4_5814707015166986117.mp3
3.24M
🎙 حجت الاسلام دارستانی
🎵 ماجرای عنایت حضرت رقیه علیهاالسلام و شِفای دختر فلج تهرانی
◾️ 🌿 ◾️ 🌿 ◾️ 🌿 ◾️
✔️ روشنگری معاویه در خصوص منشا ظلم در حق اهل بیت علیهمالسلام
🔸مسعودی مورخ سنی مینویسد: هنگامی که #محمد_بن_ابوبکر نامهای به معاویه نوشت مشتمل بر فضائل امیرالمومنین علیهالسلام و مثالب دشمنان آن جناب، معاویه در جوابش نوشت:
به سوی محمد بن أبی بکر که عیبجوی پدر خودش است همانا ما در زمان رسول خدا وقتی که پدرت با ما بود حق علی را واجب میدانستیم و فضل او را آشکار میدیدیم چون پیغمبر رحلت کرد پدر تو و فاروق او عمر اول کس بودند که حق وی را گرفتند و مخالفت او نمودند و بر این کار اتفاق کردند و او را به #بیعت خود فراخواندند اما او تأخر جست و ایشان در صدد قتل او برآمدند چون چنین دید بیعت کرد این بود تا سومین آنها عثمان به خلافت رسید، پس بدان پدرت سلطنت و مُلک مرا تشیید کرد، اگر آنچه با علی میکنیم صواب است پدرت اول این کار بوده و اگر جور است پدرت اصل او بوده و ما به طریقه و کردار او اقتدا کردیم و اگر فعل پدرت نبود احدی از ما تخلف از ابن أبی طالب نمیکرد و خلافت را تسلمیش میکردیم پس پدر خود را عیبجویی کن یا ترک این سخنان کن.
📚مروج الذهب،ج۳،ص ۱۸،چ المکتبة العصریة
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشاهده کنید👆 رویای رسیدن..💔
.
.
✅ما #دلتنگ کربلاییم.
این دلتنگی گاهی ما را در فکر فرو میبرد که برای وصال #کربلا حاضریم چه کارها بکنیم؟!
اگر امام کریممان که با همه بی هنری هایمان خریدارمان است، بگوید چنین و چنان کن ، تا میهمان من باشی، چه میکنیم؟ میپذیریم؟ یا پشت ژست زیبای دلتنگی پنهان شده، دست رد به خواسته اماممان میزنیم؟
.
کافیست سری یه احادیث اهل بیت علیهم السلام بزنیم تا ببینیم امامانمان چه انتظاراتی از ما دارند...
فاصله زیادی بین ما و امام افتاده است.
کاش قدمی به سوی امام برگردیم..
✔️ جناب محمد بن ابی بکر نجابت را از مادر به ارث برده بود نه از پدرش؛
✔️ اعتراف جناب محمد بن ابی بکر به جهنمی بودن پدرش
✍ شیخ کشی و مفید رضوان الله علیهما روایت کردهاند:
محمد طیار گفت: نزد امام صادق علیه السلام از محمد بن ابی بکر یاد کردیم.
حضرت فرمود: درود و رحمت خدا بر او؛ همانا روزی از روزها محمد بن ابی بکر به امیر المومنین علیه السلام گفت:
🔹دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم. حضرت فرمودند مگر نکردی؟ گفت چرا. حضرت دستشان را باز کردند و محمد بن ابی بکر گفت :
شهادت میدهم که تو امامی هستی که اطاعتت واجب است و پدر من در آتش است.
سپس امام صادق علیه السلام فرمودند: نجابت محمد بن ابی بکر از طرف مادرش اسماء بنت عمیس بود نه پدرش.
📚 اختیار معرفة الرجال معروف به رجال الکشی، صفحه ۶۶-۶۷
📚 الاختصاص، تالیف شیخ مفید، صفحه ۷۷
📝 پی نوشت:
از این روایت شریف ثابت میشود که جناب محمد بن ابی بکر بیعت خود با حضرت امیر المومنین علیه السلام را بدون برائت از پدرش ابی بکر که اول ظالم در حق اهل بیت علیهم السلام بود قبول نداشته است.
👌🏻 جناب محمد بن ابی بکر اسوهی شیعیان در برائت است.
📌📎 بعد از شهادت، پیکر ایشان را در شکم حمار مردهای گذاشتند و سوزاندند!! محل شهادت ایشان در مصر در محلی به نام "کوم شریک" بوده است؛ و قبر منسوب به ایشان از مابقی بدن سوخته آن بزرگوار است؛
دشمنان اهل بیت علیهم السلام هنگامی که کنار قبر این بزرگوار میروند پشت به قبر میکنند و برای ابوبکر زندیق فاتحه میخوانند!!!
(به نقل از بحار ۵۳۳/۳۳ وفیض العلام ص۲۴۹)
#برعمروعمری_زاده_وعمری_دوست_تاصبح_محشر_لعنت_لعنت_لعنت
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_چهل_و_یک
همه دور سفره نشسته بودند و مشغول غذا خوردن و تعریف از دستپخت زهره بودند.
صغری دست از غذا خوردن کشید و با صدای بلندی که نگاه همه را به سمت سمانه کشاند گفت:
ــ سمانه
سمانه لیوان دوغ را برداشت و قبل از اینکه بنوشد گفت:
ــ جانم
ــ اینی که ازت بازجویی کرد،چطوری شکنجه ات کرد ،حتما آدم بی رحمی بود.
دوغ در گلوی سمانه پرید و شروع کرد به سرفه کردن،سمیه محکم بر کمر سمانه میزد ،محمد که خنده اش گرفته بودبه داد سمانه رسید.
ــ سمیه خواهر جان ول کن دخترو کمرش داغون شد.
سمانه که بهتر شده بود ،نفس عمیقی کشید و نگاهی به کمیلی که سعی می کرد خنده اش را جمع کند،انداخت.
ــ چی میگی صغری،مگه ساواک گرفته بودم؟
صغری بیخیال شانه ای بالا انداخت و گفت:
ــ از کجا میدونم،یه چیزایی شنیده بودم
ــ از تو دیگه بعیده،هر چیزی که میشنوی باید باور کنی
اینبار سمیه خانم لب به اعتراض گشود؛
ــ بگم خدا چیکارشون کنه،خاله جان یه نگاه به خودت بنداز رنگ و رو نمونده
برات،معلومه چه آدمایی بودن خدا به خاک سیاه بنشونتشون
سمانه که خنده اش گرفته بود"خدا نکنه ای "آرام گفت.
ــ خاله باور کن اینجوری که شما فکر میکنید نیست
محمد به داد سمانه و کمیل رسید و با صدای بلندی گفت:
ــ میزارید غذا بخوریم یانه؟؟خانمم این همه زحمت کشیده ها قدر نمیدونید چرا؟
زهره با عتراض محمدی زیر لب گفت وخجالت زده سرش را پایین انداخت
دیگر کسی حرفی نزد،سمانه نگاهی به قیافه ی سرخ از عصبانیت کمیل انداخت و ریز خندید ،کمیل سر را بلند کرد و با سمانه چشم در چشم شد ،خودش هم خنده اش گرفت،بیچاره مادرش نمی دانست دارد پسرش را نفرین می کند.
سمانه که خنده ی کمیل را دید هر دو خندیدند ،همه با تعجب به آن ها نگاه می کردند،اما آن ها سر به زیر میخندیدند.
ــ به چی می خندید مادر؟
کمیل با اخمی روبه مادرش گفت:
ــ هیچی مادر ،شما به نفرین کردنتون برسید
سمانه اینبار نتونست نخندد برای همین اینبار برنج در گلویش پرید،که یاسین لب به اعتراض باز کرد:
ــ ای بابا،بزارید این دختر غذاشو بخوره
سمانه با دست اشاره کرد که چیزی نیست ،کمیل لیوان آبی را جلویش گرفت که با تشکر از او گرفت.
دیگر کسی حرف نزد
کم کم همه قصد رفتن کردند،در عرض ربع ساعت خانه سید محمود که از صبح غلغله بود در سکوت فرو رفت،سمانه نگاهی به خانه و آشپزخانه انداخت همه جا مرتب و ظرف ها شسته شده بودند ،حدسش زیاد سخت نبود می دانست کار زهره و ثریا و مژگان است.
به اتاقش رفت،دلش برای گوشه گوشه ی اتاق و تک تک وسایل این اتاق تنگ شده بود،روی تختش نشست و دستی بر روتختی نرم کشید،به عکس بزرگ دو نفره ی خودش و صغری خیره شد ،این عکس را در شلمچه گرفته بودند،محو چشمان سرخ از گریه شان شده بود،این عکس را یاسین بعد از دعای عرفه از آن ها گرفته بود،به یاد آن روز لبخندی بر لبش نقش بست.
تقه ای بر در اتاق خورد،سمانه نگاهش را از عکس گرفت و "بفرمایید"ای گفت
،حدس می زد مادرش باشد اما با باز شدن در آقا محمود وارد اتاق شد.
به سمت دخترش رفت و کنارش نشست!
ــ چیه فکر میکردی مادرته؟
ــ آره
ــ میخواست بیاد ولی نزاشتمش بهش گفتم اینجوری اذیت میشی ،تا خوابید من اومدم پیشت
سمانه ریز خندید
ــ مامانو منع میکنی بعد خودت قانون شکنی میکنی سید جان
اقا محمود خیره به صورت خندان دخترکش ماند،سمانه می دانست ان ها نگران بودند
با لبخندیگ دلنشینی دستان پدرش را در دست گرفت و گفت:
ــ بابا،باور کن حالم خوبه،اونجا اصلا جای بدی نبود،چندتا سوال پرسیدن،والا هیچ
چیز دیگه ای نبود
ــ میدونم بابا،وزارت اطلاعاته ساواک که نیست،میدونم کاری به کارت نداشتن ،اما نگرانم این اتفاق تو روحیه ات تاثیر بزاره یا نمیدونم
سمانه اجازه نداد پدرش ادامه دهد،
ــ به نظرتون الان من با سمانه قبلی فرقی میکنم،یا باید یکم اتیش بسوزونم یا زنتو حرص بدم تا باور کنید
با دیدن لبخند پدرش بوسه ای بر دستانش گذاشت و ارام زمزمه کرد:
ــ باور کنید مسئول پروندم خیلی آدم خوبی بود،خیلی کمکم کرد اگه نبود شاید اینجا نبودم
ــ خدا خیرش بده،من چیزی از قضیه نمیپرسم چون هم داییت برام تعریف کرد و اینکه نمیخوام دوباره ذهنتو مشغول کنم
ــ ممنون بابا
ــ بخواب دیگه،شبت بخیر
ــ شب بخیر
محمود آقا بوسه ای بر سر دخترکش نشاند و از اتاق بیرون رفت،سمانه روبه روی پنجره ایستاد،باران نم نم می بارید ،پنجره را باز کرد و دستش را بیرون برد،از برخورد
قطرات باران بر دستش لبخندی عمیقی زد، دلش برای خانه شان اتاقش و این پنجره تنگ شده بود،این دلتنگی را الان احساس می کرد،خودش هم نمی دانست چرا درز این چند روز دلتنگی را احساس نمیکرد،شاید چون کمیل همیشه کنارش و تکیه گاه اش بوده،
کمیل دیگر برایش آن کمیل قدیمی نبود،او الان کمیل واقعی را شناخت،او کم کم داشت با شخصیت کمیل آشنا می شد ،شخصیتی که کمیل از همه پنهان کرده بود.
با یادآوردی بحث سر سفره،نفرینوهای خاله سمیه و حرص خوردنای کمیل آرام
خندید.
نفس عمیقی کشید که بوی باران و خاک تمام وجودش را پرکرد،آرام زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت...
ادامه دارد...
نویسنده : #فاطمه_امیری
✴️ چهارشنبه 👈 31 شهریور / سنبله 1400
👈 15 صفر 1443 👈 22 سپتامبر 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
😢 ابتدای بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ صید و شکار و دام گذاری .
✅ نو پوشیدن و نو بریدن .
✅ دیدار بزرگان و علماء و روساء .
✅ آغاز نویسندگی .
✅ و نگارش کتاب و مقاله و پایان نامه نیک است .
👶 زایمان خوب نیست .
🚘مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ آغاز معالجه و درمان .
✳️ مراسم ختنه و نام گذاری نوزاد .
✳️ ارسال کالاهای تجاری به خارج .
✳️ کودک به مهد گذاشتن .
✳️ آغاز کار و شغل .
✳️ و دیدار روسا خوب است .
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد .ان شاءالله
💉💉 حجامت خون دادن فصد سبب قولنج می شود .
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث سرور و شادی می شود .
😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 16سوره مبارکه " نحل " است .
و علامات و بالنجم هم یهتدون .....
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
هدایت شده از حرم
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_سی_و_هفتم🌹
💛 #شوذب_بن_عبدالله💛
🌱 او از رجال شیعه و از معدود دلیران بنام و حافظ حدیث از امیرالمؤمنین (ع)بود، و مجلس حدیث داشت كه شیعیان نزد او آمده و اخذ حدیث مى كردند. با عابس بن ابى شبیب از كوفه به مكه آمد و نزد امام علیه السلام ماند تا روز عاشورا، و چون جنگ آغاز شد به مبارزه پرداخت. عابس او را طلب كرد و از تصمیم او مبنى بر یارى امام و شهادت در راه او سؤال كرد و او عزم خود را بر شهادت ابراز نمود و همانند دلیران به مبارزه پرداخت تا به #شهادت رسید.
#ادامه_دارد.....
📕ابصار العین، 76.
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊