eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرم
حتما بخونيد واقعا قشنگه وقتی پرچم حضرت عباس(ع) و همراه اسرا آوردن تو قصر یزید یزید پرچمو از دور دید به احترام پرچم پاشد ، وزیر پرسید یا امیر چرا تا پرچم علمدار حسین (ع) دیدید پا شدید ؟؟؟؟؟ پرسيد علمدار حسين (ع) چه كسي بود? جواب دادن: عباس(ع) برادر حسين(ع) ابن علي(ع) یزیدگفت : این پرچم و نگاه کن ... تمام چوبه پرچم تير و ضربه شمشير خورده... وفقط جاي قبضه ي دست علمدار سالم هست، این علمدار تا لحظه ایی که جوون تو بدنش بوده تا رمقه آخر وفادار بوده و پرچم را زمين ننداخته ... به راستي كه تا دنيا دنياست ديگر مادري همچين فرزندي را بدنيا نمياره كه اینگونه شجاع و وفادار باشه ... قربون داداشی برم، که امان نامه رو ندید رد کرد، شب آخر وقتی همه اومدن از بین دو انگشت امام حسین (ع) جایگاهشون و تو بهشت ببینن نگاه نکرد و رفت .... امام گفت عباسم تو جایگاهتو نمیبینی ؟؟؟؟ حضرت عباس(ع) گفت بهشت من شمایید... اگه توام عاشق علمداری کپی کن "اَلسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَاالْفَضْلِ الْعَبٰاس. 🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
😥😢به ‌ياد بچّه ‏هاي كشته شده ‏اش روضه مي ‏خواند مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در منزل حاجی صفری (آریاشهر)، در سال 1398 قمری می فرمود: مي ‏خواهم يك مصيبت مختصري بخوانم، خيلي جانگذار است. يك مقدّمه ‏اي دارد. من سه تا خواهر و چهار برادر داشتم. يك خواهر من، نزديك بيست و هشت سال قبل فوت شد. مادرم به او علاقه داشت. وقتي كه فوت كرد، مادرم خيلي بي ‌تابي كرد. اگر من به داد مادرم نمي ‏رسيدم، خودش را از ناله و گریه زياد تلف كرده ‏بود. من چون اكبر اولاد ذكور او بودم، مي ‏آمدم مادرم را بغل مي ‏گرفتم، يك قدري تسلّي مي ‏دادم، يك قدري از حال گريه و انقلاب مي ‏افتاد. اين خواهر من يك دختر بچّه ‏اي داشت سه چهار ساله كه حالا بزرگ شده است و اولاد و عروس و داماد دارد. دو الی سه روز اوّل هرطور بود مادر را نگه داشتيم. زمانی‌که اين بچّه جلوی مادر من مي‏ آمد، مادر من گريه مي ‏كرد. او را بغل مي ‏گرفت! او را می بوسید و به یاد دخترش می افتاد. قربان مادرت بروم، كجا رفته‏ است؟ چقدر چشم‌ هايت شبيه به اوست، او را بغل مي ‏گرفت و انقلاب راه مي ‏انداخت و ناله مي ‏زد. ما ناچار بوديم برويم مادرمان را آرام كنيم، و بچّه را هرطوري كه هست برداريم و دور كنيم. عاقبت ديديم چاره نداريم، بايد اين بچّه را به رؤيت مادرمان نرسانيم، زیرا تا چشمش به او مي‏افتد، ياد بچّه ‏اش مي ‏افتاد. کاری کردیم كه مادرمان اين بچّه را، هفته ‏اي يك مرتبه، بلکه ده روز يك مرتبه ببيند. يك روزي من در خانه نشسته ‏بودم، يكي از برادرهايم همين بچّه‌ خواهرم را آورد.، تا مادرم چشمش به او افتاد، باز دويد و پريد و او را بغل گرفت و روي زانويش نشاند و بوسيد و بویيد و باز هم بنا كرد روضه خواني كردن. مادرت كجاست؟ مادرت چه شد؟ در آن روز، يك منظره ‏اي و يك خاطره ‌اي از جلو فكر من عبور كرد و مرا منقلب كرد، چه انقلابي! بنا كردم هاي هاي گريه كردن. خواهرها و برادران کوچک من هم به گریه افتادند. گريه خيلي شديد شد. يك قدري كه گريه كرديم، به من گفتند: شما هم كه امروز منقلب شدي؟ گفتم: انقلاب من براي مادرم نبود، يك قضيّه ‏اي يادم آمد كه اگر بگويم شما هم منقلب مي ‏شويد. گفتند: چه قضیّه ‌ای؟ گفتم: اين مادر من، هفت تا اولاد داشت، يكي از دنیا رفت، مادر، اين ‌طور بي ‌تاب شده است. هر وقت چشم او به نوه ‏اش مي ‏افتد، اين انقلاب را راه مي ‏اندازد. من به فكر مادر ابوالفضل علیه السلام افتادم. چهار تا رعنا پسر، مثل شاخ شمشاد از دستش رفته ‏اند. کَانَتْ بَنُونَ لِی أُدْعَى بِهِمْ وَ الْیَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِینَ چهار تا پسرش رفته است. از حضرت ابوالفضل علیه السلام يك پسر بچه به ‌نام عُبيدالله‏ بن ‏عباس مانده است. آقا! اين مادر دلسوخته دست اين بچّه را مي ‏گرفت و به قبرستان بقيع مي ‏آمد. در یک نقطه معیّن آن، عزاخانه‌ امّ‏ البنين علیه السلام است. می ‌آمد و آنجا می ‌نشست، بچّه را روي زانوي خود مي ‏نشاند و به ‌ياد بچّه ‏هاي كشته شده‏اش روضه مي ‏خواند، مردم هم جمع مي ‏شدند. اين كيست؟ اين امّ ‏البنين است، مادر ابوالفضل که عزاي بچّه‏ هايش را گرفته ‏است. اين بچّه را روي زانوي خود مي ‏گذاشت و با يك سوز و گدازي شعر می خواند. مردم حلقه مي ‏زدند و به حال اين زن گريه مي ‏كردند. حتّي مروان با آن شقاوت قلبش مي ‏آمد و منقلب مي ‏شد. لا تَدعُوَنّي وَیكَ اُمَ‏البنين فَالیَومَ أصبَحتُ وَ لا مِن بَنینٍ مردم من را از اين به بعد ام‏ البنين نگویيد. چرا؟ يك وقتي بود که چهار پسر داشتم، قامت‏ آن‌ها مانند شمشاد بودند، امّا حالا بچّه ‏هاي من زير خاك هستند و ناله مي ‏كرد. عباسم! پسر بزرگم! به من یک خبرهایي دادند، خدا كند دروغ باشد، مادر، به من خبر دادند دو تا دست رعناي تو را بريدند، بدنت را بي‏ دست كردند. مادر، قربانت برود. اگر دست مي ‏داشتي جراًت نمي ‏كردند جلوي تو بيايند. به من خبر داده ‏اند بر فرق سر تو عمود آهن زده اند. (سخنرانی های منزل حاجی صفری در آریاشهر تهران، شب9 محرم 1398 قمری) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ شنبه👈8 شهریور 1399 👈9 محرم الحرام 1442👈29 اوت 2020 🕌 مناسبت های دینی واسلامی . 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 تاسوعای حضرت سیدالشهداء علیه السلام . 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ⛺️😭محاصره خیمه ها در کربلا و آمدن امان نامه برای فرزندان ام البنین علیها السلام و درخواست تاخیر جنگ از سوی امام حسین علیه السلام . 🐪ورود لشکری تازه نفس به کربلا خطبه امام حسین علیه السلام برای اصحابش . ⚫️شهادت رجایی و باهنر "۶۰ شمسی " 🌙⭐️احکام دینی و اسلامی. 📛هیچ کاری شایسته نیست جز عزاداری برای سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام . 👶مناسب زایمان و نوزادش ولادتش آسان ،حالش خوب و موفق در همه امور زندگی و اعمال صالح انجام میدهد . ان شاءالله . 🤕بیمار امروز زود شفا یابد ان شاءالله. 🚖 مسافرت بسیار نیک است. 🔭 🌗احکام و اختیارات نجومی. ✳️کم کردن خواسته ها. ✳️ و شرکت درمراسمات عزاداری نیک است. 🔲این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💑 مباشرت و انعقاد نطفه دلیل خاصی برآن واردنشده است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری باعث درد و بیماری می شود . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، باعث درد اعضا می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب. خوابی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 10 سوره مبارکه ی "یونس علیه السلام" است. دعواهم فیها سبحانک اللهم ...... و از معنی آن چنین استفاده می شود که از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و آخرت به او نفع رساند ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
9 محرّم 1 ـ محاصره ی خیمه ها در کربلا امام صادق علیه السلام فرمودند : تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند، و پسر مرجانه و عُمَر سعد به خاطر کثرت سپاه و لشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند، و آن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد و اهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود. (1) 📚 منابع : 1. کافی : ج 4، ص 174. و ... .
9 محرّم 2 ـ آمدن امان نامه برای فرزندان امّ البنین علیها السلام در این روز شمر ملعون برای حضرت عبّاس علیه السلام و برادرانش امان نامه آورد. آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت اباعبدالله علیه السلام رسانید و بانگ بر آورد : «أینَ بَنُو اُختِنا» : «پسران خواهر ما کجایند»؟ ولی آن بزرگواران جواب ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند : جواب او را بدهید اگر چه فاسق است. حضرت عبّاس علیه السلام در جواب فرمودند : چه می گویی ؟ شمر گفت : من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام. شما خود را به خاطر حسین علیه السلام به کشتن ندهید. حضرت عبّاس علیه السلام با صدای بلند فرمود : «لعنت خدا بر تو و امیر تو (و بر امان تو) باد. ما را امان می دهید در حالی که پسر رسول خدا را امان نباشد» ؟ (2) 📚 منابع: 2. امالی صدوق : ص 220. و ... .
9 محرّم 3 ـ در خواست تأخیر جنگ از سوی امام حسین علیه السلام در عصر تاسوعا امام علیه السلام برای به تعویق انداختن جنگ یک شب دیگر مهلت گرفتند. چون عُمَر سعد لشکر را آماده ی جنگ با امام علیه السلام نمود و معلوم شد که قصد جنگ دارند، حضرت به برادرش عبّاس علیه السلام فرمود تا یک شب دیگر مهلت بگیرد. آنها در ابتدا قبول نکردند، ولی بعد قبول نمودند که شبی را صبر کنند. (3) 📚 منابع : 3. امالی صدوق : ص 220. و ... .
9 محرّم 4 ـ آمدن لشکر تازه نفس به کربلا در این روز لشکر مجهّزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد، (4) و شمر نامه ی ابن زیاد را آورد. (5) 📚 منابع : 4. امالی صدوق : ص 220. و ... . 5. همان. و ... .
9 محرّم 5 ـ خطابه ی امام حسین علیه السلام برای اصحابش در عصر این روز امام حسین علیه السلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند. (6) 📚 منابع : 6. همان. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 4، ص 107. و ... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 زیارت‌حسینی| *حضرت ابوالفضل و حضرت علي اكبر علیهماالسلام استقبال ملا عبدالحميد قزويني مي‌روند* 👈🏾 مرحوم عراقي در كتاب دارالسلام ماجراي ديدار آخوند ملا عبدالحميد قدس سره با حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام و حضرت علي اكبر عليه‌السلام را اينگونه نقل كرده است: ملا عبدالحميد قزويني كه از ابتداي مجاورات در نجف اشرف، در همه‌ي اوقات زيارتي مخصوصه ي حضرت امام حسين عليه‌السلام، با پاي پياده به كربلا رفته بود، فرمود: روزي به اراده‌ي زيارت كربلا از نجف اشرف بيرون رفتم. چون به بلندي وادي السلام رسيدم، جمعي از بزرگان و اعيان نجف را ديدم كه براي بدرقه ي آقازاده اي بيرون آمده اند. آنها او را با كمال احترام بر كجاوه سوار كردند و دعاي سفر در گوش او خواندند و مقداري از راه را با او همراه شدند. سپس با او وداع كردند و در عقب او اذان گفتند و ساير آداب آقايي را براي او به جا آوردند، و او هم با نوكر و بنه و ساير لوازم سفر روانه‌ي كربلا گرديد. چون اين عزت را ديدم و ذلت خود را هم مشاهده كردم، ملول و خجل شدم و با خود گفتم: اين دفعه هم كه بيرون آمده ام، به كربلا مي‌روم، لكن بعد از اين اگر اسباب مساعدت كرد كه رفتن به كربلا بر وجه ذلت نباشد مي‌روم والا ديگر نمي‌روم و همان مقداري كه تا به حال رفته‌ام، كفايت مي‌كند. اين دفعه به كربلا رفتم و برگشتم و بعد از آن قصد كردم كه ديگر به طريق مذلت به زيارت نروم، و بر همان اراده بودم تا آنكه وقت زيارت مخصوصه‌ي ديگر رسيد و چند نفر از طلاب آمدند و پرسيدند: چه روزي اراده‌ي زيارت داري كه ما هم با تو بياييم؟ گفتم من اراده رفتن ندارم، زيرا كه خرج منزل و كرايه ندارم و پياده هم نمي‌روم! گفتند: تو كه هميشه پياده مي رفتي! گفتم: ديگر نمي‌روم! گفتند: اين دفعه كه ما اراده‌ي پياده رفتن داريم، با ما بيا تا ما هم از راه باز نمانيم، بعد از آن را خودت مي‌داني! بالاخره، پس از اصرار و انكار، آنها رفتند و براي توشه‌ي راه چيزهايي خريداري كردند و مرا با اصرار برداشتند و از نجف بيرون آمديم و با ايشان روانه شديم. چون وقت رفتن براي زيارت تنگ شده بود و فرداي آن روز، روز زيارت بود، در هنگام صبح بيرون رفتيم، كه ظهر در كاروانسراي شور بخوابيم و شب به كربلا برسيم. پس با همراهان، كه دو نفر بودند، روانه شديم و در هنگام ظهر وارد كاروانسرا گرديديم. زوار ديگر شب قبل بار كرده بودند، بنابراين در آن هنگام هيچ زائري در كاروانسرا نبود چون كه آن اوقات كاروانسرا مخروبه بود و هوا هم گرم بود و خانواري هم در كاروانسرا نبود، بنابراين كسي در آنجا نمي‌ماند. به علاوه آنكه، كاروانسرا هم از خوف طراران عرب در امان نبود، بلكه گاه گاه در داخل كاروانسرا مردم را برهنه مي‌كردند و احيانا اگر بعضي از طلاب و مجاورين در آنجا وارد مي‌شدند و توان مبارزه با دزدان را نداشتند، از خوف عرب‌ها، اسباب و لباس خود را در زير زباله‌ها مستور مي‌كردند. ما بعد از ورود به كاروانسرا، چون اسباب مهمي نداشتيم، در صفه‌ي بزرگ مسقفي كه در آنجا بود، منزل كرديم و پس از صرف غذا خوابيديم. اتفاقا من زودتر از همراهان بيدار شدم و آفتابه را برداشتم و براي وضو گرفتن بيرون آمدم. بعد از انجام مقدمات وضو، بر صفه‌اي كه در وسط كاروانسرا بود، بالا رفتم و بر لب آن صفه رو به در كاروانسرا نشستم و مشغول وضو شدم. در اثناي وضو گرفتن كه مشغول مسح پا بودم، مرد عربی كه در زي لباس اعراب بود و پياده از درب كاروانسرا داخل گرديد! وي با سرعت تمام نزد من آمد به گونه‌اي كه گمان كردم، او از اعراب بيابان است و اراده كرده كه مرا برهنه كند، لكن چون چيز قابلي با خود نداشتم، چندان خوف نكردم و مسح پا را تمام نمودم! چون نزديك آمد، متوجه من گرديد و گفت: ملا عبدالحميد قزويني تو هستي؟! چون بدون سابقه ي آشنايي نام مرا ذكر نمود، تعجب كردم و گفتم: آري منم! گفت: تويي كه مي‌گفتي: من به اين ذلت و خواري ديگر به كربلا نمي‌روم، مگر آنكه به طريق عزت متمكن و قادر شوم؟! قدري تأمل كردم و با خود گفتم: اين شخص اين واقعه را از كجا دانست؟ سپس در جواب گفتم: آري! آن عرب گفت: اينك آماده شو كه مولاي تو حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام و آقاي تو حضرت علي بن الحسين عليه‌السلام به استقبال تو آمده اند، تا قدر خود را بداني و به خاطر اعتبارات بي اعتبار دنيا افسرده و مهموم نگردي! چون اين سخن را شنيدم، متحير ماندم و مبهوت گرديدم كه اين شخص چه مي‌گويد؟! ناگاه ديدم كه دو نفر سواره با شمايل آن دو بزرگوار، كه شنيده و در كتب اخبار و مصيبت ديده و خوانده بودم، با آلات و اسلحه‌ي حرب - در حالي كه حضرت ابوالفضل عليه‌السلام در جلو بودند و حضرت علي اكبر عليه‌السلام به دنبال آن بزرگوار بودند - از باب كاروانسرا داخل صحن آن گرديدند! چون اين واقعه را ديدم، بي‌اختيار خود را از بالاي آن صفه پايين انداختم و جلو دويدم و خود را به پاي اسبهاي ايشان انداختم و بوسيدم و
به دور اسب‌هاي ايشان گرديدم و زانو و ركاب و پايشان را نيز بوسيدم! بعد از آن با خود خيال كردم كه خوب است كه به رفقا هم خبر دهم و آنها را از خواب بيدار نمايم كه به خدمت آن دو فرزند حيدر كرار برسند. پس با سرعت به نزد رفقا رفتم و بر بالين يكي از آنها كه ملا محمد جعفر نام داشت، نشستم و با دست او را حركت دادم و گفتم: ملامحمدجعفر، برخيز كه حضرت عباس عليه‌السلام و علي اكبر عليه‌السلام به استقبال آمده اند، بيا به خدمت ايشان شرفياب شو! ملامحمدجعفر چون اين سخن را شنيد، گفت: آخوند چه مي‌گويي؟ مزاح و شوخي مي‌كني؟! گفتم: نه والله، راست مي‌گويم، بيا ببين هر دو تشريف دارند. چون اين حالت و اصرار را از من ديد، دانست كه چيزي هست! برخاست و به زودي دويد. چون رفتيم، كسي را نديديم، و از در كاروانسرا هم بيرون رفتيم و اطراف صحرا را، كه هموار بود و راه آن تا مسافت بسيار ديده مي‌شود، مشاهده كرديم و اثري يا غباري از آن پياده و آن دو سوار نديديم. پس متأسف و متحير برگشتيم. پس از اين ماجرا، از عزم و ارده‌ي سابق بازگشتم و تائب و نادم شدم و قصد كردم كه زيارت آن مظلوم را ترك نكنم، اگر چه بر وجه ذلت و زحمت باشد. و اگر در اوقات زيارتي، عذر شرعي عارض شود تدارك و قضا كنم. از آن زمان تاكنون زيارتم ترك نشده است و مادام الحياة هم ترك نخواهد شد، ان شاءالله تعالي. 📚 منابع: 1️⃣ چهره‏‌ي درخشان ج۱، ص۳۰۸ 2️⃣ دارالسلام عراقي ص۴۰۵ 3️⃣ راحة الروح ص۱۱۶ 4️⃣ سحاب رحمت ص۱۲۲ @haram110
غربت امام حسین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چشمه‌ای که دور قبرحضرت عباس(ع) طواف می‌کند 🔵چشمه آب زلالی، صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام در زیر حرم مطهرش در کربلا طواف می کند. 😭😭😭😭😭😭 آب هم شرمنده عباس است و صدها سال است که میگه دورت بگردم علمدار کربلا😭😭😭
هدایت شده از حرم
(ع)📜 💕 💙 💙 یا وهب بن وهب جوانی نصرانی مذهب بود که در مسیر حرکت حسین بن علی به سوی کربلا به دست وی اسلام آورد و در روز عاشورا در کربلا شهید شد. وهب و همسر و مادرش نصرانی بودند و در راه کربلا در ثعلبیه بدست علی بن حسین مسلمان شدند. 🐎 وهب در روز عاشورا بیست و پنج سال داشت. در این زمان از دامادی اش هفده روز می‌گذشت. وی پس از بریریا، عمرو بن مطاع به میدان رفت. 🥰 وهب در روز عاشورا به هنگام نبرد، بیست و چهار پیاده و دوازده سوار را کشت. وهب را اسیر کرده و نزد عمر بن سعد آوردند. عمر سعد فرمان داد گردنش را زدند و سرش را به سوی لشکر حسین بن علی انداختند. مادر وهب آن را برداشت و بوسید و با عمود خیمه، یک و به قولی دو تن را کشت و به فرمان حسین بن علی از معرکه خارج شد؛ و سپس مادر وهب سر پسرش را به سوی لشکر عمر برد سر را به صورت شمر انداخت و گفت چیزی را که به خدا داده‌ام پس نمی‌گیرم. ... 📗جواد محدثی، فرهنگ عاشورا. 📘جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۳۷۳–۳۷۶. 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
هدایت شده از حرم
4_5782708722832769114.mp3
2.72M
⚫️سرگذشت شنیدنی و جانسوز (وَهب اَرمنی) در کربلا.. 🔸 لعن الله سقیفه واتباعه