eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
626 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️▪️ 8️⃣ 2️⃣ روز تا شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها باقی مانده است... ☑️مصیبت عظیم ◾️حضرت امام جعفر الصادق علیه السلام فرمودند : و لاَ کَیوم مِحنَتِنا بِکَربَلاء وَ إن کانَ یَومُ السَّقیفه وَ إحراقُ النّارِ عَلَی بابِ أمیرِالمُؤمِنینَ وَ...وَ قَتلُ مُحسَنٍ بَالرّفسَه أعظمَ وَ أَدهَی وَ أمرَّ لأنّه أصلُ یَومِ العَذابِ و هیچ روزی مانند روز مصیبت ما در کربلاء نیست، اگرچه روز سقیفه و آتش به پا کردن بر در خانۀ امیرالمؤمنین و حسن و حسین و فاطمه و زینب و ام کلثوم و فضه و کشتن محسن با لگد، بالاتر و سخت‌تر و تلخ‌تر است. چرا که اصل روز عذاب و سختی آن روز است... 📚بحارالانوار، ج۵۳، ص۲۳، باب ۲۵ 🏴8 روز تا سیزدهم جمادی الاولی شهادت حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها به نقل 75 روز باقی مانده است... ⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️ |
حرم
* 💞﷽💞 #قسمت_بیست_ودوم #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 حانیه گفت: _نامرد مقاومت میکنه. ریحانه
* 💞﷽💞 ─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 دوباره سکوت شد. گفتم: _البته هنوز راه زیادی در پیش دارید. -چطور؟ -هنوز دکمه یقه تونو نبستین. اولش متوجه منظورم نشد.یه کم فکر کرد بعد آروم خندید.گفت: _بعد از اینکه جواب منفی دادید، پدرومادرم چند بار خواستن بیان با شما و خانواده تون صحبت کنن،اما من هر بار مانعشون شدم.الان هم به من نگفتن قراره بیایم منزل شما،وگرنه من مزاحم نمیشدم.در هر حال نظر شما برای من قابل احترامه. دکمه آیفون زده شد و در باز شد... مریم و ضحی تو چارچوب در ظاهر شدن و بلافاصله محمد اومد. از دیدن ما توی حیاط خشکشون زد. محمد به من بعد به سهیل نگاه کرد.یه کم بادقت بهش نگاه کرد،بعد لبخند زد و رفت سهیل رو بغل کرد. سهیل هم از دیدن محمد خوشحال شد،گفت: _من آدم بدقولی نیستم.پدرومادرم بدون اطلاع من قرار گذاشتن و منو تو عمل انجام شده قرار دادن.الان هم قرار نیست اتفاقی بیفته،این دیدار فقط یه عیادت ساده ست. محمد تعارفش کرد برن داخل. سهیل هم بدون هیچ مقاومتی و بدون اینکه به من کنه قبول کرد و رفتن داخل. من و مریم و ضحی هم پشت سرشون رفتیم داخل.محمد و مریم یه کم زود اومدن،هنوز یه سؤالم مونده بود.محمد به سهیل گفت: _شما که میخواستید برگردید خارج و اونجا زندگی کنید،چی شد؟ چه جالب،دقیقا سؤال من بود. سهیل گفت: _رفته بودم.دو ماه طول کشید تا کارهای فارغ التحصیلی رو انجام دادم.الان دو هفته ست برگشتم. با خودم گفتم عجب!.. پس این همه تغییرات تازه خارج ازکشور اتفاق افتاده. خانم صادقی گفت: _یه هفته بعد از اینکه شما جواب زهراجان رو به ما گفتید،سهیل رفت. خیلی تو فکر بود.گفت شاید برگردم،شاید هم همونجا بمونم و زندگی کنم.بعد دو ماه گفت برمیگردم.ما هم وقتی توی فرودگاه دیدیمش مثل الان شما خیلی تعجب کردیم. 💭باخودم گفتم.. اگه همه ی بنده ها بفهمن چه خدای خوب و مهربونی داریم خیلی زود دنیا گلستان میشه. وقتی خداحافظی کردن و رفتن،منم رفتم توی اتاقم... دلم میخواست با خدای خوبم صحبت کنم.بعد نمازم سرسجاده نشسته بودم که محمد اجازه گرفت و اومد تو اتاقم. فقط نگاهم میکرد.گفتم: _چیشده داداش؟ -بعد دیدن سهیل چیزی تغییر کرده؟ -آره..ایمان زهرا قوی تر شده. -فقط همین؟ -منظورتو واضح بگو. -نمیخوای درمورد پیشنهاد ازدواجش تجدید نظر کنی؟ اگه این سهیل سه ماه پیش میومد خاستگاری بهت میگفتم همونیه که تو میخوای. ساکت نگاهش کردم.گفت: _سهیل .کافیه یه اشاره کنیم،با جون و دل دوباره میادخاستگاری. آرزوشه با تو ازدواج کنه. -خوشحالم سهیل راهشو پیدا کرده.ولی تو قلب من چیزی تغییر نکرده. محمد دیگه چیزی نگفت و رفت. چند روز بعد رفتم بهشت زهرا(س)... قطعه ی سرداران بی پلاک،تو حال خودم بودم،.. گاهی کتاب میخوندم،گاهی قرآن، گاهی دعا،گاهی فکر.💭 میخواستم سرمزار عمو و دایی شهیدم هم برم... چند قدم رفتم که کسی گفت: _ببخشید خانم روشن! سرمو چرخوندم.گفت: _سلام. امین بود... گفتم: _سلام -میتونم چند دقیقه وقت تون رو بگیرم؟ یه کم فکر کردم.سرش پایین بود و مستأصل به نظر میومد.گفتم: _در چه مورد؟ -درمورد حانیه. حانیه یکی از بهترین دوستام بود.بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: _باشه.فقط مختصر و مفید بفرمایید. یه جایی همونجا نشستیم،با بیشترین فاصله.در حدی که بتونم صداش رو بشنوم.گفت: _احتمالا حانیه بهتون گفته که من میخوام برم سوریه. -یه چیزایی گفته. -پس حالشو دیدید. -حالش خیلی بد بود.معلوم بود هرکاری کرده که منصرفتون کنه... ازاینکه اینقدر خوب میدونستم راضی بود انگار،احتمالا برای اینکه نیاز نمیدید زیاد توضیح بده. -ممکنه شما باهاش صحبت کنید تا آروم بشه... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
* 💞﷽💞 : ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 _ممکنه شما باهاش صحبت کنید تا آروم بشه که آروم بشه؟ -یعنی برای شما آرام شدنش مهمه؟رضایتش مهم نیست؟ -خیلی دوست دارم راضی هم باشه،ولی میدونم راضی شدنی نیست.فعلا میخوام آروم بشه.حال بدش و بی قراریش همه رو ناراحت میکنه. -به نظرم بهترین کسی که میتونه آرومش کنه مادر شماست.وقتی ببینه مادر شما با وجود مادر بودن راضیه،اونم حداقل آروم میشه. -فکر کردم حانیه از زندگی ما براتون گفته!! -نه،دلیلی نداشت از زندگی شما چیزی بگه. -آخه گفته بود... حرفشو ادامه نداد.یک دقیقه ای سکوت کرد.بعد گفت: _پدر من قبل از اینکه من به دنیا بیام شهید شد.مادرم هم بخاطر علاقه ی زیادش به پدرم و سن کم و حال بدش، موقع زایمان از دنیا رفت. خیلی جا خوردم... به نظر نمیومد اینقدر توی زندگیش سختی کشیده باشه. -از همون موقع من با خاله و شوهرخاله م، که دوست وهمرزم پدرم هم بوده، زندگی میکنم...اونا حتی به من بیشتر توجه میکردن تا بچه های خودشون.الان هم خاله م قلبا راضی نیست،اما به ظاهر راضی شده.میترسم ناآرامی های حانیه نظرشو عوض کنه. گذشته ش خیلی ذهنمو درگیر کرد. ناراحت و متأسف یا با عقده تعریف نمیکرد. معلوم بود از صمیم قلب راضی شده به رضای خدا و زندگیشو پذیرفته.✨ گفتم: من چکار میتونم بکنم؟ -حانیه گفت برادر شما هم چند بار رفتن سوریه،درسته؟ -درسته..خیلی سخته آقای رضاپور.من میفهمم حانیه چه حالی داره. با خواهش گفت:لطفا کمکم کنید. -کی عازم میشید؟ -دو هفته ی دیگه. -بهتر بود دیرتر میگفتید بهشون. -میخواستم،ولی حانیه اتفاقی فهمید. بلند شدم و گفتم: _من هرکاری بتونم انجام میدم.الان هم اگه دیگه حرفی نیست من برم. امین هم بلند شد و خوشحال گفت: _ممنونم،خیلی لطف میکنید. خداحافظی کردم و رفتم... توی راه به امین و زندگیش فکر میکردم. تو تک تک جملاتش دنبال جواب سؤالاتم بودم شهادت آرزوی من هم بود... ولی مطمئن نبودم وقتی اون لحظه برسه جان شیرینم رو تقدیم کنم.اون روز تو درگیری با اون دو تا نامرد با خودم گفتم حاضرم بمیرم اما حجابم حفظ بشه، جونمو میدم ولی دست نامحرم بهم نخوره. ولی درواقع من از ایمانم و از خودم دفاع میکردم. اما امثال محمد و امین از اسلام و از مردم مظلوم یه کشور دیگه دفاع میکردن. ✨این میخواد. 💭این ایمان قوی تر رو چطور به دست بیارم؟ 💭اون چیزی که بهشون یقین میده کارشون درسته و ارزش جون دادن داره چیه؟ ایمان مراتبی داره و من تو مرتبه ی پایین گیر کرده بودم... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
💫🌺🍃 🌺 ❇️ زیارتنامه حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ وَ حَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ وَ اَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ وَ سَقانا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبیطالِب صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ وَ اَنْ یَجْمَعَنا وَ اِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْ مُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ اَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ وَ الْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاً بِهِ غَیْرَ مُنْکِر وَ لا مُسْتَکْبِر وَ عَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ وَ بِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی اَللّهُمَّ وَ رِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ یا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ وَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ وَ بِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَ آلِهِ اَجْمَعینَ وَ سَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ سلام‌الله‌علیها 🌺 💫🌺🍃
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 دوشنبه 🔸 ۲۹ آبان / عقرب ۱۴۰۲ 🔸 ۶ جمادی الاول ۱۴۴۵ 🔸 ۲۰ نوامبر ۲۰۲۳ 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج دلو» است. ✔️ مناسب برای امور زیر است: امور زراعی غرس کردن درختان امور قضایی قرض و‌ وام دیدار با رؤسا امور ازدواجی ختنه نوزاد نامگذاری نوزاد امور مشارکتی بنایی و تعمیرات درختکاری 🌎🔭👀 🚘 مسافرت همراه با صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد. منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود. 👶 زایمان نوزاد خوب تربیت شود. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و انعقاد نطفه برای سلامتی مفید و فرزند حافظ قرآن گردد. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث بلای ناگهانی شود. 🔴 حجامت، خون دادن باعث رعشه می‌شود. 🔵 ناخن گرفتن روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۶ سوره مبارکه "انعام" است. ﷽ الم یروا کم اهلکنا من قبلهم خواب بیننده اندک آزردگی ببیند، صدقه بدهد تا رفع شود. ان شاءالله چیزی همانند آن قیاس گردد. 📿 وقت استخاره از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز دوشنبه یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه «یا لطیف» که موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به علیه‌السلام علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت -صد • هفتاد پنجم✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔"برای حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف غیبتی طولانی است ." ✍...اولین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 100 روایت ، از منابع جماعت عمریه👳 بیان میگردد : ...👥...ام هانی از حضرت امام محمد الباقر علیه السلام دربارهء این آیه 📖 سوال نمود : فَلا اُقسِمُ بِالخُنَّسِ... نه چنین نیست ؛ قسم یاد می کنم به ستارگان بازگردنده... فرمودند : ❇️ إمامٌ يَخنِسُ سَنَةَ سِتّينَ وَ مِائتَينِ ثُمَّ يَظهَرُ كالشِهابِ ، يَتَوَقَّدُ في لَيلَةِ الظَلماءِ ، فإن أدرَكتَ زَمانَهُ قَرَّت عَينُكِ. ✴️ منظور امامی است که در سال دویست و شصت پنهان می شود ، سپس هم چون شهابی که در شبی تاریک بدرخشد ، ظاهر می گردد و اگر زمان او را درک کنی چشمت روشن خواهد شد. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ ینابیع الموده ص۴۳۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️▪️ 7️⃣ 2️⃣ روز تا شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها باقی مانده است... ⚫️ عصَرَ عُمَرُ فَاطِمَةَ بَيْنَ الحَائِطِ وَالبَابِ عَصْرَةً شَدِيدَةً … وَ انَبَتَ مِسْمَارُ البَابِ فِي صَدْرِهُا 🔸 عمَر بن خطاب حضرت فاطمة الزهرا علیها السلام را بین در و دیوار فشار شدیدی داد … و میخ در به سینۀ حضرت علیها السلام فرو رفت . 📚بحارالانوار، ج53، ص23 و مؤتمر علماء بغداد مقاتل بن عطية  جلد : 1 صفحه : 50 🏴7 روز تا سیزدهم جمادی الاولی  شهادت حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها به نقل 75 روز باقی مانده است... ⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️ |
حرم
* 💞﷽💞 : #قسمت_بیست_وچهارم #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 _ممکنه شما باهاش صحبت کنید تا آروم ب
* 💞﷽💞 ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 ایمان مراتبی داره و من تو مرتبه‌ی پایین گیر کرده بودم و این از هر چیزی برام دردناکتر بود. فرداش با حانیه تماس گرفتم و قرار گذاشتم... وقتی دیدمش تازه منظور امین رو از بی قراری فهمیدم. حانیه بیشتر شبیه کسانی بود که داغ عزیز دیدن وقتی منو دید اومد بغلم و یه دل سیر گریه کرد.منم گذاشتم حسابی گریه کنه تا آروم بشه. گریه هاش تموم شدنی نبود،حانیه آروم شدنی نبود.بهش گفتم: _حانیه!! چی شده؟!! باتعجب نگاهم کرد و گفت: _مگه نمیدونی؟! امین داره میره. -کجا؟ -سوریه -برای چی؟ تعجبش بیشتر شد.گفت: _جنگه،جنگ..میفهمی؟داره میره بجنگه -برای چی بجنگه؟ با اخم نگاهم کرد.گفتم: _مگه ارث باباشو خوردن؟ حانیه که تازه متوجه منظورم شده بود، هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین. سریع تو گوشیم داعش رو سرچ کردم و بهش گفتم: _میدونی دعوا سر چیه؟..جنگ سر چیه؟ عکس های گوشیمو بهش نشون دادم و گفتم: _ببین. سرشو آورد بالا و به گوشیم نگاه کرد.یه مرد وحشی با ریش و سربند (لااله الا الله) میخواست چند تا آدم دیگه رو بکشه. حانیه سرشو برگردوند.بهش گفتم: _ببین.خوب دقت کن..یه مرد با ریش، وقتی داره اولین چیزی که به ذهن خیلی ها میاد اینه که مسلمانه.👉سربند داره یعنی مسلمانه. میخواد آدم بکشه.آدم ها رو ببین.قشنگ معلومه ترسیدن.قشنگ معلومه اگه گناهکار هم باشن، پشیمونن. اما میخواد اونا رو بکشه.نه کشتن عادی،نه..کشتن وحشیانه. این عکس رو تو آمریکا،اروپا،چین،ژاپن و همه ی کشورها پخش میکنن. من و تو مسلمانیم و میدونیم اسلام این نیست.اما اون آمریکایی، اروپایی، چینی وژاپنی از اسلام چی میدونه؟ این عکس رو ببینن چی میگن؟ میگن اسلام اینه.. دعوا سر ارث بابامون نیست. جنگ سر .. بقیع یه زمانی گنبد و بارگاه داشت اما نامرد خرابش کردن.یه بقیع مظلوم برای تمام نسل بچه شیعه ها بسه.نمیذاریم حرم خانوم زینب (س) و حرم نازدانه امام حسینمون(ع)رو هم خراب کنن... ما جون مون رو میدیم که اسلام حفظ بشه،جون مون رو میدیم تا ذره ای گرد به حرم اهل بیت(ع) نشینه. اصلا جون ما و عزیزامون وقتی فدای اسلام بشه،با ارزش میشه. یه عکس دیگه بهش نشون دادم. عکس یه بچه کوچیک که گیر یکی از اون وحشی ها افتاده بود و گریه میکرد.بهش نشون دادم و گفتم: _ببین. نگاه کرد ولی سریع روشو برگردوند. گفتم: _ببین،خوب ببین.جنگ سر ..اگه جوانهای ما نرن و این وحشی ها نابود نشن چی به سر دنیا میاد؟ اگه این وحشی ها نابود نشن مثل غده ی سرطانی رشد میکنن،دیگه اونوقت هیچ جای دنیا جای زندگی نیست. درواقع جوانهای ما دارن به همه ی لطف میکنن. دیگه چیزی نگفتم... همه ی اینا جواب سؤالای خودم هم بود. حانیه ساکت بود ولی آروم گریه میکرد. میدونستم تو دلش چه خبره. تو دلش میگفت خدایا همه ی اینا قبول،درست. ولی اگه داداشم نباشه،اگه شهید بشه،من میمیرم.حتی فکرشم نمیتونم بکنم،زندگی بدون داداشم؟نه.فکرشم نمیتونم بکنم. سرمو بردم نزدیک گوشش و آروم بهش گفتم: _تو مطمئن نیستی داداشت بره شهید میشه.امید داری برگرده.ولی حضرت زینب(س)عصر عاشورا یقین داشت امام حسین(ع) بره،دیگه برنمیگرده.امیدی به برگشتن برادرش نداشت وقتی گردنشو میبوسید. چند ثانیه سکوت کردم.بعد گفتم: _اگه اونقدر هستی که حاضری برادرت فقط بخاطر تو سعادت شهادت نصیبش نشه،امام حسین(ع)رو قسم بده، داداشت برمیگرده. دیگه حرفی برای گفتن نداشتم... یه ساعتی همونجا موندیم.حانیه که حسابی گریه کرده بود به من گفت: _دیگه بریم. حالش خیلی بد بود.دربست گرفتم. اول حانیه رو رسوندم خونه شون. زنگ آیفون رو زدم در باز شد. امین توی حیاط بود.تا چشمش به حانیه، که من زیر بغلشو گرفته بودم،افتاد از جاش پرید و اومد سمت ما.بانگرانی پرسید: _چی شده؟ گفتم: ... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
* 💞﷽💞 ─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 بانگرانی پرسید: _چی شده؟ گفتم: _چیزی نیست. حانیه رو بردم تو اتاقش.به مادرش گفتم: _امشب تنهاش نذارید ولی حرفی هم بهش نگید. خداحافظی کردم و رفتم بیرون... امین هنوز تو حیاط بود.بلند شد ولی بازهم سرش پایین بود.گفتم: _من هرکاری به نظرم لازم بود انجام دادم. گفت: _پس چرا حالش بدتر شده بود؟ -وقتی میزنن،آدم حالش بد میشه.به نظرم اگه حانیه بهتر نشه،دیگه نمیشه.خداحافظ. درو بستم و سوار ماشین شدم... چند بار حرفهام به حانیه رو مرور کردم. .منکه خودم همینا برام سؤال بود. حرفهایی بود که روی زبونم جاری کرد وگرنه من کجا و این حرفها کجا؟ اون شب تو نماز شب برای حانیه خیلی دعاکردم. فرداش به مادرش زنگ زدم و حال حانیه رو پرسیدم... گفت فرقی نکرده... روز بعدش میخواستم دوباره با مادرش تماس بگیرم و حالشو بپرسم ولی خجالت میکشیدم دوباره بگه فرقی نکرده.ولی براش دعا میکردم. حانیه دختر شوخ طبعی بود... هیچکس حتی طاقت سکوتشم نداشت، چه برسه به این حالش.حتی امتحانات پایان ترم هم شرکت نکرده بود. روز بعد با محمد و مریم رفتیم گچ دستمو باز کنم. تو راه برگشت بودیم که گوشیم زنگ خورد.امین بود. نمیدونستم چکار کنم.پیش محمد نمیشد جواب بدم.محمد گفت: _چرا جواب نمیدی؟منتظره. گفتم: _کی؟ -همونی که داره زنگ میزنه دیگه.منتظره جواب بدی. گوشیم قطع شد... محمد نگاهم کرد.بااخم و شوخی گفت: _کی بود؟ -یکی از بچه های دانشگاه. -اونوقت خانم دانشجو یا آقای دانشجو؟ باتعجب نگاهش کردم.یعنی صفحه گوشیمو دیده؟ضحی گفت: _بابا بستنی میخوام. -چشم دختر گلم. جلوی یه بستنی فروشی نگه داشت و با ضحی پیاده شد... دوباره گوشیم زنگ خورد،امین بود.نگاهی به مریم کردم.بالبخند نگاهم کرد و پیاده شد.گفتم: _بفرمایید -سلام خانم روشن.مزاحم شدم؟ -سلام،نه.حانیه حالش خوبه؟ -خداروشکر خیلی بهتره.تماس گرفتم ازتون تشکر کنم..من ازتون خواستم آرومش کنید ولی نمیدونم شما چکار کردید که حتی راضی شده به رفتنم. صداش خیلی خوشحال بود... ازپشت تلفن هم میشد فهمید بال درآورده و تو ابرها سیر میکنه. -خواهش میکنم نیازی به تشکر نیست. -منکه نمیتونم لطفتون رو جبران کنم. امیدوارم براتون جبران کنه. -متشکرم.گرچه انتظار تشکر هم نداشتم ولی اگه براتون ممکنه اونجا برای من هم دعا کنید.اگه امری نیست خداحافظ. -حتما. عرضی نیست، خداحافظ محمد بستنی رو گرفت جلوی صورتم و گفت: _اگه زیاد بهش فکرکنی بستنی ت آب میشه. لبخند زدم و بستنی رو گرفتم.به محمد گفتم: _داداش شما دیگه سوریه نمیری؟ بستنی پرید تو گلوش... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
💠مولانا امیرالمؤمنین علیه‌السّلام: مَنْ تَوَکَّلَ عَلَيْهِ کَفَاهُ وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ وَ مَنْ شَکَرَهُ جَزَاهُ آن کس که بر او توکّل کند، خداوند مشکلاتش را کفايت مى‌کند و هر کس از او چيزى بخواهد، به او عطا مى‌نمايد و آن کس که به او قرض دهد (در راهش انفاق کند)، به او باز مى‌گرداند و آن کس که شکر نعمتش را به جا آورد، پاداشش مى‌دهد. 📚نهج‌البلاغه خطبهٔ ۹۰ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 سه شنبه 🔸 ۳۰ آبان / عقرب ۱۴۰۲ 🔸 ۷ جمادی الاول ۱۴۴۵ 🔸 ۲۱ نوامبر ۲۰۲۳ 🌎🔭👀 🌗 امروز قمر در «برج حوت» است. ✔️ برای امور زیر خوب است: آغاز بنایی امور زراعی بذر افشانی شکار و صید آغاز معالجه افتتاح شغل امور آموزشی دعوت از افراد دیدار با بزرگان دیدار با قاضی آغاز نویسندگی از شیر گرفتن کودک سفارش جنس و کالا 👶‌ ‌زایمان ستاره اقبالش سبک و خوش قدم است. ان‌شاءالله 🚙 مسافرت خیلی خوب است. 🌎🔭👀 💑 انعقاد نطفه فرزند دهانی خوشبو دارد و بسیار مهربان است. 💇 اصلاح سر و صورت موجب دولت خواهد شد. 🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن باعث مرگ ناگهانی می‌شود. ✂️ ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. باید بر هلاکت خود بترسد. 👕 بریدن پارچه روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. به روایتی آن لباس یا در آتش می‌سوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد. خرید لباس اشکال ندارد. کسانی که شغلشان خیاطی است می‌توانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب سه شنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۷ سوره مبارکه « اعراف » است. ﷽ و الوزن یومئذ الحق خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به افرادی واگذارد، برخی در انجام آن تلاش کنند و باعث مقام آنها شود و برخی کوتاهی کنند و از چشم وی بیفتند. مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تاعشای آخر (وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز سه شنبه یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه «یا قابض» که موجب رسیدن به آرزوها می‌گردد. ☀️ امروز متعلق است به علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام اعمال نیک خود را پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
حرم
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ 💥فدک، از عوامل مهم‌ّ در دشمنی و کینه‌توزی با حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها قسمت
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ 💥فدک، از عوامل مهم‌ّ در دشمنی و کینه‌توزی با حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها قسمت • هفتم ✔️ 📝 جناب استاد محقّق، سیّد علی میلانی: گذشت که ابوبکر زندیق مدّعی شد حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرموده که انبیاء از خود ارثی به جای نمی‌گذارند. چرا تا آن زمان، كسى اين سخن را از حضرت رسول خدا اکرم صلی الله علیه واله نشنيده بود؟ چرا كسى آن را نقل نكرده بود؟ و حتّى تا آن لحظه، كسى اين روايت را از خود ابو بكر نيز نشنيده بود؟ چرا تا آن روز، هيچ يك از اهل بيت پيامبر عليهم السّلام اين حديث را نشنيده بودند؟ و حتّى وارثان پيامبر از وجود چنين سخنى خبر نداشتند؟ چرا همسران آن حضرت، عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و سهم ارث خود را مطالبه كردند؟ چرا عثمان اين سخن پيامبر اکرم را به آن‌ها گوشزد نكرد؟ چرا عثمان نزد ابوبكر رفت و خواستۀ همسران پيامبر را به او گفت‌؟ پس عثمان هم مانند اهل بيت عليهم السّلام و همسران رسول اکرم از وجود اين حديث بى‌خبر بوده است. 💢 فخر رازى در اين مورد، نكتۀ ظريفى در تفسيرش آورده است؛ او مى‌گويد: «إنّ‌ المحتاج إلى‌ معرفة هذه المسألة ما كان إلّافاطمة وعلي والعبّاس، وهؤلاء كانوا من أكابر الزهّاد والعلماء وأهل الدين، وأمّا أبوبكر، فإنّه ما كان محتاجاً إلى‌ معرفة هذه المسأله، لأنّه ما كان ممّن يخطر بباله أنّه يورّث من الرسول، فكيف يليق بالرسول أن يبلّغ هذه المسألة إلى‌ من لا حاجة له إليها، ولا يبلّغها إلى‌ من له إلى‌ معرفتها أشدّ الحاجة‌؟» یعنی: دانستنِ مسئلۀ ارث پيامبر مورد نياز كسى جز فاطمه، على و عبّاس نبوده است، و اين‌ها خود از بزرگان عُلما، اهل دين و از زاهدان روزگار بوده‌اند، ولى ابوبكر نيازمند دانستن اين مسئله نبوده و به ذهنش هم خطور نمى‌كرده است كه از رسول خدا ارث ببرد؛ پس چگونه زيبندۀ رسول خداست كه اين مسئله را به كسى كه نيازمند آن نيست، بياموزد و به كسانى كه بيشترين نياز را به دانستن آن دارند، نياموزد؟ ( التفسير الکبیر، ج ٩ ص ٢١٠ ) از همۀ اين موارد كه صرف نظر كنيم، ادّعاى تواتر حديث، چيزى جز يك ادّعاى دروغ نيست؛ چرا كه علماى اهل سنّت، خود تصريح دارند كه ابوبكر، تنها ناقل اين حديث است و به همين دليل، در بحث حجيّت خبر واحد، به عنوان نمونه و مثالى براى خبر واحد، همين خبر را مطرح مى‌كنند. ( بعنوان نمونه: المختصر في علم الأصول، ابن حاجب، ج ٢ ص ۵٩ _ المحصول في علم الأصول، فخر رازی، ج ٢ ص ٨۵ ) افزون بر اين، در احاديث ديگر نيز شواهدى بر انفراد ابوبكر در نقل اين حديث، وجود دارد. ( کنز العمّال، ج ١٢ ص ۶٠۵ ) و حتّى متكلّمان نيز اقرار دارند كه ابوبكر در نقل اين حديث، منفرد است. ( شرح المواقف، ج ٨ ص ٣۵۵ ) ✅ بى‌ترديد، ابوبكر زندیق هم از راويان اين حديث نيست؛ حتّى به صورت منفرد؛ بلكه اين سخن، حديثى جعلى است كه برخى براى دفاع از ابوبكر ساخته‌اند. ابوبكر زندیق در آن ماجرا هيچ جوابى نداشته كه ارائه دهد و به اين حديث نيز استدلال نكرده است. اين نكته‌اى است كه آن را حافظ‍‌ عبدالرحمان بن يوسف ابن خَراش گفته است. او مى‌گويد: اين حديث، حديث باطلى است كه مالك بن اوس بن حدثان آن را جعل كرده است و همو، راوى اين داستان است. ابن عَدى در شرح حال حافظ‍‌، ابن خَراش مى‌نويسد: «سمعت عبدان يقول: قلت لابن خَراش: حديث ما تركناه صدقه‌؟ قال: باطل، أتّهم مالك بن أوس بالكذب» یعنی: از عبدان شنيدم كه مى‌گفت: به ابن خَراش گفتم كه دربارۀ حديث «ما تركناه صدقه» چه مى‌گويى‌؟ گفت: سخن باطلى است؛ به نظر من، مالك بن اوس آن را ساخته و او دروغگو است. (الکامل في الضعفاء، ج ۵ ص ۵١٨) آرى، به راستى مى‌بينيد كه چگونه محكمات قرآن را با يك حديث جعلى-كه اين حافظ‍‌ بزرگ آن را باطل دانسته است-كنار مى‌نهند؟ بنا بر آن چه گفته شد، روشن گرديد كه ماجراى غصب فدك و تكذيب حضرت فاطمةالزهرا علیها السلام و اهل بيت عليهم السّلام، از قضايايى بوده است كه حضرت پيامبر اکرم صلّى اللّه عليه و آله از آن خبر داده بود. به راستى، هنگامى كه انسان آزاد، چنين قضايايى را مى‌نگارد يا مى‌خواند و يا بازگو مى‌كند، دلش خون مى‌شود. 📚 مظلوميّت برترین بانو، ص ٩١ _ ٩۴ ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است.. |
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ 💥فدک، از عوامل مهم‌ّ در دشمنی و کینه‌توزی با حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها قسمت • هشتم ✔️ گذشت که حضرت زهرای صدّیقهٔ شهیده سلام الله علیها، با احتجاج در بحث فدک، سران سقیفه را در شرایط اسف‌باری قرار داد. زیرا آنان یا باید پارهٔ تن رسول اکرم صلی الله علیه و آله را تکذیب می‌کردند ( که ابتدا چنین نیز شد ) و یا باید اقرار می‌کردند که اموال آن حضرت را غصب نموده‌اند. آنان هم از جهت تکذیب زهرای أطهر بی‌آبرو شدند، هم از جهت اینکه اموال را به ایشان ردّ کردند و امضاء نمودند که غصب صورت گرفته است. علمای سُنّی که انصاف و تقوا را زیر پای نهاده‌ بودند، به دست و پا زدن افتادند که چگونه این افتضاح را بپوشانند، لذا دست به زدند. گذشت که ابابکر روایتی را مستمسک خود قرار داد که تا آن روز اثری از آن نقل دیده نشده بود. ( اینجا ) ✍🏻 استاد محقّق، سیّد علی میلانی: به طور مسلّم حضرت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام و عبّاس آن روایت را نپذیرفته و تکذیبش کرده‌اند، چنان که در حدیثی که مسلم نقل کرده، آمده است: «عن مالک بن أوس قال: قال عمر لهما: فلما توفّی رسول اللَّه قال أبو بکر: أنا ولی رسول اللَّه، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک، ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها. فقال أبوبکر: قال رسول اللَّه: لا نورث ما ترکناه صدقة، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللَّه یعلم أنّه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ. ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله وولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً.» مالک بن اوس می‌گوید: عمر بن خطّاب به علی (علیه السّلام) و عبّاس گفت: هنگامی که رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) از دنیا رفت ابوبکر گفت که من ولیّ رسول خدا هستم. شما دو نفر آمدید، تو ارثِ پسر برادرت را می‌خواستی، و او ارث همسرش از پدرش را ‼️ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده: «لا نورث و ما ترکناه صدقة». پس او را دروغگو، خطاکار، پیمان شکن و خائن دانستید، امّا به خدا سوگند که او صادق، درستکار و در راه راست و پیرو حق بود! (صحیح مسلم ج ۵ ص ۱۵۲، کتاب جهاد باب حکم فیء.) همچنین در روایت دیگری - که احمد و بزّار نقل کرده اند و بزّار آن را حَسَن الإسناد دانسته - این گونه آمده است: عن ابن عبّاس، قال: لمّا قبض رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله واستخلف أبو بکر، خاصم العبّاس علیّاً فی أشیاء ترکها رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله. فقال أبو بکر: شی ء ترکه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله فلم یحرّکه فلا أُحرّکه، فلمّا استخلف عمر رضی اللَّه عنه اختصما إلیه، فقال: شی ء لم یحرّکه فلا أُحرّکه، فلمّا استخلف عثمان اختصما إلیه، فأسکَتَ عثمان ونکّس رأسه. قال ابن عبّاس: فخشیت أن یأخذه، فضربت بیدی بین کتفی العبّاس، فقلت: یا أبت أقسمت علیک إلّاسلّمته لعلیّ. یعنی: ابن عبّاس گوید: هنگامی که رسول خدا از دنیا رفت و ابوبکر در جای او قرار گرفت، عبّاس با علی علیه السّلام بر سر چیزهایی که پیامبر صلی اکرم از خود به جا گذاشته بود اختلاف کردند. ابوبکر گفت: چیزی را که رسول خدا به جا گذاشته و اقدامی نسبت به آن نکرده، من نیز هیچ اقدامی نسبت به آن نمی‌کنم. هنگامی که عمر جانشین او شد، آن‌ها اختلاف خود را نزد عمر بردند. او گفت: چیزی را که ابوبکر تغییر نداده، من هم تغییر نمی دهم. و آن گاه که عثمان جانشین او شد آن‌ها اختلاف خود را نزد عثمان بردند، امّا عثمان سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. ابن عبّاس می‌گوید: من ترسیدم که پدرم مال را بردارد، پس با دست به پشت عبّاس زدم و گفتم: ای پدر! تو را سوگند می‌دهم که مال را به علی واگذاری. 📚کنز العمّال، ج ۵ ص ۵۸۶ ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است.. |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ 🚩 هر روز را با سلام بر شما آغاز می‌کنیم! سلام بر شما ... که صاحب‌اختیار مایی! سلام بر شما در هر صبح و شام ، آن هنگام که بر مصیبت اسارت آل الله علیهم السلام خون گریه می کنی و در آرزوی روز انتقام آه می کشی •••• 🔴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🔴
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت -صد • هفتاد ششم✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔"برای حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف غیبتی طولانی است ." ✍...دومین و آخرین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 100 روایت ، از منابع غنی✨ شیعی بیان میگردد : ...👥...از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام روایت شده که حضرت پیامبر خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرمودند : ❇️ وَ الّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشيراً لَيَغيبَنَّ القائِمُ مِن وُلدي بِعَهدٍ مَعهودٍ إلَيهِ مِنّي ، حَتَّى يَقولَ أكثَرُ النّاسِ : ما لِلّهِ في آلِ مُحَمَّدٍ حاجَةٌ ، وَ يَشُكُّ آخَرونَ في وِلادَتِهِ ، فَمَن أدرَكَ زَمانَهُ فَليَتَمَسَّكَ بِدينِهِ وَ لا يَجعَل للشَيطانِ إلَيهِ سَبيلاً بِشَكِّهِ فَيُزيلَهّ عَن مِلَّتي ، وَ يُخرِجَهُ مِن ديني ، فَقَد أخرَجَ أبَوَيكُم مِنَ الجَنَّةِ مِن قَبلُ ، وَ إنَّ الله جَعَلَ الشَّياطينَ أؤلياءَ لِلّذينَ لا يُؤمِنونَ. ✴️ قسم به کسی که مرا به حق بشارت دهنده فرستاد ، قطعاً قائم از فرزندان من بر اساس وصیت من که به او سپرده می شود ، غائب خواهد شد تا جایی که بیشتر مردم بگویند : خداوند نیازی به آل محمد علیهم السلام ندارد ، و عده ای دیگر در ولادتش شک کنند ؛ پس هر که زمان او را درک کرد به دین خود تمسک کند و با شکش راهی برای نفوذ شیطان در دلش قرار ندهد تا او را از آیین من باز دارد و از دین من خارج سازد ، چرا که پدر و مادر شما را در گذشته از بهشت بیرون کرد ؛ و خدای بزرگ شیاطین را سرپرست کسانی قرار داده که ایمان نمی آورند. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ کمال الدین ۵۱/۱ ✔️ البحار ۶۸/۵۱ ب۱ ح۱۰ ✔️ اثبات الهداة ۴۵۹/۳ ب۳۲ ف۵ ح۹۷
👆⬅️➡️☝️خوشا بر احوال دوست داران خالص اهل بیت علیهم السلام قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ‏ علی السلام: وَفَدَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام وَفْدٌ، فَقَالُوا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنَّ أَصْحَابَنَا وَفَدُوا إِلَى مُعَاوِيَةَ وَ وَفَدْنَا نَحْنُ‏ إِلَيْكَ‏. فَقَالَ: إِذَنْ أُجِيزَكُمْ بِأَكْثَرَ مِمَّا يُجِيزُهُمْ. فَقَالُوا: جُعِلْنَا فِدَاكَ! إِنَّمَا جِئْنَا لِدِينِنَا. قَالَ: فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ وَ نَكَتَ‏ فِي الْأَرْضِ وَ أَطْرَقَ طَوِيلًا ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ قَصِيرَةٌ مِنْ طَوِيلَةٍ: مَنْ أَحَبَّنَا لَمْ يُحِبَّنَا لِقَرَابَةٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ، وَ لَا لِمَعْرُوفٍ أَسْدَيْنَاهُ إِلَيْهِ، إِنَّمَا أَحَبَّنَا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ فَمَنْ أَحَبَّنَا جَاءَ مَعَنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَهَاتَيْنِ وَ قَرَنَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ. (بحارالأنوار، ج27، ص 127-128 به نقل از أعلام الدين) حضرت صادق علیه السلام فرمود: گروهی نزد حسین بن علی علیه السلام رسیدند و گفتند: ای فرزند رسول خدا! گروهی از یارانمان نزد معاویه رفتند، اما ما نزد شما آمدیم. فرمود: پس به شما چیزی بیشتر از آنچه معاویه به ایشان می دهد، خواهم داد. گفتند: جانمان فدایت! ما به واسطه دینمان نزد شما آمده‌ایم (نه برای گرفتن پاداش). پس آن حضرت سرش را تکان داد و انگشتان یا عصایش را روی زمین کشید و کمی تأمل فرمود. سپس سرش را بالا آورده و دو انگشت سبابه دو دستش را به هم چسباند و جمله ای کوتاه از مطلبی طولانی و جامع بیان فرمود: کسى که ما را نه به جهت خویشاوندى، و نه به خاطر نیکى و احسان ما به او، بلکه فقط به خاطر خدا و رسولش دوست داشته باشد، روز قیامت همچون این دو انگشت سبابه ای که در کنار هم است، با ما خواهد بود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
⚡️ چرا نماز وُتَیره، اهمّیّت بسیار دارد؟ نماز وُتَیرَه، دو رکعت نماز نشسته است که بعد از نماز عشا، خوانده می شود، و از آنجا که می تواند جایگزین نماز وَتر (در نمازهای نافله شب) شود، اهمّیّت یافته و لذا در روایات به این نماز، نماز وَتر نیز گفته شده است. 1)عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ: سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ ...، مِنْهَا رَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتْرِ. (الكافي، ج 1، ص‏267-266) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله، نمازهای نافله، به تعداد 34 رکعت را سنّت فرمود، و تعداد رکعات نمازهای نافله، دو برابر تعداد رکعات نمازهای واجب است. یکی از نمازهای نافله، دو رکعت نمازی است که بعد از نماز عشا و به صورت نشسته خوانده می شود، و آن دو رکعت، همچون یک رکعت (نماز ایستاده)، و به جای نماز وتر منظور می شود. 2)عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي‏ عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ‏: «مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» فَلَا يَبِيتَنَ‏ إِلَّا بِوَتْرٍ. قَالَ: قُلْتُ: يَعْنِي الرَّكْعَتَيْنِ بَعْدَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ، إِنَّهُمَا بِرَكْعَةٍ، فَمَنْ صَلَّاهُمَا ثُمَّ حَدَثَ بِهِ حَدَثُ الْمَوْتِ مَاتَ عَلَى وَتْرٍ؛ فَإِنْ لَمْ يَحْدُثْ بِهِ حَدَثُ الْمَوْتِ يُصَلِّي الْوَتْرَ فِي آخِرِ اللَّيْلِ. (علل الشرائع، ج‏2، ص331) ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل می کند که فرمود: كسى كه به خدا و به روز قيامت ايمان دارد، شب را سر نکند، مگر آنكه‏ نماز وَتر را خوانده باشد. ابو بصیر گفت: عرض کردم: مقصود شما از وَتر، همان دو رکعت بعد از نماز عشاء است؟ فرمود: بله، این دو رکعت، یک رکعت محسوب می شوند. پس کسی که این دو رکعت را بخواند و پس از آن فوت کند، در حالی از دنیا رفته که (گویا) نماز وتر را خوانده است، و اگر فوت نکند، در آخر شب نماز وَتر را بخواند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😳⚠️😳مواظب باش در ریختن خون بناحق شریک نشوی عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله:‏ أَوَّلُ مَا يَحْكُمُ اللَّهُ فِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الدِّمَاءُ. (وسائل الشيعة، ج‏29، ص12) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: اولین چیزی که خداوند (در قیامت) حکم می کند، در مورد خون های (بناحق) ریخته شده است. قَالَ رسول الله صلّی الله علیه و آله:‌‏ مَنْ أَعَانَ عَلَى قَتْلِ مُسْلِمٍ وَ لَوْ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ‏.(عوالی اللئالی، ج1، ص283) رسول خدا که درود خدا بر او باد فرمود: کسی که در قتل یک مسلمان، و لو به نیم کلمه همراهی کند، روز قیامت در حالی می آید که از رحمت خدا مأیوس است. عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ: يَجِي‏ءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ رَجُلٌ إِلَى رَجُلٍ حَتَّى يُلَطِّخَهُ بِالدَّمِ وَ النَّاسُ فِي الْحِسَابِ، فَيَقُولُ: يَا عَبْدَاللَّهِ! مَا لِي وَ لَكَ؟ فَيَقُولُ: أَعَنْتَ عَلَيَّ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا بِكَلِمَةٍ فَقُتِلْتُ. (من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص93) حمّاد بن عثمان گويد: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: در روز قيامت هنگامى كه همه خلائق به حساب خود مشغولند مردى سوى ديگرى می آيد و سر و روى او را به خون بيالايد، وى به او  می گويد: اى بنده خدا! مرا با تو چه كار است؟ می گويد: تو در ريختن خون من به كمك ديگران سهيمی، زيرا كلمه‏ ای گفتی و من به سبب گفتن آن كلمه كشته شدم. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ لَيَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَعَهُ قَدْرُ مِحْجَمَةٍ مِنْ دَمٍ فَيَقُولُ: وَ اللَّهِ! مَا قَتَلْتُ وَ لَا شَرِكْتُ فِي دَمٍ. فَيُقَالُ: بَلَى ذَكَرْتَ عَبْدِي فُلَاناً فَتَرَقَّى‏ ذَلِكَ حَتَّى قُتِلَ، فَأَصَابَكَ مِنْ دَمِهِ. (الكافي، ج‏7، ص273) حضرت باقر عليه السلام فرمود: مردى در روز قيامت می آید درحالی که خونی به اندازه خونی که اول حجامت می آید، همراه اوست. پس می گويد: به خدا سوگند! قتلى انجام نداده ‏ام و در ريختن خونى شركت نداشته‏ ام! خداوند می ‏فرمايد: بلكه انجام داده‏ ای؛ از فلان بنده ‏ام ياد كردى و اين ياد كردن تو به حدّى بالا گرفت كه او كشته شد و لذا از خون او به تو رسيد. عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فِي عَهْدِهِ إِلَى مَالِكٍ الْأَشْتَرِ قَالَ: وَ إِيَّاكَ‏ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا! فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَدْعَى‏ لِنَقِمَةٍ وَ لَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لَا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا. وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَلَا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ وَ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ. (وسائل الشيعة، ج‏29، ص55 به نقل از نهج البلاغة) امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه به مالک اشتر چنین فرمود: (ای مالک!) بپرهیز از خون ها و خونریزی هاى بناحق. زیرا هیچ گناهی نکبت بارتر، و از لحاظ کیفر بزرگ تر، و سزاوارتر برای از دست دادن نعمت، و سریع تر در به پایان رسیدن عمر نسبت به خونی که بناحق ریخته شده است، وجود ندارد. خداوند سبحان ، چون در روز حساب به داورى در میان مردم می پردازد، نخستین داورى او درباره خون هایى است که مردم از یکدیگر ریخته اند. پس مبادا که حکومت خود را با ریختن خون حرام تقویت کنى، زیرا ریختن چنان خونى نه تنها حکومت را ناتوان و سست سازد، بلکه آن را از میان بر مى دارد و به دیگران مى سپارد. ✅اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} راهی برای برآورده شدن حاجت‌ها/ 🎤استاد معاونیان؛
حرم
* 💞﷽💞 ─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ #قسمت_بیست_وششم #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 بانگرانی پرسید: _چی
* 💞﷽💞 ─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 بستنی پرید تو گلوش و سرفه ش گرفت... مریم دستمال کاغذی بهش داد و نگاهش کرد. محمد هم به مریم خیره👀👀 شده بود. منم باتعجب نگاهشون میکردم.گفتم: _چیزی شده؟!! محمد سرشو انداخت پایین و با بستنی ش بازی میکرد.مریم همونجوری که به محمد نگاه میکرد،گفت: _چیزی نیست زهراجان.ظاهرا داداشت قراره به همین زودیا بره. صداش بغض داشت ولی نارضایتی تو صداش نبود.رو به محمد گفتم: _آره داداش؟!! محمد گفت: _تو چی میگی این وسط؟ اصلا برا چی یهو،بی مقدمه همچین سؤالی میپرسی؟ مریم گفت: _چه اشکالی داره خب.بالاخره که باید میگفتی دیگه.تازه کارتو راحت کرده که. بعد یه کم مکث گفت: _کی میخوای بری؟ محمد همونجوری که سرش پایین بود،گفت: _ده روز دیگه. با خودم گفتم پس احتمالا با امین باهم میرن... دلم هری ریخت... نکنه محمد دیگه برنگرده.وای خدا! فکرشم نمیتونم بکنم. یاد به حانیه افتادم.من اونقدر خودخواه هستم که بشم بخاطر من سعادت شهادت نصیب محمد نشه؟ نمیدونم.. شاید هم خودخواه باشم.به چهره ی محمد از پشت سر نگاه میکردم و آروم اشک میریختم.ضحی تا چشمش به من افتاد گفت: _عمه چرا گریه میکنی؟! محمد و مریم برگشتن سمت من.سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم. محمد به ضحی گفت: _شاید چون بستنی ش آب شده گریه میکنه. نگاهی به ظرف بستنی تو دستم کردم،خنده م گرفت. سرمو آوردم بالا.از توی آینه چشمهای اشکی محمد رو که دیدم خنده م خشک شد. گاهی به مریم نگاه میکرد و باشرمندگی لبخند میزد.مریم رو نمیدیدم که بفهمم چه حالی داره. جلوی در خونه نگه داشت... مامان شام دعوتشون کرده بود.یه نگاهی به مریم کرد،یه نگاهی به من،گفت: _با این قیافه ها که نمیشه رفت تو،چکار کنیم؟ مریم برگشت سمت من و باخنده گفت: _به مامان میگیم بستنی زهرا آب شده بود،گریه کرد.ما هم بخاطرش گریه کردیم. هرسه تامون خندیدیم. محمد گفت: _چطوره بگیم زهرا دلش برای گچ دستش تنگ شده؟ بازهم خندیم. مریم گفت: _یا بگیم از اینکه از این به بعد مجبوره کارهای خونه رو انجام بده،ناراحته. بازهم خندیدیم... همینجوری یکی مریم میگفت،یکی محمد و هی میخندیدیم. مریم به من گفت: _تو چرا ساکتی؟ قبلا یکی از این حرفها بهت میگفتیم سریع جواب میدادی. گفتم: _احتمالا نمکم تو گچ دستم بوده که تو بیمارستان جا گذاشتم. بازهم خندیدیم.محمد گفت: _بسه دیگه.برید پایین.دلم درد گرفت. میخندیدیم... ولی هرسه تامون تو دلمون غوغا بود... تو حیاط محمد تو گوشم گفت: _پیش مامان و بابا به روی خودت نیاری ها. با تکون سر گفتم باشه. اون شب با شوخی های محمد گذشت. هشت روز دیگه هم گذشت.من تمام مدت به فکر رفتن محمد و حال مریم و خودم و حانیه بودم. شب محمد با یه دسته گل اومد خونه ی ما؛تنها.مامان و بابا با دیدن محمد همه چیزو فهمیدن. آخه محمد همیشه دو شب قبل از رفتنش با یه دسته گل تنها میومد خونه ی ما و به ما میگفت میخواد بره سوریه... هربار من اونقدر حالم بد میشد که به مامان وبابام فکر نمیکردم.اون شب هم با اینکه حالم بد بود ولی به مامان و بابام دقت کردم. بابا که همون موقع چند تا چین افتاد رو صورتش.فکرکنم چند تا دیگه از موهاشم سفید شد. مامان تا چشمش به محمد و دسته گلش افتاد با حال زار و اشک چشم همونجا روی زمین نشست.ولی نه نارضایتی تو صورتشون بود و نه گله ای. تازه اون شب فهمیدم چه پدر و مادر و دارم. محمد هم وقتی حال مامان و بابا رو دید به نشانه ی شرمندگی دستی به پیشونیش کشید و بالبخند مثلا عرق شرمشو پاک کرد. رفت پیش مامان،روی زمین نشست.دستشو بوسید و بالبخند دسته گل رو سمت مامان گرفت و گفت: _بازهم پسرت دسته گل به آب داده. مامان هم فقط اشک میریخت و به محمد نگاه میکرد.محمد گل رو روی زمین گذاشت و رفت پیش بابا.بابا به فرش نگاه میکرد. محمد اول دستشو بوسید و بعد شونه شو.بعد بابغض گفت: _حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم.دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم