت بود که طعم بودن در #خانواده را نچشیده بودم.پری از خستگی خیلی زود خواب او را میبرد.پیمان میپرسد:
_امشب چطور بود؟
بیاختیار غنچہ لبخند تاب نمیآورد:
_انتظارش رو نداشتم. عالی بود!
کمے از مادرش میگوید.از خانوادهیآبرومند خسروانی که همواره رعیتی بیشنبودهاند! تا خود تهران حرف میزنیم.داخل کوچه میپیچد تا من را برساند.پری از ایستادن ماشینبیدار میشود. به پلهها که میرسم هردوشان خداحافظی میکنند اما منتظر میمانند تا من بروم داخل.در را مردی غریبه باز میکند.ترس خون در رگهایم را میخشکاند:
_شما؟؟؟
قیافه میگیرد و میگوید خودی است.بعد هم بہ ماشین اشاره میکند:
_به پیمان و پری هم بگو بیان.
بطرف ماشین میروم.پیمان با تعجب خم میشود و پنجره را باز میکند.
_چیزی شده؟
_آ... آره! یه مرده درو باز کرد گفت شما هم بیاین.
پیمان متحیر میماند.
_نگفت کیه؟
سری بہ علامت منفی تکان میدهم.پیمان بلند میشود که میگویم:
_گفت پری هم بیاد!
پیمان که بر تعجبش افزوده شده کمی مشامش را شک تحریک میکند.پری هم دست کمی از من ندارد.پیمان با احتیاط از پلهها گام برمیدارد.همگی وارد خانہ میشویم.چند نفر از کلهگندهها را میبینم. نمیدانم چرا اینجا جمع شدهاند.حامد گوشهای ایستاده بود.
_چیشده حامد؟
نگاهم نمیکند:
_تو خبری از سمیرا نداری؟
آهستہ تکرار میکنم سمیرا؟چند روزی دیر به دیر به خانه میآمد.
_درست نمیدونم ولی دو شب پیش بود.
اون معمولا زود میرفت و دیر میاومد... ولے چیزی شده؟ برای سمیرا اتفاقی افتاده؟
زن که نامش را هم نمیدانم میگوید:
_اون تموم پولایی کہ برای فروش اون عتیقهها گرفته بود برد!
پیمان اخم میکند:
_کجا؟
_چمیدونیم! آنتالیا، فرانسه... آمریکا! مهم اینہ فرار کرده! با اون همہ پول!
رو بہ حامد با غضب فریاد میکشد:
_تو نمیدونی کجاست؟؟ بهت حرفے نزد؟
_نه! نگفت کجا میره اما چند وقتی بود احمق بنظر میرسید.میگفت داره کارایی میکنه زندگیش زیر و رو میشه! گفتم نکن، کَلت بوی قرمه سبزی میده اما دریغ از گوش.
صورت زن مثل گوجه به قرمزی میزند:
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
هدایت شده از حرم
🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است...
🕯پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را دوباره احساس میکنیم ...
🕯پنجشنبه است و بوی حلوایی خیرات یاد آدم های رفته ...
🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دلگرفتگی میدهد ...
🕯چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را, تنها به فاتحه ای قانعند
🌸روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌸
🍁🚩زیارت اهل قبور🚩🍁
✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨
السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا
اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ
قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله
بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدا
رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله.🌟
🕊نثار اروح مطهراهل البیت(علیهم السلام)
اولیاءالله،رجال الغیب،مراجع تقلید
بخوانیم الفاتحه مع الاخلاص والصلوات🕯🌹
هدایت شده از حرم
👌دوستان و سروران گرامی!
شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم.
زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام:
http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/
زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام:
http://alkafeel.net/zyara/
توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین ترسم اینه که اگر کسی نباشه که من تا آخر عمر با دیدنش ذوق کنم
🦋🦋 زن و شوهر باید عاشق هم باشند 🦋🦋
@haram110
➖ دو نفر نزد امیرالمومنین علیه السلام آمدند هر کدام ادعا میکرد دیگری غلام اوست!
آن دو مسافر بودند و هیچ کدام دلیلی بر صحت ادعای خود نداشتند. در ادامه نحوه قضاوت امیرالمومنین علیه السلام برای رسیدن به حق را خواهید خواند:
🛑 فَلَمَّا أَصْبَحَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ لِقَنْبَرٍ اُثْقُبْ فِي اَلْحَائِطِ ثَقْبَيْنِ ... ثُمَّ قَالَ لِأَحَدِهِمَا أَدْخِلْ رَأْسَكَ فِي هَذَا اَلثَّقْبِ ثُمَّ قَالَ لِلْآخَرِ أَدْخِلْ رَأْسَكَ فِي هَذَا اَلثَّقْبِ ثُمَّ قَالَ يَا قَنْبَرُ عَلَيَّ بِسَيْفِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَجِّلِ اِضْرِبْ رَقَبَةَ اَلْعَبْدِ مِنْهُمَا قَالَ فَأَخْرَجَ اَلْغُلاَمُ رَأْسَهُ مُبَادِراً فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ لِلْغُلاَمِ أَ لَسْتَ تَزْعُمُ أَنَّكَ لَسْتَ بِعَبْدٍ وَ مَكَثَ اَلْآخَرُ فِي اَلثَّقْبِ فَقَالَ بَلَى وَ لَكِنَّهُ ضَرَبَنِي وَ تَعَدَّى عَلَيَّ قَالَ فَتَوَثَّقَ لَهُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ دَفَعَهُ إِلَيْهِ .
🔰هنگامى كه صبح فرارسيد، حضرت على عليه السّلام به قنبر فرمود: در ديوار دو سوراخ ايجاد كن...
آنگاه به يكى از آنها فرمود: سرت را داخل اين سوارخ كن.
سپس به ديگرى فرمود: تو سرت را داخل آن سوراخ ديگر كن.
آنگاه فرمود: اى قنبر! شمشير پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و اله را برايم بياور. عجله كن! و گردن برده را بزن!
در اين هنگام برده با شتاب سر خود را از سوراخ ديوار بيرون آورد.
حضرت على عليه السّلام به او فرمود: مگر ادعا نمىكردى كه برده نيستى؟! و ديگرى در سوراخ مانده بود.
گفت: آرى. اما او مرا زد و بر من تعدى نمود.
آنگاه امير مؤمنان على عليه السّلام از آن مرد عهد و پيمان گرفت كه غلام را نزند و او را به آن مرد سپرد.
📚 الكافي ج ۷، ص ۴۲۵
#امام_علی علیه السلام
#حب_الوصی
↙️↙️↙️
👈اللّٰهُمَ بارِکْ لِمولٰانٰا صاحِبَ الزَمان و ائمه المعصومین صلوات الله علیه
💞 اللهمعجللولیکالفرج بحقعمهیسادات💞
📡 @haram110
تجمع عاشقان حرم ↖️
🛑 با #برکت تر از او در #اسلام کسی زاییده نشده
🖇 ۲۹ذیالقعده، شهادت حضرت اباجعفر الجواد صلواتاللهعلیه را به محضر حضرت ولیعصر عج الله فرجه تسلیت عرض مینمائیم.
✅عَنْ يَحْيَى اَلصَّنْعَانِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ بِمَكَّةَ وَ هُوَ يُقَشِّرُ مَوْزاً وَ يُطْعِمُهُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا اَلْمَوْلُودُ اَلْمُبَارَكُ قَالَ نَعَمْ يَا يَحْيَى هَذَا اَلْمَوْلُودُ اَلَّذِي لَمْ يُولَدْ فِي اَلْإِسْلاَمِ مِثْلُهُ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنْهُ .
🔰يحيى صنعانى گويد: در مكّه به حضور #امام_رضا عليه السّلام شرف ياب شدم، ديدم كه موز پوست مىكند و به #امام_جواد عليه السّلام مىخوراند.
به امام رضا عرض كردم: فدايت شوم! اين همان #مولود_با_بركت است؟
👈امام رضا فرمود: آرى اى يحيى! اين، مولودى است كه در اسلام مانند او متولد نشده است كه بركتش بر #شيعيان ما بيشتر و بزرگتر از او باشد.
📚الکافي ج۶ ص۳۶۰
💠 از برکات ویژه امام جواد علیهالسلام به شیعیان این بود که آنان را از نا امیدی و مأیوس بودن نجات دادند چرا که امام رضا تا سال های زیادی فرزند #پسر نداشتند و شیعیان دیگر امیدی به ادامه #امامت نداشتند تا اینکه حضرت جواد به دنیا آمدند.
ایضا کمک های انبوه #مالی امام جواد به شیعیان از ویژگی های بارز ایشان بوده.
@haram110