17 شوّال
2 ـ وفات ابا صَلت هروی رَحِمَهُ الله
در این روز در سال 207 هـ ثقه ی جلیل ابا صلت عبد السلام بن صالح هروی که اهل هرات بود پس از آزادی از زندان مأمون از دنیا رفت. (10)
ابا صلت از اصحاب امام رضا علیه السلام و از خواص شیعیان بود، و کتاب «وفاة الرضا علیه السلام» تألیف اوست.
در ایران دو قبر منسوب به آن بزرگوار است :
یکی در بیرون شهر مشهد مقدّس، و دیگری در دروازه ری قم (11)، که قبر منسوب به او در قم طبق تحقیق اعتبار بیشتری دارد.
بنابر قولی دیگر وفات او در 24 شوّال سال 236 هـ است. (12)
📚 منابع :
10. مستدرک سفینة البحار : ج 5، ص 224. کرامات رضویّه علیه السلام : ص 75.
11. مراقد المعارف : ج 1،ص 108 ـ 107.
12. تاریخ بغداد : ج 11، ص 82. تهذیب الکمال : ج 18، ص 81.
هدایت شده از حرم
#روایت
✅امام صادق علیه السلام درباره #دعای_عهد فرمودند:
🌸«هر کس با این دعای #عهد چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند».
📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
#دعای_عهد♡
#استاد_فرهمند
کجایى ...؟؟
اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت!
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🌸آهنگ خدا
🕊همیشه زیباست
🌸صدای طبیعت،
🕊صدای یک پرنده
🌸چه دلنواز نواخته شده اند
🕊تار دلتان نزد خداست
🌸از خدا میخواهم
🕊که بزند بهترین پودها
🌸را برتار وجودتان
🕊و بسازد ترانه ای زیبا
🌸از سرنوشتتـان
🌸سلام صبحتون عالی
🕊اول هفته تون
سراسر عشق و آرامش و رحمت🕊🌸
*اتفاقات گذشـته را نبش قبر نکنــید!*
🔸اگر همسر شما ازدواج دیگری داشته و یا دوستی هایی که در همان گذشته مانده، از آن دوران سوال نکنید. این سوالات خصوصی هر فرد است.
🔸هر اتفاقاتی افتاده است، نباید در زمان حال نبش قبر شود. پرسیدن و دانستن آن مسائل، فقط باعث حساس شدن و ناراحتی است.
حرم
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_اول 🔰هفت نکته درباره #مهریه حتما می دانید که مهریه (صداق) د
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
🔰هفت نکته درباره #مهریه
☑️ 3- اگر مهریه در عقدنامه ثبت شده باشد، میتوان آن را از طریق اداره اجرای ثبت اسناد و یا محاكم عمومی مطالبه کرد.
💫 درصورتی كه مهریه وجه نقد باشد اداره ثبت و یا دادگاه با استفاده از شاخص ارائه شده توسط بانك مركزی نرخ آن را در روز مطالبه محاسبه خواهد كرد. نرخ روز مهریه را می توانید از سایت مرکز ارتباطات مردمی قوه قضائیه محاسبه کنید.
☑️ 4- مهریه تا حدی كه رفع جهالت از آن شود باید برای طرفین مشخص باشد.
☑️ 5- مبلغ مهریه و کم و زیاد بودن آن مهم نیست. مهم این است که به توافق طرفین رسیده باشد
‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
4_5866123116639422272.mp3
11.41M
#دین_زیباست
⁉️اخلاق و رفتار و کردار
رسول خدا صلی الله علیه و آله
چگونه بود؟!
خوبترین مخلوق خدا (3)
قسمت 3
موضوعات این قسمت:
11طولانی نکردن نماز جماعت / 12 سخنرانی طولانی نمیکردند / 13 حرف بیهوده نمی زدند / 14 همیشه معطر بودند / 15 بیشترین پول را صرف خرید عطر می کردند / 16 زودتر از همه دست به غذا می بردند و دیرتر از همه از غذا دست می کشیدند.
#خوبترین_مخلوق_خدا
#خلقت_نوری
#مکارم_اخلاق
لطفا با انتشار این فایل 👉🏿
این خوبترین مخلوق خدا را 👉🏿
به دیگران بشناسانید 👉🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی راحت از روی ناخن بیماریها رو تشخیص بده !☝️🏻
به طور کلی ویتامینهای ضروری برای حفظ سلامت و زیبایی ناخنها !
▫️کلسیم: برای سلامت و رشد ناخن لازمه
▫️ویتامین B: کمبودش موجب نازک شدن و شکستگی ناخنها میشه
▫️بیوتین: این ویتامین کراتین تولید میکنه که برای رشد ناخنها لازمه
▫️روی «زینک»: به ترمیم بافتها، التیام زخمها و تولید هورمونها کمک میکنه
▫️ویتامین C: برای افزایش سلامت عمومی و استحکام بخشی به ناخنهای سست و بدشکل موثره
▫️ویتامین E: خواص آنتیاکسیدانی بالایی داره و به دلیل کمک به بهبود گردش خون در تقویت و رشد ناخنها موثره
▫️ویتامین A: کمبود این ویتامین موجب کاهش رشد ناخنها، سبب خشکی و شکنندگی ناخنها یا بروز ناخنک میشه
دوستان عزیز و همراهان رمان سلام✋🏻
انشاءالله از امروز با #فصل_سوم رمان با نام #پرواز_شاپرکها همراه شما هستیم...🦋
امیدوارم که از خوندن پارتهای جدید رمان لذت ببرید🌻💛
حرم
دوستان عزیز و همراهان رمان سلام✋🏻 انشاءالله از امروز با #فصل_سوم رمان با نام #پرواز_شاپرکها همراه شم
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_اول
آخرین گل را پرپر کرد و بر مزار تازه و بدون سنگ قبر ریخت.
زینب سادات به مادرش نگاه کرد که اشکهایش را با پر چادرش پاک کرد.
هنوز ساقه ی خالی از گلبرگ را نگاه میکرد.
_مامان، بریم دیگه؛ همه رفتن.
آیه نفس عمیقی کشید و نگاهش را به دخترک نوجوانش انداخت و او که توجه مادرش را به خود جلب کرده بود، ادامه داد:
_ایلیا تنهاست.
او نگاهی به دور و برش انداخت:
_بریم سر خاک بابات، بعد میریم.
زینب بعد از چند روز لبخند زد:
_آره، کلی حرف با بابا مهدی دارم.
آیه بوسهای بر ترمه ی روی مزار زد ودختر هم مانند مادر، خاک را بوسید.
آیه که برمیخاست زیر لب زمزمه کرد:
_گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است!
زینب کنار مادر آمد، دستش را گرفت:
_دلم براش تنگ شده.
آیه فشار ملایمی به دستهای دخترکش آورد:
_منم دلم تنگ شده؛ باید بریم.
_الان کجا میریم. خونه ی بابا حاجی؟
_آره دیگه؛ مگه دلت شور زد؟
زینب سادات اخم کرد:
_نخیرم. کی دلش واسه اون نق نقو شور میزنه. خرس گنده است دیگه!
دل شور زدن نداره.
آیه نگاه به خاک سید مهدی دوخت. یار سفر کرده مرا یادت هست؟ نکند آنجا دور و برت را شلوغ کرده و مرا از یاد برده ای؟ مهمانت را دیدی؟ به استقبالش رفتی؟ آیه بانوی تو این روزها درد روی درد دارد. آیه بانوی تو این روزها دلتنگ است. آیه بانوی تو این روزها جانان است... حواست هست؟ به آیه ات، به زینبت، به همه ی آنها که به تو چشم دوخته اند، حواست هست؟
زینب بوسه ای بر سنگ قبر پدر زد. تمام سهم دختری اش از پدر را با همین بوسه ها به یاد داشت. تمام بی پدریهایش را لبخند کرد و به صورت مادر پاشید:
_دلم برای بابا مهدی تنگ شده بود!
آیه لبخند زد... مادر که باشی عاشقانه های پدر دختری را خوب حس میکنی و دوست میداری!
_زودتر حرفاتو با بابات بزن باید بریم عزیزم!
او شروع به حرف زدن کرد... برای حرف زدن با پدر به هیچ چیز جز پدر فکر نمیکرد. برای پدر از همه ی روزهایش گفت وگفت....
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_اول آخرین گل را پرپر کرد و بر مزار تازه و بدون سنگ قبر ریخت. زینب ساد
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_دوم
کلید را به دست گرفت و در را باز کرد. از صدای باز شدن ایلیا به سمتش آمد:
_چقدر دیر کردی مامان. بابا حاجی چندبار زنگ زد که بیاد دنبالمون، گفتم
قراره بیایید خونه.
آیه دستی روی سر پسرکش کشید:
_سلام یادت رفت؟
ایلیا نیش تا بناگوش در رفته اش را نمایش داد:
_سلام.
ینب سادات گفت:
_کی میخوای یاد بگیری برادر جان؟
_هر وقت تو یاد گرفتی!
زینب اخم کرد:
_من از تو بزرگترم؛ تو باید به من سلام کنی!
ایلیا خواست حرفی بزند اما صدایی هر دو را ساکت کرد:
باز شروع کردین شما دوتا؟
زینب خندان به سمت ارمیا رفت:
_ببینش بابا!
ارمیا صورت دخترکش را بوسید:
_به خواهرت احترام بذار ایلیا!
ِ ایلیا به آیه نگاه کرد. دست مادر به سمت او دراز شد و دستهای پسر تازه جوش بلوغ زده اش را گرفت.
او را بوسید و به جانبداری از او گفت:
_انگار یادتون رفته که پیامبر همیشه اول سلام میکرد! از این به بعد شصت و نه تا ثواب مال من و پسرم، اون یه دونه ش مال شما پدر و دختر!
زینب سادات دستهایش را به هم کوبید: دو به دو مساوی شدیم.
بعد پشت سر ارمیا قرار گرفت، دستش را پشت ویلچر او گذاشت:
_بیا بریم به بابا کمک کنیم حاضر شه؛ دیره، عمو محمد ناراحت میشه.
ارمیا نگاه غمگین آیه را شکار کرد. غصه داری جانانم؟! غصه هایت را بر جان من بیاویز و سبک بال بخند... بال پروازم!میدانم زمین گیرت کرده ام!
آیه روی مبل نشست. چقدر آن روزها دور به نظر میرسید. روزهای جدالش با ارمیا، روزهای دلواپسی، روزهای بیقراری و ندانمها.
چه شد که روزگار اینگونه شد؟
ارمیایی که با همه ی عشق و آرزوهایش، با همه ی رضا بودنهایش، با همه ی ارمیا بودنش قصد رفتن کرد.
آیه ای که باز هم، درد همخانه ی دلش شد. ارمیا و شرمندگی هایش... آیه و شکرگزاری هایش از بودن او...دستی روی شانه اش قرار گرفت. آیه هشیار شد... چشم باز کرد.
چطور صدای حرکت ویلچر را متوجه نشده بود؟ ارمیا کنارش بود.
_به بچه ها گفتم چند دقیقه تو اتاق بمونن. ببخش امروز کنارت نبودم؛ قراربود تکیه گاهت باشم، اما الان یه بار روی شونه هات شدم. بازم تنها موندی!
آیه دستهای او را گرفت:
_اینجوری نگو... خدا رو شکر که هستی! همینکه میدونم یه نفر اینجا منتظر منه خداروشکر! اگه تو هم میرفتی... اصلا نمیخوام به نبودنت فکر کنم.
_اذیت شدی؟!
_مردم همیشه حرف میزنن. من و تو براشون قدیمی نمیشیم.
_سوژه ی اینبارشون چی بود؟ نبودن من؟
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری