eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5857330605619937470.mp3
4.15M
تحدیر(تندخوانی)جز پانزده 🦋✨🦋✨🦋
4_5915614437108090688.mp3
13.08M
استاد پرهیزگار 🌹
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷 🌸✨ 🔅بسم الله الرحمن الرحیم ✨🌸 ﺍﻟﻠﻬﻢّ ﺍﺭْﺯُﻗْﻨﯽ ﻓﯿﻪِ ﻃﺎﻋَﺔَ ﺍﻟﺨﺎﺷِﻌﯿﻦ ﻭﺍﺷْﺮَﺡْ ﻓﯿﻪِ ﺻَﺪْﺭﯼ ﺑﺈﻧﺎﺑَﺔِ ﺍﻟﻤُﺨْﺒﺘﯿﻦَ ﺑﺄﻣﺎﻧِﻚَ ﯾﺎ ﺃﻣﺎﻥَ ﺍﻟﺨﺎﺋِﻔﯿﻦ. ✨🌼 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺭﻭﺯﻯ ﻛﻦ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮﺩﺍﺭﻯ ﻓﺮﻭﺗﻨﺎﻥ ﻭﺑﮕﺸﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺖ ﺍﻯ ﺍﻣﺎﻥ ﺗﺮﺳﻨﺎﻛﺎﻥ. 🌱التماس_دعا 📚منبع: مفاتيح الجنان 🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
15 ماه رمضان 1 ـ ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام شب نیمه ی ماه رمضان سال سوّم هـ دوّمین امام شیعیان، حضرت ابو محمّد حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام در شهر مدینه به دنیا آمدند. (1) القاب آن حضرت : سیّد، سبط، امین، حجّت، برّ، نقی، زکیّ، مجتبی، زاهد. رنگ مبارکش سرخ و سفید، دیدگان مبارکش گشاده و چشمانش مشکی بود. گونه ی مبارکش هموار و محاسنش انبوه و موی سرش مجعد بود. گردن مبارک در نور و صفا مانند نقره ی صیقل زده، میانه بالا و شانه هایی گشاده داشت و از همه ی مردم خوشروتر بود. خضاب بسیار می کرد و بدن شریفش در نهایت لطافت بود. (2) در روز هفتم ولادت آن حضرت، مادرش فاطمه زهرا علیها السلام آن مولود مبارک را در پارچه ی حریری که جبرئیل علیه السلام آن را برای پیامبر صلّی الله علیه و آله از بهشت آورده بود، پیچید و خدمت رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله آورد، و آن حضرت نام مبارکش را «حسن» نهاد و گوسفندی برای حضرتش عقیقه نمود. (3) 📚 منابع : 1. دلائل الأمامة : ص 159. و ... . 2. بحار الأنوار : ج 43، ص 255، 303. و ... . 3. ارشاد : ج 2، ص 5. و ... .
15 ماه رمضان 2 ـ حرکت حضرت مُسلم علیه السلام به سمت کوفه در این روز در سال 60 هـ حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام جناب مسلم بن عقیل علیه السلام را به کوفه روانه کرد. همراه او پاسخ نامه های کوفیان را داده بود که مضمون آن چنین بود : «به سوی شما برادر و پسر عمویم، موثق اهل بیت خویش، مسلم بن عقیل را فرستادم. اگر او بنویسد برای من که رأی دانایان و بزرگان و شما متّفق شده و بر آنچه در نامه ها درج کرده اید، به زودی به سوی شما خواهم آمد، ان شاء الله ...» (4) 📚 منابع : 4. مقتل الحسین علیه السلام (ابی مخنف) : ص 16. و ...
🙌🌟وظیفه امام زمان علیه السلام، وظیفه دشوار و عجيبي است مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد سیّد عزیزالله تهران، در سال 1396 قمری می فرمود: شغل امام زمان يك شغل عجيبي است. در دعاي ندبه مي ‏خوانيد: «بِنَفْسِي‏ أَنْتَ‏ مِنْ‏ عَقِيدِ عِزٍّ لَا يُسَامَى‏» جانم قربان تو، ای کسی‌كه خداوند يك پرچم و لوای عزّتي براي تو برافراشته كه از آن بالاتر نداريم. پرچم عزّ امام زمان افراشته‌تر از هر پرچم ديگري است و بلندتر از هر پرچمي است. يك پرچمي ‏است كه در آن نقوشي است: نقش اول، آدم صفي الله علیه السلام، نقش دوم، نوح نجيّ الله علیه السلام؛ نقش سوم، ابراهيم خليل الله علیه السلام؛ نقش چهارم، موسي كليم الله علیه السلام؛ نقش پنجم، عيسي روح الله علیه السلام؛ نقش ششم، محمد حبيب الله صلّی الله علیه و آله بيا تا امام حسن عسكري علیه السلام. معنويات همه این انبياء و رسل و اين اوصياء و حجج، به نقش لاهوتي و ملكوتي در لواي ولايت اين بزرگوار متنقّش است. او يكچنين كسي است. او كسي است كه بايد چهار ميليارد جمعيت روي زمين را آدم كند، اين افسار گسيخته‏ ها را به راه بياورد. مسلمان تربيت كردنِ بشر بسيار دشوار است، كار آساني نيست. شما همان بچه خودت را نمي ‏تواني مؤدب به آداب صحيحه كني. اگر ناصحيح شد جانتان به لبتان مي ‏آيد. ده پانزده سال بخواهید بچه خودتان را آدم كنيد، نمي ‌توانيد، تا چه رسد كه بخواهي بچه ‌های قوم و خويشانت را منظم و مرتب و آدم و مؤدّب كني؛ تا چه رسد كه بخواهي بچه های اهل محلّت را هم مؤدب كني. تا چه برسد که بخواهی اهل شهر، اهل استان، اهل مملكت، اهل يك قاره، اهل پنج قاره را مؤدب کنی. مگر كار آساني است؟ عدل عمومي ‏و همگاني را در سرتاسر شرق و غرب دنيا گستراندن، شوخي نيست. بر عهده هيچ ‌كس از اين دوازده معصومی كه آمدند، نبود. شرايط و امكانات براي آن‌ها طوري حاصل نبود كه اين كار را بكنند، اگر مي ‏بود به آنها محوّل مي ‏شد. اين، وظيفه امام زمان است و در صحيفه او اين دستور آمده و اين وظيفه نوشته شده است. هر كاري استعداد خاصي مي ‏خواهد. هر كاري نيروي متناسبي لازم دارد. امام زمان به نسبت يازده امام ديگر ممتاز است و آن خدمت عظيم ‏بر عهده او نهاده شده است. آن خدمت عظيم چيست؟ رسمي‏ شدن مذهب شيعه در دنيا، نه اسلام. اسلام واقعي، مذهب شيعه است. باقي اسلام‌ ها پوك است، باقي اسلام ‌ها مغز ندارد، گوي ميان خالي است. آن اسلامي‏ كه گوي ميان پر است، شيعه جعفري اثناعشری است. اين اسلام بايد در پنج قاره دنيا رسمي ‏بشود. اين کار، كار آساني نيست. تمام قدرت شيعه فعلي جمع شود، نمي ‏تواند عربستان را شيعه كند. مگر مي ‏شود؟ با گاز انبر هم نمي‌توان عمر و ابابكر را از توي شكم اين سني‌ها بيرون آورد. آنچنان رفته و جايگزين شده كه پيغمبر آن‌طوري نرفته است! در سنه بيست و يك خورشيدي كه اوّل حج من و حجّة‌الاسلام من بود، در حرم پیغمبر يك عربي را ديدم که با يك دست پنجره را گرفته و با دست ديگر اشك مي ‏ريخت. خوشم آمد که پهلوي او بروم تا وقتی دعا مي‏ كند، من هم آمين بگويم، و بركاتي كه بر او نازل مي ‌شود من را هم در بر بگيرد. حُسن جوار، اين اثر را دارد. ديدم پدر نامرد دستش را گرفته و خدا را به حق عمر قسم مي ‏دهد! آخر مردك! وقتی آفتاب اينجا هست، كبريت مي ‏زني؟ اي كاش كبريت باشد! با حضور آفتابِ به اين بزرگي و به اين روشنایي، بنده بردارم يك كبريت بزنم و زير كبريت بخواهم بخوانم، کار احمقانه ایست. مردک! وقتی اين‌جا پيغمبر است، ابوبكر كيست؟ عمر كيست؟ يك درويشي را در همان سفر در مسجدالحرام ديدم، تسبيح هزار دانه‌اي داشت و مشغول ذكر بود. ديدم ذكر «لا اله الا الله» مي‏گويد، چهارده هزار تا «لا اله الا الله» گاهي هم بيشتر. خوشم آمد زیرا که من در آن وادي هم بي‌سر و سِرّ نيستم. طواف‌ها را تمام كردم، گفتم بروم پهلوي او بنشينم. فقير مولا که دعا مي‏كند، ما هم آمين مي ‏گویيم تا ته پياله‌اي از باده هایي كه به او مي ‏چشانند، بلکه به ما هم برسد. وقتي ذكر «لا اله الا الله» او تمام شد و خانه كعبه را بغل گرفت، در آن‌جا خدا را به ابوبكر و عمر قسم مي ‏داد و از خدا مي ‏خواست كه با ابوبكر و عمر محشور شود. من هم گفتم الهي آمين! «اللهم احشره مع ابوبكر». بعد گفتم: اين چهارده هزار تا «لا اله الا الله» تو مال من مي‏شود به بركت اين آميني كه گفتم! اين‌ها این‌طور در مغز قلم سني‌ها رفته ‌اند. پيغمبر را مي شود از قلب اين‌ها بيرون آورد، ولي عمر و ابوبكر را نمي ‏شود بيرون آورد. آدم، يك سني را شيعه کند، جانش به لب مي‏رسد. امام زمان علیه السلام مي ‏آيد عمر و ابوبكر را از قلب اینها بيرون مي‏كشد. اين کار، كار بزرگي است. قدرت بيانش، منطق علمي ‌اش، شكننده هر طلسم و جهلي است، هر طلسم جهالتي را قدرت علمي ‏امام زمان مي ‏شكند. (سخنرانی های مسجد سیّد عزیزالله تهران، پنجشنبه، 28 رمضان 1396 قمری، 1 مهرماه 1355ش)
🙏🏼نماز شب شانزدهم ماه رمضان قالَ امیرالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى لَيْلَةَ سِتَّ عَشْرَةَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ رَكْعَةً، يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ مَرَّةً، خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ وَ هُوَ رَيَّانُ يُنَادِي بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَتَّى يَرِدَ الْقِيَامَةَ فَيُؤْمَرَ بِهِ إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَاب‏. (بحارالأنوار، ج97، ص383 به نقل از اربعین شهید) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب شانزدهم ماه رمضان 12 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک حمد و دوازده بار سوره تکاثر، از قبرش خارج می شود، درحالیکه سیراب است و به لااله الا انت شهادت می دهد ، و در قیامت به او امر می شود که بی حساب به بهشت برود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏 دعای شب شانزدهم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب شانزدهم ماه رمضان عبارت است از: هفت بار بگو: يَا اللَّهُ، هفت بار بگو: يَا رَحْمَانُ، هفت بار بگو: يَا رَحِيمُ، هفت بار بگو: يَا غَفُورُ، هفت بار بگو: يَا رَءُوفُ، هفت بار بگو: يَا جَبَّارُ، هفت بار بگو: يَا عَلِيُّ، پس بگو: صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْ لِي إنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ‏. (بحارالأنوار، ج98، ص78 به نقل از البلدالامین) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🚿🌤برو پاك شو، آن‌وقت ببين هست يا نيست مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی های مسجد سیّد عزیزالله تهران در ماه رمضان 1396 قمری می فرمود: يك نكته بگويم. آقا! بدني كه برده‌اند و در چاه انداخته ‌اند، بدني كه از موي سرش تا ناخن پايش غرق نجاست است، او را با اين حال جلوي شاه نمي ‏برند. سر تا پاي روح ما نجس است. غيبت مي ‏كنيم، دروغ مي‏ گویيم، افترا مي ‏بنديم، به زن مردم، به ناموس مردم نگاه مي ‏كنيم، خيانت مالی مي ‏كنيم، دزدي مي ‌كنيم، بندگي خدا نمي ‏كنيم، خيلي عبادات را ترك مي ‏كنيم، وجوهات لازمه را نمي‏ دهيم، سر تا پاي ما نجس است، آن وقت مي ‏خواهيم خدمت امام زمان علیه السلام برسيم؟! رو مجرّد شو مجرّد را ببين ديدن هر چیز را شرط است اين اول خودت را پاك بكن. گند و بوي روحاني بالاتر و بدتر از گند و بوي جسماني است. گند و بوي جسماني را با يك مقدار صابون، با يك مقدار از عطر قمصر كاشان برطرف مي ‏كنند، امّا گند و بوي روح با اين ‌طور چيزها برطرف نمي ‏شود. گند و بوي روح، به بندگي خدا، به توبه، به انابه، به شب زنده ‌داري، به گريه كردن، به تضرّع كردن به درگاه خدا برطرف می ‌شود. كدام‌ يك از شما شب از خوف خدا غش كرده ‌ايد؟ بلند شويد خودتان را به من نشان دهيد تا از گردن‌ِ كلفتتان ثابت كنم که دروغ مي ‌گویيد. من خودم از همه شما بدتر هستم. نه خيال كنيد که حالا بنده مقدس اردبيلي یا شيخ انصاري هستم، نخير. من از همه شما بدتر هستم، همه شما از من بهتر هستيد، ولي شما هم سلمان نيستيد، شما هم مقدس اردبيلي نيستند. ای بچه سر تا پا نجس در معاصي! تو كه امام زمان علیه السلام را نديده ‌اي، این دليل بر اين است كه امام زمان علیه السلام نيست؟ «عدم الوجدان لايَدُلُّ علي عدم الوجود». برو پاك شو، آن‌وقت ببين هست يا نيست. برو راه را پيدا كن، صراط مستقيم محبّت را جلو بیانداز، ببين هست يا نيست؟ خدايا! به روح ولايت حضرت علیّ بن ابی‌طالب علیه السلام و يازده فرزندش، روح ولايت جوان ‌هاي ما را نسبت به امام زمان خود قوي فرما. قلبشان را از عشق و شوق و مهر و محبت و ولايت امام زمان خود مملوّ و سرشار بفرما. به زودي دستشان را به دامن آقای خود و چشمشان را به جمال آقاي خود برسان. (سخنرانی های مسجد سیّد عزیزالله تهران، 30 ماه رمضان 1396 قمری) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات بر حضرت حسن بن علیّ المجتبی علیه السلام- استاد مهدی صدقی ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مروارید شوق- محمود کریمی ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
* 💞﷽💞 ‍ مراسم خوبی بود. نمایش کوتاهی که خود دانشجو ها راه انداخته بودند. قسمت کمدی نمایش مربوط میشد به در اوردن ادای هر یک از دانشجوها و استادهایشان. به این صورت که یک نفر حرکتی را انجام میداد و بقیه باید حدس میزدند که این حرکت، تکه کلام یا برخورد، عادت و خصیصه کدام یکی از دانشجو ها یا اساتید است. از انجایی که صادق به عنوان دوست صمیمی سیاوش در بسیاری از جمع های دوستانه حضور داشت و بقیه هم اورا میشناختند او نیز از این ادا بازی بی بهره نماند و قطعا برجسته ترین خصوصیتش همان خونسردی محضش بود. یکی از پسر ها روی سن آمد. پسری چهار شانه و متوسط القامه، با هیکلی ورزیده، متناسب و پر که آدم را یاد کشتی گیر ها می انداخت. شلوار پارچه ای راسته ای به پا و پیرهنی با آستین های تا زده در بر که با دقتی وافر پایینش را توی شلوار کرده بود. تسبیحی در دست،کیفی در دست دیگر و گوشی پزشکی بر گردن. در یک کلام: یک عدد حزب اللهی آراسته! با حرکتی بسیار آهسته که آدم را یاد حرکت تنبل* می انداخت به وسط صحنه رسید. یکی از دست هایش را به صورت اسلوموشن بالا آورد، روی قلبش گذاشت و شروع کرد به خواندن قسم نامه پزشکی بقراط. البته آنقدر آرام که حرف هایش کشدار میشدند و آدم را یاد اسباب بازی های سخنگویی می انداخت که باطری شان در حال اتمام است و صدایشان کش می آید. پسر ها یک صدا زدند زیر خنده و قبل از اینکه مجری بپرسد این شخصیت کیست با هم فریاد زدند " سید صااااادق"، " دوست سیا"، " پرفسور فتحی" سیاوش حواسش به رفیق جانش بود و خانم صبوری و نگاهی که بینشان رد و بدل شد. جناب صادق بدجوری گلویش گیر کرده بود و به روی مبارک هم نمی آورد. سوژه خوبی برای سیاوش که رفیق پاستوریزه اش را دست بیاندازد. نفر بعد خیلی شق و رق در صحنه ظاهر شد، با لباسی رسمی، هیبتی با وقار، نگاهی نافذ و مصمم و سری که با غرور بالا گرفته بود. کمی قدم زد، بعد عینک دودی خیالی اش را برداشت، روی موهایش گذاشت و تعظیمی به سمت تماشاگران کرد. دو طرف پاپیون گردنش را کمی کشید و شروع کرد به حرف زدن. البته به جای تمام "ر" ها "غ" میگذاشت که مثلا ادای فرانسوی حرف زدن را در بیاورد: - امشب شب فارغ التحصیلی ماست و اگه شما در این شب ... هنوز جمله اش تمام نشده بود که چند نفری داد زدند سیاوش و بعد کم کم صدای بقیه هم بلند شد : " سیاوش"، "دکتر پارسا"، "سیا" جمع کوچکشان از خنده روده بر شده بود. بعد از اینکه چند نفری با شجاعت تمام ادای یکی دو تا از استاد های خودمانی تر را در اوردند، جشن رسید به قسمت مسابقه... بعد از مسابقه سخنرانی بود. در بین مراسم و بعد از سخنرانی زنگ تنفسی زده شد تا هم مهمانها پذیرایی شوند و هم نماز جماعت برپا شود. صادق، خانم صبوری که راحله فهمیده بود اسمش زینب است، و راحله به سمت محل نماز خانه رفتند. پدر داشت در گوشه ای، با کسی که گویا یکی از دوستان قدیمی اش بود و اتفاقی پیدایش کرده بود، گپ میزند. دوستی که مال زمانی بود که در شیراز زندگی میکردند و پدر یکی از دانشجوها از آب در امده بود. سودابه با بادبزن دستی اش کمی خودش را باد زد و گفت: - حالا وقت نماز خوندن بود? میذاشتن بعد مراسم... این بچه مذهبی ها همیشه باید خودنمایی کنن... نمیفهمم، تو چطوری بر خوردی وسط اینا ... و رویش را به طرف سیاوش برگرداند تال سوالی بپرسد که با اخم های در هم سیاوش روبرو شد! تعجب کرد: -چی شد? سیاوش کمی نزدیک تر آمد جوری که سودابه از این نزدیک شدن خشمناک ترسید، انگشتش را به نشانه تهدید به سمت سودابه گرفت و با همان ابروهای مشکی در هم با لحنی جدی و خشک گفت: -گوش کن ببین چی میگم سودابه، دفعه آخرت باشه به همسر من بی احترامی میکنی و تیکه میندازی! اون هرچی هست زن منه و من خوشم نمیاد کسی راجع بهش حرفی بزنه. فک نکن من نفهمیدم تو مهمونی چکار کردی، اگ حرفی نزدم بخاطر حرمت فامیلی بود. اما دفعه بعد از این خبرا نیست.... این را گفت و بی توجه به پدر که داشت بهشان نزدیک میشد با اخم هایی در هم دور شد. دوست نداشت بماند چون نمیتوانست عصبانیتش را بروز ندهد و از طرفی دلش نمیخواست پدر بویی از ماجرا ببرد. پدر تعجب کرد و از سودابه پرسید چش شده? سودابه با لبخند شانه ای بالا انداخت، خودش را به بیخیالی زد و سعی کرد حفظ ظاهر کند اما بیشتر از پیش کینه راحله را به دل گرفت. دختری که باعث شده بود سیاوش اینطور به رویش تندی کند.
* 💞﷽💞 ‍ خودش هم نمیدانست کجا برود. احساس کرد الان به راحله احتیاج دارد. نگاهش کشیده شد سمت نماز خانه. راحله آنجا بود. دوست صمیمی اش هم. بهترین جا همانجا بود. یعنی برود نماز بخواند? بعد از چندین سال? هر از گاهی، یکی در میان نماز میخواند اما حالا، با این تیپ و قیافه، وضو گرفتن سخت بود. موهای تافت خورده،لباس شق و رق و آن سر آستین های کذایی. کمی فکر کرد. شانه ای بالا انداخت. رفت سمت دستشویی ها. همیشه تصمیم هایی که سر بزنگاه گرفته میشوند تاثیر مهمی در سرنوشت ادمی دارند. کافی ست یک لحظه، قید دلت را بزنی و کار درست را انجام دهی، انوقت است که خدا به پاداش این یک لحظه و ان یک نیت، به پاداش این پا روی دل گذاشتن در لحظه حساس چنان خیری نصیبت می کند که بی پایان است. بعد از وضو، خودش را به نماز خانه رساند. نماز اول تمام شده بود. چشم چرخاند. پدرش را پیدا نکرد، اما صادق طبق معمول در اولین صف خودش را جا داده بود. سید معتقد بود صف اول ثواب بیشتری دارد پس چرا این ثواب مفت و مجانی را از دست بدهد? همانجا در اخرین صف ایستاد. نماز که تمام شد نماز دومش را هم خواند و از نماز خانه بیرون زد. به سمت جایی که قبل نماز بودند رفت. نگاه راحله با دیدن بیرون امدن سیاوش از نماز خانه چنان برقی به خود گرفت که از همان فاصله هم پیدا بود. از خوشحالی دیدن سیاوش با ان استین های بالا زده برای وضو و کتی که دست گرفته بود کله قندی کامل در دلش اب شد و بیچاره سیاوش که داشت شمار نیشگون هایش بالا میرفت!! به جمع که رسید با همه خوش و بشی کرد و کنار راحله ایستاد. راحله دم گوشش زمزمه کرد: - قبول باشه آقامون ... امشب خوب دلبری میکنیا سیاوش نگاهش کرد. لبخند پر معنایی زد: - شدم یه حاج اقای کامل یا نه? راحله با بدجنسی گفت: -چه جورم! فقط یه ریش میخوای و یه تسبیح و ریز خندید. سیاوش هم در حالیکه کیف راحله را میگرفت تا راحله چادرش را درست کند گفت: -از تو هرچی بگی برمیاد وروجک و همراه جمع راه افتادند به سمت میز پذیرایی. صادق آهسته گفت: - میبینم که تو زن ذلیلی از استادت هم پیش افتادی! مگه اینکه زنت تورو ادم کنه... من که نتونستم چیزی تو اون کله پوکت کنم! سیاوش نیشخندی زد و با همان حاضر جوابی همیشگی اش گفت: - لابد خودت ادم نبودی که بتونی کسی رو ادم کنی! -هه هه! بپا به وقت بجای خوراکیا نخورنت اقای با مزه! -تو نمیخواد نگران بلع و هضم من باشی، برو ببین منزل آیندت کم و کسری نداشته باشه! مارمولک آب زیر کاه! حالا دیگه برا من زیر آبی میری? یک حالی ازت بگیرم امشب! صادق خودش را از تک و تا نینداخت: - من نبودم چیز میز زدی? همیشه خدا کله پوکت چرت و پرت میبافه! راحله سیاوش را صدا زد و سیاوش نتوانست جواب صادق را بدهد. هرکس خوراکی را که دوست داشت از روی میز برداشت و به سمت درخت های نارنج رفتند تا پدر و خانم ها بنشینند. صادق که داشت محوطه و دانشجو ها را نگاه میکرد یکدفعه نگاهش گوشه ای مات ماند و اخمی بین پیشانی اش نشست. سقلمه ای به سیاوش زد و با چشم و ابرو آن طرف را نشانش داد. سیاوش هم با دیدن آنچه صادق دیده بود اخم هایش را در هم کشید. کمی جابجا شد و جوری جلوی راحله ایستاد تا آن نقطه خاص در تیر رس نگاهش نباشد. اما این اخم و تخم ها، از نگاه سودابه دور نماند. ...
* 💞﷽💞 ‍ هرچه باشد، سودابه هم دختر عمه سیاوش بود و قطعا نمیتوانست آدم خنگی باشد. نگاهی به گوشه مذکور کرد، با دیدن پسری ظاهرا مذهبی که با پورخندی به آنها خیره شده بود تعحب کرد. چرا این دو نفر با دیدن آن پسر اینطور اخم الود شدند?آن پسر چرا اینطور به این طرف خیره مانده بود. حالت صورتش نشان میداد که تمسخری همراه با عصبانیت در چهره اش موج میزند. از همه مهم تر، چرا سیاوش می خواست مانع شود که راحله آن شخص را ببیند? یک جای کار می لنگید! باید سر از ماجرا در می آورد. حس ششم اش می گفت چیزی در این میان وجود دارد که دانستنش برای او جالب خواهد بود. همان طور که در فکر بود متوجه شد که پسر جوان با لبخندی بر لب نگاهش می کند. چه نگاه وقیحی داشت. ولی فعلا این چیزها مهم نبود. سودابه باید میفهمید این پسر این وسط چه کاره است. لبخندی تحویلش داد و وانمود کرد که دیگر حواسش به اون نیست. اما در تمام مدت جشن، حواسش به "نیما" بود. صادق و سیاوش و پدر با هم گرم گرفته بودند، راحله هم سرش گرم میهمان ناخوانده صادق بود. فرصت خوبی بود. سودابه به بهانه قدم زدن و خستگی حاصل از یکجا نشستن، از جمع فاصله گرفت. خودش را به میز پذیرایی رساند. نیما و چند تایی از دوست هایش هم همانجا بودند. سودابه با خودش فکر کرد این پسر با این تیپ و قیافه و این دوست هایش حزب اللهی اش هیچ شباهتی به ریشو هایی که نگاه کردن به خانم ها را گناه می دانستند نداشت. آن هم خانمی مثل او که به خودش هم رسیده بود! وقت آن بود که از ترفند های زنانه اش کمک بگیرد. کیکی از روی میز برداشت، اما شیر کاکائو از دستش افتاد. نیما هم که گویا دنبال فرصتی بود خم ش، پاکت را برداشت و به دست سودابه داد: -بفرمایید! -خیلی ممنون -خواهش میکنم - فکر نمیکردم بچه مذهبی ها هم از این کارا بلد باشن! و همین یک جمله کافی بود تا باب صحبت باز شود. البته صحبتی که نمیتوانست طولانی باشد چون سودابه باید به میان جمعشان برمیگشت تا کسی بویی نبرد. نیما هم دوست نداشت سیاوش متوجه نزدیک شدن او به این دختر که احتمالا از نزدیکانش بود بشود. یک محافظه کاری مشترک! و چون هر دو نفر نیات مشترکی داشتند، ولو بی خبر از یکدیگر، رفتارشان ناخواسته هماهنگ شد... اما بشنویم از جمع خانوادگی دکتر پارسا. سیاوش قصد داشت هرطور شده پته رفیق صمیمی اش را روی آب بریزد برای همین همینطور که دست روی شانه صادق که کمی از خودش کوتاهتر بود میگذاشت گفت: - خب آقا صادق! ما که رفتیم قاطی مرغا! دیگه وقتش شده شما هم دست به کار بشی و یه فکری برا خودت بکنی! و بعد در حالیکه وانمود میکرد اصلا متوجه صورت سرخ شده خانم صبوری نشده و دارد با پدرش صحبت میکند گفت: -این سید خیلی خوبه ها، ولی یه اخلاق بدی داره، اهل زن گرفتن نیست! منم نیت کردم امشب براش استین بالا بزنم و از بین این همه خانم دکتری که اینجاست یه خانم همه چیز تموم براش پیدا کنم صادق نمیدانست بخندد یا گریه کند. از یک طرف از دست خل و چل بازی های سیاوش کفری شده بود و جلوی "زینب خانم" خجالت میکشید از این حرف ها! از طرف دیگر حسی ته دلش را قلقک میداد و او را یاد علاقه اش به این خانم می انداخت که برایش خوشایند بود. پدر ساده دل سیا، بی خبر از همه جا، رو به اقا صادق گفت... ...
✴️ دوشنبه 👈 29 فروردین/ حمل 1401 👈16رمضان 1443👈18آوریل 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🟤 روز ارتش. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 📛 تقارن نحسین ، برای هیچ کاری مناسب نیست صدقه اول صبح فراموش نگردد. 🚘سفر: مسافرت خوف حادثه دارد حتما همراه صدقه و قرائت ایه الکرسی باشد و رعایت احتیاط کامل. 🤕 مریض خوب شود ان شاءالله. 👶 زایمان خوب و نوزاد عاقل و عابد شود.ان شاءالله. ❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان. 🔵نماز مستحبی شب هفدهم. (دو رکعت) ‌و در رکعت اول بعد از سوره حمد یکبار قل هو الله احد و در رکعت دوم بعد از حمد ۱۰۰ مرتبه توحید خوانده میشود. و بعد از سلام نماز ۱۰۰ مرتبه لا اله الا الله بگویید. ♥️ثواب: امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:خداوند در عوض این نماز ثواب هزار حج و هزار جهاد در راه خدا به او داده می شود. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️ استعمال دارو. ✳️استحمام. ✳️ مسهل خوردن. ✳️ جراحی چشم. ✳️ کشیدن دندان. ✳️بیرون اوردن خال و زگیل. ✳️ خرید باغ و زمین زراعی. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️ امور باغداری. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️ امور زراعی و‌کشاورزی. ✳️ و آبیاری نیک است. 📛ولی امور اساسی و زیربنایی مانند ازدواج و سفر خوب نیست. 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت امشب: قمر در عقرب است. 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حزن و اندوه می شود. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب فرج و نشاط می شود. 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب امشب: (شب سه شنبه) اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 17سوره مبارکه "اسراء" است. و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح... و از مفهوم آن استفاده می شود که کاری که باعث آزردگی و حزن و اندوه خواب بیننده باشد پیش آید و عاقبت بخیرشود.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸
سحر شانزدهم... ✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود.... و لحظه های قدر از راه می رسند... شب های قدر، فرصت میوه چینی اند... و ما... برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ... ❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم... اما... مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود... ❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛ من... یکسال...را خراب کرده ام... و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای... چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت".. که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟ ❄️سیاه دل تر از همیشه... و شکسته تر از هر سال... چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام.... اما...یقین دارم... ؛ که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای... ❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم.... دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست.... اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن... من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا و من... به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام.... ❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟ لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده.... یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان سید پیمان موسوی طباطبایی @haram110
هدایت شده از حرم
4_5855110957931430084.mp3
2.77M
🍃🌸دعای سحر فرهمند🍃🌸 ☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷
هدایت شده از حرم
4_426664464956260621.mp3
10.86M
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
هدایت شده از حرم
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه 🌹 😔الهم انی اسئلک الاماااان التماس دعا ▪️ @haram110
هدایت شده از حرم
4_5843930535289685707.mp3
22.86M
⬆️ ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @haram110 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
❗️همه ما شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام در جنگ جمل مقابل عایشه سلقلقیه ملعونه جنگیده ایم الحمدلله🤲🏻🌸 🔺وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ لَمَّا أَظْفَرَهُ اللَّهُ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا قَوْمٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ. 🔸زمانی که خداوند متعال حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را بر اصحاب جمل پیروز کرد؛ يكي از ياران حضرت گفت: دوست داشتم برادرم با ما بود و مي‏ديد كه چگونه خدا تو را بر دشمنانت پيروز كرد. 🔺سپس حضرت فرمودند : آيا میل و دل برادرت با ما بود؟ گفت: آري. فرمود: پس او هم در اين جنگ با ما بود؛ بلكه با ما در اين نبرد شريكند آنهايي كه در صلب مردان و رحم زنان مي باشند، ولي با ما هم عقيده و آرمانند، به زودي متولد مي شوند، و ايمان به وسيله آنان تقويت مي گردد. 📚نهج البلاغه/خطبه 12 بحار الأنوار/ج‏32/ص245 منهاج البراعة/ج‏3/ص181 شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد/ج‏1/ص247 رياض السالكين/ج‏4/ص275 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🔹﷽ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَان ... -!- عائشه نامی منحوس نزد خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام...❗️❗️ ⭕️ علمای بزرگ شیعه از قبیل ثقة الاسلام کلینی، شیخ مفید، شیخ طبرسی، طبری امامی و ... رضوان الله علیهم روایت کرده اند: ١١- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، عن محمد بن سنان، عن يعقوب السراج قال: دخلت على أبي عبد الله وهو واقف على رأس أبي الحسن موسى وهو في المهد، فجعل يساره طويلا، فجلست حتى فرغ، فقمت إليه فقال لي : ادن من مولاك فسلم، فدنوت فسلمت عليه فرد علي السلام بلسان فصيح، ثم قال لي. اذهب فغير أسم ابنتك التي سميتها أمس، فإنه اسم يبغضه الله، وكان ولدت لي ابنة سميتها بالحميراء، فقال أبو عبد الله عليه السلام: انته إلى أمره ترشد، فغيرت اسمها. یعقوب سراج گفت: خدمت حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام شرفیاب شدم، آن حضرت بالای سر فرزندش موسی که در گهواره بود ایستاد و مدتی طولانی با او راز گفت، و من نشسته بودم تا آن که گفتگوی پنهانی آنها تمام شد آن گاه برخاستم، امام صادق علیه‌ السلام به من فرمودند: نزدیک مولایت برو و به او سلام کن؛ من نزدیک رفتم و سلام عرض کردم ، او به زبانی فصیح و گویا سلام مرا پاسخ داد و سپس فرمودند: 👈برو نامی که بر دخترت نهاده ای تغییر بده زیرا نامی است که خداوند از آن نفرت دارد👉 و برای من دختری به دنیا آمده بود و اسم او را حمیرا (عایشه) گذاشته بودم. امام صادق علیه‌ السلام فرمودند: فرمان او را اطاعت کن تا رستگار شوی و من نام او را تغییر دادم. 📚الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۱۰، طبع دار الکتب الاسلامیة اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghf پوستر: http://l1l.ir/1ghs 📚الإرشاد، جلد ٢، صفحه ٢١٩، طبع مؤسسة آل البيت اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghg پوستر: http://l1l.ir/1ght 📚دلائل الامامة، صفحه ۳۲۶-۳۲۷، طبع مؤسسة البعثة اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghh پوستر: http://l1l.ir/1ghw 📚کشف الغمة، جلد ۳، صفحه ۲۷۱، طبع دار التعارف اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghi پوستر: http://l1l.ir/1ghx 📚مستدرک الوسائل، جلد ١۵، صفحه ۱۲۸، طبع مؤسسة آل البیت اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghk پوستر: http://l1l.ir/1gh- 📚اعلام الوری، جلد ۲، صفحه ۱۴، طبع مؤسسة آل البیت اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghl پوستر: http://l1l.ir/1gi0 📚الصراط المستقیم، جلد ۲، صفحه ۱۶۳-۱۶۴، طبع مکتبة المرتضویة اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghm پوستر: http://l1l.ir/1gi2 📚وسائل الشیعة، جلد ۲۱، صفحه ۳۸۹، طبع مؤسسة آل البیت اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghn پوستر: http://l1l.ir/1gi3 📚بحار الانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱۹، طبع مؤسسة احیاء الکتب الاسلامیة اسکن روایت: http://l1l.ir/1gho پوستر: http://l1l.ir/1gi4 ❗️❌ نکته جالب توجه این است که مسعودی عالم و مورخ نامی عمری مذهب هم این روایت را نقل کرده است: 📚اثبات الوصية، صفحه ۲۰۳، طبع دار الاضواء اسکن کتاب: http://l1l.ir/1ghq پوستر: http://l1l.ir/1git 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🔻بخشش‌های بی‌نظیر حضرت امام حسن‌المجتبی علیه السلام ابن جُعدان گوید : حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) در طول عمر خود، دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد، و سه بار اموال خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آنرا در راه خدا بذل و بخشش فرمود. : أخرج ابن سعد عن علي بن زيد بن جدعان قال: أخرج الحسن من ماله لله مرتين، و قاسم الله ماله ثلاث مرات، حتى إنه يعطي نعلًا و يمسك نعلًا، و يعطي خفًّا و يمسك خفًّا. 📗تاریخ خلفا ؛ سیوطی، ص۳۱۶ ⭕️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
❗️گفتنش ساده است❗️ولی حتی تصورش هم دشوار است؛ ✅ حضرت امام حسن المجتبی عليه السلام 2 بار همه دارائی خویش را در راه خدا انفاق فرمود و 3 مرتبه تمام اموالش را به 2 قسم نمود؛ بخشی را به فقراء و بخشی را برای خویش نگاه داشت. ▪️خرج الحسن بن علي عليهما السلام من ماله مرتين و قاسم اللّه تعالي ماله ثلاث مرات، حتی أن كان ليعطي نعلا و يمسك نعلا و يعطي خفا و يمسك خفا. 📚بحار ج ۴۳ ص ۳۳۹ و ۳۵۷ مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۱۴ حلية الأولياء لأبو نعيم، ج2، ص37 تهذيب الكمال للمزي، ج6، ص233 تاريخ اليعقوبي، ج2، ص226 تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج13، ص243 شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد، ج16، ص10 إمتاع الأسماع للمقريزي، ج5، ص361 ينابيع المودة للقندوزي، ج2،ص211 أحكام القرآن للجصاص، ج3، ص303 سير أعلام النبلاء للذهبي، ج3، ص260 الوافي بالوفيات للصفدي، ج12، ص68 ⭕️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕